پایگاه خبری تئاتر: نمایش "من" نگاهی به نمایش "من" نوشته حمید ورد و فرهاد تجویدی و کار فرهاد تجویدی، یک اثر پسامدرن است و البته یکی از آثاری است که به قاعده زیست در ایران و ژرفساخت نظام اجتماعی ما با درکی درست دارد در قالب پسامدرن مسائل پیش پایمان را بازنمایی میکند.
اینکه بخواهیم خود را با ادا و اطوار به مکاتب فکری و هنری موجود در دنیا وصله کنیم یک ایراد بزرگ و نابخشودنی است چراکه یک زحمت بینتیجه است و باطل. نابخشودنی است چراکه انرژی و وقت و سرمایهٔ خود و دیگران را بر باد میدهد و عایدی ندارد چون عاملی برای پیش افتادن نیست. در حالیکه تئاتر هنجارساز است و فرهنگ را متعالی میگرداند وگرنه مردم به دنبال بساط عیش و عشرت میرفتند و تئاتر برایشان مساله نمیشد.
اینکه بخواهیم با مطالعهٔ مکاتب موجود قاعده و روش خود را بیابیم و در آن زندگی و تجربیات خویش را وارد کنیم، روشی درست است. میشود پسامدرن باشیم در زمانهای که ما در حال گذار از سنت به مدرن هستیم، انسان غربی تا انتهای مدرن بودن پیش رفته و حال در حال بازگشت به سنتهاست تا بتواند از نکات قوت سنت و مدرن وضعیت تازهای را تحت سیطرهٔ پسامدرن ایجاد کند که هم بتواند معایب ضد انسانی نظام مدرن را دفع کند و هم از ابزار سنتی انسان-ساز و درمانگر برای تلطیف یک وضعیت مطلوب انسانی بهرهمند شود.
ما انسان غربی نیستیم اما حالا میدانیم که دیگر نیازی نیست که ما هم اشتباهات غربیها را تکرار کنیم. بلکه باید نکات مثبت مدرنیته را تجربه کنیم ولی همچنان وفادار به اصول و سنتهایی باشیم که ما را در مدار انسانیت نگه می-دارند چراکه ما حیوان نیستیم و غریزهٔ صرف راهگشا نیست. حیات آدمی در پیوستگی اصول انسانی اوست که رمزگشای حقایقی خواهد بود. بدون این رمز و رازها انسان به پشیزی نمیارزد.
فرهاد تجویدی دغدغهٔ تکنیک دارد برای همین از درسآموختههایش در مکتب آناهیتا و اصول متد استانیسلاوسکی که با راهنمایی مصطفا اسکویی در ایران آموزانده شده است، پا را فراتر میگذارد. او هم مثل میرهولد که به انکار استادش استانیسلاوسکی میکوشد، بر آن است تا آناهیتا را زیر سوال ببرد. بنابراین هم از میرهولد و هم برشت برداشتهایی دارد و هم به آن تعزیه ایرانی و رقص و پرفورمنس را میافزاید تا از ترکیب و تلفیق آنها به باوری نو و شیوه-ای نوین دست یازد.
فرهاد تجویدی فراتر از تکنیک به دنبال بیان معرفت است. او یک ایرانی است و در این جغرافیا و اقلیم حکمت اصل و اساس زندگی است. حتی ما به اسلام که از بیرون وارد ایران شده حکیمانه نگاه کردهایم و تقلید صرف از آن نداریم. برای همین در فقه شیعی و سنی ایرانیان قرائت خود را ابراز کردهاند. در هنر هم ایرانی باید خودی نشان دهد و تا مادامی که نتواند و نخواهد از پیروی کورکورانه راه به جایی نمیبرد. باید این قالب و تکنیکها را در خدمت گرفت و حتی دخل و تصرف کرد تا بشود با موازین و قوانین و دستورات زندگی و حکمت طریقت اینجایی در صحنه بازگشاییاش کرد.
فرهاد تجویدی در تکنیکهای اجرایی نمایش موفق است و برخلاف آنکه تمام گروهش آماتور هستند اما او یک تنه توانسته از بدنها و بیانهایش در حد قابل قبول استفاده کند. حتی اگر بخواهیم منصف باشیم، به خلاقیت رسیده است. خلاقیت گروهی که میشود از هماهنگی آنان اثری را در صحنه به تماشا نشست که ما را دچار حیرت میکند. این حیرت به واسطه دیدن لحظاتی است که مشابه-اش در کار دیگران نیست. بیتعارف در ایران ما شاید به رقم انگشتان یک دست هم نرسند که بتوانند در صحنه خلاقیت ویژه و چشمنوازی را به نمایش بگذارند.
ضرباهنگ گروهی و درونی آن هم به قاعده حرکتنگاری –کروئوگرافی- و اتکای بر پروفورمنس و ارجاعات مبتنی بر رقص، انجام شده است. نکتهای بارز و اصیل که تماشای یک اثر هنری و نمایشی را ممکن میسازد که در اکثر آثار ایرانی به درستی رعایت نمیشود. اگر هم فردی مثل تجویدی واقف بر این قضیه است باید او را بهتر ببینیم و بشناسیم که ضرباهنگ دیگر آثار هم برقرار شود.
درونی شدن ضرباهنگ به نفس و تمرکز بازیگران برمیگردد که هر کدام باید بدانند با چه میزان نفسی بیان کنندهٔ جملاتشان باشند یا حرکاتشان چگونه در همخوانی نفسهای درست بالا و پایین - شتابنده و کندشونده- باشد. این امری اتفاقی نیست، ساعتها تمرین درس تنفسی میخواهد. شاید خیلیها این را ندانند. شاید هم بدانند اما زحمت رسیدن و وقوف بر آن را نکشیدهاند. آنان که تمرینهای درست را انجام بدهند بر آن مسلط میشوند. دقیقن تمرینهای تنفسی بدن و بیان به مرور چنین اصلی را در بدن تک تک بازیگران ممکن میسازند.
هماهنگی بین بازیگران در نمایش من هم مثال زدنی است چراکه گروه میخواهد از من و فرد پرهیز کند. برای همین تمام گروه هستند تا مدام ترکیبها و چیدمان-های تصویری را در صحنه تدارک ببینند. اینان یک لحظه هم حق غفلت را ندارند چون از گروه دور میافتند. نظم موجود روی حرکات گروهی مستقر است و هیچ بازیگری حتی یک لحظه هم عهدهدار حضور فردیاش روی صحنه نیست. همه هستند به واسطهٔ حضور جمعی دیگران. به همین دلیل گروه در هماهنگی با هم میتوانند تابلوها و لحظات نمایشی بسازند. ساخت و سازی به ارتکاب نسبی شدن هر دم و باید از هم بپاشد تا تابلوی بعدی هم آفریده شود. این عدم قطعیت و عدم انسجام از قواعد بازی پسامدرن است.
تنها مشکل عمدهٔ گروه نداشتن درام است. درام به عنوان قالبی نوشتاری که وضعیت دراماتیک یا ضد دراماتیک را سروسامان میبخشد. ما لحظهها را می-بینیم و فروپاشیاش را احساس میکنیم اما در درک معنایی دچار تزلزل اعصاب میشویم. انگار با دیدن آن همه زیبایی دچار خاطره و اتفاقی نمیشویم. به عبارت دقیقتر متن و درامی شکل نمیگیرد.
منبع: هنرآنلاین
نویسنده: رضا آشفته