پایگاه خبری تئاتر: وقتی فرانسیس کاپولا برنده پنج جایزه اسکار را در خانهاش که بر فراز کوههایی مشرف به تاکستان بزرگش واقع شده ملاقات میکنم، میتوان جاهطلبی وی را در هر گامی که برمیدارد، حس کرد. نه برای پنجاهمین سالگرد شاهکارش «پدرخوانده» یا ستارهای در پیادهروی مشاهیر هالیوود که به تازگی دریافت کرد یا ادای احترام به وی روی صحنه مراسم اسکار 2022. نه. جاهطلبی او آنقدر است که حتی حاضر شده بخشی از تاکستانهایش را برای فروش بگذارد تا بتواند فیلم جدیدش «مگالوپولیس» را بسازد. به نسبت سه سال پیش که برای مصاحبهای او را دیده بودم 30 کیلو وزن کم کرده و در کنار همسری که شصت و چند سال شریک زندگیاش بوده در خانه شیشهای با دیوارهای ساخته شده از بتن با روکش چوبی زندگیمیکند. کاپولا به تازگی گفتوگوهای زیادی برای پنجاهمین سالگرد «پدرخوانده» انجام داده اما اینجا او موافقت کرد تا خاطرات بسیاری را که از جوایز اسکار دارد، با علاقهمندان به اشتراک بگذارد.
جوایز اسکار تبدیل به کیسه بوکسی شده که از نظر رتبهبندی چالش برانگیز است، با تماشاگرانی جوانتر که از زرق و برق مراسم و تعلیق برندگان غافلگیر نمیشوند. چه چیز از تماشای این مراسم در دوران کودکی به یاد دارید؟
اسکار را به خوبی به یاد دارم. خانواده من با هم اسکار را تماشا میکردند و من آن را دوست داشتم. آن موقع فکر نمیکردم در آینده فیلم بسازم اما میدانستم عاشق فیلم هستم. ما خانوادگی سینما میرفتیم. قبلش به یک پیتزافروشی میرفتیم و اطراف پیتزا را جمع میکردیم تا در طول تماشای فیلم بخوریم. اسکار نمایش بزرگی نبود. فرش قرمز نداشت، ولی هدی لامار و روندا فلمینگ در آن حضور داشتند. آنها در لباسهای زیبا وقتی جایزه خود را گرفتند، گریه کردند. لحظه پرهیجانی بود که خوب به یادش دارم. نه فقط من بلکه همه از آن لذت بردند. این افراد برای من مثل خدا بودند.
در اسکار امسال، بحث و جدل پخش اهدای جوایز هشت بخش به صورت ضبط شده از پیش در زمان پخش آگهیها سروصدای زیادی ایجاد کرد.
خب، در دهه 50، فکر نمیکنم جوایز همه بخشها نشان داده میشد. آنها دستهبندیهای مهمی داشتند. میدانم که بخش آهنگساز داشتند چون پدرم همیشه درباره آهنگسازان نظر داشت. آهنگسازانی مانند الکس نورث، دیمیتری تیومکین به نظر او واقعی بودند. او به آنها احترام میگذاشت. اما بعضی از آهنگسازان را هم تقلبی میدید چون خودش نوازندهای تحصیلکرده بود. میدانی در قلبم عاشق اسکار هستم. وقتی جوان بودم آن را دوست داشتم و هنوز هم این عشق را دارم.
به من گفتید که فاکس فیلمنامه «پاتن» شما را دوست نداشت.
نه، نه. تهیهکننده «پاتن» فردی به نام فرانک مک کارتی در واقع دستیار ژنرال بود و اینکه من عضو انجمن نویسندگان بودم و 16 نویسنده دیگر نبودند، خودش یک نوع اعتبار بود. در میان نویسندگان فقط من و گور ویدال عضو انجمن نویسندگان بودیم.
شما قبلا با هم کار کرده بودید...
