تدوین شتاب‌زده‌ی فیلم باعث شده که اتفاقات فیلم از بار احساسی تهی شوند و ما صرفاً شاهد وقوع یک سری اتفاق باشیم که تجربه‌ی تماشایشان با تجربه‌ی تماشای مستندی که هدفش اطلاع‌رسانی است تفاوت چندانی نداشته باشد. با این حال فیلم از لحاظ احساسی دو صحنه‌ی درخشان دارد

خاندان گوچی فیلمی است که می‌شد به شیوه‌های مختلف آن را ساخت، و به احتمال زیاد هرکدام از این شیوه‌ها از نتیجه‌ی فعلی بهتر از آب درمی‌آمد. از این شیوه‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

ساختن یک مینی‌سری تا به‌لطف زمان بیشتر و ساختار اپیزودی بهتر بتوان به هرکدام از اعضای خاندان گوچی و البته تاریخچه‌ی کلی گوچی پرداخت

ساختن فیلمی با ساختار و رویکرد روایت‌محور رفقای خوب (Goodfellas) و کازینو (Casino) اسکورسیزی که برای تعریف کردن داستانی جنایی که در بازه‌ی زمانی طولانی اتفاق می‌افتد و بر پایه‌ی حوادث واقعی بنا شده ایده‌آل است

ساختن فیلمی با بازیگران ایتالیایی، به زبان ایتالیایی

در حالت فعلی‌اش، خاندان گوچی فیلمی تماشایی است، ولی دلیل تماشایی بودنش جذابیت ذاتی داستانی است که با وفاداری نسبتاً بالا (با توجه به استانداردهای هالیوود) تعریف می‌کند. ولی این کل کاری است که فیلم انجام می‌دهد: تعریف کردن داستان به خاکستری‌ترین، کم‌رمق‌ترین و استانداردترین شکل ممکن، بدون این‌که اثری از جنبه‌ّهای هنری سینما در آن یافت شود. واقعاً چطور ممکن است فیلمی درباره‌ی گوچی – که نامش با زرق‌وبرق و لاکژری در دنیا عجین شده – از لحاظ بصری اینقدر بی‌روح و دلمرده به نظر برسد؟

خاندان گوچی تا حد زیادی قربانی عدم وجود چشم‌اندازی قوی و واحد پشت ساخت آن شده است، انگار که ریدلی اسکات (Ridley Scott) پس از اتمام فیلمبرداری به دلیل کمبود وقت و حوصله به عوامل پس‌تولید (مثل تدوین، انتخاب موسیقی، میکس صدا و…) گفته که هرطور که خودشان صلاح می‌بینند، فیلم را آماده‌ی انتشار کنند و خودش هم هیچ نظری در این زمینه نداده است.

نقد فیلم خاندان گوچی

هنگام تماشای فیلم ممکن است متوجه ایرادات فنی‌ای شوید که بدجوری توی ذوق می‌زنند. بزرگ‌ترین ایراد فیلم تدوین شتاب‌زده و گاهی عجیب فیلم است که بعضی‌وقت‌ها به نتایجی مضحک ختم می‌شود. مثلاً در صحنه‌ای رودولفو گوچی (Rodolfo Gucci) با وضع بیماری وخیم، در حال آشتی با پسرش مائوریتزیو (Maurizio) است و در کات بعدی مائوریتزیو را می‌بینیم که بالای سر جسد پدرش ایستاده است. این گذر آنقدر ناگهانی و بی‌مقدمه می‌افتد که شبیه تکنیکی در فیلم‌های طنز است که در آن جابجایی سریع بین دو صحنه به هدف بی‌اهمیت و مسخره جلوه دادن اتفاقی که در یکی از صحنه‌ها در حال وقوع است انجام می‌شود. البته درست است که ریدلی اسکات گفته که دو پرده‌ی اول فیلم قرار است بار کمدی داشته باشند، ولی این صحنه مثالی از این کمدی نیست، چون این کات‌های عجیب و ناشیانه – که انگار هدفی جز بی‌اهمیت جلوه دادن حوادث فیلم ندارند – زیاد در فیلم اتفاق می‌افتد.

