تمام قهرمانان واقعاً به انجام کار درست اعتقاد ندارند. اگرچه این قهرمانان در کار خود حرفه‌ای هستند، اما انسان‌دوست نیستند. خلاصه بگویم حتی اگر سرنوشت دنیا به معنای واقعی کلمه در دست آن‌ها باشد، نمی‌توانیم بهشان اعتماد کنیم.

چارسو پرس: قهرمانان فیلم‌ها با وجود شخصیت‌های سرسخت و تجربیات خشن‌شان، ویژگی‌هایی دارند که باعث می‌شود بتوانیم به آن‌ها اعتماد کنیم و مطمئن باشیم در لحظات سرنوشت‌ساز کار درست را انجام می‌دهند. گاهی این کار درست می‌تواند به معنای کمک به دیگران یا حتی نجات کل دنیا باشد. هر چند، تمام قهرمانان واقعاً به انجام کار درست اعتقاد ندارند. اگرچه این قهرمانان در کار خود حرفه‌ای هستند، اما انسان‌دوست نیستند. خلاصه بگویم حتی اگر سرنوشت دنیا به معنای واقعی کلمه در دست آن‌ها باشد، نمی‌توانیم بهشان اعتماد کنیم؛ آن‌ها قهرمان مثبتی که فقط در زمین خیر توپ بزند نیستند. اگرچه این قهرمانان شخصیت‌های شرور فریبکاری نیستند، اما آن‌قدر خشمگین یا واقع‌بین‌اند که از روی خوش‌قلبی کاری انجام نمی‌دهند. این قهرمانان فقط به خودشان اهمیت می‌دهند و اعمال‌شان بازتابی از افکارشان است. ۱۰ قهرمان برتر سینما را که نمی‌توان به‌شان اعتماد کرد بشناسید.

۱۰. بیلی فلین در «شیکاگو» (Chicago) تنها گران‌ترین مشتری‌ها را می‌پذیرفت

در موزیکال «شیکاگو» همه سر هم کلاه می‌گذارند؛ تقریباً هیچ شخصیت سالم بی‌شیله پیله‌ای وجود ندارد؛ همه ضد قهرمان‌اند و حتی خوب‌ترین‌شان اول به فکر منافع خودشان هستند (البته به جز یک شخصیت که خب همه او را احمق می‌خوانند؛ حتی او یک ترانه درباره‌ی بازنده بودن خودش می‌خواند.)

در نسخه‌ی سینمایی اسکاربرده‌ی این موزیکال، ریچارد گیر که نقش بیلی فلین را بازی می‌کند، بهترین وکیل مدافع شیکاگو است که هرگز در پرونده‌ای شکست نخوزده است. مشکل اینجاست که مشاوره‌ی حقوقی او بسیار گران است، و او تنها مشتری‌هایی را می‌پذیرد که بیشترین پوشش خبری را برایش تضمین می‌کردند. فلین با اینکه پول‌پرست و غیر قابل‌اعتماد بود، اما یکی از اندک ضدقهرمانان و قابل اطمینان «شیکاگو» بود.

فلین خدماتی را که مشتریانش بابتش پول داده‌اند تمام و کمال در اختیارشان می‌گذارد، و واقعاً بهترین وکیلی است که می‌توان او را با پول خرید. هرچند فلین هیچ اعتبار اخلاقی ندارد، چون تنها پول برایش مهم است. اعتماد به فلین کار درستی نیست؛ چون او به محض اینکه مشتری ثروتمندتر و مشهورتری پیدا می‌کرد، مشتری قبلی‌اش را دور می‌اندازد. «شیکاگو» اثری فمنیستی درباره‌ی زنی متأهل به نام راکسی از طبقه‌ی کارگر است که آرزوی ستاره و مشهور شدن را در سرمی‌پرواند؛ می‌خواهد روی صحنه برود و آواز بخواند. مردی با این وعده که او را تبدیل به ستاره می‌کند با او وارد رابطه می‌شود اما بعد معلوم می‌شود که شیاد است. راکسی او را می‌کشد، به زندان می‌افتد و فلین را استخدام می‌کند تا او را از اتهام قتل عامدانه مبرا کند.

۹. دوستان و دشمنان دنی اوشن در «سه‌گانه‌ی اوشن» (The Ocean Trilogy) مهره‌های بازی او بودند

شاید دنی اوشن یک دزد جنتلمن و باشخصیت باشد (و چون جورج کلونی نقش‌اش را در نسخه‌ی استیون سودربرگ از «یاران اوشن» بازی می‌کند تا حد زیادی متقاعدکننده) اما شخص قابل اعتمادی نیست. دنی تنها دزدی‌هایی را رهبری می‌کند که برایش بیشترین سود را دارد. او هیچ مشکلی هم با دروغ گفتن به تیمش ندارد و برای موفقیت نقشه‌هایش حتی جان آن‌ها را نیز به خطر می‌اندازد.

