پایگاه خبری تئاتر: "وآنک انسان" با بازی افشین هاشمی یک تکگویی نمایشی درباره زندگی و مرگ وزوُلُود میرهولد کارگردان و بازیگر روسی است، با این تفاوت عمده که در این اجرا ضدیت و تناقضی اساسی در رابطه با بیومکانیک میرهولد مشهود است. زنی به نام نینا باعث لو دادن میرهولد به دستگاه امنیتی شده که این خود موجبات دستگیری، زندانی شدن و مرگ میرهولد را فراهم ساخته است. خود زن نیز در امان نمانده و او هم به گونهای دیگر تحت شکنجه و مرگ است. حالا یک مرد دارد این وضعیت نامتلاطم را واگویه میکند.
اما درباره واقعیت تاریخی زندگی میرهولد اشارهای اساسی به فرمالیسم بودن او میشود که با این رویکر بیتفاوت شدن خود را با هنر انقلاب و نظرگاه رئالیسم سوسیالیستی نشان میدهد تا اینکه پس از اجرای نمایش بازرس دولتی از شاهکارهای گوگول در 1936 تئاتر میرهولد بسته میشود." او برای مدت کوتاهی تحت حمایت معلم قدیمیاش، استانیسلاوسکی قرار گرفت. او پایان کار اپرایش، "ریگولتو" را به میرهولد سپرد؛ این دقیقا همان زمانی بود که استانیسلاوسکی آخرین ماه زندگیاش را سپری میکرد و آخرین اظهار لطف معلمی بود که بدون توجه به اختلافاتی که طی سالها تجربه کرده بودند، از کمک به دانشآموز و همکارش دریغ نورزید. اما این کار جدید، یک اشتباه بزرگ بود: میرهولد به اتهام جاسوسی برای برنامهریزی قتل استالین و همچنین به عنوان یکی از اعضای ضد انقلابی بلشویک توقیف و به مدت پنجاه سال، چهرهاش از تاریخ تئاتر حذف شد.
بازیگراناش نیز که بسیار وحشتزده شده بودند تا مدتها نامی از سیستم او و بیومکانیک به زبان نیاوردند. تنها پس از مرگ استالین، یک جریان از سرگیری و بازسازی، توسط شاگردان میرهولد به آرامی آغاز شد." (پیچز، 1391: 73)
نوشتن درباره تاریخ و شخصیتهای بیگانه همواره به نتیجه مطلوب نزدیک نمیشود چون که نوشتن در ناخودآگاه روی میدهد و اندیشیدن به مسائل و مصائب دیگران بیشتر جنبه مطالعاتی و رجوع به عقلانیت دارد، هر چند در ناخودآگاه هم پردازشی شده باشد. اما در ایران ما گویا به ناچار برخی از این شیوه نوشتاری برای بیان نظرگاههایش بهرهمند میشوند. بنابراین با دیده اغماض میشود این نوشتار را هم مورد تامل قرار داد چون دربارهی مسالهای مهم و حساس است ولو شکل کامل و دقیقی نداشته باشد.
صحنه خلاصه شده و به معنایی ایجاز در اثاث و امکانات صحنهای نوید بخش استیلیزاسیون است. شاید بعدی از مختصات اجای بیومکانیک!
ما دیگر خبری از ژست یا عروسکنما شدن بازی و بازیگر نیست: " میرهولد با الهام از طراحیصحنه "کانستروکتویسم" سطحها و حجمهای متقاطع- مکانی را به وجود آورد تا با ایجاد "ماشین بازی" عمل بازیگرانش را شدت بخشد. هدف "میرهولد" آفرینش نوعی "پیوستگی در صحنه" بود که قابل قیاس با سینما باشد. در نزد میرهولد بازیگر چون "عروسک" بود. میرهولد عقیده داشت "میم" و "حرکت" بر کلام "برتری" دارد." (مخصوصی، 1390: 120)
چانچه این رویکرد برگرفته از مکتب نقاشان کانستروکتیویسم روسیه بود و " به دنبال نقاشان، مردان تئاتر پردهی نقاشیها و همه دکورهای بیمصرف را حذف کردند برای اینکه روی صحنه، داربستهای تجریدی با هیات مکانیکی برپا کنند." (لکلرک و سولیر، 1381: 299)
بنابراین ملاحظه میشود که تنها وجه مشترک ایجاز است اما نوع کارکرد نیز کاملا متفاوت است چراکه آن انگیزه ماشینی شدن صحنه برای ارائه نوعی مکانیزم ضد ناتورالیسم و زندگی در آن یافت نمیشود. چون نگرهی محمد رضاییراد با این تعبیرات پرداختن به میرهولد به معنای توجه و تامل و کارکرد بیومکانیک نیست. اما او در واقع فردی کاملا ضد روانشناسی و استبداد استانیسلاوسکی (که میرهولد او را دیکتاتور تحملناپذیر تئاتر مینامید) است و از استاد خود خسته شده بود و برای همین تئاتر هنر مسکو را ترک کرد و این دلالت بر تفاوت بسیار طبایع این دو کارگردان و بازیگر میدهد. " به همان اندازه که استانیسلاوسکی سعی در انسانی کردن صحنه و نزدیک نمودن آن به زندگی داشت، میرهولد خواستار "حالت تئاتری ناب"، بازی آزاد فرمها، رنگها و حرکات بود." (همدانی و روحی، 1383: 359)
رضاییراد آیا هدفاش دهن کجی به یک سیستم یا متد و شیوه اجرایی است؟ بالاخره وقتی هیچ نشانهای در قبولاندن یک آدم نیست هرچند داستان طوری پیش میرود که حضور این مرد کاملا مشخص و برجسته میشود. نوعی تناقض رفتاری در این رویارویی بیشتر اصل و اساس بنیادین این متن و اجرا خواهد شد. تناقضی که به جای پاک کردن صورت مساله به گونهای میخواهد تردیدها و مخالفتهای میرهولد عصیانگر را به چالش بکشاند.