مثلاً در جایی پاتریسیا (Patrizia)، با بازی لیدی گاگا، به شوهرش مائوریتزیو می‌گوید که باردار است و چند دقیقه‌ی بعد، مائوریتزیو را در حال نگه داشتن نوزاد می‌بینیم. این بار هم این گذار آنقدر ناگهانی و بدون مقدمه اتفاق می‌افتد که به‌عنوان بیننده، ممکن است درک خود را از گذر زمان در فیلم از دست بدهید، چون تدوین‌گر از هیچ لحاظ تلاش نمی‌کند از لحاظ احساسی و حتی صرفاً منطق روایی صحنه‌ها را به هم ربط دهد، انگار که صحنه‌های متفاوت فیلم کلیپ‌هایی هستند که یک نفر ناشیانه آن‌ها را به هم چسبانده است. حداقل اگر فیلم همیشه شما را از زمان و مکان وقوع اتفاقات آگاه نگه می‌داشت و مثلاً گوشه‌ی صفحه می‌نوشت «میلان – ۱۹۷۲»‌، «نیویورک – ۱۹۸۰» شاید تا حدی به همراه کردن مخاطب با اتفاقات فیلم بیشتر کمک می‌کرد، ولی حتی این کار هم اشکال تدوین شتاب‌زده و جهش‌های زمانی عجیب و حساب‌نشده‌ی فیلم را حل نمی‌کرد و مشکل ریشه‌ای‌تر از این حرف‌هاست.

نقد فیلم خاندان گوچی

 این مشکل در زمینه‌ی انتخاب موسیقی فیلم هم وجود دارد. مثلاً در صحنه‌ی ازدواج مائوریتزیو و پاتریسیا موسیقی Faith جورج مایکل پخش می‌شود که مناسب پایان فیلم‌های کمدی یا رمانتیک است که در آن دو زوج به یکدیگر می‌رسند و گویی هدف آن رمانتیک جلوه دادن این ازدواج است، در حالی‌که این کار در بستر اتفاقات فیلم منطقی به نظر نمی‌رسد. البته این احتمال وجود دارد که این موسیقی قرار است کنایه‌آمیز باشد، ولی کارگردانی صحنه و بازی بازیگرها طوری نیست که این جنبه‌ی کنایه‌آمیز را منتقل کند.

به‌عنوان مثالی دیگر، در صحنه‌ای که مائوریتزیو با موتور در حال رفتن به ویلایی در سوییس است تا به اتهام جعل امضای پدرش از دست ماموران پلیس فرار کند، موسیقی کلاسیک پخش می‌شود. کل این صحنه هیچ ویژگی‌ای ندارد که پخش شدن موسیقی کلاسیک روی آن را توجیه کند و این موسیقی تصادفی‌ترین انتخاب ممکن برای آن به نظر می‌رسد.

نقد فیلم خاندان گوچی

البته به نظر می‌رسد بسیاری از این انتخاب‌ها به این دلیل انجام شده‌اند که فیلم قرار بوده هجو یا طنز سیاه باشد. در واقع خود ریدلی اسکات اذعان کرده بود که می‌خواسته هجوی زیرپوستی از پدرخوانده بسازد، چون خانواده‌ی گوچی حقیقتاً یادآور خانواده‌های مافیایی است. منتها – بنا بر حدس شخصی – به‌دلیل عدم هماهنگی بین عوامل تولید و پس از تولید فیلم جنبه‌ی هجو فیلم درست از آب درنیامده و برای همین باعث شده لحن فیلم مشکل پیدا کند، طوری که شاید به هنگام دیدن بعضی از صحنه‌های فیلم گیج شوید و پیش خود بگویید: «الان توی این صحنه کارگردان دقیقاً می‌خواست چه حسی منتقل کنه؟». نماهای فیلم و سبک تدوین فیلم زیادی ساده و سرراست هستند، در حالی‌که از انتخاب موسیقی و سبک بازی بازیگران مشخص است که ریدلی اسکات موقع کارگردانی سر صحنه بازیگوشی بیشتری را مدنظر داشته است. این مسئله باعث شده که لحن فیلم بلاتکلیف باقی بماند.

