پایگاه خبری تئاتر: «شهرو خردمند» کارگردان تئاتر و از بنیانگذاران کارگاه نمایش در گفتگویی مجازی با احسان زیورعالم، از شروع کار هنری و همچنین دوره فعالیتش در کارگاه نمایش و راهاندازی آن و تلاشی که برای حذف او از صحنه شده بود، گفت.
این گفتگو در قالب نخستین قسمت از برنامه «بندباز- تاملاتی درباره تئاتر ایران» شکل گرفت که به همت خانه هنرمندان ایران راهاندازی شده است. این قسمت که شهرو خردمند مهمان ویژه آن بود «رم-تهران: یک تجربه دو نفره» نام داشت.
«احسان زیورعالم» در ابتدای این گفتگو با اشاره به نقش غیر قابل انکاری که شهرو خردمند در شکلگیری تئاتر مدرن ایران داشت، خطاب به او گفت: شما در اینستاگرام خود نوشتهاید کارگردان سابق تئاتر و نقاش فعلی. چه اتفاقی افتاد که مدتی است دیگر تئاتر کار نمیکنید؟ از طرفی به دلایلی، شناخت ما که نسل جدید هستیم، از فعالیتهای تئاتری شما اندک است. درحالی که میدانیم پدر شما آقای حسن خردمند هم از کارگردانهای فعال تئاتر بودند.
خانه پدری ما پایگاه عجیب و غریبی بود که صادق هدایت و نویسندههای بزرگ دیگر در آن رفت و آمد داشتند
«شهرو خردمند» در پاسخ به این سوال گفت: پدر من نقاش بود. اما عاشق تئاتر بود و دوست داشت کارگردانی و بازیگری کند. برای همین همراه برادرشان یک گاراژ اجاره و شروع به تئاتر کردند. آن موقع که تئاترهای کوچک شکل نگرفته بود اینها در گاراژشان بیست صندلی گذاشته بودند و کار تئاتر ارائه میکردند. بابای من خیلی کارها کرد و به نظر من یکی از بهترین نقاشان ایران بود. مجسمههای مردمشناسی ایران هم در اصل کار بابای من است که دزدیده شده و به جایش اسم دیگری گذاشته شده.
او ادامه داد: وقتی بچه بودم اولین کادویی که بابایم به من داد یک دفترچه نقاشی بود با یک جعبه مداد رنگی. بابای من آدم خیلی جالبی بود. مادرم میگفت روزهای جمعه به پدرت میگفتم {این بچه} را از خانه ببر بیرون میخواهم خانهتکانی هفتگی کنم. پدرم هم من را میگذاشت توی سالن سینما و خودش میرفت. بعد میگفت وقتی آمدی بیرون، دم در سینما بایست و هیچجا نرو. و همیشه هم نیم ساعت یا یک ساعت بعد پیدایش میشد و برای جایزه به من یک نان خامهای میداد.
خردمند در پاسخ به این سوال که «در دهه ۲۰ رفتند و در لالهزار تئاتر کار کردند؟» گفت: بابای من خیلی کارها کرده. اولین فیلم رنگی ایران را او ساخته است. اما از آنجایی که مثل خود من آدم شلوغ پلوغی بود، از دری به در دیگر میزد و بدتر اینکه ورق بازی میکرد و در اصل، ما با پول مادرمان زندگی کردیم نه پدرمان. بابای من آدم عجیبی بود. مادرمان ما را بزرگ کرد و فرستاد اروپا، و شاید به همین دلیل همهمان در کار تئاتر و فرهنگ هستیم چون همه اینها از فضای خانه بود. یادم میآید خانه ما صادق هدایت و تمام نویسندگان بزرگ میآمدند، آنجا دعوا میکردند و توی سر و کله هم میزدند و میرفتند و باز هفته بعد برمیگشتند. خانه ما پایگاه عجیب و غریبی بود. حتما همیشه ظهرها مهمان داشتیم و تمام دوستان بابا میآمدند خانه ما. گاهی بابا دوستانش را میآورد خانه ما تا حمام و لباس عوض کنند چون همهشان انتلکتوال (روشنفکر) بودند و در جنوب شهر در یک اتاق زندگی میکردند!
عاشق داستایفسکی و چخوف هستم
این کارگردان تئاتر یادآور شد: مادر من هم راجع به این قضیه با پدرم همراهی میکرد. مادر من جزو یکی از چهار زنی است که نخستین زنان لیسانسه ایران بودند. ایشان مدیر مدرسه دخترانه صدری بود که من هم دیپلمام را آنجا گرفتم. اگر مادرمان نبود معلوم نبود ما کجا بزرگ میشدیم و زندگی میکردیم.
