با توجه به اینکه فیلم‌های کوتاه ایران در جشنواره‌های مهمی حضور پیدا می‌کند و جایزه می‌برد، از جمله بخش سینه‌فونداسیون جشنواره کن، جشنواره لوکارنو و ونیز و غیره، مشخص است به استانداردهای جهانی نزدیکیم و همین که فیلمسازان کوتاه، فیلم‌های‌شان در این جشنواره‌ها دیده می‌شود، کمک می‌کند بعدتر فیلم‌های بلندشان هم دیده و اسم‌شان شنیده شود و بازار بهتری برای فیلم‌های بلند خود در آینده پیدا بکنند.
پایگاه خبری تئاتر: فیلم کوتاه ایران طی دو دهه گذشته موفقیت‌های چشمگیر و پرشتابی داشته که از دل آن، فیلمسازان موفق و کاربلدی سر برآورده‌اند. شمار کارگردانان جوانی که با فیلم‌های کوتاه درخشان شروع کرده‌اند و به سینمای بلند رسیده‌اند، فراوان است. یکی از فیلمسازان خوش‌ذوق و حرفه‌ای این حوزه، پریسا آزمایش است. او مدرک کارشناسی‌ارشد فلسفه غرب از دانشگاه تهران را دارد و این روزها دانشجوی کارشناسی‌ارشد سینماست. آزمایش، که فارغ‌التحصیل مدرسه فیلمسازی هیلاج است، تا کنون فیلم‌های کوتاه متعددی ساخته اما بیش از هر چیز به‌واسطه فیلم نخست خود، «یک آرایش ساده»، شناخته شده؛ فیلمی که موفق به حضور در چند جشنواره بین‌المللی از جمله آرتله سوییس، شوت مینوتز لندن و نیجریه شد. او که تجربه تدریس در کارگاه «فلسفه و سینما» را داشته، در فیلم دوم خود با نام «رسوب»، به سراغ مفاهیم فلسفه و بازی با زمان رفته است. پریسا آزمایش این روزها با نگارش فیلمنامه تازه‌ای، برای ساخت نخستین فیلم بلندش دورخیز کرده است. با او درباره فیلم‌های کوتاهش و شرایط فیلم کوتاه امروز در ایران و جهان به گفت‌وگو نشستیم.

معمولا برای ساخت فیلم کوتاه، ایده‌های‌تان را چگونه پیدا می‌کنید؟
اول باید بگویم که من فلسفه خوانده‌ام و در فلسفه، ما از مفهوم به مصداق می‌رسیم. با توجه به این پیشینه، در دو فیلم کوتاهی که ساختم همین اتفاق افتاده اما قرار است در فیلم‌های بعدی‌ام، مصداق‌ها و اتفاقات واقعی را گسترش و کمی تغییر بدهم. در مورد این دو فیلم کوتاه هم من از مفهوم به مصداق رسیدم.
 
این اتفاق مثلا در فیلم «رسوب» چگونه افتاد؟
این فیلم داستانی، نتیجه پایان‌نامه ارشدم در حوزه تاملات سینمایی ژیل دلوز بود. ابتدا به نظر می‌رسد با فیلمی عاشقانه طرفیم ولی مساله برای من عاشقانه نبود. مساله اصلی، نوع رابطه‌ها بود. ما با سفر به زمان‌های مختلف، گذشته آن‌ها را تجربه می‌کنیم و وقتی برمی‌گردیم به زمان حال، درک‌مان از شخصیت‌ها و روابط‌شان متفاوت شده است. بار اول فکر می‌کنیم موضوع، درباره زمان است. ابتدا زوجی را می‌بینیم که وارد پارک می‌شوند و برای اولین‌بار یکدیگر را می‌بینند. کم‌کم می‌فهمیم انگار گذشته‌ای با هم داشته‌اند. پسر معتقد است از آن «گذشته» می‌شود گذشت اما دختر فکر می‌کند حتی اگر «گذشته» قابل گذشت باشد، پسر نمی‌تواند این کار را بکند. وقتی برمی‌گردیم به آخر قصه و گذشته را می‌بینیم، متوجه می‌شویم پسر واقعا نمی‌تواند از گذشته بگذرد و در این زمان گیر افتاده! بنابراین رابطه‌شان به پایان می‌رسد. همان‌طورکه در دیالوگ‌ها می‌شنویم، معنای رسوب این‌ است که زمان ته‌نشین می‌شود و در ما رسوب می‌کند و «حال» ما را می‌سازد. حال هم به معنی زمان «حال» و هم به معنی «احوال روحی».
 
