«سلام خداحافظ» به لحاظ زیباشناسی حرکت رو به جلویی برای شهاب حسینپور محسوب میشود اما شاید از نظر اقتصادی نتواند موفقیت آثار قبلی را تکرار کند. به هر حال با اجرایی به نسبت با کیفیت روبهرو هستیم که از جهان فوگارد تا حدودی فاصله گرفته تا بیش از این با ما معاصر باشد. اینکه آیا موفق شده یا نه، پاسخ قطعی ندارد. اما هر چه هست این را نمیتوان کتمان کرد که مساله فرادستی و فرودستی، بیش از دوران فوگارد بر جهان ما سایه افکنده است.
مکانیسمهای امتیازدهی، حتی امکان جستجوی یادداشتهای جدی و انتقادی، با این حجم از بلبشوی نوشتاری و کامنتبازی، دیرزمانی است که ناممکن شده. بیشک مدیران تیوال میبایست از این تندادن به منطق بازار حذر میکردند و راهی برای بازنشر نقدهای مکتوب چاپشده در مطبوعات را در یک قسمت مجزا و صد البته مورد تاکید همگان، به مخاطبان پیگیر خواندن نقد و تحلیل، عرضه میکردند. این موجی که راه افتاده در نهایت همه را با خود خواهد برد.
با آنکه بهلحاظ بصری با اجرایی چشمنواز روبهرو هستیم، اما اقتباس طلا معتضدی از رمان «ریشآبی» که به حذف گفتوگوهای مهم الهیاتی و فلسفی شخصیتها منتهی شده، بههمراه شیوه بازی بازیگران، تاحدودی موجب خستگی و ملال تماشاگران شده است.
«انسان/اسب...»، نمایه کاملی از آموزههای آرتو است. خشونت، طراحی صحنه گروتسک، دیالوگهای کم، کوتاه و مقطع نمایش که بیشتر در جهت القای اتمسفر به تماشاگر کمک میکنند تا پیشبرد داستان، پرفورمنس بازیگران و بالاخره تئاتر بهمثابه یک آیین و تراپی دردناک همراه با جراحی خون و تعفن از رنج و غم، همهوهمه جمع کامل، همگن و ساختاریافتهای است از آموزهها و ایدهآلهای آنتونن آرتو که در شگفتآورترین شکل ممکن در مقیاس تئاتر ایران در «انسان/اسب...» متجلی شده است.
بسیاری از کارگردانان امروز، نمیدانند که در فضای تئاتر خصوصی ایران که هیچشباهتی به تئاترهای نرمال اروپایی ندارد، ارائهی یک اجرای قصهگوی قدرتمند، چقدر مهم است؛ زیرا چنین اجرایی میتواند مخاطبان را راضی کند؛ ولی مجید عراقی و عمادالدین رجبلو بهخوبی از این آزمون بیرون میآیند. اجرای دشمن خدا مثل بیشتر اجراهای ایرانی، اجرایی آماتور است؛ زیرا ما نه تئاتر جریان اصلی داریم و نه یک اقتصاد مردمی شفاف؛ اما آنها با درک درست از مخاطبشناسی در این روزهای سخت و با انتخاب پارادایم سرگرمکننده/نمایشی، و همچنین با ترکیب ژانرهای درام معمایی و کمدی رفتاری و کلامی، توانستهاند مخاطب را در سالن نگه دارند.
میتوان نمایش عروسكی «مامان» را اتفاقی مبارك از یك گروه همدل و بیحاشیه دانست كه با شیوه نمایش عروسكی و اجرایی خلاق و بهاندازه، بار دیگر رابطه والدین و فرزندان را برای جامعه مطرح كند.
گاهی بعضی از مباحث پیرامون کیفیت اجراها به صفحات مجازی کشانده شده و معیار کیفیت آثار شده است. از دل این مکانیسم پوپولیستی اما در ظاهر دموکراتیک، نهاد نقد تئاتر به محاق رفته و دیگر تاثیر خاصی بر کیفیت آثار ندارد. در نتیجه معیارها به شدت شخصی و از جهاتی بدون چارچوب نظری و زیباشناسانه شده است. آسیب این مسئله گریبان تئاتر را خواهد گرفت و به تودهای شدن هر چه بیشتر تولیدات تئاتری منجر خواهد شد.