خردمند در پاسخ به سوال دیگر زیورعالم مبنی بر اینکه «آنچه باعث شد به ایتالیا بروید مادر بود یا پدر؟» گفت: هر دو. در مورد درس خواندن و کتاب خواندن و یاد گرفتن من و خواهر و برادرهایم هر دو نقش داشتند. وقتی کلاس نهم را تمام کردم فکر کردم به من یک کادوی بزرگ میدهند. چون آن موقع در خانوادههای بورژایی رسم بود که یک مهمانی میگرفتند. اما مادر من این کار را نکرد، یک وقت دیدم وارد اتاق من شدند، یک کتابخانه گذاشتند و رفتند. به جای لباس و کفش، برایم جعبههای کتاب آورد و گفت مهمانی میخواهی؟ باید هفتهای یک بار خلاصه یکی از این کتابها را بنویسی و هر دفعه این کار را کردی برایت یک مهمانی میگیرم. مثلا در سن سیزده سالگی کتاب جنایات و مکافات داستایفسکی را خواندم.
احسان زیورعالم هم اشاره کرد: بعدها کاری هم از داستایفسکی اقتباس کردید و «جن زدگان» را روی صحنه بردید.
که خردمند در پاسخ گفت: من عاشق داستایفسکی و چخوف هستم و شیاطین داستایفسکی را اینجا در رم اجرا کردم. از وقتی شروع به کتاب خواندن کردم دیگر هیچ وقت آن را ول نکردم و به آن عشق میورزم و روی کتابها کار میکنم.
کارگاه نمایش را من راه انداختم
خردمند یادآور شد: وقتی به رم آمدم، رفتم آکادمی اما در اصل بعد رفتم کالج و شاگرد «السنادرو فرسن» که بزرگترین استاد تئاتر اروپا بودم شدم که فردی لهستانی بود. فرمی که بعدا من در ایران کار کردم به خاطر استادم بود. و هرچه دارم از او دارم. او به من فهماند که یک هنرمند چطور میتواند اکتور شود و با یک متن برخورد کند. ایرج انور هم شاگرد او بود.
در ادامه زیورعالم یادآوری کرد که شهرو خردمند در بیست و شش سالگی به تهران برگشت و آقای انور از او دعوت کرده که به کارگاه نمایش بیاید. آنجا خردمند اولین تئاتر را در کارگاه نمایش را اجرا کرد.
خردمند درباره شرایط آن روزهای کارگاه نمایش توضیح داد: کارگاه یک جای کثیفِ پر خاکِ بوگندو با شیشههای شکسته بود. جای عجیب غریبی بود. آقای فریدون رهنما کلید آنجا را به ما داد و من و ایرج هاف هاف آنجا قدم برمیداشتیم. بیژن صفاری و نعلبندیان دو سال بعد آمدند. رفتم به مادرم گفتم اصلا نمیتوانیم داخل اینجا شویم. در اصل تئاتر ایران باید از مادرم قدردانی کند (میخندد). مادرم مستخدمش را فرستاد و آنجا را شست؛ یک هفته میشستند و تمیز نمیشد! یک ساختمانی را گرفته بودند که میخواستند تبدیل به مکانی نو کنند. چون علیاحضرت میخواستند غیر از اداره تئاتر، یک تئاتر تجربی هم در ایران به وجود بیاید. اینطور نباشد که همه چیز در خدمت عدهای باشد. دلش میخواست جوانها بیایند و نوآوری کنند و روشهای تازهای به وجود بیاورند. مادرم پول داد کرپهای سیاه خریدیم و به دیوارها چسباندیم، آکوستیک کردیم.
بیشتر بخوانید:
نامههای كودكی كه نمیخواست زاده شود
اماواگرهای روایت دوباره «افسانه ببر»/ سالن چهارسو چطور شکل گرفت؟
نگاهی به جدال نقادی بيضايی و رادی/ نقد از كه نياموختيد؟
نگاهی به زندگی هنری شکوه نجمآبادی/ شکوه بازیگری
بیژن صفاری و آربی اوانسیان من و کارهایم را بایکوت کرده بودند
او ادامه داد: بعد تمام این کارها، «ادیپ» را ساختیم و روی صحنه بردیم و فرخ غفاری کار را دید و خیلی خوشش آمد و بالاخره بعد از یک سال و نیم برای راهاندازی کارگاه بودجه گرفت. یک آقای لهستانی آمد و کار من را برای اجرا در فستیوالی خارجی دعوت کرد. آقای گروتفسکی هم کار ما را دید. اما بعد از آن، کار «پژوهشی ژرف و سترگ...» آربی اوانسیان را به فستیوال فرستادند که غفاری وقتی فهمید، خیلی عصبانی شد و آن آقای لهستانی هم نامهای نوشت به من و گفت این اثری که فرستادند ربطی به فستیوال ما نداشت. در واقع همه چیز از سمت بیژن صفاری به سمت آربی اوانسیان رفته بود و ما بایکوت شده بودیم.
