از منظر دار و دسته عشاق موسیقی جز، در کلاسیک گربههای اشرافی (دیزنی/۱۹۷۰)، هرکسی دلش میخواهد گربه باشد. این دقیقا در فیلم "گربهها" به کارگردانی تام هوپر هم صدق میکند. فیلمی در ژانر موزیکال، کمدی ـ درام با بازی تیلور سوییفت، جودی دنچ، جیمز کوردون، ادریس البا و سر یان مککلن.
پیش از آن که اینترنت سبب انتشار گسترده تصویرها و ویدیوهای گربههای بانمک در شبکههای اجتماعی شود، فیلمسازان گربهها را بر پرده سینما آورده بودند. از نخستین نمونهها، فیلم کوتاهی بود که توماس ادیسون در استودیوی فیلم نیوجرسی در جولای ۱۸۹۴ تهیه کرده بود. فیلمی به نام "گربههای بوکسور دکتر ولتون"، نمایش دو بچه گربه باهوش که دستکش بوکس در دست، در رینگی کوچک بازی میکنند. چند سال بعد، جیآ اسمیت بریتانیایی فیلمی دلنشین ساخت به نام "بچهگربههای مریض". در آن فیلم دو نوجوان با قاشقهای دارو یا شاید هم شیر، گربه بیمارشان را تیمار میکردند.
همانطور که در فیلمی از بلیک ادواردز، کلاسیک ـ رمانتیک «صبحانه در تیفانی»(۱۹۶۱) گربهای همیشه همراه آدری هپبورن است، در فیلم «کلوئه از پنج تا هفت» ساخته انیس واردا هم، کلوئه در آپارتمانی همراه با چند گربه زندگی میکند، و شخصیت سیلویا در فیلم «زندگی شیری» ساخته فدریکو فلینی را به یادمان میآورد که او هم گربهای لاغر و سفید دارد. تمامی این کاراکترها گربهها را به دوستی برگزیدهاند، که هرچند به اندازه سگها وابسته نیستند، اما کمتر از انسانها قضاوتپذیرند.
شاید وفاداری گربه است که سبب شد به جای یک سگ، در کنار ارنست بلوفلد، شخصیت منفی فیلمهای جیمز باند قرار بگیرد. در فیلم «از روسیه با عشق»، از سری جیمز باند، محصول سال ۱۹۶۳، تماشاگران حتی پیش از آشنایی با بلوفلد، ابتدا با گربهی زیبایی نقرهای او آشنا میشوند که آرام بر دامانش نشسته در حالیکه نقشه قتل جیمز باند محل بحث است. صحنه معروف و مشابه دیگر، در فیلم پدرخوانده به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا دیده میشود، آنجا که دون ویتو کورلئونه، گربهای را بر زانوی خویش نشانده است. هر دوی این صحنهها، لطافت را به نفس شیطانی بیاشتباه آمیختهاند. با چنین دوستانی، دیگر به دشمن نیازی نیست.
بیشک، طی قرنها، گربهها به خصوص در فرهنگ غرب، با شرارت عجین بوده اند. در قرون وسطی، باوری وجود داشت که گربهها را همراه شیطان میدانست و همین باور سبب قتل عام گربهها شد. نتیجه ناخواستهاش، افزایش تعداد موشها و شیوع طاعون بود. حتی پس از طاعون، گربهها در قرن شانزدهم پیوندی با موجودات ماورایی، چون جادوگران داشتند.
ویلیام شکسپیر، خود با گربهای که در نمایش مکبث در معیت جادوگران خلق کرد، در گسترش این باور بیتاثیر نبود. قابل حدس است که گربهها حالا دیگر خود را مکررا در نقش منفی داستانها شده بودند.
در حدود سال ۱۹۳۴ بود که فیلمهای ضد گربه پا گرفتند، وقتی که ادگار اولمر، در بازساخت اثری از ادگار آلنپو، «گربه سیاه»، آنها را به شکل موجوداتی فوق طبیعی در همدستی با جادوگران نشان داد. در حالی که باور به از جهانی دیگر بودن گربهها سابقهای به قدمت قرون دارد، فیلمسازی این باور را به شکل هنر بیان میکند. مثل فیلمهای ریچارد کوآین، و از همه ترسناکتر در فیلمی از نوبوهیکو اوبایاشی ژاپنی، به نام «خانه». (۱۹۷۷).
اما شاید گربهای با قدرت زیاد چیز چندان بدی هم نباشد. مثل گربهای در فیلم «خوابگردان» که میک کریر با اقتباس از داستانی از استیون کینگ ساخت. گربهای قدرتمند که به نجات تانیا رابرتسون از دام خونآشامان کمک میکند.
