پایگاه خبری تئاتر: نمایش «کریملوژی» به نویسندگی «مهران رنجبر»، کارگردانی «رضا بهرامی» و بازی «مجید رحمتی» در پردیس تئاتر «شهرزاد» به صحنه آمده که نگاهی به نمایشهای سنتی ایرانی دارد. کارگردان و بازیگر این نمایش با کیفیت بالایی ظاهر میشوند؛ اما نویسنده چیزی نوشته که اصلا تئاتری نیست. متن «کریملوژی» به طور کلی خالی از مضمون محوری، امر دراماتیک، مسئلهسازی و تاریخ اکنون است.
شبحی در جستوجوی قبر
نمایش «کریملوژی» چیزی شبیه به «قبرنگاری» شده است؛ زیرا داستانی بسیار ساده و تکخطی دارد که درباره مشخص نبودن محل دقیق قبر «کریم شیرهای» (از تلخکان دربار ناصرالدینشاه) است. کریم (مجید رحمتی) مانند شبحی سرگردان در برابر تماشاگران ظاهر میشود و درباره زندگیاش از کودکی تا حضورش در دربار ناصرالدینشاه میگوید. مسئله اصلی او این است که محل دقیق قبرش را پیدا کند؛ ولی مشخص نمیشود که چه هدفی از این جستوجو دارد؟ ساختار نمایش بر اساس مونولوگ (تکگویی) شکل گرفته که نویسنده در نگارش آن تلاش کرده تا با استفاده از عناصر نمایشهای ایرانی و شیوه تئاتر مستند پرتره، بخشهایی از زندگی یکی از چهرههای مشهور دوران ناصری را روایت کند.
اپیدمی مونولوگهای غیر منطقی
مونولوگ به گفتههای تکنفره روی صحنه گفته میشود و معمولا بدون گفتوگوی دراماتیک پیش میرود که اجرایش را به شدت سخت و طاقتفرسا میکند. «در مضرات دخانیات» نوشته «آنتون چخوف» یکی از بهترین مونولوگهای تاریخ تئاتر است که در آن، مردی به نام «ایوان نیوخین» تلاش میکند تا درباره مضرات دخانیات صحبت کند؛ ولی مدام حاشیه میرود و در نهایت درباره اختلافهایی که با دیگران دارد حرف میزند. منطق دراماتیک این مونولوگ به خوبی شکل گرفته؛ زیرا بازیگر با تماشاگران به عنوان حضاری صحبت میکند که قرار است پای سخنرانی علمی او بنشینند. نمایشنامه «کریملوژي»، منطق دراماتیک ویژهای ندارد؛ زیرا علت حرف زدن شبح «کریم شیرهای» با تماشاگران مشخص نمیشود. سوال این است که تماشاگران این تئاتر، نماینده چه کسانی در جهان نمایش هستند؟ خطای دراماتیکی که در این متن مشاهده میشود در بیشتر مونولوگهای چند سال اخیر تکرار شده که حالا میتوان گفت تبدیل به اپیدمی خطرناکی شدهاست. تئاتر مستند پرتره به تولید آثاری درباره زندگی واقعی چهرههای سرشناس یا افراد ویژه، اختصاص دارد. مهمترین نکته در این فرم روایی، زاویه دید سوژه محوری است نه زاویه دید نویسنده. پرترههای تاریخی بر اساس پژوهش طولانیمدت ساخته میشوند که نویسنده در نگارش آنها تلاش میکند تا بر اساس اسناد و مدارک به زندگی واقعی سوژه اصلی خود نزدیک شود. نمایشنامه «کریملوژی» از نظر من بر اساس پژوهشی غیر حرفهای به نگارش درآمده که چیز ویژهای را از زاویه دید «کریم شیرهای» به عنوان سوژه محوریاش بیان نمیکند؛ حتی از زاویه دید نویسنده نیز خالی است. مشکل دیگرش این است که اصلا تاریخی نیست و اطلاعات غیر واقعی زیادی به مخاطب داده میشود. پرسش این است که مضمون محوری یا مفهوم اصلی نمایشنامه چیست؟ نویسنده «کریملوژي» از نظر من هیچ هدف خاصی نداشته به جز اینکه بخشهایی از زندگی کریم را روی صحنه به شکلی کاملا غیر دراماتیک تعریف کند. توجه داشته باشید که این نمایش، تبدیل به اثری روایی شده؛ زیرا قصه زندگی «کریم شیرهای» توسط «مجید رحمتی» برای تماشاگران تعریف میشود که شبیه به فنون «نقالی» و «پردهخوانی» است. کسی مثل «بهرام بیضایی» در نمایشنامه «افرا، یا روز میگذرد» وقتی میخواهد از شیوههای نمایشهای ایرانی در تئاتر مدرن استفاده کند، آنها را دراماتیک میکند.
