جوالدوز نويسنده نمايش «عباس‌ميرزا» با استمساك او به ريشه‌هاي كنايه‌آميز موجود در متن، دريچه‌اي مي‌گشايد كه مخاطب امروز همچنان بين آن تاريخ گذشته و حال سرگردان بماند و از اين رهگذر به دركي سياسي از وضعيت كنوني خود برسد. نقل قول‌هاي خاله‌زنكي از محله قديمي نيز دستاويزي است به زبان طنز كه تلخي گروتسك و ريشخندش از پيرامون نمايشنامه و اجرا بيرون مي‌زند. محله نمونه‌اي در خاطرات ايرانيان با زناني تصوير شده در اندروني، تحت‌الحمايه مردان كه مهم‌ترين كار روزمره‌شان نُقل محافل بودن است.

پایگاه خبری تئاتر: تك‌گويي متكي بر زبان و لحني‌ است كه از زمان حال مخاطب را به مسيري تاريخي سنجاق مي‌كند. روايت كوچه و محلي از زمان گذشته تا حال و بيرون افتادن بزرگ و سالار محله از جمع زنان و گاهي مردان كوچه و محله قديمي؛ تراژدي قدرتي از دست رفته در امتداد زمان. فرآيند تغييري نمادين كه در متن به سير رفتاري عارفانه شخصيت تغيير شكل داده و او خودخواسته به اين لاعملي و گوشه‌نشيني گرفتار آمده است. دست و پا زدن راوي در مقام يكي از فرزندان ناخلف هم چنگي به دلش نمي‌زند و او را از اين پيله نرم و آرام در اتاقك كنج حياط خانه خارج نمي‌كند.

تغييري دو سويه كه در آن سر نوارِ بسامدي خود، تغييرات تك‌تك افراد محله به تير غيب گرفتار آمده را نشان مي‌دهد. جماعتي كه پيش‌تر خصايلي چون آداب معاشرت، صله رحم، مودت و دوستي بين‌شان حاكم بود، اما در ادامه اين خصايل پسنديده با رفتارهاي قهري و صفات موذيانه و ستيزجويي و ملامتگري جايگزين مي‌شود.

بازي مسلط بر متن و لحن متناسب سيد محمد سعيدي، 35 دقيقه نفسگير پر از ماجراهاي خرده‌پيرنگي را روايت مي‌كند كه مخاطب را به صورت پيوسته در مواجهه با داده‌هاي متن، بين زمان حال و گذشته گرفتار نگه‌ مي‌دارد، به همين دليل سرعت انتقال اطلاعات كه بعضا با به‌كارگيري لغات مستعمل (براساس نياز متني) و كنايه تاريخي جلو مي‌رود تا حدي زياد است و دوسوم زمان اجرا را در بر مي‌گيرد. از اين‌رو در بيست دقيقه اوليه نوعي پس‌زدگي مخاطب در برخورد با محتوا دامن اجرا را مي‌گيرد، اگرچه بازي خوب بازيگر (و همزمان كارگردان و نويسنده متن) تلاش و كمكي است در جهت حفظ ريتم و ضرباهنگ روايت؛ امري كه تا حدي هم موفق از كار درآمده و اصطلاحا مخاطب را با اجرا همراه نگه ‌مي‌دارد.

طراحي صحنه مينيماليستي يا كمينه‌گرا اگرچه براي اين اجرا كافي نيست اما در پاره‌اي موارد به واسطه تمركز تماشاگر بر همان حداقل‌ها، مانند لوستر، قاليچه و بادبزن مسيري تعمدي از فرآيند انديشيدن و فاصله‌گذاري بينامتني را در اجرا پديد مي‌آورد. افكاري كه با خاطرات نوستالژيك تصويرسازي محله‌هاي قديمي و در گام ديگر به جست‌وجوي فصل تاريخي قاجار و درام تراژيك شاهزاده عباس ميرزا ختم مي‌شود و به يك نغز شيرين دامن مي‌زند.

عباس ميرزا با لقب نايب‌السلطنه، شاهزاده‌اي بي‌كفايت از دوره اوان سلسله قاجاريه است كه با مناسك پدرش فتحعلي‌شاه، حاكم آذربايجان مي‌شود؛ اوست كه با بي‌تدبيري و ناكامي در جنگ‌هاي ايران و روس و بعدها بين دولت عثماني، شكستي سنگين متحمل مي‌شود تا مقدمات عهدنامه‌هاي گلستان، ارزروم و تركمانچاي را رقم بزند تا ايران در اين گير و‌ دار شاهد از دست رفتن مناطقي چون باكو، دربند و شروان در گام اول و متناوبا مناطق شمالي ارس در گام بعدي باشد. نتيجه هم شد غرامت‌ها و پول‌هاي فراواني كه حكومت قاجاريه (مردم اين سرزمين) براي خودكامگي و بي‌سياستي‌ها پرداختند.

