پایگاه خبری تئاتر: در سالهای اخیر تصویر كردن سینما بر صحنه تئاتر به یك موتیف (بنمایه) تكرارشونده بدل شده است. كافی است با نگاهی به نمایشهای عموما مونولوگمحور دریابیم میل بازنمایی سینما بر صحنه تئاتر ایران به چه نحوی رشد كرده است. برای مثال سال گذشته نمایش «گریزلی» روایتی از سفر بازیگری به هالیوود یا «تحتتاثیر» كه روایت داریوش رشادت است از پشت صحنه فیلم «چ» حاتمیكیا. فیلمها همگی درباره بازیگرانی است كه در آستانه سینمایی شدن با شكست روبهرو میشوند. آنان بازیگرانی هستند كه حالا برای اثبات توانمندی خود بر صحنه تئاتر فرصت مییابند هنر نادیده خود را به منصه ظهور بگذارند و از قضا هنرشان هم دیده میشود. مونولوگها در قامت جلسات تست بازیگری (audition) جایی است برای آمدن سینماییها و دیدن بازنمایی توانایی بازیگر. بازیگری كه میتواند در عرض یك ساعت دهها نقش مهم سینمایی را بازتولید كند و از قضا همه چیز در چنبره این دو واژه است: بازنمایی/ بازتولید.
دیدن «زندگی در لانگشات» محمدرضا مالكی در سالن كوچك مولوی این كنجكاوی را در من بیشتر كرد كه چرا تعداد آثاری از این دست در ایران زیاد است. حتی مونولوگ مازیار سیدی در نمایش «یاماها»- كه همزمان با نمایش مالكی در تئاتر شهر اجرا میشود- وجه سینمایی قوی دارد. او هم به نوعی بازتولید شمایل كیمیایی این بار در فضای تئاتری است. كثرت یك پدیده و خارج شدن آن از فضای منحصربهفردش میتواند حامل معانی جدی باشد. عجیب آنكه عموم این آثار در بازیگر قابل تحسینند. مالكی در عرض یك ساعت شمایی از تاریخ سینمای ایران را بازتولید میكند. او بیكموكاست، رفتگان و بازماندگان را احیا و تلاش میكند مفهوم «توانایی در بازی» را در مقابل مفهوم «زندگی كردن با نقش» را به چالش بكشد. این موضوع كاملا قابلدرك است. شخصیتی كه او بازنمایی میكند همواره نقشها را زندگی كرده است؛ اما مالكی در مقام بازیگر- با سابقه خوبی در سینما و تلویزیون- توانایی چنین وهمی را پیش میكشد.
اما این همه ماجرا نیست. اینكه بگوییم یك بازیگر خوب قصدش به چالش كشیدن تواناییهای خویش و خلق اتمسفری پدیداری است. اینكه ما با حس نوستالژی خویش، چشم در چشم او با خاطراتمان مواجه شویم، با آهنگ «پاپیون» كمی اشك بریزیم و با یادآوری نقش كمیك در «اجارهنشینها» اندكی لبخند بزنیم؛ چون جهان پیشینی نهفته در حافظه ما بهواسطه بازتولید آن آثار به كار میافتد. وضعیت تئاتر ایران و پدیدههایش را نمیتوان از مساله اقتصاد جدا كرد. اقتصاد در لالوهای تئاتر حی و حاضر است؛ اما پیش از رسیدن به اقتصاد شاید بد نباشد نگاهی به وضعیت بازنمایی سینما و تئاتر در رسانه تئاتر داشته باشیم.
