پایگاه خبری تئاتر: فيلم با نگاهي انتقادي نسبت به سيستم معيوب و ماشيني انگلستان در تلاش براي انعكاس وقايع روز جامعه مضمحلي است كه معيارهاي اخلاقي را در نازلترين سطح ممكن از شأن و كرامت انساني قرار ميدهد.
خانوادهاي كه از سال 2008 و از زمان بحران اقتصادي جهاني در حال دست و پنجه نرم كردن با مشكلات مالي و معيشتي است. خانوادهاي بدون پشتوانه مالي و از طبقه كارگر انگليس كه زن و مرد خانواده براي امرار معاش و تامين خود و دو فرزندشان بايد تا دير وقت كار كنند.
آنها مستاجر هستند و مرد خانواده ميخواهد با كار سخت و تلاش فراوان راهي براي خانهدار شدن بيابد.
كن لوچ تلاش ميكند با به تصوير كشيدن مشكلات معيشتي و اقتصادي و فشردگي كار و كمبود وقت براي خانواده و پشت كردن به فرديت اشخاص درگير در اين طبقه، بازتابي روشن و بدون تمارض از جوامع كلانشهري ارايه دهد.
افراد جامعهاي تكنولوژي زده كه به تيپهايي اجتماعي به مثابه روباتهايي كاري بدل شدهاند تا براي ارضاي حالات روحي و رفاهي خود كمترين وقت را دراختيار داشته باشند. خانوادههايي با مشكلات مالي متعدد كه زير فشارهايي نظير اجارهبهاي خانه، اقساط گوناگون و البته فاقد خدمات اجتماعي نظير بيمه درماني و كاري، خود را مفعول از ظلمي سنگين و غيرقابل جبران ميبينند. ريكي پدر خانواده در شغلي جديد در قالب راننده ون شركت حمل و نقل پست خصوصي با چالشهاي زيادي روبهرو ميشود تا همانند ساير همكارانش در پايينترين سطح تعادل روحي قرار گيرد و اضطراب و تنش همواره بر آنها حاكم باشد تا در يك سيستم تحت فشار و بدون تنفس رقابتي بهترين باشند.
كارفرماي ريكي(مالوني) نسبت به محافظت از دستگاه هوشمند رسيد ديجيتال كه عملياتهاي متفاوت از جمله رصد رانندگان در طول سفر را بهعهده دارد تاكيد ميكند، دستگاهي كه به عنوان يك بازرس روبوتيك همواره در پي كارگران تحت خدمت خود است. نشاني از يك رخداد آيكونيك با محوريت تكنولوژي بر جامعه انساني و دلالتي ماشيني براي يكهتازي اقتصادي است تا با در دست گرفتن افسار كارگران، شركت را به سمت نظمي بيقيد و شرط با قوانين خشك پيش برده و التهاب صحنهها را به عنوان يك اُبژه شيء بالاتر ببرد.
شريعتي در بخشي از كتاب انسان بيخود ميگويد: فلسفه زندگي ما دارد به صورتي درميآيد كه بايد تامين هزينه مصرفهاي قبلي خودمان را بكنيم. اين است معني «عقب ماندن»: پيشرفت كاذب زندگي مصرفي! در اين زندگي تمام لحظاتي كه آدمي بتواند به «عالم» به «وجود»، به «بودن خويش» و به همه ابعاد زندگي و به همه احساسهاي لطيف و همه نيازهاي متعالي خويش بينديشد، بپردازد و «انسان بودن» خويش(نه ابزار بودنش) را بپروراند در اين رقابت ديوانهوار و مجنونواري كه توليدكننده و فروشنده و قانون پول به علم و ماشين تحميل كردهاند، فراموش شده است.
بيشك كن لوچ از بزرگترين درامسازان اجتماعي در بريتانياست كه همواره در فيلمهايش تلاش كرده تا مشكلات اجتماعي طبقه كارگر را به نحوي انتقادي مورد ارزيابي قرار دهد. فيلمسازي كه در اينجا نوك پيكان تيز مشكلات منجر به بحران را در اين طبقه روي يك خانواده 4 نفره متمركز كرده است.
سايد افكتهاي تصويري چون پيرزن خستهاي كه تعمدا در حضور كاراكتر همسر ريكي به نام Abbie (با بازي بازيگري كمسابقه بهنام دبي هاني وود) غذاي خود را با بهانهجويي از روي ميز به پايين ميريزد يا پيرمردي در حال پيادهروي با سگ معلول خود در يكي از محلههاي كارگرنشين بر كيفيت جزييات تصويري كه از نگاه كارگردان به دور نمانده، افرادي بدبين با خلقيات تنگ كه در برابر ريكي از تحويل بستهها خودداري ميكنند و با او با پرخاشگري صحبت ميكنند، شايان ذكر است.