داستان «یک آرایش ساده» چطور در ذهن‌تان شکل گرفت؟
«یک آرایش ساده» از پرسشی درباره خودم شروع شد. همیشه هنگام آرایش که به تصویرمان در آینه نگاه می‌کنیم، تصور می‌کنیم با یک نقاب وارد جامعه می‌شویم، یعنی برای خروج از منزل حداقل آرایش را داریم؛ دستی به موها می‌کشیم یا لباسی متفاوت با لباس خانه می‌پوشیم. این تفاوت همواره وجود دارد. این ظاهر قضیه است اما در باطن، موضوع عمیق‌تری نهفته است. همین که می‌خواهیم وارد جامعه و ارتباط بشویم و حتی می‌خواهیم با خودمان ارتباط بگیریم، نقاب‌هایی به چهره می‌زنیم و تعداد این نقاب‌ها به قدری زیادند که نمی‌توانیم خود واقعی‌مان را آن‌طور که هستیم، تجربه بکنیم، مگر در لحظه‌های خاص! در پرده اول «یک آرایش ساده»، کاراکتر ما متوجه می‌شود نقابی به صورت دارد و نقش بازی می‌کند، نه‌تنها به‌عنوان بازیگر، که در مقام یک بازیگر اجتماعی در جامعه هم نقش بازی می‌کند. در انتهای پرده دوم تصمیم می‌گیرد از نقشی که بازی می‌کرد، بیرون بزند، ساختارها را بشکند و خودش باشد. در پایان پرده سوم می‌بینیم تصمیمی که او گرفته، چیزی است که آن ساختار یا کارگردان برایش چیده تا این نقش را بازی کند. حالا هم که مشغول بازی‌کردن است، به‌خاطر دیگری این کار را انجام می‌دهد، یعنی کاری نیست که خودش آزاد و رها انجام بدهد.
 
یعنی بازی در این نقش، میل قلبی خودش نیست؟
اتفاقا میل قلبی اوست اما ساختار میل قلبی ما را هم می‌سازد؛ مثلا درحال‌حاضر بسیاری از جوانان می‌خواهند مانند پدر و مادرشان، سنتی نباشند ولی همین مدرن‌بودن و پیروی‌نکردن از سنت هم خودش یک قالب است که شما از آن جدا می‌شوید و به قالب دیگری می‌روید. آن قالب و سبک زندگی برای‌تان تعریف شده است. مکان‌ها و کافه‌هایی که قرار است آنجا دوستان‌تان را ببینید، برای شما از پیش تعریف شده‌اند. یک ساختار سرمایه‌داری این‌ها را برای شما تعریف کرده و بابتش از شما پول هم گرفته! تئاترهایی که می‌بینید، کتاب‌هایی که می‌خوانید و حتی آن سیستم تبلیغاتی که به شما می‌گوید چه کتابی را بخوانید، چون در این فضاهای نیمچه‌ روش‌فکری هر کتابی خوانده نمی‌شود! کاراکتر زن در «یک آرایش ساده» هم همین‌طور است. او در تله‌ای گیر افتاده که از هر طرف برود، به انتخاب آزاد و مواجهه صادقانه با خود نمی‌رسد.
 
به نظر می‌آید تحصیلات‌تان در رشته فلسفه روی سبک فیلمسازی شما تاثیر گذاشته، چون پاسخ‌تان به پرسش قبل بسیار فلسفی بود.
شاید. می‌توانم برای شما یک قصه تعریف کنم اما فکر کردم بهتر است لایه‌های فیلم را توضیح بدهم. من الان در مقام منتقد صحبت می‌کنم. شما اگر نظرم را درباره یک فیلم سینمایی گیشه هم بخواهید، می‌توانم برایش لایه‌های زیادی تعریف کنم که در مخیله نویسنده نگنجد. من در فیلم‌هایم سعی کردم قصه بگویم. سینمایی که خودم به‌شخصه دوست دارم، یک سینمای قصه‌گوست.
 