دنی بین دزدان، شرفی ناگفته دارد. هرچند نمی‌توان این حقیقت را نادیده گرفت که او تنها دوستی‌های خاصی را به‌خاطر دزدی بزرگ بعدی‌اش حفظ می‌کند. دنی هرگز عضوی از تیم افسانه‌ای اوشن را نمی‌کشد یا رها نمی‌کند، اما دلیلی دارد که حتی راستی و تس هم از او فاصله می‌گیرندد.

۸. نیک فیوری در «جهان سینمایی مارول» (Marvel Cinematic Universe) به مصلحت عموم بیشتر از اصول اخلاقی اهمیت می‌داد

اگر به‌خاطر نیک فیوری نبود، انتقام‌جویان وجود نمی‌داشتند. فیوری از موقعیتش به‌عنوان رئیس شیلد و تجربه‌اش در جاسوسی استفاده کرد تا نه‌تنها انتقام‌جویان را شکل دهد، بلکه تحت هر شرایطی از مصلحت عمومی محافظت کند. اگرچه نیت فیوری همیشه خیرخواهانه بود، اما او برای انجام کارهایش از روش‌های سؤال‌برانگیزی استفاده می‌کرد.

اگر پای امنیت جهانی در میان بود، فیوری مشکلی با کشتن یا تجاوز به حریم خصوصی افراد نداشت. او همچنین به‌خاطر مأموریت، به نزدیک‌ترین همدستانش خیانت کرد و دروغ گفت. فیوری اعمالش را با واقع‌گرایی و راه‌حل‌های لازم توجیه می‌کرد. اگرچه قهرمانان جهان سینمایی مارول به رهبری او احترام می‌گذاشتند، اما می‌دانستند که نباید در همه‌چیز به او اعتماد کنند.

۷. اش ویلیامز در «سه‌گانه‌ی مرده‌ی شریر» (The Evil Dead Trilogy) با گذر زمان بدبین‌تر شد

اش علی‌رغم مأموریت شرافتمندانه‌اش در نجات زمین از دست Deadites، آن‌قدر خسته و تلخ‌مزاج بود که نمی‌شد به او اعتماد کرد. همان‌طور که در «ارتش تاریکی» (Army of Darkness) دیده می‌شود، تنها دلیلش برای نبرد با Deadites این بود که در مقابل به او وعده‌ی راهی برای بازگشت به خانه را داده بودند. اش طبق عادت از دیگران به نفع خود استفاده می‌کرد، مردم را از خود می‌راند، و با همه بی‌ادب بود.

نمی‌توان اش را به‌خاطر رفتار زننده‌اش سرزنش کرد. در «مرده‌ی شریر»، معصومیت و مثبت‌اندیشی‌اش به‌دست Deadites شیطانی نابود شد. اش با گذر زمان سرسخت‌تر شد و یاد گرفت که چطور دوام بیاورد، اما در ازای آن انسانیتش را از دست داد. اینکه اش تبدیل به ماشین کشتار Deadites شد، راهی بود که به کمک آن با شرایط کنار بیاید.

۶. ریچارد بی. ریدیک، قهرمان «سرگذشت ریدیک» (The Chronicles Of Riddick) تنها به فکر خودش بود

اگرچه «قیرگون» (Pitch Black) در سال ۲۰۰۰ اکران شد، اما ریدیک، نقش مشهور وین دیزل، یکی از ضدقهرمانان اصلی دهه‌ی ۱۹۹۰ بود. ریدیک قاتلی خشن با تعداد قربانیان زیاد بود، و هیچ مشکلی نداشت با اینکه از مردم استفاده کند تا دوام بیاورد. تنها دلیلی که ریدیک یک «ضدقهرمان» بود این است که دشمنانش نسبت به او اخلاقیات بدتری داشتند.

وجدان ریدیک در «قیرگون» و «سرگذشت ریدیک» رشد کرد و حتی با چند نفر هم دوست شد، اما غرایز خطرناکش هرگز او را رها نکردند. وقتی در «ریدیک» (Riddick) او را رها کردند تا بمیرد، با وجود اینکه گلویش را بریده بودند، به راحتی خودش را نجات داد. ریدیک هنوز کمی انسانیت در خود داشت، اما شخصیت‌های باهوش‌تر می‌دانستند که نباید جان‌شان را به دست او بسپارند.

۵. ناخدا جک اسپارو، قهرمان مجموعه‌ی «دزدان دریایی کارائیب» (The Pirates Of The Caribbean) همیشه در عمق وجودش یک دزد دریایی بود

همه در فیلم‌های «دزدان دریایی کارائیب» می‌دانستند که دزدان دریایی غیر قابل‌اعتماد هستند، و ناخدا جک اسپارو از همه‌شان بدتر بود. اگرچه او قوی‌ترین یا هیولاترین دزد دریایی نبود، اما دغل‌بازترین‌شان بود. اسپارو به فریبکاری و گول‌ زدن دیگران مشهور بود، و هیچ‌کس به او اعتماد نداشت.