در نهایت میتوان نمایش «سیزده بهدر» را ادامه یافتن درام اجتماعی ایرانی دانست. شاید به لحاظ فرمال این نمایش پیشنهاد تازهای برای تئاتر ما نداشته باشد اما توانسته فرمهای گذشته را به خوبی بازتولید کند. از یاد نبریم که این اجرا برای نقد اجتماعی رادیکالتر به وضعیت میبایست واجد نظریه پیشروتری باشد. برای این منظور تحقیق در باب بازتولید اجتماعی نیروی کار، ساخت فضای اجتماعی و همچنین مطالعه در باب اقتصاد سیاسی زمین شهری، ضرورت مییابد و میتواند به یاری نویسنده و گروه اجرایی بیاید.
همچنان تعداد اجراهای تئاتری که در سالنهای دولتی، نیمهدولتی و خصوصی کلانشهر تهران این شبها بر صحنه آمده موجب شگفتی ناظران است. در غیاب تماشاگران پرتعداد، چرایی این حجم از اجراهای هر روزه با توجه به اقتصاد نحیف تئاتر، مقدمهای است چالشبرانگیز برای پژوهشگران در باب میل همگانی برای حضور در صحنه.
اجرای ملاقات بانوی سالخورده که به نوعی از دل تئاتر دانشگاهی دامغان زاده شده، با تمامی فراز و فرودهایش، با تمامی آماتوریسم و استرسهای بازیگران جوانش هنگام نقشآفرینی، بیشک امیدبخش است و تماشایی. حتی اگر در مقایسه با اجرای استاد سمندریان حرف زیادی برای گفتن نداشته باشد. بازیگران جوان و پرانگیزه این نمایش کمادعا که از راههای دور و نزدیک ایران به مرکز تئاتر کشور آمده و تمنای به صحنه آوردن نمایشنامهای دشوار اما مفرح را دارند.
تکلیف ما با اجرای «گربه نره و روباه مکار» کمابیش روشن است: یک نمایش تر و تمیز که تمنای نقد سیاست و اخلاقیات جامعه را دارد و در این وادی پیروزمندانه شکست میخورد
واقیعت جایی بیرون دیوارهاست. طبقه جایی تعریف میشود که نمیبینیم. جایی که آدم به آدم نمیرسد. «میز» به سادگی این وضعیت را بازنمایی میکند، به سادگی.
علی کوزهگر قسمتهایی از متن اصلی را گزینش و دستکاری میکند تا چیزی شبیه به روش «عباس کیارستمی» در سعدی و حافظهایش شود و در نتیجه متن اثر متعلق به خود او میشود. پا از خوانش فراتر میرود و دیگر اثر ربطی به خود شکسپیر ندارد.
«آن سوی آینه» احتمالا به هدف اصلیاش که فروش بالا و جذب مخاطب است، خواهد رسید و این برای تیم تولید آن موفقیت است. اما نمیتوان از آن، به عنوان تجربهای موفق در کارنامه علی سرابی اشاره کرد.
آیا اقتباس محمودی، اثری فرمالیستی شده یا مفاهیمی وابسته به زمان اکنون دارد؟ چرا فرایند تحول آدمک چوبی به انسان را ببینیم با خود نویسنده داستان-«کارلو کلودی»- مواجه میشویم که میخواهد به عروسک تبدیل شود؟ چه منطقی در این اقتباس واکاوانه حاکم است؟
اسرار کوهپایه در عین سادگی در نمایشنامه و نیز کارگردانی موفق در ساختار کلی آن، اثری قابلتوجه و تماشایی است که تماشاگر را خسته نمیکند و ریتم پرکشش آن، ساعتی را در ذهن مخاطب میسازد که رویدادها را از پس هم دنبال نماید و با جریال سیال ذهنی نویسنده و کارگردان اثر همراه و همسو شود.
