پایگاه خبری تئاتر: در غیاب فانتزی در سینمای ایران، شاید تئاتر مأمن مناسبتری برای فانتزیبازها باشد. جاییکه بشود دنیایی ساخت متعلق به خود که در آن قواعد و مناسبتها بر پایه ذهنیت فردی باشد. اینکه به مخاطب اثبات کنیم جهان پیشِ روی تو نه آن چیزی است که تو زیست میکنی؛ بلکه آن چیزی است که من ساختهام. فانتزی کردن دنیای اثر و عدول از واقعیت روز، لذتبخش است. با این حال در تئاتر هم اندک کارگردانانی تلاش میکنند جهانی برساخته و محتمل در دنیای فانتزی خویش بسازند. رسیدن به قواعدی متفاوت از واقعیت روز سخت است. هر از گاهی در نمایشها تلاشهایی میشود برای بر هم ریختن قواعد، اینکه اتفاقی خرق عادت رخ دهد؛ اما این موضوع محدود و معدود است.
«درخت شیشهای آلما» شاید یکی از اندک تلاشهایی است برای رسیدن به جهان فانتاستیک. نمایش فرید قادرپناه - که با وجود تولید چند کار دیگر، نخستین مواجهه من با او بود - تلاشی است برای بر هم زدن دنیای محسوسات ما، جاییکه بعد زمان و مکان در بند قوانین نیوتونی، به ما اجازه عدول نمیدهد و شاید تنها مکان برای شکستن این غل و زنجیر دردناک، جهان نمایش باشد.
نمایش «درخت...» بیشباهت به آثار علمی - تخیلی و یا فانتزیهای مشهور نیست. چیزی شبیه دنیای نارنینا و آشوب جومانجی روی صحنه شکل میگیرد. کتابی توسط یک زوج خریداری میشود و در یک ساعت پیشرو، همه چیز کنفیکون میشود. شخصیتها در زمان پس و پیش میشوند و در مکان بسان ذرهای معلق این سو و آن سو میروند. چیزی شبیه مفهوم اوربیتال در شیمی. شاید این وضعیت به سابقه مهندسی کارگردان هم بازگردد، جایکه فیزیک کوانتوم به ما اجازه میدهد بعد نیوتونی زمان و مکان را نادیده بگیریم و دنیایی تازه بیافرینیم.
در «درخت...» ناگهان دنیای واقعی جوزف دستخوش تغییراتی میشود که طی آن گذشته و آیندهاش پیش چشمش ظاهر میشود. او در وضعیت دوگانهای نسبت به همسرش قرار دارد و این نسبت در تکثیر آلما - همسرش - بازنمایی میشود. همین موضوع جایی است که دست قادرپناه برای خلق دنیای فانتزی باز میشود. اینکه او به گرهای دراماتیک دست یافته است که به او اجازه بازآفرینی دنیای فانتزی را میدهد. یک منطق برآمده از گذشته، رابطهای تاریخی میان آلما و جوزف و البته زندگی چندگانه جوزف همه چیز را برای خلق این موقعیت فراهم میکند.
فضاسازی نمایش هم قرار است به این مهم یاری برساند. دکوری که در عین ظاهر ایستا میتواند تولید پویایی کند و بعد مکان را از میان بردارد یا نورپردازی که بعد زمان را درهم میریزد. لباسها و گریمها نیز فاصلهای میان واقعیت و خیال میآفرینند و در نهایت فضاسازی صوتی ما را در خوف و هراس ناشی از ناآگاهی فرو میبرد؛ اما یک چیز مانع از اتصال حداقل نگارنده با اجرا میشود. مرز میان واقعیت و خیال کجاست؟
در نمایش «درخت...» واقعیت واجد نشانههای سادهای است. رابطه زناشویی زن و مردی که درگیر خرید از دل مجلات حراجی هستند، قرار است به یک واقعیت تکیه زند. البته منظور من از واقعیت رئالیسم نیست، چیزی که بپذیریم با قواعد زیستی ما همخوانی داشته باشد. آن دو غذا میخورند، عشق میورزند، مینشینند و برای تماس از تلفن بهره میبرند.
به عبارت سادهتر آدمهای معمولی مثل ما هستند. این امر واقع است، اما ناگهان این قواعد شکسته میشود. این شکستن قرار است مرز میان تخیل و واقعیت باشد. همین جا باید مکث کرد که به چه میزان تخیل و واقعیت از هم فاصله میگیرد؟ اندک. گویی همان واقعیت هم درگیر و دار فانتزی است. لحن بازیگران و شیوه اجرایشان و حتی آن لحظه شکست، هنوز مرز تفاوت را رقم نمیزند. فانتزی غالب است و واقعیت مغلوب، حتی لحظه پایانی، جاییکه انگار این کابوس بیزمانی و بیمکانی به پایان میرسد.
با این حال همه چیز در همین کابوس خلاصه میشود. همین کابوس است که مخاطب را به اثر الصاق میکند. تجربه زیستن در کابوس مجسم امروز، جهان کرونازدهای که ما را از زمان جدا کرده و نسبت ما با گذشته نه چندان دورمان، مخدوش شده است. حتی گویی امیدی به تغییر و بازگشت نیست. مکان نیز مخدوش است. دیگر مکان آن ملموس سابق نیست. اتوبوس، مترو، تاکسی و هر فضای عمومی دیگر برای ما جایی است پر از هراس. آدمهای دور و فرمان شباهتی با گذشته ندارند. همانند قهرمانهای آلن پو در تاریکی ناآگاهی سرگردانیم و نمایش «درخت...» در چنین نقطهای میایستد.
اگر نمایش زمانی پیش از کرونا بود، مخاطب به هراس درون متن الصاق نمیشد. حالا نمایش هرچند در خلوت شبانه روی صحنه میرود، اما همان اندک مخاطب به درکی از دنیای نمایش نائل میشوند. هرچند برای خودم این پرسش مطرح است اگر به جای آلما و جوزف، آدمهایی از دل همین دیار بودند چه تأثیری بر فانتزی نمایش میگذاشت!!؟ آیا ایرانی بودن مانع از فانتزی شدن میشود؟ این موضوعی کلی است و مشمول نمایش قادرپناه نمیشود. تجربه ده سال نمایش دیدن من منتج به این میشود گویی کارگردانان ایران را عاری از فانتزی میبینند.
منبع: روزنامه توسعه ایرانی
نویسنده: احسان زیورعالم