بله، فیلمنامه «آیا پاریس میسوزد» را سال 1966 با گور ویدال نوشته بودیم. کمی آشفته بود، اما خوب بود. من این اعتبار کاری را داشتم اما فکر نمیکردم فیلم خوبی باشد. وقتی با ژنرال فرانک مک کارتی مصاحبه کردم، او از من پرسید که آیا تجربه نظامی دارم؟ من یکسال و نیم مدرسه نظامی رفته بودم، گفتم بله و کار را بهطور معجزهآسایی گرفتم. خیلی برای آن فیلمنامه کار کردم، تحقیقات زیادی انجام دادم. اما برت لنکستر خیلی از صحنهها را دوست نداشت. او برت لنکستر بود و من یک بچه بیست و چند ساله بودم. لنکستر همه مفاهیم تناسخ را که من در داستان گنجانده بودم و واقعی بود و احساس پاتن بود هم حذف کرد و عملا من را کنار گذاشتند. برای همین من و جورج لوکاس به سانفرانسیسکو رفتیم و من این فیلمنامه را فراموش کردم.
چطور شد که اسکار را بردید؟
شاید سه سال بعد، من و جورج دستگاههای فیلمسازی خریده بودیم که با اجاره آنها زندگی میکردیم و یکی هم به فاکس اجاره داده شد. برای تعمیر دستگاه آنجا رفته بودم که اتفاقی فهمیدم لنکستر فیلم را بازی نکرد و جورج سی اسکات را استخدام کردند و او فیلمنامهای را که برای لنکستر نوشته بودند، دوست نداشت و فیلمنامه من دوباره استفاده شد.
چرا وقتی نام شما خوانده شد در اسکار حضور نداشتید؟
من در نیویورک بودم، وسط ماجرای اخراج شدن از «پدرخوانده» و داشتم برنامه اسکار را با مارتی اسکورسیزی، دوستم تماشا میکردم.
در آن مقطع واقعا فکر کردم قرار است اخراج شوم. شاید چهار بار این احساس را داشتم. تولید شروع شده بود و فهمیدم برنده شدم. اینجا بود که مارتی به من گفت، فکر نمیکنم الان تو را اخراج کنند. حق با او بود. به عبارت دیگر، احتمالا برای مدتی من را اخراج نمیکردند چون چطور میشود مردی را که فیلمنامه را نوشته و فیلم شما را کارگردانی میکند و اسکار گرفته را اخراج کنی؟ مارتی بود که متوجه شد بردن جایزه اسکار مرا حفظ میکند. من واقعا نگران بودم.
آیا مشکلی در مورد رفتن شما به مراسم اسکار وجود داشت؟
نه، ذهن من خیلی درگیر مشکلاتی بود که داشتم. چگونه تا آنجا میرفتم؟ قرار نبود مرا بفرستند. پولی نداشتم و دوست داشتم با مارتی باشم. ایتالیاییهای زیادی در کار سینما هستند. مارتی اسکورسیزی، بابی دنیرو، برایان دی پالما، ماریو پوزو. اما بسیاری از این ایتالیاییها همان ایتالیاییهای من نیستند. ایتالیایی بودن مانند خانواده من است. بوی آشپزخانه بوی ایتالیایی بود. مثلا دنیرو پدرش هنرمند بزرگی بود. هیچ یک از آن افراد دیگر مانند من و مارتی در چنین فرهنگ ایتالیایی-امریکایی بزرگ نشده بودند. من همیشه احساس میکردم او پسر عموی من است. من عاشق پدر و مادرش و طرز آشپزی مادرش بودم. پدر و مادر من حتی پدر و مادر او را دوست داشتند زیرا آنها ایتالیایی-امریکایی واقعی بودند. چهار، پنج سال از من کوچکتر بود. من او را بینهایت تحسین میکردم. من او را در یک جشنواره فیلم ملاقات کردم و بلافاصله با او تماس گرفتم.
بنابراین برنده شدن اسکار برای «پاتن» شما را به خط پایان در «پدرخوانده» رساند و خودش تجربه بعدی اسکار شما شد.
