اینکه چند زن و شوهر خویشاوند با هم و برهنه به استخر بروند، مساله‌ای است که جامعه ایرانی، آن هم در یک شهرستان حاشیه‌ای تهران هنوز آن را قبیح می‌داند. جامعه فیلم هم یک جامعه ایرانی است اما این قبح هرگز به‌خوبی در آن تصویر نشده است.

پایگاه خبری تئاتر: اگر میزان کف‌زدن‌های بعد از فیلم‌ها را دالی بر اقبال عمومی بدانیم، احتمالا از بین فیلم‌هایی که تاکنون در کاخ جشنواره به نمایش درآمده، باید «علفزار» را موفق‌تر و خوش‌اقبال‌تر دانست. بی‌راه هم نیست؛ شروع میخکوب‌کننده فیلم، بازی درخشان پژمان جمشیدی، توانایی کارگردان در کنار هم نگاه داشتن چند خرده‌پیرنگ و حفظ وحدت فیلم، پایان جسورانه و دوست‌داشتنی کار و البته سوژه‌های خاصی که در فیلم طرح شده‌اند کم‌مزایایی برای یک کارگردان جوان نیستند. در نقد فیلم ممکن است شلختگی اثر را به‌عنوان مهم‌ترین بحث مطرح کنند اما واقعیت این است که این شلختگی خاص فضای دادگاه و اتفاقا در تناسب با آن، بسیار درست است و شاید دوربین رها و قاب‌های غیرقصه‌گوی فیلم را مطرح کنند که پرت نیست اما به اعتقاد نگارنده هنوز اصلی‌ترین نقدی نیست که می‌توان بر فیلم وارد کرد.

مساله اصلی سوژه‌های قصه است. سوژه‌هایی که بسیار ناب و بکر به‌نظر می‌رسند و از همین حیث نقطه‌قوت اثر هستند اما مراقبتی را می‌طلبیدند که اصلا رعایت نشده است. مقدمه مهمی که باید گفته شود، این است که واقعیت با تکان‌دهنده بودن خودش، واقعیت است. واقعیت بی‌پرده را نمی‌توان بدون اشاره به وضیعت و موقعیتی که در جامعه دارد به‌نمایش درآورد و ادعا کرد که فیلم واقع‌گرایانه است؛ چراکه بحرانی بودن واقعیت را نمی‌توان از خود آن جدا کرد.

اینکه چند زن و شوهر خویشاوند با هم و برهنه به استخر بروند، مساله‌ای است که جامعه ایرانی، آن هم در یک شهرستان حاشیه‌ای تهران هنوز آن را قبیح می‌داند. جامعه فیلم هم یک جامعه ایرانی است اما این قبح هرگز به‌خوبی در آن تصویر نشده است. صاحب باغ، منشی دادگاه و بازپرس پرونده به‌اندازه کافی از این موضوع جا نمی‌خورند و طوری آن را بیان می‌کنند که انگار مردم جامعه ما در ایران، هر شب با همسران و بستگان‌شان به استخر می‌روند و این اصلا مساله خاصی نیست. توجه کنید که به مشروب خوردن اشاره‌ای نمی‌کنم؛ چراکه قبح آن، درست یا غلط، خوب یا بد، حقیقتا در جامعه ایران زدوده شده است.

