پایگاه خبری تئاتر: طی سالهای گذشته اجراهای متفاوتی دیدم که تلاش کرده بودند علیه یک فرم تثبیت شده در تئاتر ایران قیام کنند و دست به قالبشکنی زنند. ناتورالیسم شاید بیریشه و متاثر از ترجمه متون فرانسوی، که هیچ ادراکی از ماجرای توارث داروین و تاثیرش بر این نگرش جزماندیش نداشت. نمایشهای به ظاهر عریان از طبقات فرودست جامعه که تا خرخره در منجلاب اسیر هستند و راهی جز زوال ندارند. در اوایل دهه نود و با سرخوردگی ناشی از وقایع هشتاد و هشت، زوال به جان طبقه متوسط افتاد، اما طبقه متوسط هنوز پایبند به سنت. همیشه یک عروسی با تاکید بر حضور حداکثری خانواده در دل نمایش بود و فاجعه در اوج سرخوشی رخ میداد. هرچند این رویه جرقه بود، اما زبان خاص نمایشهای ناتورالیستی در جامعه فرودست و اندکی با لحن کیمیایی طرفدار داشت. در چنین وضعیتی برخی قصد شکست قالب را داشتند، همانند کار اخیر ابراهیم پشتکوهی که بارقههایی از میل ارجاعوار پسامدرن دارد، اما در نهایت همان همیشگی است.
کریم اما یک قالبشکن است. از اسم تا اجرا همه چیز برای غافلگیری است. باز نشدن در دستشویی خانه حین مراسم خواستگاری دختر خانواده-که ارجاع به همان عروسیهای مد نظرم است- با مشکل تکرر ادرار خواستگار گره میخورد و کلید مشکل در دست کریم کلیدساز است، اما جمعه هست و کریم در مغازه نیست. کریم حالا امر سیاسی را با بینظمی یا بهتر است بگویم آنتروپی ابزورد آمیخته میکند. برای من کریم همان حسن است، هم به لحاظ معنایی و هم به لحاظ بافت اجتماعی جایگزین نابی است. آن هم برای آن حسن مشهور که جمعه نبود و تازه صبح شنبه باخبر شده بود و در نسیان خانواده بیتوالت هم نقش پررنگی دارد. آن حسن کلیددار که کلیدش حتی در یک مستراح را نگشود و حال در غیابش ما در این آنتروپی ابزورد دچاریم.
شیوه اجرایی نمایش با آن همه سکوت بکتوار در دل تاریکی به این موقعیت ابزورد کمک میکند. هیچ خبری از دکورهای ابرواقعگرا نیست و همه چیز به یک باریکه نور روی قفل بازنشدنی معطوف شده است. این وسط هم برادرها برخلاف غیرتمداران کیمیاییزده به خواهر غرولند میکنند چرا بعد همسر نخست ازدواج نکرده است و این بدبختی محصول این عدمانتخاب است. کریم بازی ناتورالیسم را عوض میکند. آن را از کار میاندازد و حتی به این سبک منفعل بار سیاسی میدهد. مسخره میکند و برجسته میسازد. کریم کاری میکند که نتوان آن را با چیزی مقایسه کرد. حتی به سمت بکتبازیهای مرسوم هم غش نمیکند. گویی مال خودش باشد.
نویسنده: احسان زیورعالم