احتمالاً بزرگ‌ترین مدرک برای درستی این ادعا شخصیت پائولو (Paolo)، با بازی بسیار عجیب، ولی هیپنوتیزم‌کننده‌ی جرلد لتو (Jared Leto) است که پشت گریم سنگین و لهجه‌ی ایتالیایی کاریکاتورگونه‌اش غیرقابل‌شناسایی به نظر می رسد. جرد لتو پائولو را آنقدر با اغراق بازی می‌کند که انگار متعلق به فیلم دیگری است (مثلاً یکی از کمدی‌های ایرانی!) و به این فیلم وصله‌پینه شده است، چون بقیه‌ی بازیگرها نقش‌شان را با جدیت نسبی بازی می‌کنند.

پائولو اصولاً قرار است تفسیری طنزآمیز از پائولو گوچی باشد. با این‌که پائولو در واقعیت هم آدم عجیب‌غریب و نامتعارفی بوده، ولی امکان ندارد درجه‌ی نامتعارف بودن او به بازی جرد لتو نزدیک شود، چون پائولوی جرد لتو به‌نوعی یادآور بورات است! تام فورد (Tom Ford)، یکی از اشخاصی که با خانواده‌ی گوچی درگیر بوده و پائولی را از نزدیک دیده هم این را تایید کرده که پائولوی جرد لتو زیادی کاریکاتوری است.

نقد فیلم خاندان گوچی

نکته‌ی جالب اینجاست که پیش از فصل جوایز و اعلام نامزدها، جوی برای نامزدی جرد لتو برای اسکار ایجاد شده بود و بعضی از منتقدان هم لتو را به‌خاطر جسور بودنش تحسین کردند، ولی در نهایت لتو نامزد تمشک زرین شد. این‌که دنیا نمی‌دانست که لتو را برای این فیلم نامزد اسکار کند یا تمشک زرین، بسیار با ماهیت بازی او متناسب است، چون پائولوی لتو روی خط باریک بین نبوغ‌آمیز بودن و افتضاح بودن حرکت می‌کند.

پائولو نماد یکی دیگر از مشکلات فیلم است و آن هم لهجه‌ی ایتالیایی بازیگران است. در این فیلم زبان ایتالیایی شخصیت‌ها با انگلیسی با لهجه‌ی ایتالیایی جایگزین شده. این تکنیک (جایگزین کردن لهجه با زبان) جزو تکنیک‌های ناخوشایند فیلمسازی است و در بهترین حالت مصنوعی از آب در می‌آید و در بدترین حالت توهین‌آمیز. لهجه‌ی ایتالیایی بازیگران هرکدام مشکل خاص خود را دارد: لهجه‌ی جرمی آیرنز (Jeremy Irons) بین بریتانیایی و ایتالیایی در نوسان است، لهجه‌ی آدام درایور (Adam Driver) و آل پاچینو بسیار کمرنگ است و لهجه‌ی جرد لتو بیش از حد غلیظ، طوری که گاهی حتی غلط‌های گرامری هم در انگلیسی‌اش به کار می‌برد! شاید تنها کسی که لهجه‌ی ایتالیایی‌اش توی ذوق نزند، لیدی گاگا باشد، چون انگلیسی لهجه‌دار او تا حد زیادی شبیه به انگلیسی حرف زدن پاتریسیا در واقعیت است.

با این حال، خاندان گوچی نشان می‌دهد که لازم است فیلمسازها یا فیلم را به زبان اصلی و با بازیگران بومی – یا حداقل بازیگرانی که زبان مبدا را بلدند، مثل رابرت دنیرو در پدرخوانده ۲ – بسازند، یا این‌که مثل چرنوبیل به بازیگرها اجازه دهند با زبان و لهجه‌‌ی مادری خود صحبت کنند و از روش‌های دیگر برای ایجاد حس اصالت استفاده کنند، چون استفاده از انگلیسی لهجه‌دار دارد به تکنیکی تاریخ‌گذشته تبدیل می‌شود.