خردمند با اشاره به کارشکنیهایی که از سوی آربی اوانسیان و بیژن صفاری میشد، گفت: ما را دو سه جای دیگر هم دعوت کردند اما اصلا نفرستادند. وقتی علیاحضرت آمد و کار «رستم و اسفندیار» من را دید گفت حتما باید بیاید در جشن هنر شیراز. اما آخر سر من را در برنامه اصلی نگذاشتند. تا سه چهار روز قبلش هم اصلا به من جا نداده بودند. آخر سر هم در جایی بیرون افتاده از شهر به من جا دادند. من را خیلی اذیت کردند. خدا میداند چقدر اذیتم کردند.
قرار بود سالنی را در تهران راهاندازی کنم که مصادف با انقلاب شد
این کارگردان تئاتر یادآور شد: از طرف وزارت فرهنگ و هنر به من تلفن زدند که آقای پهلبد میخواهند شما را ببینند. رفتم و ایشان به من بودجه داد برای کار روی آثار فردوسی. قرار بود بودجهای هم بدهند و سالنی در خیابان فلسطین فعلی (کاخ سابق) تاسیس کنم. به من یک بورس تحصیلی دادند که در تمام اروپا دوری بزنم و آنجا را مطابق یک سالن بینالمللی افتتاح کنم. روی یک متن شکسپیر هم کار کرده بودم و قرار بود آن را اجرا کنم. همه کارها را کردیم و همه چیز آماده بود اما مصادف شد با انقلاب ایران و من که هنوز ایتالیا بودم، همه چیز برایم کنسل شد و همین جا ماندم.
در ادامه احسان زیورعالم خطاب به خردمند گفت: منتقدان با آثار شما ارتباط برقرار نمیکردند که شاید یک دلیل عمدهاش به زن بودن شما برمیگشت. نوگرایی شما چرا از طرف جامعه منتقدان خیلی جدی گرفته نمیشد؟ در صورتی که شیوههایی که آن زمان شما اجرا میکردید الان جزو شیوههای مرسوم اجرایی ایران است.
حقوق آربی اوانسیان چهار هزار تومان بود و حقوق من ۵۰۰ تومان!
خردمند در پاسخ گفت: اینها نمیخواستند من رشد کنم. با شیوه کار نداشتند، با شخص کار داشتند. نعلبندیان پشت من بود اما بیژن صفاری و بقیه گاردی مقابل من گرفته بودند. به خصوص آربی اوانسیان. همه اینها به نوعی یک صف مقابل من بودند. خیال میکردند کارهای من چیزی مقابل آنهاست. اما نه، من داشتم کار خودم را میکردم و آنها هم کار خودشان. بیژن (صفاری) وقتی برای کارگاه بودجه گرفتند، حقوق آربی اوانسیان را چهار هزار تومان تعیین کرد و حقوق من را ۵۰۰ تومان! در حالی که من کارگاه نمایش را راه انداخته بودم. بازیگران آنها سه هزار تومان دستمزد میگرفتند و بازیگران من ۳۰۰ تومان. اعتراض کردم و از کارگاه بیرون آمدم و اتفاقا آنها خیلی هم خوشحال شدند چون همین را میخواستند.
در ادامه زیورعالم یادآوری کرد که «خجسته کیا» هم بعد از مدتی از کارگاه بیرون میآید و دچار مشکل میشود و برای همین به نظر می رسد مشکل، جنسیت این دو هنرمند بوده است.
من کارگاه نمایش را راه انداختم و صفاری و اوانسیان به آن حکومت کردند
خردمند در ادامه گفت: کارگاه نمایش در تصرف بیژن صفاری و آربی اوانسیان افتاد. من آنجا را راه انداختم و بعد از رفتنم، آنها به آنجا حکومت کردند. خیلی هم از رفتن من خوشحال شدند. اما بعد از رفتنم از کارگاه، بیکار ننشستم و در جشنواره توس و انجمن ایران-امریکا (محل فعلی کانون پرورش فکری) چند نمایش کار کردم.
او در پاسخ به این سوال که «چطور شد که هیچوقت تسلیم نشدید؟» گفت: چون من فقط یک کار بلد بودم بکنم. من با تئاتر یکی هستم و از آن جدا شدنی نیستیم. شش ماه بعد از آمدنم به رم انقلاب شد. من ماندم اینجا و سالنی که نزدیک خانهام بود را برای دو روز در هفته اجاره کردم و بعد از یک ماه ۵۸ شاگرد تئاتر داشتم. در نتیجه نه تنها پول غذا و خانهام را میدادم، که آنقدر کار رونق گرفته بود که صاحب سالن گفت با من شریک شو. کار را اجرا کردیم و روزنامهها دربارهاش نوشتند و تبدیل به بهترین مدرسه رم شدیم. سال ۱۹۹۴ هم سالنی را راه انداختم که به تدریج معروف و تبدیل به بهترین سالن آلترناتیو تئاتر رم شد.