در بازیگری هم افشین هاشمی راه به جایی نمیبرد که پذیرنده نظرگاه و نگره شیوه میرهولد باشد؛ " نظریه "بیومکانیک" میرهولد شکلی از پرورش بازیگر بود که هدفاش به وجود آوردن بازیگرانی بود هم ورزشکار، هم آکروباتباز و هم ماشینهای به تحرک آمده، میرهولد از بازیگرانش میخواست که همه احساسهای انسانی را کنار گذاشته و نظمی بر اساس قوانین مکانیکی بیافرینند. بازیگر میبایست چون ماشین عمل کند، یک معلق، یک پشتکوارو و یک عمل بندبازانه انجام دهد تا حالتهای عاطفی معینی را القا کند دیگر نیازی به دیالوگ نبود... میرهولد مدعی شد هنر بازیگر عبارت است از برگزیدن ماسک و جامهای که با آن بتواند تمام ترفندهای خود را بنمایاند و استادانه شخصیتها و موقعیتها را جابهجا کند." (مخصوصی، 1383: 121)
افشین هاشمی در صدا و نحوه بیان و صداسازی بسیار دقیق و با ضرباهنگ و هماهنگی درست است و مهندسی شده عمل میکند اما بدناش باز هم در تضاد با نگره میرهولد چندان فعال و پویا نیست و چه بسا در ارائه فرمهای خاص و متکی بر ژستها و فیگورهای تصویرگر و القاگر، بدن حضورش نزدیک به صفر باشد و این شاید بنابر خواست و ارادهی رضاییراد شکل گرفته است. تصمیمی که میتوانست تا حدی به تعادل برسد و از این افراطگرایی پرهیز از انعطاف بدنی چشمپوشی بشود تا اینکه کارکرد مطلوبتری از یک اجرای متفاوت را پیش روی مخاطبان قرار دهد. به هر حال بدن باید فعال و پویا باشد و اگر هم قرار نیست بیانگر بیومکانیک باشد و انسان در صحنه نمایان شود. چه بهتر از خود بدن که در تضاد با بیومکانیک و سوار بر اصل حقیقت و زندگی و در پیروی از طبیعت انسانی است؛ اینگونه نحوه راستین حرکت را به تماشا درآوریم. چه بسا انسان و آنک نمایان شدناش هدفی بغرنج و سازنده برای چنین نمایشی باشد. چنانچه خود میرهولد هم "پانتومیم" و "کابونتاژ" را تنها پادزهر استفاده مفرط از کلمات در تئاتر میداند و پنداشت میرهولد از کابونتاژ پیوند نزدیکی با کمدیاددلارته داشت. (همان)
اما افشین هاشمی مدام حرف میزند و حرف میزند و حرف... او کمی با کاغذها ور میرود و آنها را پاره میکند و خیلی کوچک با میز و صندلی بازی میکند و دیگر متکی به فضایی است که از طریق روایت میسازد! دیگر جایی برای ژست و حرکت خلاق و پیشبینی ناپذیر نیست با آنکه حرکات و سکنات مقطعی و هرازگاهی هم در طول اجرا تعبیه شده است ولی چندان ملموس و پر تحرک نیست. شاید خستگی، خمیازه و خلسه موقتی تماشاگران هم ریشه در همین روند متکی بر صدا و بیان داشته باشد در حالیکه بدن میتوانست پیشبرنده اتفاقات خوشایندتری باشد.
منبع: هنرآنلاین
نویسنده: رضا آشفته