پایگاه خبری تئاتر: «شطرنج باد» بازآفرینی یک زیست فراموششده است برای مردگان. یک عاقبت شوم برای عناصر انسانی که در یک بازی سراسر باخت به عناصر نمادین مهرههای یک شطرنج تشبیه میشوند. گریزی به زمانهای رفته و جانهای گرفتهشده در یک جدال منفعتطلبانه و بازسازی کشمکشهای انسانی در یک عمارت اشرافی و پساقاجاری.
انسانهایی بهمثابه ارکان یک بازی با شش مهره اصلی؛ خانم کوچیک، حاج عمو، رمضون، شعبون و کنیزک و مهرههای دیگری که پیادهسواران هستند و به سرسپردگی کنشهای قدرتطلبانه این پنج نفر مشغولاند؛ مانند دایه و پسرش و مابقی که حکم سیاهیلشکر و تماشاچیان این بازی قدرتاند؛ رختشورها یا همان کلفتها. طبقه فرودست که حضور آنها در قابهایی منفصلکننده روایت اصلی، مانند یک میانپرده که هم از نظر روایی و هم فرم کاملا مستقلاند، عینی و ملموس میشود؛ در نقطه مقابل اربابان خود و در جهان و طبقه مخصوص به خود که موقعیت مکانی مجزای آنها (فضای خارجی) گسست میان دو طبقه را خاطرنشان میکند؛ اما طبقه اشراف، با کاسبکارانی مانند شعبون و رمضون که برای اقدسالملوک حکم یک خطر بیرونی را دارند، گویی حتی از وجود آنها بیخبرند.
آنها مردگانی هستند با صورتهای رنگپریده، چشمان سرخ و گود که تنها قادر به تجسم شمایلشان در تجربه زیستی داخل عمارتاند که هرگونه ارتباطی با جهان خارج را نفی میکند. ارواحی سرگردان و از گور برخاسته که در تجسد دوباره، با نقشهای از پیش معینشده و صورتهایی بیتحرک مانند صورتک و ماسک به بازیگران یک نمایش میمانند و در کنار اسباب و اثاثیه خانه متروکه، خاک گرفتهاند.
تمام وجودمان را خاک گرفته؛ خانم کوچیک به کنیزک یادآوری میکند. «شطرنج باد» نمایش مردگان است. ضرباهنگ موسیقی تیتراژ آغازین هشداردهنده و پیامرسان است. استفاده از سازهای بادی و کوبهای فولکلوریک ایرانی مانند نقاره و طبل که رفتهرفته سرعت میگیرد و اوج، فراخوان نمایشی است برای تماشاچیان که به نظاره حکایت خود دعوت میکند.
دستهای خانم کوچیک اولین قابی است که شروعکننده این فراخوان و این نمایش مرگ است. دستان او بهعنوان کسی که در رأس این بازی و گرداننده اصلی آن است، در سرداب عمارت باشکوهش یکییکی قرابهها را میشکند. دوربین به روی صورت او حرکت میکند، اقدسالملوک به دوربین نگاه میکند و مکث میکند. فیلم از همان قاب ابتدایی از خانم کوچیک با نگاه رو به دوربین او بر ماهیت فاصلهگذارانه خودش تأکید میکند. شگردی به موازات و همخوان با گسترش تماتیک داستان فیلم. برداشتهای بلند با میزانسهای ثابت مانند راهپلهها، در حین اینکه مترادفی از تابلوهای نقاشی است، از دوربین، یک تماشاچی و نظارهگر منفعل میسازد.
تابلوهایی که همه پویایی آن در کمپوزیسیون بصری داخل عمارت، در حرکتهای کند، رخوتآور و مردهوار شخصیتهای اصلی خلاصه میشود و در یک پارادوکسیکال بصری با تابلوهای رختشورها، در بیرون عمارت قرار میگیرد که پرجنبوجوش است و زنده. مجموعه سکانسهای کلفتها در حال شستن رخت بر لبه حوض در جلوی سرسرای بزرگ عمارت و حضور کودکان در پسزمینه، رنگ طراوت و زندگی است و یک خط فاصله در بین تابلوهای روایت اصلی در داخل عمارت و خلاصی از نحسی شیمی رازآمیز و هولناک میان ساکنان آن.