پس می‌توانید قصه «یک آرایش ساده» را خیلی سرراست و ساده بگویید؟
فیلم درباره زن بازیگری است که در فیلمی بازی می‌کند و زمانی که ما صدای کات را می‌شنویم، می‌فهمیم دعوایی که بین آن زن و شوهر پیش از مهمانی اتفاق افتاده و شاهدش بودیم، یک نقش بوده است. حالا او یک بازیگر است. پس ببینیم خودش چطور است؟ در پشت صحنه می‌بینیم این بازیگر گذشته‌ای مشابه با آن گذشته‌ای داشته که نقشش را بازی می‌کند، یعنی زنی که همیشه منفعل و ساکت بوده و نقش‌هایی را که به او می‌دهند، می‌پذیرد. همیشه هم به او خیانت می‌شود. اتفاقی هم که در بازیگری برایش افتاده، همین است. مدام آن نقش را تکرار می‌کند. بعد در پشت‌صحنه فیلم تصمیم می‌گیرد این‌بار دیگر آن نقش را تکرار نکند. کمی از خود بی‌خود می‌شود، به‌نحوی‌که وقتی می‌خواهند آن صحنه را تکرار کنند و به نظر می‌رسد یک مسترشات می‌گیرند و پلان‌سکانسی که در تدوین خرد می‌شود، کارهایی را انجام می‌دهد که در برداشت اول انجام نمی‌داد؛ بنابراین باید در تدوین مشکلی ایجاد شود. بازیگر مرد باید بگوید این خانم اشتباه می‌کند، دارد عق می‌زند. این‌ها در فیلمنامه نبود. بعد صدای کارگردان می‌آید که بگذار ادامه بدهد. زن ادامه می‌دهد و می‌رود جلوی آینه و به‌جای اینکه یک آرایش ساده کند، آرایش غلیظ و اغراق‌آمیزی می‌کند که او را زشت‌تر جلوه می‌دهد. یک آرایش غلط ولی در پایان متوجه می‌شویم کارگردان عمدا می‌خواسته او به این سمت برود.
 
فکر می‌کنم این اندیشه و نگاه فلسفی‌ای که نسبت‌به سینما و جهان دارید، روی کارهای‌تان تاثیر می‌گذارد. با این شیوه، فقط مخاطب خاص را به‌سمت آثارتان جذب می‌کنید. حتی اگر قصد قصه‌گویی داشته باشید، مخاطب عام را ناخواسته از دست می‌دهید.
در فیلم کوتاه طبیعتا مخاطب شما، خاص است. امروزه مخاطب عام، حتی در جهان، مخاطب سینمای کوتاه نیست؛ بنابراین می‌توانید تجربه بکنید. بسیاری از کارگردانان مشهور و قصه‌گوی سینمای کوتاه یکسری تجربه‌ها کسب می‌کنند و می‌روند، فقط به این دلیل که میل‌شان آرام بگیرد. من در فیلم‌های کوتاه آینده‌ام و فیلم‌های بلندی که می‌خواهم بسازم، سعی می‌کنم قصه‌گوتر باشم. اتفاقا در فیلم دومم خیلی قصه‌گوتر بودم. می‌توانم تمام بحث‌های زمان را برای شما باز بکنم و از «برگمان» برگردم به علم و اینیشتین و نسبیت. همان‌طورکه کریستوفر نولان در مراحل خیلی بالاتر از من با زمان بازی می‌کند و با این شیوه قصه می‌گوید. فیلم دومم به قدری قصه‌گوست که شاید تماشاگر ببیند و اصلا متوجه نشود لایه‌ای دارد. فکر می‌کند مشغول تماشای یک داستان عاشقانه است.
 