اثر نمایشی «كیهان پرچمی» علاوه بر زیباییشناسی مدرنش در مدیوم تئاتر، به دلیل سنگینی محتوای چند وجهیای كه پیش كشیده، مخاطب را بر سر دو راهی از بدفهمی یا عدم اتصال به آنچه در ذهن كارگردان تدقیق شده قرار میدهد، لذا اثر نمایشی پیش روی ما برای عمده مخاطبانش اثری نامفهوم و گنگ باقی میماند.
«شب شک» تركیبی است از «شب» و «شک»، از یاد نبریم كه چگونه در طول تاریخ «شب» میل آن داشته كه از مناسبات عرصه نمادین شانه خالی كند و از دیگر سو «شك» را در نظر آوریم كه به مثابه فقدان اعتماد و نگاه پرسشگر، سوژه مدرن دكارتی را برساخته است. تركیب این دو ساحت در نمایش «شب شك»، به فضایی منتهی میشود كه مستعد فعالیت جنایتكاران، خلافكاران و مطرودان جامعه است.
«شترمرغ» مانند اكثر نمایشهای ابزورد در روایتپردازی از یك الگوی دایرهواری تبعیت میكند ولیكن از همان جایی كه بازیاش را شروع كرده، نمیخواهد قصهاش را به پایان برساند. یعنی زیست اجتماعی كاراكتر مارگارت كه زن است را با تعیش سوسیالیستی كاراكتر ماركوس كه مرد است جابهجا میكند و به نحوی مقر آنها را كه شناسه و شناسنامه آنها بوده است را با یكدیگر جابهجا میكند ولو اینكه خلاف قانون بازی باشد.
میثم عبدی تلاش میکند دنیای رویاگونه خودش و گرفتاریهایی که این رویا برایش فراهم کرده را بیان کند. محصول کار او روایتی است که سه بار تکرار میشود و در هر تکرار، جهت داستان تغییر میکند. او قرار است در مقام مؤلف نشان دهد چه ذهنیت توانایی دارد و میتواند حتی در گرفتاری ذهنی نیز از رویا و تخیلش استفاده کند. جهان تودرتوی روایتها و آمد و شدهای شخصیتهای خیالی و واقعی، قرار است به یک جنون دراماتیک بدل شود.
شاید نمایش «احتمالات»، در نظر اول، کاری فرمالیستی و غیرسیاسی به چشم بیاید؛ اما پر از اشارههای سیاسی و خشمگینانه به مسائل تاریخ اکنون است. شمس، طرفداران پهلوی را با شوخیها و پرخاشگریهای ریز و درشت خود زیر رگبار تازیانههایش میگیرد و برای این کار، شاهان بیخرد ایرانی را از ساسانیان تا قاجاریان احضار میکند.
«بانوی محبوب من» در اجرا، چیزی کم نداشته و هر بخشی از عناصر اجرایی و بازیگری، با دقت و حساسیت پرداخت شده است. در مواجهه اول با اثر، دکور و طراحی صحنه، متناسب با فضای داستان و در نیمهی آخر با بهرهگیری از سنِ چرخان، از امکانات سالن اصلی بهره برده و حظ بصری را نیز تامین میکند. با اینحال و با وجود زمان حدود 3 ساعت اجرا، استفاده بیشتر از سن چرخان، میتوانست، احتمال خستگی تماشاگر را کمتر کند و جذابیت بیشتری به آن ببخشد.
نمایش «بیلمن» را میتوان بازتابدهنده جامعه قلابی سوسیال دموكرات نمایشنامه «ملاقات با بانوی سالخورده» قلمداد كرد كه دیكتاتورانه عمل میكند و در آن هیچ چیز اصالت ندارد به غیر از پدركشی؛ خواه میخواهد دلدادگی باشد، خواه میخواهد قهرمانپروری باشد و خواه پست یا برتر دانستن هر فعل انسانی.
نمایش «ژپتو» به نویسندگی و كارگردانی «اوشان محمودی» از آن دست اقتباس هایی محسوب می شود كه حال و هوای كلی اثر منبع را حفظ كرده است و البته به شكل هوشمندانه ای می خواهد كه در خلاف آن شنا كند.