اولین «پدرخوانده»، بله. من از موفقیت آن شوکه شده بودم. به یاد دارم که سعی میکردم فیلمنامه «گتسبی بزرگ» را بنویسم زیرا کاملا ورشکسته بودم. همسرم در نیویورک بود و من در هتلی در فرانسه تلاش میکردم این فیلمنامه را بنویسم چون سه هفته فرصت داشتم آن را انجام دهم. همسرم میگفت: فرانسیس، «پدرخوانده» اکران شده و موفقیت بزرگی بوده و افراد زیادی در صف میایستند. این غیرقابلباور است. من خیلی راضی اما نگران فیلمنامه بودم که باید تحویل میدادم. وقتی نامزد دریافت اسکار شدم واقعا هیجانزده بودم. همان موقع جایزه بهترین کارگردانی انجمن کارگردانان را بردم که معمولا از هر 10 مورد 9 بار آن به معنی پیشبینی اسکار است. در اسکار فیلمنامه را بردم، بنابراین اسکار دوم را گرفتم و فیلم برنده جوایز دیگری شد؛ از جمله مارلون براندو که با حرکت معروفش جایزه را رد کرد؛ اما من جایزه کارگردانی را نگرفتم. باب فوسه برای «کاباره» برنده شد. عاشق کار باب فوسه هستم اما از اینکه اسکار کارگردانی را نگرفتم، له شدم. بعد برنده بهترین فیلم را معرفی کردند که باز «پدر خوانده» بود.
وقتی مارلون براندو در مراسم حاضر نشد، چه فکری کردید؟
او ساچین لیتل فیدر را فرستاد تا جایزه را رد کند. خب، در حقیقت، من کسی هستم که او را با ساچین آشنا کرده بودم. او بانویی بود که در سانفرانسیسکو ملاقات کرده بودم. بنابراین وقتی او در لباس بومی امریکا ظاهر شد و از قبول جایزه از طرف مارلون امتناع کرد، من کاملا گیج شدم. اصلا نمیدانستم قرار است این اتفاق بیفتد. مارلون مردی بسیار جذاب، کنجکاو و بسیار غیرعادی بود. من نابغههای زیادی را میشناسم؛ در کودکی با مارسل دوشان، فلینی، آنتونیونی آشنا شدم. یکی از بزرگترین نابغههایی که تا به حال ملاقات کردم، براندو بود و نه به این دلیل که او فقط بازیگر بزرگی بود، بلکه به عنوان یک مرد، آنچه او در موردش صحبت میکرد بسیار جالب بود. او مرد جذابی بود و من با دیدن او به عنوان برنده اسکار افتخار میکردم، اما او این کار را نکرد و من ناامید شدم.
آیا امتناع او از قبول جایزه شب «پدرخوانده» را خراب کرد؟
اینطور فکر نمیکنم. برنده شدن جایزه بهترین فیلم یک پیروزی فوقالعاده بود. اما یادم میآید که قلبم شکست که اسکار بهترین کارگردانی را نگرفتم. اما خوشحالم که به باب فوسه باختم زیرا واقعا او را تحسین میکنم.
تجربه بعدی اسکار شما «گرافیتی امریکایی» بود که نامزد بهترین فیلم شد. یونیورسال میخواست نام شما را روی فیلم بگذارد؛ عنوانی مثل «فیلمی از کارگردان پدرخوانده»...
من فقط یک تهیهکننده بودم. یکی، دوتا پیشنهاد دادم دعوای بزرگی بر سر عنوان شد. آنها عنوان «گرافیتی امریکایی» را نمیخواستند چون معنی کلمه گرافیتی را نمیدانستند.