اسپارو علی‌رغم دروغ‌های بزرگش در واقع یکی از معدود شخصیت‌های «دزدان دریایی کارائیب» بود که هنوز کمی پشتوانه‌ی اخلاقی داشت. اسپارو با شکستن قانون و وعده‌هایش برای نفع شخصی مشکلی نداشت، اما اغلب این کارها را برای دیگران نیز انجام می‌داد. اما چند سکانس واقعاً قهرمانانه‌ی اسپارو و فداکاری‌هایش هم نتوانستند اعتماد همه را نسبت به او جلب کنند.

۴. شهرت جیمز باند در فرنچایز «جیمز باند» (The James Bond) از خودش پیشی گرفت

یکی از ویژگی‌های مشترک بین تمام نسخه‌های جیمز باند، فساد اخلاقی‌اش بود. باند خطرناک‌ترین، بی‌عاطفه‌ترین و بی‌بندوبارترین مأمور ام‌آی‌سیکس بود. مهم نیست شایعاتی که درباره‌اش وجود داشتند چقدر بد بودند، باند همیشه از انتظارات فراتر می‌رفت. با این حال با وجود شهرت نه چندان خوبش، باند واقعاً می‌خواست دنیا را نجات دهد.

باند وظایف جاسوسی‌اش را جدی می‌گرفت. او به‌ندرت از بازی‌ دادن مردم احساس پشیمانی می‌کرد، مخصوصاً دختران باند، و مشکلی با کشتن مردم برای تکمیل مأموریتش نداشت. اگرچه باند مقاصد قهرمانانه و لحظه‌هایی واقعاً دلسوزانه داشت، اما دوستان و دشمنانش نمی‌توانستند حتی یک ثانیه هم به او اعتماد کنند.

۳. سرگرد مارکیز وارن در «هشت نفرت‌انگیز» (The Hateful Eight) درباره‌ی همه‌چیز دروغ گفت

هشت شخصیت محوری «هشت نفرت‌انگیز» همه به نحوی شیطانی بودند، به‌حدی که سرگرد مارکیز وارن به‌طور پیش‌فرض تنها قهرمان فیلم بود. وارن یک جایزه‌بگیر حرفه‌ای بود که علی‌رغم بدبینی و شخصیت تاریکش، عدالت را در حق دار و دسته‌ی دومرگو ادا کرد. وارن یک دروغگوی قهار و قاتلی بی‌رحم نیز بود.

وارن درباره‌ی همه‌چیز دروغ گفت، برای مثال درباره‌ی گذشته‌اش و نامه‌ای که مثلاً از آبراهام لینکلن گرفته بود. وارن این کار را برای بقای خود کرد، اما به اعتماد مردم خوبی خیانت کرد، مخصوصاً به جان روث. اعتماد به وارن در مغازه‌ای پر از قاتل فکر بدی است، حتی اگر دنیا را نجات داده باشد.

۲. اسنیک پلیسکن در «فرار از نیویورک» (Escape From New York) و «فرار از لس‌آنجلس» (Escape From L.A.) زیادی از دنیا متنفر بود

اسنیک علی‌رغم سردی و بدبینی‌ عمیقش، یکی از معدود قهرمانان فیلم‌های پادآرمان‌شهری‌اش بود. حتی اگر او را تهدید به مرگ می‌کردند تا دنیا را نجات دهد، اسنیک باز هم به مردم کمک می‌کرد و حتی به روش خودش علیه دولت‌های بانفوذ قیام کرد. هر چند نفرت اسنیک از بشریت باعث می‌شد که نتوان به او اعتماد کرد.

اسنیک تنها در صورتی به مردم کمک می‌کرد که برایش نفعی داشته باشد، و تقریباً همه‌ی کسانی که به او اعتماد داشتند مردند. اسنیک به کینه‌هایش هم بیشتر از نیازهای دنیا اهمیت می‌داد. او از سر لجبازی یک قرارداد صلح را شکست و تمدن را نابود کرد. اینکه اسنیک احتمالاً قابل‌اعتمادترین قهرمان فیلم است، نشان می‌دهد که دنیای او چقدر بد بود.

۱. مرد بی‌نام قهرمان «سه‌گانه‌ی دلار» (The Dollars Trilogy) ضدقهرمانی افسانه‌ای اما غیرقابل‌اعتماد بود

«سه‌گانه‌ی دلار» طعنه‌ای تلخ به فیلم‌های کابویی محافظه‌کار دهه‌ی ۱۹۵۰ بود، و مرد بی‌نام این تلخی را به خوبی نشان می‌داد. مرد بی‌نام برخلاف همکاران شرافتمندش، مرگبارترین و بی‌اخلاق‌ترین جایزه‌بگیر غرب وحشی بود. با وجود این، او قهرمان بود.

مرد بی‌نام با انجام کار درست مشکلی نداشت، اما همیشه در ازایش چیزی می‌خواست. اگرچه مرد بی‌نام کاملاً هیولا نبود، اما نمی‌شد به او اعتماد کرد چرا که تنها از خودش حرف‌شنوی داشت. حتی آشنایانی چون سرهنگ مورتیمر و توکو هم دلایل خوبی داشتند که مراقب مرد بی‌نام باشند.

///.


منبع: دیجی‌مگ