همان‌طور که اشاره شد، تدوین شتاب‌زده‌ی فیلم باعث شده که اتفاقات فیلم از بار احساسی تهی شوند و ما صرفاً شاهد وقوع یک سری اتفاق باشیم که تجربه‌ی تماشایشان با تجربه‌ی تماشای مستندی که هدفش اطلاع‌رسانی است تفاوت چندانی نداشته باشد. با این حال فیلم از لحاظ احساسی دو صحنه‌ی درخشان دارد. یکی از آن‌ّها صحنه‌ای است که در آن دومینیکو دِ سول (Dominico De Sole)، یکی از نزدیکان مائوریتزیو سعی دارد به پاتریسیا بگوید که مائوریتزیو می‌خواهد از او طلاق بگیرد. پس از گفتگویی معذب‌کننده پاتریسیا با فریاد می‌گوید: «ما داریم درباره‌ی طلاق حرف می‌زنیم؟» این‌که او تا آن لحظه حاضر نبوده این احتمال را بپذیرد، به‌خوبی نشان می‌دهد که چه شکاف عظیمی بین واقعیت و تصورات ذهنی پاتریسیا وجود داشته است.

نقد فیلم خاندان گوچی

صحنه‌ی تاثیرگذار دیگر جایی است که پاتریسیا پس از جدایی نزد مائوریتزیو می‌آید و با التماس از او می‌خواهد که حداقل به‌خاطر بچه‌یشان پیش هم برگردند. مائوریتزیو با سردی به او می‌گوید: «داری خودت رو کوچیک می‌کنی.» و وقتی می‌بیند او بی‌خیال نمی‌شود، آب پاکی را روی دستش می‌ریزد: «من دوستت ندارم و نمی‌خوام بقیه‌ی عمرم رو باهات سپری کنم». با توجه به شناختی که از مائوریتزیو در طول فیلم به دست آورده‌ایم، او سعی ندارد با گفتن این حرف‌ها به پاتریسیا آسیب بزند؛ بلکه حقیقت ترسناک‌تر است: او در حدی از چشمش افتاده که حتی برای حفظ حرمت گذشته نیز حاضر نیست به چیزی وانمود کند. در آن لحظه، وقتی پاتریسیا از دید مائوریتزیو به خودش نگاه می‌کند، احتمالاً خود را به شکل کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین موجود دنیا می‌بیند.

شوکی که پاتریسیا به‌خاطر بیرون انداخته شدن از خاندان گوچی و از دست دادن شوهرش حس می‌کند، به‌خوبی از طرف لیدی گاگا منتقل می‌شود و باعث می‌شود ما به‌عنوان بیننده انگیزه‌ی قتلی را که در ادامه طرح‌ریزی می‌کند، بهتر درک کنیم.

خاندان گوچی روایت‌گر داستانی است که در آن هیچ‌کس آدم‌خوب قصه نیست و همه‌ی شخصیت‌های آن به شکل‌های مختلف عوضی هستند. حتی مائوریتزیو، که در ابتدای فیلم مردی مهربان و بااصالت به نظر می‌رسد، پس از دستیابی به عمده‌ی سهام شرکت صد و هشتاد درجه تغییر شخصیت می‌دهد و به مردی سرد و موذی تبدیل می‌شود که خانواده‌اش را به‌خاطر پول می‌فروشد و به‌خاطر اوست که امروزه هیچ‌یک از اعضای خاندان گوچی سهمی در این شرکت ندارند. این تغییر در فیلم ناگهانی اتفاق می‌افتد،‌ ولی با آنچه درباره‌ی مائوریتزیوی واقعی گفته شده همسوست.

نقد فیلم خاندان گوچی

 فیلم از این لحاظ کار خود را خوب انجام می‌دهد و به‌نوعی خاندان گوچی را در صف خانواده‌های مافیایی ایتالیایی قرار می‌دهد که جلوی هم همدیگر را بغل می‌کنند و می‌بوسند و از پشت به هم خنجر می‌زنند، سنتی که از زمان رقابت خانواده‌های اشراف‌زاده‌ی ایتالیایی در دوران رنسانس به یکی از عناصر ناخوشایند فرهنگ ایتالیا تبدیل شده است و تا به امروز ادامه دارد. منتها جذابیت فیلم تا حدی به جذابیت داستان واقعی‌ای برمی‌گردد که تعریف می‌کند، وگرنه خود فیلم محصول شاخصی نیست و از ایرادات فنی ریز و درشت رنج می‌برد.

///.


منبع: دیجی‌مگ
نویسنده: فربد آذسن