نکته دیگر موقعیت خواهان و خوانده در دادگاه است. قصه به ما می‌گوید که سه زن در استخر، پیش چشم شوهران‌شان، توسط پسران باغ همسایه مورد تجاوز قرار گرفته‌اند و به‌خاطر آبروی خانوادگی قرار بر این شده است که شوهران آنها درباره این مساله سکوت کنند. اما این سکوت هر سکوتی نیست، بلکه باید سکوتی باشد آکنده از بغض و نفرت. چطور شوهر زنی که پیش چشمش مورد تجاوز قرار گرفته، در دادگاه با خونسردی تمام کنار متجاوز همسرش بنشیند؟ از آن بدتر این است که شوهران با متجاوزان وارد این گفت‌وگوی خنده‌دار می‌شوند که چه کسی اول دعوا را شروع کرد! یادآوری صحنه آنقدر عجیب است که به‌نظر می‌رسد در اینجای قصه کارگردان هنوز نمی‌دانسته در ادامه قرار است مساله تجاوز و تعرض مطرح شود. تصور کنید‍؛ متجاوزی که هرلحظه باید نگران حکم اعدام خود باشد، با شوهر زنی که به او تجاوز کرده است، کل‌کل می‌کند. همین، به‌اندازه کافی حیرت‌انگیز نیست؟

از همه بدتر تصویر دوست‌داشتنی و نانازی است که ما در برخی نقاط از متجاوزان می‌بینیم. در صحنه‌ای که بازپرس دستور آزادی موقت آنها را صادر می‌کند، دوربین از کنار، تصویری از لبخند و خوشحالی آنها به ما نشان می‌دهد که انگار به چند بچه مدرسه‌ای وعده تعطیلی زنگ آخر داده‌اید. در پاسخ شاید بگویند کارگردان می‌خواسته مساله تجاوز را به‌عنوان یک عنصر ناشناخته داستانی، پنهان نگاه دارد اما این کار وقتی درست از آب درمی‌آمد که او بتواند شخصیت متجاوز را نیز در هاله‌ای از ابهام نگاه دارد، نه اینکه از آن‌ور بام بیفتد و موقعیت او را نزد ما اینقدر سفید کند.  به‌نظر می‌رسد که مساله اصلا درک کارگردان از بحران برهنگی و تجاوز است. در یکی از سکانس‌ها، یکی از متهمان در اتاقی دربسته به بازپرس پرونده می‌گوید: «ببخشید، اشتباه کردم، دیگه تکرار نمی‌شه.» توجه کنید که منظور او این است که ببخشید شوهر این زن‌ها را با طناب به درخت بستیم و جلوی چشمان‌شان به همسران‌شان تجاوز کردیم. (در صحنه‌ای دیگر در همین اتاق یکی از زن‌ها به بازپرس می‌گوید: «کاری که اینا با من کردن حیوون نمی‌کرد.») چطور می‌شود از چنین کاری معذرت خواست و از خنده روده‌بر نشد؟ چطور می‌شود از جنایت عذر خواست و گفت که ببخشید، دیگر تکرار نمی‌شود. اصلا جهانی که بشود جنایت را در آن تکرار کرد، چطور جایی است؟

نکته همین است، چیزی که لازم است به کاظم دانشی آن‌طور که در کنفرانس مطبوعاتی خود گفت علاقه‌مند به ماجراهای جنایی است، بگوییم این است که واقعیت با تکان‌دهنده بودن خود در بستری که در آن رخ می‌دهد، واقعیت است نه بدون آن. این بوطیقای سینماست و نمی‌توان آن را نادیده گرفت. کسی نمی‌گوید به واقعیات جامعه اشاره نکنید، بلکه مساله این است که واقعیات را نمی‌توان از جامعه جدا کرد و بدون ذکر موقعیت آنها در جامعه بیان‌ کرد. صفحات حوادث روزنامه‌ها همیشه جذاب است و همواره می‌توان از میان آنها سوژه‌های عالی برای فیلمسازی استخراج کرد؛ همیشه هم برای این سوژه‌ها کف می‌زنند، بیشتر از بقیه فیلم‌ها اما سینما فقط این نیست؛ سینما نشان دادن عمق فاجعه است، عمق به استخر رفتن با همسران فامیل، عمق ویران‌کننده مساله تجاوز، عمق بی‌شناسنامه بودن آن دختر، عمق تصمیم دشوار آن بازپرس و عمق تمام بیم‌ها و امید‌های زندگی کردن در ایران، با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش.

///.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: نادر سهرابی