نمایش «خاك سفید» نمیخواهد تنها نان قصه اصلیاش را بخورد و با استفاده از خردهداستانهایش رنج شخصیتهای فرعی داستان را با سوزن سرنگ به رگهای مخاطب این نمایش تزریق میكند و همین اضافه شدنهای درامهای دیگر موجب میشود كه نمایش از ریتم نیفتد و نمایش ضرباهنگ لازم را تا انتها حفظ كند. بنابراین مخاطب این نمایش پا به پای تكتك پرسوناژهای «خاك سفید» با شادی و غمهایشان و همچنین آسیبهای تجربه كردهشان همدلانه همراه میشود.
نمایش «غلامرضا لبخندی» یك سایكو درام موفق است كه با زبان بیزبانی میخواهد بگوید كه لزوما و به تعجیل نباید افراطگری حاصل از ناهنجاری رفتاری را در جهت تطهیر اذهان عمومی پاسخ داد.
«درخت شیشه ای آلما»ِ فرید قادرپناه؛ تلاشی است برای رسیدن به جهان فانتاستیک، برای بر هم زدن دنیای محسوسات ما، جایی که بعد زمان و مکان در بند قوانین نیوتونی، به ما اجازه عدول نمی دهد و شاید تنها مکان برای شکستن این غل و زنجیر دردناک، جهان نمایش باشد.
نمایش «تنیدن» رضا قنبرزاده فرید تلاشی است برای نشان دادن چهار شکل مرگ در جایی که کارگردان/نویسنده مکانش را زیرلایههای شهر می نامد. در معرفی نمایش نوشته شده است «تنیدن روایت چهار قصه است در لایه های زیرین شهر که زیر تارهای عنکبوت تنیده شده اند و طنین صدایشان برای هیچ گوشی شنیدنی نیست.»
دنیای نصراللهی و خوانش او از کروتس در «سگ سورتمه»، قرار است به دنیای امروز ما نزدیک شود. همان چیزهایی که مدام در طول روز بدان فکر می کنیم. اینکه آینده چیزی برای ما ندارد و زندگی من امروزی درگیر جمود است، از جمود سیاسی گرفته تا فرهنگی.
اجرای مجتبی جدّی را میتوان در ادامه همان مسیری دانست که در این سالها پیموده. آهسته و پیوسته، بر مداری قابل پیشبینی که نه میخواهد ما را شگفتزده کند و نه به ابتذال زمانه تن دهد.
«غرب حقیقی»، جولانگاهی بود برای چند جوان تبریزی. انتخاب متنی از تام شپرد خود نوعی تخطی از باورهای مرسوم بود. اینکه هر نمایشی خارج از تهران، بایستی حامل معانی و تفاسیر محلی باشد. انگار ما در تهران نشستهایم تا بخشی از فرهنگ بومی منطقهای را در مرکزیت عالم ایران مشاهده کنیم
در نمایش دژاکام با آنکه قهرمان، «ایوبخان»، در غیاب است و همه درباره او حرف میزنند؛ اما همه تلاش میکنند ایوبخان را بازنمایی کنند و حرفهای او را بهنوعی بازتولید کنند. هرچند این حرفها در تضاد و تناقضاند؛ اما این خود دال بر مرگ ایوبخان است، موجودی بیشکل در جامعه منحط.
چرا هنرمندی چون کهبد تاراج میلی به بازتولید واقعیت آنگونه که هست، ندارد؟ چرا او با استعاره از بطن واقعیت گریز میکند؟ و البته دهها چرای دیگر.
بازيگر ايراني در يك مونولوگ ارزانقيمت ميتواند نشان دهد ظرفيت بازيگرياش به چه اندازه است. فروش گيشه ديگر خطري به حساب نميآيد و نمايش نوعي ذخيره آخرت بازيگري ميشود. بيشتر نقدها به سمت تمجيد از هنر بازيگر پيش ميرود و ديگر متن و كارگرداني اولويتي براي تماشاگر به حساب نميآيد.
حسین شهبازی كارگردان نمایش به سمت تئاتری تلفیقی و آوانگارد گرایش پیدا كرده تا نسل جدید تئاتر كشور همواره بر تغییر و حركتی به سوی جلو گام بردارد.
«گرگاسها یا روز به خیر آقای وزیر» فاصله گرفتن نعیمی از جهانبینی سابق خویش است. او كه روزگاری خودش را در جامه مولف، در تجسد سقراط بازنمایی میكرد، این بار خود مولفش را حذف كرده است.
