پایگاه خبری تئاتر: ابراهیم گلستان کارگردان، داستاننویس و مترجم: من مسعود کیمیایی را نه دیده بودم و نه شناخته بودم از اسم یا با کار. فقط رفتم یک فیلم تازه را ببینم. انتظار و امیدی را هم نداشتم. برخلاف راه و رسم روز که امروز هم پیش گروهی از مردم شده است عادت و نوعی واکنشِ از پیش آماده شده که اصلاً ربطی هم به کار مورد نظر ندارد و تنها یک حرکت حتمی باید باشد، که خصلت ناصواب و غیرلازم ولی شاید طبیعی و ملی باید باشد و باید باشد.
من خود را آماده نکرده بودم برای پیروی از آن، برای بد گفتن. فقط رفتم یک فیلم تازه ببینم که خیلی هم تازه در آمده بود. حتی برای تعیین تکلیف حسی و فکری خودم هم نبود. فکر هم نمیکردم که حاصل آن دیدنِ احتمالی نوعی احتمال اسهاب یا تعیین تکلیف را یا بیاورد یا لازم باشد که بیاورد. اما قسمتی از کنجکاویهای ساکت و جبلّی من البته با من بود. همین کار خودش را کرد. همین دیواری یا پرده یا پوششی هم میکشید و میگذاشت روی ضعف و نقص بینیهای فکری یا عملی و ساختمانی که اگر به آنها برخورد میکردم یا بکنم. از سینما که بیرون می آمدم خیلی راضی و خیلی خوشحال بیرون آمدم که شاید همان توقع نداشتنهای من به آن خوشحالیها و رضایتهای من کمک داده بود. حال و هوای برداشت خود را در مقالهای نوشتم و برای روزنامهای فرستادم و «روشنفکران» همان قلابیهای فراوان، شروع کردند به بد گفتن به من. اما این را هم باید اضافه کنم که سازنده فیلم قیصر را دیگر نه از او دیدم و نه او نشان داد. اگرچه میگویند فیلمی ساخته به اسم گوزنها که من آن را ندیدهام. اینجا آوردن دلیلهایی که میتوان تراشید برای ادامه پیدا نکردن پرشهای قیصروار بعدی چندان فایدهای ندارد برای خود کیمیایی، که آن دلیلها را پیش از این دست کم از خود من شنیده است.
سرگرمیهای دیگر و موجود، مانع او بودهاند از بالا رفتن که بالاخره باید انجام دهد که شاید هم داده باشد. در این راه مانعها کم نیستند و بعضیهاشان هم قابل علاج و رفع آن هم در کار یک نفر و آن هم در محیط ناباب و ناجور کم نیستند و در یک حد معین نمیمانند و نماندهاند، هم. فیلم ساختن، حتماً بیشتر از رشتههای دیگر کوششی که گاهی به اسم هنر ساخته و پرداخته و کرده میشود در معرض ضربت خوردنهای جورواجور است که برای مقابله با آنها «داشتن عزم» و داشتن «اراده محکم» و از این قبیل داشتنها کافی نیست. «داشتن وقت» یا «داشتن فرصت» و جنبیدن بموقع و فرز هم لازم است. تقویمها هم صفحههای کاغذی خود را حفظ نمیکنند. درست مانند عقربههای ساعت با تیک تیک مستمر و تند گذرشان.