پسر خانواده سب كه با گروهي از دوستانش از رفتن به مدرسه طفره ميرود و با گول زدن پليس حين مواجهه با آنها كه در حال نقاشي آرم و شمايل مخصوص گروهشان با اسپريهاي رنگي بر بيلبورد خياباني هستند به مسير انحرافي از هدف ايدهآليستي خانواده دچار ميشوند. گرافيتي كه حاوي بار معنايي انتزاعي از خشونت نوجوانان اقشار ضعيف جامعه است.
ابي در طول پرده اول و دوم با روحيهاي محكم و شاد لاجرم سعي ميكند تا با بيماران خود رفتاري ملايم و مهربانانه داشته باشد. بيماراني كه علاوه بر ضعفهاي جسماني، دچار افسردگي و بيمارهاي رواني ناشي از تنهايياند. در يكي از سكانسها با پسر جوان و معلولي مواجهيم كه تحت هيچ شرايطي نميخواهد از رختخواب خود بيرون بيايد و به پرستارش شكايت ميكند و ميگويد: از اينكه كل روز روي اون صندلي بشينم و هيچ كاري نكنم خسته شدم. ابي خود را نسبت به بيمارانش موظف ميداند و بر اين باور است كه اگر شكايتي از طرف مشتريان به شركتي كه با آن تحت قرارداد است بشود ممكن است كارش را از دست بدهد. او به خاطر فروش اتومبيلش براي تهيه پيشقسط براي همسرش مجبور است با وسايل نقليه عمومي بر بالين بيمارانش برود كه وقت زيادي از او در طول روز تلف ميشود و بر خستگي بدني و روحي او ميافزايد و به موازات اين رويه عدم حضور او در خانه دختر و پسرش در حالت رها شدهاي قرار گرفتهاند كه به مشكلات جديدي در بطن خانواده بدل ميشود.
اطلاعات خانوادگي و شخصي آنها به مرور و با بازديد بيمارانش به صورت سوال و جوابهايي دراختيار بيننده قرار ميگيرد. اطلاعاتي نظير خانواده همسرش يا فوت مادرش و مسير 15سالهاي كه زندگي آنها را با ناملايمات فراواني روبهرو كرده است. او بيش از 12ساعت در طول يك روز كار ميكند تا جايي كه يكي از بيمارانش از قانون 8 ساعت كار از او سوال ميكند، سوالي بيپاسخ كه به سكانس بعدي پرش ميشود. مونتاژي از قاب بسته خانه پيرزن به قاب ايستگاه حمل و نقل عمومي، پرترهاي كه خود بار انتقادي معناگرايي را براي مخاطب القا ميكند. در اين سكانس مكالمات بين دختر هم مدرسهاي و هم گروهي سب نيز در نوع خود انعكاسي از مشكلات اين قشر كارگري است. او خطاب به پسر ميگويد: در خانه، دوست پسر مادرم اذيتم ميكند و در بيرون سه دختر مدرسهاي به خاطر تفاوتهاي فرهنگي بهم زور ميگن و موهامو ميكشن. دخترك محيط داخل خانه و بيرون را ناامن ميداند بنابراين به شهر ديگري ميرود تا نزد دوست يكي از دوستانش بماند و فرصت كار در رستوران، شهربازي يا موزه برايش فراهم شود.
سكانسهايي كه پلان به پلان بيننده را با مشكلات گره خورده و متداول طبقه كارگري روبهرو ميكند. كن لوچ با به تصوير كشيدن وقايع روزمره ميكوشد تا به صورت راديكال، ذهن بيننده را از حقايق عريان جامعه پرزرق و برق و لوكس لندني آگاه كند. انتقادي اجتماعي از دولت و سيستم حاكم براي اعتلاي مخاطبين در مسيري تلخ كه به همذاتپنداري آنان ميانجامد. نوجواناني در ابتداي راه زندگي كه با شاكله خانوادگي سست از مسير آرماني و فرديت خود دور ميشوند. كلانشهر لندن همچون اژدهايي وهمناك براي بلعيدن طبقه كارگر و تبديل آنان به تيپهايي مصنوع كه غالبا سوژه طبقات مرفهند. در پرده دوم و در كشاكش مشكلات اين دختر خانواده لايزاست كه با عطوفت و مهرباني اميد را به بدنه خسته خانواده تزريق ميكند. آنها در خودروي ون براي رساندن مادرشان با وجود جاي كم در كابين جلو ترانه ميخوانند و شادي ميكنند چون كورسويي اميد در بطن تاريكي و روزگار سخت در پايتخت. اخراج موقتي سب از مدرسه به خاطر خشونتي حاصل ميشود كه از سرخوردگي و نااميدي او از اجتماع حاصل شده است.