فرشیدی سپهر در نقش نویسنده و کارگردان این عقل رنگی به واقع اقتباسی آزادی از عقل سرخ سهروردی را روی صحنه آورده است. الگوی روایی همان است. شخصیتی ناآگاه از جهان اطراف ناگهان در یک موقعیت ماورا الطبیعی قرار میگیرد و چشمانش به حقیقت جهان گشوده میشود؛ اما میان اثری فرشیدی سپهر و سهروردی تفاوت عمدهای وجود دارد. همه چیز در نگرش انسانی و انتزاعی یا بهتر است بگوییم تقابل ذهن و عین خلاصه میشود.
رویکرد اجرایی رفیعی در مواجهه با متن لورکا، انتزاعی کردن مناسبات و روابط است: خلق چشماندازهای زیبا، تصویرهای باشکوه و صحنهآراییهای دقیق.
پرسش رفیعی دقیقاً این است که امیر به دست چه کسی کشته شده و برای رسیدن به این پاسخ به قوه خیال خود رجوع کرده است. او زندگی امیر از زمان صدارت و درایت تا خزینه قتل و جنایت، را در فضایی خیالی به تصویر میکشد، در یک حمام
شايد بتوان گفت اجراي چنگيزيان صرفا يك بازخواني از يك متن مهم است. در چنين شرايطي رويكرد او، رويكردي زيباشناختي است. قرار است تئاتر رسانهاي باشد كه نثر سخت فردوسي را براي مخاطب اكنون، امروزي كند. چيزي ميشود شبيه كلاس درس.
اسموکینگ روم، واجد امتیازاتی برای نقد وانمودههایی رسانهایست که در خدمت و تسخیر قدرت، یکی از مهمترین ابزارهای بازنمایی وقایع به شکل و وصفی جعلی و دستکاریشده، و فرآیندهای نظارتی در سطوح عمومیست، همچنان که میتواند یک انفجار مهیب با تلفانی جانی بسیاری را در یک فرودگاه، بجای وجه واقعی آن که انفجاری بدون تلفات و هیاهویِ سیاسی بوده است را جعل و به مخاطبانش القاکند با این وجود نیازمندست با بازبینی بیشتر از الکن بودن نیز عبورکرده و به سطحی قابل قبول از انسجام و تعادل معنایی و اجرا برسد.
دزدی در نمایشنامه داریو فو و نمایش سامان ارسطو، بهانهای میشود برای به میدان آوردن شخصیتهای خاطی دیگر.
˝گلنگری گلنراس˝ یکی از نمونههای درخشانی است که حاکمیت پول و سرمایه را بر روابط انسانی عامل ایجاد دنیایی معرفی میکند که در آن آدمها برای به دست آورن سود بیشتر نه تنها انسانهای دیگر را نادیده میگیرند بلکه در مواقعی حتی حاضر هستند برای رسیدن به جایگاهی بالاتر یا منفعتی بیشتر به هم نوعان خود آسیبهای جدی روحی و روانی وارد کنند.
نمایش ˝وقتی ما برگردیم دوپای آویزان مانده است˝ به کارگردانی ابراهیم پشت کوهی بر این پرسش اساسی تاکید میکند که آیا انسان را از گناه گریزی است و یا تا ابد به دنبال انسان است تا به لغزش او ترس و احساس ندامت را همچون یک خوره و برزخ در جانش بیاندازد.
نادر برهانیمرند در نمایش ˝مرگ فروشنده˝ برای ارتباط مخاطب با این درام ایستا و کم تحرک سعی کرده با تداخل مرزهای رئال و سوررئال به همراه بازیهای خوب بازیگران؛ نمایشی امروزی ارائه دهد.
˝خوابآلودگی˝ نوشته، طراحی و کارگردانی احسان بیاتفر به زمان پس از جنگ اختصاص دارد، متاسفانه خیلی دیر فرصت پراختن به چنین موقعیتهایی را یافتهایم در حالیکه باید مردم خیلی زودتر از اینها با واقعیتهای جنگ و آسیبهای ناشی از آن آشنا میشدند.