خانم آزمایش، وضعیت فیلم کوتاه امروز را چطور می‌بینید؟
خوشبختانه امروز فیلم‌ کوتاه ما خیلی رونق گرفته و فیلم کوتاه مهم شده است. تعداد جشنواره‌های داخلی افزایش یافته و ما شاهد ظهور فیلمسازان کوتاه در سینمای بلند هستیم. به نظرم مسیر رسیدن از تجربه فیلم کوتاه به فیلمسازی بلند،که مسیر درستی است، هموار شده و تهیه‌کننده‌ها هم به آن‌ها رو آورده‌اند. با توجه به نمونه‌های درخشانی که پیش از این وجود داشته‌اند مثل سعید روستایی، محمد کارت و فرنوش صمدی، تهیه‌کننده‌ها به نیروهای جوانی که مشغول تجربه در سینمای کوتاه‌اند، اعتماد می‌کنند. سینمای کوتاه همیشه یک سینمای تجربه‌گرا بوده و درست هم این است که جایی برای تجربه باشد. برای کسانی که فیلمسازی بلند را تجربه کرده‌اند، همین الان شاهدیم که برمی‌گردند و با فیلم‌های کوتاه تجربه می‌کنند، یعنی مرز میان فیلمسازی کوتاه و بلند کمرنگ شده است.
 
فکر می‌کنید فیلمسازی کوتاه امروز ما، چقدر به استانداردهای جهانی نزدیک شده است؟
با توجه به اینکه فیلم‌های کوتاه ایران در جشنواره‌های مهمی حضور پیدا می‌کند و جایزه می‌برد، از جمله بخش سینه‌فونداسیون جشنواره کن، جشنواره لوکارنو و ونیز و غیره، مشخص است به استانداردهای جهانی نزدیکیم و همین که فیلمسازان کوتاه، فیلم‌های‌شان در این جشنواره‌ها دیده می‌شود، کمک می‌کند بعدتر فیلم‌های بلندشان هم دیده و اسم‌شان شنیده شود و بازار بهتری برای فیلم‌های بلند خود در آینده پیدا بکنند.
 
گفتید سینمای کوتاه می‌تواند فضایی برای تجربه‌کردن باشد. مسیر تجربه تا کجا می‌تواند ادامه پیدا کند؟ یعنی با چند فیلم تجربی می‌توانند وارد سینمای بلند شوند؟ فیلمسازان بلندی که در عرصه فیلم کوتاه تجربه می‌کنند، چه چیزی به دست می‌آورند که در آثار بلندشان به کار ببرند؟
ما یک سینمای تجربی داریم که قواعد سینمای حرفه‌ای را زیر پا می‌گذارد. مثلا فیلمسازانی با یک دوربین غیرحرفه‌ای و کاملا تک‌نفره فیلم‌های تجربی و غیرداستانی می‌سازند اما منظور من از سینمای تجربی، این نوع تجربه‌کردن نبود، بلکه تجربه‌کردن یک فرم با عوامل حرفه‌ای و رسیدن به فرم و لحن شخصی بود. این اتفاق الان در سینمای کوتاه می‌افتد که در فیلم‌های کوتاه فیلمسازان قابل‌ردیابی است که چه فرم‌هایی را تجربه می‌کنند و بعدتر فیلم‌های بلندشان، ارتباط معناداری با فیلم‌های کوتاهی دارد که قبلا ساخته‌اند. هم کارگردان‌ها از سینمای کوتاه می‌آیند و هم بازیگران آنجا جلوه می‌کنند. همکاری‌هایی که بین بازیگران و کارگردانان در سینمای کوتاه شکل می‌گیرد، ادامه پیدا می‌کند. تدوینگر، صداگذار و فیلمبردار و... مسیر خوبی برای‌شان ایجاد شده که از فیلمسازی کوتاه به بلند آمده‌اند اما اینجا باید یک آسیب‌شناسی اتفاق بیفتد، چون در جشنواره‌های داخلی و حتی جشنواره‌های خارجی، که ایرانیان مقیم خارج برگزار می‌کنند، مافیایی ایجاد شده و در این جشنواره‌ها هر سال عده مشخصی همیشه نامزد می‌شوند و جوایز تقسیم می‌شود و در جشنواره بعدی، به آن‌هایی که در جشنواره قبلی جایزه نبردند، جایزه می‌دهند. یعنی یکسری فیلمسازانی که در یک جشنواره جایزه می‌برند، در جشنواره بعدی داور می‌شوند و باز به کسانی جایزه می‌دهند که خودشان قبلا داور بوده‌ یا جایزه برده‌اند. در واقع جوایز مدام بین افراد مشخصی می‌چرخد.


منبع: صبح نو
نویسنده: احمدرضا حجارزاده