عباس‌ميرزا در ادامه به خراسان كوچ مي‌كند و به دستور پدرش شاه قاجار، حاكم منطقه خراسانات مي‌شود. منطقه‌اي كه تا پايان عمر خود در آن به وقف و توسعه اهداف سياسي‌اش سرگرم مي‌شود؛ عباس ميرزا گرچه در نيمه دوم فعاليت‌هاي سياسي و حاكميتي خود موفق بود و به روشنگري فرافكنانه‌اي روي آورد ولي هيچ‌كدام از خدماتش اعم از فتوحات مناطق خبوشان، سرخس، تربت حيدريه و اعزام جوانان به انگليس براي تحصيل و يا تلاشش براي تربيت قضات شريف در محاكم قضايي؛ همچنين جلب توريست و مهاجران اروپايي به ايران، اصلاحات نظامي و غيره نتوانست بدبختي‌ها و سيه‌روزي‌هايي نقش بسته بر تاريخ اين مملكت در نتيجه اعمالش را پاك كند. گويي خود در ميانسالي و تا قبل از مرگ در سن 44سالگي با سيري عارفانه و مسلك‌گونه به درك تراژيكي از اين مهم نائل آمده بود.

اروپايي‌هايي چون «موريس دو كوتزبو» جهانگرد و نويسنده آلماني، «پي‌ير آمِدي ژوبر» ديپلمات و جهانگرد فرانسوي، «جيمز موريه» ديپلمات بريتانيايي، «گاسپار دروويل» افسر فرانسوي به اتفاق از آزادمنشي، شجاعت، عدالت‌خواهي و عزت‌نفس عباس ميرزا گفته‌اند و او را ستايش كرده‌اند. عباس ميرزا به عنوان شخصيتي با پيچيدگي‌هاي دشوار از سوي معاصران اروپايي و ايراني‌اش به عنوان كهن‌الگوي قهرماني نجيب، اصيل، جوان و شجاع معرفي شده و باقي مانده ‌است. تاريخ‌نگاري نوين تمايل دارد اين ارزيابي‌هاي مثبت را به اسطوره تبديل كند و عباس ميرزا را به‌مانند تصويري مثبت به نجيب‌زادگانِ خودپسند، فاسد و نادان ارايه دهد اما به نظرم تمام اينها چيزي بيش از فرافكني و فريبكاري رفتاري حاصل لاپوشاني سياسي دول اروپايي مشترك‌المنافع نيست كه او را هنرمند خطاب كنند، بلكه با اين القاب و نقاب‌ها از خاك و منافع ايران ارتزاق كنند، حقيقت در پس اين انحرافات درخشان است.

جوالدوز نويسنده نمايش «عباس‌ميرزا» با استمساك او به ريشه‌هاي كنايه‌آميز موجود در متن، دريچه‌اي مي‌گشايد كه مخاطب امروز همچنان بين آن تاريخ گذشته و حال سرگردان بماند و از اين رهگذر به دركي سياسي از وضعيت كنوني خود برسد. نقل قول‌هاي خاله‌زنكي از محله قديمي نيز دستاويزي است به زبان طنز كه تلخي گروتسك و ريشخندش از پيرامون نمايشنامه و اجرا بيرون مي‌زند. محله نمونه‌اي در خاطرات ايرانيان با زناني تصوير شده در اندروني، تحت‌الحمايه مردان كه مهم‌ترين كار روزمره‌شان نُقل محافل بودن است. شرح خودشيفتگي‌ها و دلفريبي‌ها در زندگي و فضايي كوچك گرداگرد آنها پيوند خورده با انواع خلقيات منفي مانند بخل و حسادت و تكبر. جامعه‌اي كوچك به اندازه يك خانواده يا يك محله كه پيوستگي‌اش به شهر و كشور در خواب، يادآور جمله مشهور «جماعت خواب، اجتماع خواب زده، جامعه چرتي» زنده‌ياد علي حاتمي در سريال هزار دستان است. يادآوري تلخي كه در اين نمايش به وجود مخاطب چنگ مي‌زند، بلكه با مرور تاريخ دويست ساله اندكي تعمق كند و در پياده‌راه‌هاي گرم نيمه مرداد دست به تفسير و تاويل بزند و با اندكي فاصله از شبكه‌هاي اجتماعي به اطراف بنگرد.

ميزانسن ايستا و كمترين تلاش بازيگر براي راه رفتن در عرض و طول صحنه، جدا نشدن او از قاليچه كوچك زير پايش به مثابه همان خانه و محله‌اي است كه دنياي شخصيت مورد اشاره نويسنده از آن فراتر نمي‌رود. تمام جهان كاراكتر به اندازه يك فرش دو در يك است و الصاقش به عباس ميرزا شاهزاده قاجار خود محتوم كردن جانمايه اثر است كه مشت را نمونه خروار مي‌پندارد. هنرمند جوان با اين تفكر انتقادي به جنگ بي‌عملي و رخوت جامعه‌اي مي‌رود كه گويي است از انواع تبادلات جامانده و امكان برقراري ارتباط موثر با جهان ندارد. طراحي لباس و نور و موسيقي و صدا نيز با كمترين بهره‌گيري از ظرفيت‌هاي متني، خود تازيانه‌اي است انتقادي بر پيكر آن گروه از نسل حاضر كه جهانش را براساس ديوارهاي بلند و ناشنوايي بنيان گذاشته است. در اين ميان چه بهتر كه ما با حمايت از تئاتر دانشجويي و جوانان نو انديش ايراني راه را براي بروز خلاقيت‌ها و بستر فكري آنان در مسيري متفاوت باز نگه داريم و به چنين افكار و تلاش‌هايي احترام بگذاريم.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: رضا بهكام