تجربه بعدی اسکار شما زمانی رقم خورد که دو فیلم از پنج فیلم نامزد بهترین فیلم را کارگردانی کردید...دو فیلم عالی که با هم رقابت میکنند. چطور اتفاق افتاد؟
نمیدانم. من قبلا «مکالمه» را نوشته بودم. من امیدوار بودم که مارلون براندو آن را بازی کند ولی او رد کرد. این قبل از «پدرخوانده» بود. معمولا من روی یک پروژه کار میکنم بعد شروع به متنفر شدن از آن میکنم و روی پروژه دیگری کار میکنم و از آن متنفر میشوم و به پروژه قبلی برمیگردم. هر فیلمی که ساختهام به این شکل ساخته شده است. بنابراین «مکالمه» قبل از «پدرخوانده» نوشته شد. در این زمان چارلی بلوهدورن پیش من آمد و گفت داستین هافمن، استیو مک کوئین و باربارا استرایسند شرکتی به نام بازیگران تشکیل دادند. فکر کنم همین بود. چارلی گفت چرا شما شرکتی به نام کارگردانها تاسیس نمیکنید؟ با این کار میتوانید هر چه میخواهید بسازید. بنابراین من پیش پیتر بوگدانوویچ و بیلی فریدکین رفتم و او هم به دنبال آن رفت و سپس سعی کردم جورج لوکاس را بیاورم. اگر این کار را انجام میدادیم، کمپانی کارگردان «جنگ ستارگان» را ساخته بود، اما نشد. پس ما سه نفر بودیم و پیتر «ماه کاغذی» را ساخت، یک فیلم فوقالعاده که برای همه ما سود داشت. من حدود 300000 دلار درآمد داشتم و بیلی هم همینطور و سپس پیتر «دیزی میلر» را ساخت که چندان موفق نبود و من «مکالمه» را ساختم که درآمد چندانی نداشت، اما نخل طلای کن را برد که خوب بود و نامزد شد. پس حداقل محترم بود. بیلی در واقع هرگز فیلمی نساخت.
چرا شرکت ادامه نیافت؟
خب، نوبت بیلی بود که کارش را انجام نداد. میدانی همه گاهی برنده میشوند و گاهی میبازند. من خیلی بردم و خیلی باختم اما در نهایت بیشتر از باختم، بردم و اینکه در بازی بودم سرگرمکننده بود.
بازگشت به اسکار در سال 1975، زمانی که شما دو فیلم از پنج فیلم را داشتید، «محله چینیها»، «لنی» و «دوزخ برجستگی» فیلمهای رقیب بودند. در آن زمان از مرد جوانی که هر روز میترسید از «پدرخوانده» اخراج شود گذشته بودید...
درست است. باید بگویم «پدرخوانده دوم» بسیار پیچیده بود و سکانسهایی در دریاچه تاهو، هالیوود، لاس وگاس، کوبا، در سال 1920 در نیویورک و سیسیل داشت. گران بود، اما واقعا روانترین فیلمی بود که ساختم زیرا خودم تهیهکننده بودم.
با این شرایط برگشتید چون هیچکس اجازه نداشت مثل دفعه اول با شما سر و کله بزند؟
خب، از نظر ابعاد فیلم بزرگ و جاهطلبانهای بود.
من برخی سخنرانیهای اسکار را تماشا کردم و در اولین پدرخوانده، سیناترا میزبان بود.
یادم نیست.
بعد از اینکه جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی را بردید، او را میبینیم که شما را نادیده میگیرد. من تعجب کردم که آیا هنوز از شایعه اینکه شخصیت جانی فونتان را با الهام از او نوشتید ناراحت است؟
آنچه به یاد دارم این است که او گفت: چرا من و تو پدرخوانده را نمیخریم و من نقش پیرمرد را بازی میکنم.
آیا میتوانید او را به عنوان دون کورلئونه تصور کنید؟
نه، نه، نمیدانم. پدرخوانده حیلهگر بود، باید شخصیتی باورنکردنی، کاریزماتیک و با روحیه میبود. پیدا کردن یک مرد 65، 70 ساله، سخت است. ایوانز ایده کارلو پونتی را داشت که تهیهکننده بود. کارلو پونتی قطعا فوقالعاده بود اما تفاوت این بود که پدرخوانده ایتالیایی نبود، یک فرد ایتالیایی- نیویورکی بود.
شما لارنس اولیویه را در نظر گرفتید و او هم اینطور نبود.
من با همکار سابقم در بخش بازیگری گفتیم بهترین بازیگران دنیا چه کسانی هستند؟ خب، مارلون براندو و لارنس اولیویه. لارنس اولیویه شباهت زیادی به ویتو داشت، اما سالخورده، انگلیسی و بیمار بود. براندو 47 ساله بود، یک مرد جوان و البته نه ایتالیایی. اما او بازیگر بزرگی است. من فقط فکر کردم که او یک نابغه است و او واقعا بود.
پس شب باشکوهی بود که جایزه بهترین کارگردانی را بردید، چیزی که در فیلم اول از شما دریغ شده بود.