کنیزک تنها شخصیت ثابت هر دو موقعیت است که در راستای شخصیت خود او که دوپهلو، ناشناخته و مبهم است، قرار میگیرد. او اربابان خود را همراهی میکند و وارد بازی آنها میشود؛ اما همچنان به طبقه خود تعلق دارد. در میان آنها جولان میدهد، در حین کار همصحبتی میکند و مانند آنها بر نحوه زیست صاحبان و مالکان خود خرده میگیرد. علاوه بر این همه «شطرنج باد» که با دیالوگهای موجز و کوتاه مبنای داستانگویی خود را بر تصاویر و فضاسازی بصری میگذارد، در سکانسهای متعلق به رختشورها پرگویی و ادغام دیالوگها را به اوج میرساند؛ به شکلی که تمرکز بر آنچه را به طور همزمان میگویند، غیرممکن میکند. رختشورها با سرعت و وسواس خاصی در حال شستوشو و بدهبستان اطلاعاتاند، گویی قصد در پاککردن نحوست و چرکی مسلط بر زندگی بالادستان را که از زندگی خودشان سوا نیست، دارند.
«شطرنج باد» حکایت دستهاست. پنج مهره اصلی مثل پنج انگشت یک دست هستند. به هم وابسته و به خونخواهی هم که سرنوشت هریک از دیگری جدا نیست. دستهای بسیاری که بالای دست است و نبود قطعیت اراده فردی در سلطه عناصر طبیعی و گاهی ماوراالطبیعی جهان. باد یکی از این عناصر طبیعت است. بیقطعیت، نافرمان و بیشبینیناپذیر. بهمثابه ذات و طبیعت آدمی که در شخصیتهای فیلم آشکار میشود. باد است شاید که مهرههای شطرنج را در اتاق اقدسالملوک تکان میدهد.
همچنان که حضور سمبلیک او در دقایق پایانی فیلم تبدیل به یکی از عناصر دراماتیک میشود. اگر برداشتهای بلند با دوربین خنثی و ناظر متعلق به رختشورها را در یک چینش ترتیبی بهعنوان یک موتیف ربطدهنده و تکرارشونده براساس تقدم و تأخر در نظر بگیریم، در اولین برداشت روز است و در آخرین برداشت به شب، سیاهی و توفان میرسیم. بادی که ابتدا در لابهلای ملافهها و رختهای تماما سفید روی طناب میپیچید، در دو، سه برداشت آخری رفتهرفته تبدیل به توفان میشود.
کانسپتی که ماهیت حضور رختشورها را بهعنوان یکی از مهمترین عناصر روایی فیلم توجیه میکند و به دیالوگهای آنها شکل و بوی خطابهها و به بودشان شمایل همسرایان یا دانای کل را میدهد که پیشگو هستند و قصهپرداز. وقتی که اقدسالملوک به ترغیب شعبون حاج عمو را با تعلیمی میکشد و میخواهد که جسدش را در تیزآب حل کند، این رختشورها هستند که در سکانس قبل، خبر از این حادثه شوم را میدهند و از تیزآب و زرگری اتابک صحبت میکنند.
این پیشگویی مترادفی است از کلام پیشگویانه و گاه توصیفی در همسرایان نمایش یونان باستان که مصادیق آن در نمایش سنتی ایرانی هم وارد میشود. در همین حین این تابلوها علاوه بر هدف نقطهگذاری در روایت، استقلال روایی مجزایی را برای خود در حین خردهروایت بودن کسب میکنند؛ یک روز کاری از زنان طبقه فرودست در یک خانه اشرافی که با تبادل دیالوگهایشان که گاهی بهسختی شنیده میشود و به زمزمه میماند، یک داستان از یک خاندان قاجاری را روایت و تحلیل میکنند. گویی آنها نیز خود را برای هولناکی رخدادی که در پیشروست، آماده میکنند.
از این دست است برگشت رو به دوربین کاملا تهاجمی پیرمرد آشپز با چشمان ترسیده قبل از سکانس شام. سکانسی که نقطه آغاز کشمکشها در سفره شام در میان ساکنان خانه است. در خانهای که جبر و گریزناپذیری را از آنچه مقدر است، حین تکیه بر کنشهای انسانی به حاکمیت میشناسد. شاید که تمام این بازیگران فقط اجراکننده بیچونوچرای یک طلسماند؛ همان جادویی که خنثیکننده تمام دسیسهها و طرحریزیهای انسانی است و دایه سعی در باطلکردن آن دارد. «تمام این آدمها جادوگرند». دایه میگوید؛ اما خود او که با اسپند و خوراندن باطل سحر به اقدسالملوک سعی در راندن نیروهای شیطانی دارد، نیز خارج از گود نیست و درست وقتی که باید به داد فرزند معنوی خود برسد، بدون دلیل واضحی ناپدید میشود.