کدام هنر ملی؟
چالشهای زیادی درباره عنوانهایی چون «فلسفه اسلامی» و «تئاتر ملی» در سالهای اخیر شکل گرفتهاست. برخی پرسیدهاند آیا تئاتر که هنری یونانی است، میتواند ملی شود؟ عدهای پاسخ دادهاند که کارهای «ویلیام شکسپیر» انگلیسی برای تمام مردم جهان است؛ زیرا هنر مرزی ندارد که حالا ملی شود یا غیر ملی. نظر برخی این است که فلسفه بر اساس شکگرایی بنا شده و ریشهای یونانی دارد که نمیتواند با دین که بر اساس ایمان است در یک جا جمع شود. نمایشنامه «کریملوژي» نیز ادعای ایرانیبودن دارد؛ ولی در همان قدم اول؛ یعنی در انتخاب عنوانش، غیر ایرانی شدهاست. عنوان مذکور از دو بخش «کریم» و «لوژی» تشکیل شدهاست. لوژی، پسوندی انگلیسی است که ریشهای یونانی دارد. واژه «سوسیولوژی» به عنوان مثال به معنای «جامعهشناسی» است؛ بنابراین «کریملوژی» (که در زبان فارسی غلط است) به معنای «کریمشناسی» میشود. نویسنده با انتخاب این عنوان تلاش کرده تا کارش را شبیه به پژوهشی علمی نشان دهد؛ ولی مهمترین اصل علم دراما؛ یعنی تولید کشمکش و کنش دراماتیک را رعایت نکردهاست. «درو یانو» (معلم فیلمنامهنویسی) گفتهاست: «درام، یعنی شخصیتی سخت خواهان چیزی است و به رغم وجود تمام موانع، تلاش میکند تا به آن برسد». کریم هیچ خواستهای ندارد جز اینکه محل دقیق قبرش را پیدا کند؛ بنابراین کشمکش خاصی شکل نمیگیرد و حریفی هم در برابر او ظاهر نمیشود تا برایش مانع درست کند. شبح کریم که حالا روی صحنه ظاهر شده کنش خاصی به منظور پیدا کردن قبرش انجام نمیدهد؛ بلکه تنها به بیان خاطراتش بسنده میکند. «سید فیلد» (معلم فیلمنامهنویسی) نوشتهاست: «تمام درام، کشمکش است. بدون کشمکش، شخصیتی ندارید؛ بدون شخصیت، ماجرایی در کار نیست و بدون ماجرا، داستانی ندارید». نمایشنامه «کریملوژی» غیر دراماتیک و خالی از کنش است که به شیوه روایی، اجرا میشود. «رضا بهرامی» با اجرای جذاب چنین متنی، موفق شده تا خودش را نشان دهد؛ زیرا توانسته تماشاگران را بیدار نگه دارد و کاری منسجم و با ضرباهنگی مناسب تحویل دهد.