اما بهترین لحظه آنجا... احساس شادی پدرم بود. در تمام زندگی من، از زمانی که پسر کوچکی بودم، نگران پدرم بودم. او یکی از بزرگترین فلوتنوازان جهان بود، اما آهنگساز و رهبر ارکستر خوبی هم بود، به دانشگاه کلمبیا رفته بود، اما فلوت او را عقب نگه میداشت و همیشه بسیار ناراضی بود و با قسمت دوم «پدرخوانده» دیدم پدرم برنده اسکار شد و نمیتوانم به شما بگویم چه احساسی در من ایجاد کرد.
این بهترین لحظه اسکار شما بود؟
و لحظه دیدن دخترم سوفیا که برنده جایزه اسکار شد. پدرم وقتی اسکار گرفت گفت، خب، من بدون پسرم اینجا نبودم. اما از سوی دیگر، پسرم بدون من اینجا نخواهد بود. این بالاترین لحظه اسکار بود... اما نکته جالبی در مورد اسکار این است که پدرم در سومین «پدرخوانده» نامزد بهترین آهنگ شد که واقعا هم دلش میخواست. او آهنگ زیبایی برای سومین «پدرخوانده» نوشت و نامزد شد ولی برنده نشد. اما پدرم وقتی آن لحظه ناامیدی رخ داد در مراسم اسکار سکته کرد. من با او سوار آمبولانس شدم و آنچه باید یک پسر در آن موقعیت به پدرش بگوید را گفتم. او سه هفته بعد درگذشت.
پس از آن «اینک آخرالزمان» را میسازید، یک مصیبت باورنکردنی از فیلمی که آنقدر طول کشید و بعد از یک فیلم قدرتمند دیگر با مضمون ویتنام یعنی «شکارچی گوزن» اکران شد و آنجا شما جایزه بهترین کارگردانی را به مایکل چیمینو اهدا میکنید.
اولین فیلمی بود که درباره ویتنام اکران میشد و یک موفقیت فوقالعاده بود.
چه احساسی داشتید، وقتی اسکار را به مردی دادید که جایزه شما را دزدید، زیرا فیلم شما با مشکلات زیادی روبهرو شده بود؟
اوه، من مایکل چیمینو را خیلی دوست داشتم و فکر میکردم فیلمش هم فوقالعاده بود. او آن را زودتر از من ساخت و من افتخار کردم که جایزه را به دست او دادم. اما یادت هست بعد از اینکه جایزه را به او دادم چه کار کردم که واقعا مسخره بود؟
خاطرات اسکاری شما از «اینک آخرالزمان» چیست؟
حرفه من همیشه ساختن فیلمهای بسیار متفاوت بوده. منظورم از نظر سبک است. همیشه فیلمهایی را انتخاب میکردم که بلد نبودم چطور باید آنها را بسازم. چرا؟ چون در روند ساخت چیزهای زیادی یاد میگیری. وقتی خودت را تکرار نکنی، چیزهای زیادی یاد میگیری و حتی ممکن است به چیزی زیباتر برسی. به یاد میآورم زمانی که در ویتنام در قایق بودیم یکی از شخصیتها نارنجک دودزا پرتاب کرد و من و طراح تولیدم، دین تاولاریس، به آن نگاه کردیم و گفتیم، واقعا خوب است و اینطوری فیلم به ما گفت چه کار کنیم تا همه چیز سوررئالتر شود.
پس از انجام آن ریسک بزرگ و از دست دادن جایزه بهترین فیلم در برابر «کرامر علیه کرامر» چقدر ناامید شدید؟
«اینک آخرالزمان» واکنشهای مختلفی داشت، برخی بسیار خوب. اما به یاد دارم که نقد وحشتناکی در نیویورک تایمز توسط فرانک ریچ منتشر شد که آن را بزرگترین فاجعه نامید و من گفتم یعنی واقعا هیچ فیلمی از این بدتر نیست؟ «کرامر علیه کرامر» همه چیز را برد و ما چند جایزه فنی گرفتیم.
فیلم شما بیشتر شبیه رویای یک تب بود.