از نخستین گربههای کارتونی شده، گربه چشایر بود در «آلیس در سرزمین عجایب»، محصول سال ۱۹۵۱ دیزنی که قهرمان داستان را به جایی میبرد که هیچچیز آنطور که به نظر میرسد نیست. الن ریپلی در فیلم تخیلی بیگانه ساخته رایدلی اسکات هم نمیتوانست بدون وجود آن گربه خیره از شر اتفاقات سفینه نوسترومو خلاص شود.
گربهها شجاع و وفادارند، اما محبتشان را باید یکطوری به دست آورد و این را کارآگاه فیلیپ مارلو در فیلم «خداحافظی طولانی» ساخته رابرت آلتمن (محصول سال ۱۹۷۳) خوب میداند. در آن فیلم وقتی مارلو غذایی ناآشنا برای گربه به خانه میآورد، گربه عصبانی حس میکند برای جلوگیری از ایجاد هر مشکلی بهتر است از خانه بیرون بزند. مشابه این داستان را در فیلمی از برادران کوئن، «درون لووین دیویس» میبینیم. اولیس، گربه لووین، گربهای آرام، ناامید و گم شده است همچون خود او، که چیزهایی درباره زندگی از اولیس میآموزد.
لووین در تمامی طول فیلم یا به دنبال اولیس است یا در پی رساندن او به صاحب اصلیاش، اما حاصل کار، وقتی موفق میشود، اندوه است:« اولیس به گورفمنها میرسد، اما لووین تنها میماند. هیچچیز دایمی نیست، نه تلاش لووین برای رسیدن به جایی در موسیقی که انتظارش را دارد و نه دوستیاش با گربه دیگران. گربهها رفتاری دوستانه دارند در عین حال به طرزی وحشیانه هرگز وابسته نمیشوند و دوستیشان، گویی پاداشی است که خیلی سخت به دست میآید.»
احتمالا روی جدی بودن گربهها زیادی تاکید شده است. در مستند ساخته شده در ترکیه به نام «کدی»، گربه های خیابانی استانبول در مرکز توجهند. رفتارشان رهگذران را به تماشا وامیدارد. دلقکهایی بالفطرهاند که زندگی ساکنان محلی را رنگیتر و غنیتر میکنند.
طبعیت اثرگذاری که در چشمان سگها وجود دارد و نیز وفاداری آنهاست که به دوستان محبوب ما تبدیلشان کرده است. چیزی که از حضور گربهها بر پرده سینما میبینیم برآیند رفتار هزاران سالهی انسانها با آنهاست. در فیلم «روز به جای شب»، به کارگردانی فرانسوا تروفو، وقتی گربه از ایفای نقش در فیلم سر باز میزند، صحنه خود نمادی از رفتار نادرست ما با این موجودات است.
دوستی با گربهها توافق است. معاملهای بر اساس آن چه که ما میتوانیم برای آنها مهیا کنیم، و چیزی که آنان به ما میدهند: «عشق، وفاداری یا محافطتی ماورای طبیعی در مقابل خطر.» آنها دهها سال است که فیلمسازان و تماشاگران را مجذوب خود کردهاند، نه به خاطر توانایی بازیگریشان، بلکه دقیقا برعکس: «آنها عامل هرج و مرجاند و به یادمان میآورند که چه کسی دقیقن مسئول است، و ماهیت غیرقابل پیشبینیشان ما را از نارضایتی بازمیدارد.»
سگ موجودی سازگار است، اما همانطور که رابرت دنیرو در کمدی ملاقات با والدین شرح میدهد، گربهها باعث میشوند برایشان کاری کنید. مانند سگها، کاری که برایشان شده را نمیفروشند و همین است که محبتشان حکم پاداش دارد. آنها گیجکنندهاند و جادوی مهآلود و بی نظیر و مهیجی را به زندگی ما میآورند.ای کاش که موزیکال تام هوپر تصویری خوشایند از گربهها نشانمان دهد و یک بار برای همیشه بدبینی نسبت به گربهها را از پرده سینماها و ذهن انسانها محو کند.
فیلمسازی که در سالهای پس از جنگ رو به تکامل بود، گربهها را بر صحنه آورد. از جمله فیلم «آتالانت»، محصول سال ۱۹۳۴، به کارگردانی ژان ویگو فیلمساز فرانسوی که در صحنهای از آن، پییر، رقصان بر اسکله با گربهای بر دوش و آکاردئونزنان، به استقبال عشاق جوان، ژان و ژولیت میرود که به قایق او میآیند. ژان ویگو، فیلمسازی از موج نوی سینمای فرانسه و از علاقمندان گربهدوستانی، چون انیس واردا و کریس مارکر بود که در فیلمهایشان اغلب گربهای حضور داشت.
///.
منبع: هنر امروز