«شطرنج باد» نمایش دستهاست. دستهایی که مهره میچینند، مهرهها را تکان میدهند، بازی میکنند و دست آخر حذف میشوند. اولین قاب از این چیدمان بصری نمایش دستهای اقدسالملوک است. با تعلیمی و آلت قتاله در دست. فیلم همراه با معرفی یکییکی شخصیتها دستها را نیز معرفی و دراماتیزه میکند. دستهای حاج عمو در نمای درشت به نشانه دستبوسی برای زیردستانش.
دستان شعبون که سکهها را میشمرد تا به زن لکاته بدهد. دستهای دایه و پسر نوجوانش که از نگاههایی که میان او و کنیزک ردوبدل میشود، نمایان است که بخشی از نقشههای اوست در ریختن نمادین نمکدان بر سر سفره مالک و ولینعمت خود. دراینبین نمایش دستهای کنیزک بیشتر از همه عیان است و هر بار در یک موقعیت متفاوت کنشی جایگزین را برای او رقم میزند.
جایی نبض خانم خود را میگیرد و آماده مرگ اوست و جایی به فرمان او در جعبه جواهرات و صندوقچه خان عمو به دنبال مهرهای تقلبی که با آنها عمارت را به نام خود زده است، میگردد. جایی با دستهای اقدسالملوک گره میخورند و نیاز زن اشرافی را به کنیز بیسروپای خود تأکید میکند. همانطور که در قتل خان عمو این دستان کنیزک است که تعلیمی را به دست اقدسالملوک میدهد و بعدها اسلحه را برای کشتن شعبون برای او آماده میکند.
در اینجا نمایش دستهای کنیزک در آمادهسازی طپانچه یکی از نمادینترین این سکانسهاست. در نهایت این کنیزک است که جان سالم به در میبرد و پایان بازی، نتیجهبخشی انتقام اوست از طایفهای که زندگی و مرگ رقتبار پدرش را بر او تحمیل کردهاند و این مقدمهای است برای رهاییاش، با سپردن خانه به پسر نوکرزاده و با گشودن درِ چوبی آبیرنگ بزرگ، خارجشدن از بند خانه و گمشدن در پیچ کوچه.
وقتی که تنها ارتباط زن افلیج اشرافی، با جهان پیرامونش، زنی که نقطه مقابل کنیزک است و محرکه تمام حسرتهایش، تنها در سکانسی است که لوطیها به داخل حیاط آمده، میزنند و میرقصند، رفتن کنیزک شاید سرآغاز یک رستگاری است. همزمان با آن مخاطب از موقعیت مکانی کلاستروفوبیک فیلم رها میشود و در همنشینی عمارت با فضای پیرامون، تمام پیشفرضهای قصه در هم میشکند و این یکی از تأثیرگذارترین پایانهاست در تاریخ سینمای ایران.
کلیت جهان کامل، عمارت اشرافی، یک تمامیت مطلق که برای تصاحب آن جنگ درمیگیرد، حالا خود تبدیل به جزئی از یک کل میشود و در چیدمان محیطی دیگری، مفهوم جدیدی میگیرد. خرد، حقیر و ناچیز. شطرنج باد با نقارهها شروع و با صدای اذان تمام میشود. اشارتی به سازوکار دین در تجربه زیستی تاریخ یک سرزمین. در شطرنج باد، مذهب، متافیزیک، جبر و تقدیر بهعنوان عناصر خللناپذیر حاکم بر زندگی و جاهطلبی و آز بهعنوان عناصر انسانی تغییرناپذیر در سرشت آدمی، بیزمان و بیمکان هستند.
تنها آوای اذان است که همزمان متعلق به قصه ارواح خانه قجری در زمانی دور و درعینحال متعلق به روایت حال حاضر ساکنان خانههای مدرنشده با کولرها و آنتنهاست. شطرنج باد نمایش طبقات اجتماعی و دسیسههای بیزمان و بیمکان است.
دسیسههای چندوجهی و قربانیگرفتنهای جمعی؛ و قرعه تاریخ اینجا به نام اقدسالملوک، حاج عمو، شعبون، رمضون و کنیزک میافتد که بازنده نمایشی خودساختهاند؛ اما دراینبین یک سؤال در معمای شوم این خانه، در معمای این تاریخ، در تمام این کارشکنیها و درندهخوییها همچنان به قوت خود باقی میماند:
چرا شعبون تیزآب نمیخرد؟
برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: تکتم نوبخت