عباس نعلبندیان تنها کسی بود که به من اعتقاد داشت/ بیژن صفاری اجازه نداد کار نعلبندیان را به صحنه ببرم
زیورعالم در ادامه یادآوری کرد که خردمند بعد از خارج شدن از کارگاه فقط با عباس نعلبندیان ارتباط و همکاری داشت که خردمند در پاسخ گفت: تا وقتی نعلبندیان زنده بود، با او در تماس بودم. داشتم تلاش میکردم او را به رم بیاورم. در آستانه آمدن به اینجا هم بود و وقتی تماس گرفتم که بگویم کارهایش درست شده و میخواهم برایش بلیت بفرستم، گفتند دیگر نعلبندیان نیست... نعلبندیان از بین همه اعضای کارگاه، تنها کسی بود که به من اعتقاد داشت و تنها کسی بود که این باور را داشت که کارگاه نمایش روی شانه من است. تنها کسی بود که از روز اول با من اُخت شد. با این همه، من متن نعلبندیان را کار کردم اما بیژن صفاری نگذاشت در کارگاه روی صحنه برود.
ادبیات ایران را خیلی دوست دارم و معتقدم که هنوز آن را کم میشناسیم
خردمند در پاسخ به این سوال که «بعد از بیرون آمدن از کارگاه، سراغ متون کهن ایرانی رفتید و با مهین تجدد هم کار کردید. این علاقه از کجا میآید؟» گفت: آن زمان که «ارداویراف نامه» را کار کردم کسی آن را نمیشناخت و فکر میکنم وظیفه داشتم اینها را بیرون بکشم. برادر من هر سال یکسری کار روی متون فارسی مانند مولوی و خیام کار میکرد. با هم در ایتالیا روی متنهای فارسی و مدتی هم روی داستانهای قرآنی کار کردیم. من تا امروز ۲۱۷ متن کار کردهام. برادرم هم همینطور. من ادبیات ایران را خیلی دوست دارم و معتقدم که هنوز آن را کم میشناسیم. خودم نویسندگی نکردم و تمرکزم روی کارگردانی بود چون این دو شغل متفاوت هستند و دید متفاوتی میخواهند. من هیچ وقت نخواستم نویسندگی کنم.
در ادامه زیورعالم یادآور شد که «شما همیشه به صورت گروهی کار کردهاید؛ در دورهای در ایران با ایرج انور گروه دارید و در کارگاه نمایش و در ایتالیا با برادرتان همکاری دارید.» و با بیان اینکه «در ایران وقتی اسم کارگاه نمایش میآید همه غصهدار میشوند که چرا تعطیل شد.» از خردمند پرسید که آیا فکر میکنید ایران نیاز به کارگاه نمایشی داشت؟
بروک صحنههای تئاتر «پرومته» من را کپی کرده بود
خردمند در پاسخ گفت: کارگاه نمایش خیلی چیزها به ایران داد. نوآوریهایی که داد بسیار مهم بود. نسل خوب تئاتر ایران الان نتیجه همان کارهای کارگاه است. در این اصلا شکی نیست. به نظر من باید اجازه دهند یک نوع تئاتر تجربی جدیدی در ایران به وجود بیاید. ایران خیلی ظرفیت تئاتری دارد. نقالی و تعزیه قدیمیترین نوع تئاتر دنیاست و این را پیتر بروک هم میگوید.
زیورعالم با اشاره به نام بروک، گفت: عجیب است که وقتی از سفر بروک به ایران صحبت میشود، اسم شما را حذف میکنند.
خردمند در پاسخ گفت: همیشه حذف میکنند. نمیدانم چرا همه با من لج هستند! من اصلا کاری به کار کسی نداشتم. اما کسی چشم نداشت من را ببیند. بروک آمد کار «پرومته» من را دید. از من خواست تا شبِ تمرین نهایی بروم و کارش را ببینم و یک ماشین دنبالم فرستاد. دیدم تمام صحنههای پرومتهی من آنجاست و بروک آنها را کپی کرده! بعد از تمام شدن، بروک از من اجازه گرفت روی صحنه برود چون صحنههای تئاتر من را کپی کرده بود. یک هفته بعدش پرومته را دوباره در کارگاه اجرا کردم. منتقدان آمدند و نوشتند یک کار کپی و لغزان از کار پیتر بروک! در مملکت خودم کارم را هو میکردند. ولی من از بس پررو بودم کارم را کردم و جلو رفتم.
در ادامه این نشست بحثهای دیگری هم در زمینه بازیگری و تئاتر ایران در امروز و گذشته مطرح شد.
نویسنده: احسان زیورعالم