برای این مهم دست به جستوجو زدم. خیال میكردم سینما موضوع جذابی برای تئاتر باشد. یادم به چند اثر اجرا شده در ایران بود: «فلیك»، «چلاق آینیشمان» یا «سنگ در جیبهایش». اما واقعیت آن است برای تئاتر جهان، سینما موضوع چندان جذاب و فراگیری نیست. سینما همانند هر پیرنگ دیگری میتواند باشد و میتواند نباشد. جدیتی در وجودش نیست. تلاشی برای شاهكار جلوه دادنش، آنگونه كه همایون غنیزاده در «میسیسیپی نشسته میمیرد» بازنمایی میكند، نمودار نمیشود.در عوض تئاتر عنصری جذاب است. منهای موزیكالهای بسیاری همچون «كاباره» اثر جو ماستروف یا فارسهای مبتنی بر جهان نمایش چون «به من یه تنور بده» كن لودویگ، بازنمایی تئاتر در تئاتر یا آن طوركه برای سینما عبارتسازی كردهاند، «تئاتر در تئاتر» سابقه دیرینهای در جهان نمایش دارد. نمونه اعلایش «هملت» است. جایی كه شاهزاده دانماركی برای باز كردن مشت عموی خیانتكار خود به تئاتر پناه میبرد. او «تئاتر در تئاتر»ی رقم میزند و تراژدی را رقم میزند. مایكل فرین، تام استوپارد، تنسی ویلیامز، یوجین اونیل و در شاهكارترین وضعیت «شش شخصیت در جستوجوی نویسنده» پیراندللو، گواهی بر بازنمایی تئاتر بر صحنه تئاترند؛ اما در ایران همگی مغفول.علت این تغافل(خود را به غفلت زدن) بیشك به اقتصاد بازمیگردد. تمام آثاری كه از آنها یاد كردم، آثاری مهمی در گیشه تئاترهای امریكا، انگلستان و فرانسه به حساب میآیند. به عبارتی به سنت تماشای جامعه اروپای غربی گره خورده است. در ایران چنین سنتی- با اینكه نمایش در نمایش در نمایش ایرانی وجود دارد- شكل نمیگیرد. كسی برای دیدن تئاتری در دل تئاتر پول نمیدهد. تئاتر برای مخاطب ایرانی وجه نوستالژیك ندارد. در حالی كه استوپارد در «روزنكرانتز و گیلدنسترن مردهاند» نوستالژی متن شكسپیری و در نهایت نمایشهای سیار پیشاالیزابتی را برای مخاطب انگلیسی احیا میكند؛ آن هم در یك نمایش عظیم با تعداد كثیری بازیگر.
در مقابل بازیگر ایرانی در یك مونولوگ ارزانقیمت میتواند نشان دهد ظرفیت بازیگریاش به چه اندازه است. فروش گیشه دیگر خطری به حساب نمیآید و نمایش نوعی ذخیره آخرت بازیگری میشود.
بیشتر نقدها به سمت تمجید از هنر بازیگر پیش میرود و دیگر متن و كارگردانی اولویتی برای تماشاگر به حساب نمیآید. بیشتر متن دیالوگهایی است از پیشنوشته و مهمترین چیز وصله زدن میان آنهاست. تولید یك جریان سیال در گذار تاریخ. دیگر برای مخاطب «زندگی در لانگشات» مهم نیست، شخصیت اصلی به چه نحوی راوی ماجرای خویش است، همه چیز به روانكاوی شخصیت سوق مییابد. حتی ممكن است وجه سركوب شده نیاز به شهرت مخاطب در تجسد بازیگر روی صحنه متبلور شود. او هم خود را یك شكستخورده مفروض كند كه حالا در حال دیدن آرزوی دستنیافته خویش است. چیزی كه بهص ورت زندهتر و واقعیتر در «كلوزآپ» كیارستمی تجربه كردهایم. ضعف اقتصادی تئاتر موجب میشود، تئاتر دیگر موضوع خود نباشد. برای مثال یك دهه 70 مدعی طلایی بودن چرا هیچگاه خود را بازآفرینی نمیكند؟ چرا كسی برای كولاژی از كارهای بیضایی تلاش نمیكند؟ اگر محمد مساوات به سراغ بیضایی رفت؛ چرا او بیضایی را بازنمایی نكرد؟ چرا كسی سمندریان را در هم تنیده در دل یك نمایش جای نمیدهد؟ اگر میكاییل شهرستانی به بازخوانی متون رادی میرود؛ چرا رادی او شبیه به جهان نمایشهای مایكل فرین نیست؟ پاسخ نهایتا همان اقتصاد است؛ اقتصادی كه به مخاطب، ذائقه و البته فقدان تلاش تئاتر برای تئاتر بازمیگردد. جایی كه بازتولید/ بازنمایی در تئاتر نیاز به بازنگری است.
بازیگر ایرانی در یك مونولوگ ارزانقیمت میتواند نشان دهد ظرفیت بازیگریاش به چه اندازه است. فروش گیشه دیگر خطری به حساب نمیآید و نمایش نوعی ذخیره آخرت بازیگری میشود. بیشتر نقدها به سمت تمجید از هنر بازیگر پیش میرود و دیگر متن و كارگردانی اولویتی برای تماشاگر به حساب نمیآید. بیشتر متن دیالوگهایی است از پیشنوشته و مهمترین چیز وصله زدن میان آنهاست. تولید یك جریان سیال در گذار تاریخ. دیگر برای مخاطب «زندگی در لانگشات» مهم نیست، شخصیت اصلی به چه نحوی راوی ماجرای خویش است، همه چیز به روانكاوی شخصیت سوق مییابد. حتی ممكن است وجه سركوب شده نیاز به شهرت مخاطب در تجسد بازیگر روی صحنه متبلور شود.
برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید
برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: احسان زیورعالم