فرمالیسم علیه اندیشه است
تئاترهای فرمالیستی معمولا خالی از مفاهیم انتقادیاند. نویسنده «کریملوژي» نتوانسته یک ایده انتقادی مناسب را پرورش دهد. او تفاوتی میان «موضوع» و «مفهوم محوری» قائل نشده که از اصول ابتدایی نوشتن متن دراماتیک است. نمایش «خانه عروسک» به نویسندگی «هنریک ایبسن» مثال خوبی است؛ زیرا نویسنده به زندگی زنان پرداخته و به خوبی توانسته دگردیسی ارزشها و ویژگیهای متضاد مدرنیته را به تصویر بکشد. شخصیت «نورا» (که تمثیلی از زنان مدرن است) دیگر نمیخواهد تحت انقیاد قدرت مردانه به زندگیاش ادامه دهد و خود را به عنوان قربانی جامعهای مردسالار در نظر بگیرد. او پس از اختلافاتی که با شوهرش پیدا کرده به این نتیجه میرسد که باید خانهاش را ترک کند. «نورا» در خانه همسرش تنها میتواند به عنوان عروسکی زیبا و زنی سادهدل زندگی کند نه زنی عاقل که قدرت انتخاب و تصمیمگیری دارد. موضوع نمایشنامه درباره زندگی بحرانی زنی به اسم «نورا» در کنار مردی به نام «توروالد هلمر» است؛ بنابراین میان مضمون دراماتیک و موضوع، مرزی مشخص کشیده شدهاست. نویسنده به منظور نشان دادن مفاهیم انتقادی خود، زنی بیپروا را انتخاب کرده است. نمایشنامه «کریملوژي» هیچ مفهوم خاصی ندارد و به شدت محافظهکارانه نوشته شده؛ زیرا نویسنده اصلا به «تاریخ اکنون» و «وضعیت زمانه» کاری ندارد و در تاریخ گذشته سیر میکند. او فقط میخواهد قبرنگاری کند انگار که تمام هویت «کریمشیرهای» خلاصه در قبرش شدهاست. متن دراماتیک باید حرفی درباره زندگی روزمره حال حاضر مردم داشته باشد که معمولا دراماتورژها این کار را انجام میدهند. اگر کارگردانی بخواهد نمایشنامه «باغوحش شیشهای» نوشته «تنسی ویلیامز» را در زمانه حاضر اجرا کند، نیاز است تا متن را با سبک زندگی مردم امروز هماهنگ کند.
آشی با یک وجب روغن
نمایشنامه «کریملوژي» اصلاً سر و شکل منسجمی ندارد و دست به دامن هر چیز متضادی شده تا خودش را شبیه به متنی تئاتری جلوه دهد. آش در هم جوشی پخته شده که یک وجب روغن رویش است. اینجاست که متوجه میشویم کارگردان و بازیگر این نمایش چه زحمتی کشیدهاند تا بتوانند اجرایی جذاب را به صحنه ببرند. «رضا بهرامی» به خوبی توانسته تنها بازیگر نمایش را هدایت کند و «مجید رحمتی» نیز با تغییر لحنهای گوناگون و تسلطی که بر تیپسازی دارد به راحتی توانسته صحنه را در مشت بگیرد. نویسنده، غذایی بیمزه پخته که نمک و فلفل ندارد؛ بنابراین تمام بار اجرا بر دوش کارگردان و بازیگر افتاده که به خوبی هم از پس آن برآمدهاند. بازی «مجید رحمتی» کیفیت بالایی دارد؛ زیرا به تنهایی میتواند توجه بیشتر تماشاگران را به خود جلب کند. تمرکز، بدن و بیان او آنچنان آماده است که خبر از قدرت بازیگریاش میدهد. «رضا بهرامی» در مقام کارگردان به خوبی توانسته ژستها، فرمها و کنشهایی جذاب را روی صحنه ایجاد کند که به واسطه آنها بیشتر تماشاگران خسته نمیشوند و میتوانند تا آخر این قصه بیمعنا بیدار بمانند. متأسفانه در سالهای اخیر با تعداد زیادی از متنهای بدون مفهوم مواجه هستیم که نه هنری هستند و نه تجاری؛ زیرا بیشتر نویسندگان میخواهند هم اثری «عامهپسند» تولید کنند و هم کاری «نخبهپسند». چنین عملی اگر انجام شود خیلی سخت خواهد بود؛ ولی لازم است تا نویسنده یا غریزه هنری داشته باشد یا دانش کافی. بیشتر تماشاخانههای ایرانی در سالهای اخیر پر شده از نمایشنامههای غربی که علت اصلیاش، سانسور گسترده آثار اندیشهمحور ایرانی است. شبههنرمندان زیادی در این فضا رشد کرده و شهرتی هم رقم زدهاند. اجرای «رضا بهرامی» در میان چنین کارهایی خودنمایی میکند و دیده میشود و در مجموع کاری مورد قبول است. کارگردانی که علاقه به متنهای ایرانی دارد مورد احترام است؛ زیرا میتواند باعث رشد نمایشنامهنویسی ایرانی شود.
نویسنده: سید حسین رسولی