من حرفهام را به سه پرده تقسیم میکنم. اولین پرده «پدرخوانده» و فیلمهایی که در دوره «مکالمه» ساختم. بعد دوره بسیار متفاوتتری است. غیرمعمولتر، شخصیتر، عجیبتر. «اینک آخرالزمان» متعلق به این دوره است. هیچکس نمیخواست آن را بسازد. پارامونت از آن حمایت نکرد. دلیل اینکه من این فیلم را دارم، این است که هیچ کس آن را نمیخواست. حالا در پرده سوم «مگالوپولیس» است که راهی بسیار عجیبتر است.
چطور؟
تامین مالی بسیار سختتر و احتمالا طولانیتر خواهد بود، چون چیزهای زیادی در آن وجود دارد که بسیار جالب است. مانند «اینک آخرالزمان» ماندگار خواهد بود.
شما بازیگران بسیار خوبی در این فیلمها داشتید. هر بار که دو فیلم اول «پدرخوانده» را تماشا میکنم و تحول آهسته مایکل کورلئونه از پسری رانده شده به رهبر خانواده را دنبال میکنم، به این فکر میکنم که چگونه آل پاچینو ممکن است یک یا دو اسکار نبرد؟
من میدانم روال اسکار چطور است. انجمن کارگردانها اهمیت زیادی دارد. اسکار مثل سیاست کنونی ما عمل میکند؛ اما تنها یک آزمون واقعی برای خوب بودن یک فیلم وجود دارد و آن چیزی که منتقدان فکر میکنند، نیست. اسکار تعیینکننده نیست. تنها راه واقعا ارزشمند برای ارزیابی هنر، آزمون زمان است. چه کسی هزار سال بعد آن کتابها را میخواند؟ چه کسی 75 سال بعد آن فیلمها را میبیند؟ این طوری آثار امتحان پس میدهند.
برسیم به سومین «پدرخوانده» که نامزد بهترین فیلم شد...
اما برنده آن سال فیلم کابوی کوین کاستنر شد؛ «با گرگها میرقصد». شخصا واقعا احساس میکردم که مارتی باید برای «دوستان خوب» برنده میشد.
بعد از تمام فراز و فرودها سوال این است که چرا فرانسیس میخواهد دوباره خود را با مشکل روبهرو کند؟ این تمایل شما به قمار ناشی از این نیست که نمیخواهید در بستر مرگ به این فکر کنید که چرا این کار را نکردم؟
فراتر از آن دنبال فرصتی برای کنکاش در موضوعاتی واقعا مهم هستم. نظریات هیجانانگیزی که در مورد انسان وجود دارد. آیا بد به دنیا آمدیم و با گذشت زمان کمی بهتر شدیم یا خوب به دنیا آمدیم و کمی بد شدیم؟ یا خوب و بد به دنیا آمدهایم؟ پاسخ من این است که نوع ما دوستانه است. اگر ما مجبور به انجام کارهای بد باشیم، آن زمانی میآید که قدرت مردانه زنان را به بردگی گرفت. قبل از آن ما با زنان شریک بودیم. در دوره مادرسالاری، مردان و زنان در کار شریک هستند. زمین در فرهنگ اولیه ما، مادر است. به همین دلیل معتقدم ما خوب بودیم و بعد بد شدیم. ایده اصلی فیلمنامه من درباره همین موضوع است. اینکه زمین در حال نابودی است و ما در 70 سال آینده منقرض خواهیم شد. به هر حال، من احساس میکنم که فیلم من آبستن ایدههایی جدید خواهد بود.
هرگز اینطور به زندگی فکر نکردم.
چون تبلیغات بازرگانی به شما میگویند که شما آنطور که هستید خوب نیستید و اگر بتوانید یک مرسدس بنز داشته باشید بهتر میشوید. بنابراین یک مرد فقیر تا آنجا که میتواند سخت کار میکند و نمیتواند یک مرسدس بنز داشته باشد و از کوره در میرود و به پنج نفر شلیک میکند. در برابر هر چیزی که آنها به شما میگویند که میتوانید انجام دهید مربوط به خرج کردن پول شما میشود. آیا میدانستید آمار واقعی در مورد آنچه در نسل بشر اتفاق میافتد بسیار مثبت است؟ فکر میکنید چند درصد از جهان 150 سال پیش در سطح وحشتناک فقر بودند؟
منبع: ددلاین- روزنامه اعتماد
نویسنده: ترجمه: رویا دیانت