قوانين سرسختانه مدير شركت حمل و نقل تا جايي است كه از 3 روز مرخصي به ريكي سر باز ميزند تا او نتواند به مشكلات حاد پسرش رسيدگي كند. او از كارمندانش كار ميخواهد، كاري بدون تعطيلي كه فقط با اخراج يا مرگ آزادي از آن حاصل ميشود. زنجيري فولادين و قطور كه هر روز به دور ريكي و ابي با بيرحمي بيشتري كشيده ميشود و آنان را براي قوام خانواده دچار ضعف و اضمحلال ميكند.
با شروع پرده سوم تنش در خانواده به خاطر دزدي سب از فروشگاهي بالا ميگيرد و او از خانه متواري ميشود اگرچه كه ابي درصدد آرام كردن همسرش و وضع موجود است. نقش مادر در خانواده به عنوان ستون دروني و عاطفي همواره نشانگر فائق آمدن بر بحرانهاست. او و دخترش لايزا به عنوان ابري واحد در مقام نيروي پروتاگونيستي درصدد پيروزي بر جمع اضداد بر پيكره اثر هستند.
در سكانسهاي پاياني و نقطه اوج ريكي مورد سرقت و ضرب و شتم چند سارق جوان قرار ميگيرد، شدت جراحات وارده او را راهي بيمارستان ميكند و جرايم و هزينههاي بالايي روي دستش ميگذارد، نقطه اوجي كمفروغ بر آمده از رويدادهاي علت و معلولي روايت كه انرژي فزايندهاي را براي يك آسيبشناسي جدي بر پيكره خانواده ايجاد نميكند؛ در سكانس آخر، صبح زود ريكي با حالي بد و سر بانداژ شده با وجود مقاومت خانواده ناگزير سركارش ميرود تا جبران مافات كند، پاياني باز و بدون دستورالعملي راهبردي چون برشي از زندگي يك كارگر محتوم به كار براي بقا.
پاول لورتي فيلمنامهنويس با زير ذرهبين قرار دادن جزييات يك ماه از زندگي تحت فشار تيپهاي كارگري به دور از هرگونه شعارزدگي با به تصوير كشيدن مشكلات شهري سد راه اين طبقه، دولت و مسوولان ذيربط و اقشار مرفه را متوجه رويدادهايي تلخ ناشي از تصميمات غلط و عدم توجه به زيرساختهاي بنيادين اعم از رفاه اجتماعي، بيمه، قوانين كار و حقوق اوليه انساني شهروندي در طبقات كارگري ميكند. آنان بسان بردهاي بيهويت و بدلشدگي در قالب روباتها به خدمات سخت شغلي تن ميدهند كه تعطيلي براي آنان بيمعناست. سيستمي كه از آنها ايثار ميطلبد ولي در برابر مشكلاتشان كر و كور است همانگونه كه المان دستگاه هوشمند رسيد ديجيتال چون نمادي از قدرت داراي شأن و منزلت ميشود و رسالتش خدمت به جامعه كلانشهري بدون فوت وقت با استيصال قرار دادن زيردستانش است.
تورم و گراني كه فرصت فكر كردن، زيستن و حتي انجام امور واجب روزمره را از انسانهاي به زنجيركشيدهاش گرفته است، فرمي كه اُبژههايش را به سمت بيهدفي، تهي شدن از احساس و خمودگي در مسير ماشينيسم پيش ميبرد و عامدانه فيلمساز بريتانيايي در آستانه 85 سالگي موج مخالفي چون خانواده و اتحاد درون خانوادگي را عاملي براي ادامه مسير در برابر آنتاگونيست ماشيني ميبيند و پايان خوشي كه چون اميدي انتزاعي در دل افرادش كاشته ميشود تا راه سخت پيش رو را ادامه دهند.
اين عارضه طبقاتي كه در اركان و زواياي مختلف بر ساختار خانواده اثري نامطلوب ميگذارد، مشكلي جدي براي كلانشهرهاي مهم دنياست. فرمولي كه به صورت مسري و بسط يافته در لندن، پكن، نيويورك، مسكو و تهران و ساير شهرهاي بزرگ صنعتي پرتو افكنده و اين فيلم نمايانگر انتقادي خوبي براي تحليلگران، اقتصاددانان و مشاوران اجتماعي در جهت سازوكار و بهبود وضعيت رفاهي جامعه است.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: رضا بهكام