تروفو طرفدار سینمای کلاسیک هالیوود است، اما حاصلِ کار شباهتی به آن سینما هم ندارد. او در واقع، تنها یک «روشن‌فکر عشقِ فیلم» است در زمانه‌ای که روشن‌فکر بودن با مارکسیست بودن تقریبا یکی ا‌ست.

پایگاه خبری تئاتر: هم‌زمان با انقلاب کوبا [که ژان پل سارتر غیرمارکسیست را واله و شیدای خود کرده بود] و ۱۰ سال پس از پیروزی انقلاب چین [که آندره مالروی مارکسیست و بعدها گلیست را در صفوف فشرده «راه‌پیمایی طولانیِ» خود داشت] و ۹ سال پیش از انقلاب دانشجویی فرانسه[که مالروی هم‌رزم مائو، درباره‌اش گفته بود فرانسه نیازی به انقلابی دوباره ندارد]، «فرزند سربه‌راه» کایه‌دوسینما، نخستین فیلم بلندش را ساخت؛ «چهارصد ضربه».

تروفو با آن اخلاق نجیبش [در مقابل اخلاق غیرقابل پیش‌بینی گدار] احتمالا می‌خواست یک «شورش بی‌دلیل» فرانسوی بسازد که با پایین آوردن سن شخصیت اصلی روایت، «فیلمی بی‌ادعا» تلقی شود که چنین هم شد. کارنامه تروفو پس از آن پر است از آثار بی‌ادعا اما تاثیرگذار؛ با این همه، نمی‌توان از پیش‌بینی تروفو چشم‌پوشی کرد: آنتوان، نوجوان ۱۴ ساله و شورشی فیلم، در واقع نماینده نسلی ا‌ست که ۹ سال بعد در ۱۹۶۸ به خیابان‌های پاریس می‌ریزند تا پایان فساد بورژوازی-دمکراسی را اعلام کنند. تروفو البته، برخلاف گدار، نه تظاهر به سیاسی بودن می‌کرد، نه فیلم‌های بیانیه‌وار مائوئیستی می‌ساخت، نه دوست‌دختر چینی می‌گرفت!

اما آن‌چه در «چهارصد ضربه» نشان می‌دهد، به‌وضوح یک پیش‌گویی ا‌ست، هم‌چنان‌که «فارنهایت ۴۵۱» در ۱۹۶۶ یک پیش‌گویی‌ است؛ نسلی آماده شورش اما در سنی ا‌ست که قدرت مقابله با حاکمیت را ندارد، پس به جنگ خانواده و مدرسه می‌رود: «آنتوان پسری ۱۴ ساله است که مشکلاتی در خانه و مدرسه دارد. برای این‌که از تنبیه فرار کند و دیگر تنبیه نشود، به همراه دوستش، رنه، از مدرسه می‌گریزد و در پاریس سرگردان می‌شود. وسط خیابان مادرش را در آغوش معشوقش می‌بیند و تصمیم می‌گیرد دیگر پیش او بازنگردد. فردای آن روز به معلمش می‌گوید که مادرش مرده است.

دروغش برملا می‌شود، آنتوان می‌گریزد و به طور موقت با مادرش آشتی می‌کند و برای جبران خطاهایش برای این‌که در درس انشای فرانسه نمره خوبی بگیرد، پایان کتاب «جست‌وجوی مطلق» اثر بالزاک را کپی می‌کند. از مدرسه اخراج می‌شود و از خانه می‌گریزد و سرانجام در مرکز سرپرستی نوجوانان بزه‌کار تحت مراقبت قرار می‌گیرد، از آن‌جا نیز فرار می‌کند. آخرین تصاویر فیلم او را در حال دویدن به سوی دریا نشان می‌دهد.» فیلم فاقد پیچیدگی‌های سینمای موسوم به «سینمای هنری اروپا» است.

تروفو طرفدار سینمای کلاسیک هالیوود است، اما حاصلِ کار شباهتی به آن سینما هم ندارد. او در واقع، تنها یک «روشن‌فکر عشقِ فیلم» است در زمانه‌ای که روشن‌فکر بودن با مارکسیست بودن تقریبا یکی ا‌ست. با این همه، تروفو یک مارکسیست نیست. او عاشق سینمای هیچکاک است؛ سینماگری که به محافظه‌کاری سیاسی و ایستادن در جبهه «راست محافظه‌کار» مشهور است. «چهارصد ضربه» محصول چنین وضعیت متناقضی ا‌ست از سینماگری که متواضعانه اعلام می‌کند: «برای من سینما قبل از هر چیز سرگرمی است، یعنی تعریف یک داستان جمع‌وجور و معرفی آدم‌هایی که کارها و احساساتی را تجربه می‌کنند. سینما برای من به جریان «هنر برای هنر» ربطی ندارد، بلکه نمایش جنبه‌هایی از زندگی است که ابعاد گوناگونی به خود می‌گیرد. سینمای دلخواه من به برداشت هیچکاک نزدیک است؛ سرگرمی همراه با طنز و فروتنی.»


منبع: ماهنامه هنروتجربه