دومینیک مول کارگردان ۶۰سالة فرانسوی پیش‌تر ۴ فیلم بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۹ ساخته و برای اولین بار از شب دوازدهم پنجمین فیلم بلندش در جشنوارة کن ۲۰۲۲ رونمایی شد.

چارسو پرس: دومینیک مول کارگردان شصت‌سالة فرانسوی پیش‌تر چهار فیلم - بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۹ - ساخته و برای اولین بار از شب دوازدهم پنجمین فیلم بلندش در جشنوارة کن ۲۰۲۲ رونمایی شد. مول فیلم‌نامه را همراه با ژیل مارشان بر اساس کتابی غیرداستانی نوشته است. شب دوازدهم در بیست‌وهفتمین جشنوارة فیلم بوسان نیز شرکت کرده و در مجموع با بازخورد مثبتی از سوی منتقدان مواجه شده است.

فیلم فرانسوی/ بلژیکی شب دوازدهم داستان کلارای ۲۱ ساله است که در راه بازگشت از خانة دوستش نانی توسط فرد ناشناسی به آتش کشیده می‌شود و می‌میرد. در ادامه پلیس جنایی جست‌وجو و تحقیق طولانی و مفصلی برای یافتن قاتل را آغاز می‌کند... در ابتدای فیلم آمده است: «پلیس فرانسه سالانه حدود هشتصد قتل را بررسی می‌کند که نزدیک به بیست درصد آن‌ها غیرقابل‌حل باقی مانند! این فیلم دربارة یکی از آن‌هاست». پس با فیلمی مواجهیم که پایان آن را می‌دانیم اما در طول نمایش آن با قصه‌ای روان اما کم‌فراز و فرود و در شیب ملایمی روبه‌رو هستیم.

درست در شبی که رییس قبلی بخش جنایی بازنشسته می‌شود و همکارانش در جشن بازنشستگی او حضور دارند، یوهان، سربازرس جدید بخش جنایی، با قتل وحشتناک دختر جوانی مواجه می‌شود که به طور عجیبی سوزانده شده است. او همراه با سایر همکارانش به دنبال کشف این قضیه است. در شب دوازدهم با کارآگاه تنها و به‌نسبت جوانی مواجه هستیم که می‌خواهد اولین پروندة مستقلش را به عنوان رییس بخش جنایی با موفقیت به پایان برساند. یوهان آن قدر درگیر پرونده شده که حتی موقع خواب وقتی به پرونده و بازجویی از مظنون‌ها فکر می‌کند خود را در قالب آن شخصیت‌ها قرار می‌دهد و از طریق جلوه‌های بصری او را تا حدی شبیه هر کدام از افراد مظنون می‌بینیم. از آن طرف کلارا با این‌ که به لحاظ فیزیکی حضور بسیار کمی در فیلم دارد اما در طول زمان ۱۱۳ دقیقه‌ای شب دوازدهم بارها دربارة او صحبت می‌شود و درام را پیش می‌برد.

ادارة پلیسی که دومینیک مول به تصویر کشیده بسیار باورپذیر و واقع‌گراست. مثلاً عده‌ای پلیس دور هم جمع شده‌اند و در مورد اضافه‌کاری صحبت می‌کنند. یا یکی از پلیس‌ها غر می‌زند و به خرابی دستگاه پرینتر اعتراض می‌کند و می‌گوید من پلیسم، تعمیرکار پرینتر نیستم و... آن‌ها با مشکل کمبود بودجه هم مواجه هستند که به کارشان لطمة زیادی می‌زند. با این که چندان به هیچ‌کدام از اعضای ایستگاه پلیس نزدیک نمی‌شویم و تنها به خانة یوهان (شخصیت اصلی ماجرا) می‌رویم اما از لابه‌لای صحبت‌های کارآگاهان متوجه برخی از ویژگی‌ها و خصوصیات آن‌ها می‌شویم. دربارة مارسو هم که دوست نزدیکِ یوهان و پلیس باتجربه‌ای‌ست از طریق درددل‌هایش با یوهان، متوجه مشکلات خانوادگی‌اش می‌شویم و رفتار او با یکی از متهمان (ونسان) را درک می‌کنیم. البته در نهایت با این‌ که می‌توانیم نتیجة اختلاف او با همسرش را حدس بزنیم؛ اما فیلم به ما چیزی نمی‌گوید و تنها در تخیل خود باید به عاقبتِ مارسو بیندیشیم.

در این فیلم با قتل عجیبی روبه‌رو می‌شویم. کلارا در راه بازگشت به خانه مورد حملة فرد ناشناسی قرار می‌گیرد و به آتش کشیده می‌شود! کلارا با افراد مختلف و زیادی در ارتباط بوده و دوستش نانی تقریباً از همة آن‌ها باخبر است، بنابراین با راهنمایی او، پلیس‌ها خیلی سریع به سرنخ‌هایی دست پیدا می‌کنند. پلیس‌ها با هر کدام از متهم‌ها که صحبت می‌کنند، امکان دارد قاتل باشد. مثلاً یکی از آن‌ها که رپر است، پیش از مرگ کلارا آهنگی دربارة به آتش کشیدن او در یوتیوب منتشر کرده است. یا یکی از متهم‌ها، دنیس، فندکِ قاتل را برای پلیس ارسال می‌کند و دروغ‌هایی به هم می‌بافد. یا ونسان که به خاطر ضرب‌وشتم نامزد سابقش بازداشت بوده، خودش پیراهن خونی‌اش را بعد از مرگ کلارا در صحنة جرم قرار داده است. او با معلمی به نام ناتالی زندگی می‌کند و ناتالی آشکارا از او می‌ترسد. حتی مارسو به ناتالی دیکته می‌کند که قتل را گردن ونسان بیندازند اما ناتالی نمی‌پذیرد. پلیس مدارک زیادی علیه هر کدام از متهم‌ها در دست دارد اما نمی‌تواند هیچ‌کدام از آن‌ها را به طور قطع به عنوان قاتل معرفی کند.

قاضی بلترام، قاضی تحقیق جدید منطقه که از تعداد زیاد پرونده‌های حل‌نشده ناراضی است، از یوهان می‌خواهد که به دیدنش برود. در خلال گفت‌وگوی آن‌ها متوجه می‌شویم که سه سال از ماجرای قتل کلارا گذشته و واحد جنایی این پرونده را واگذار کرده است. قاضی بلترام از یوهان می‌خواهد که پرونده را دوباره در دست بگیرد و عنوان می‌کند بودجة مورد نیاز را در اختیار او قرار خواهد داد. به نظر می‌رسد از این بخش به بعد، نگاهی - تا حدی - ضد مرد وارد فیلم می‌شود. به نظر می‌رسد چون قاضی بلترام فقط به دلیل این که یک زن است به دنبال حل پروندة کلاراست. یوهان به او می‌گوید: «قتل کلارا کار همة مردهاست!» که در واقع حرفی‌ست که از دهان او بیرون می‌آید اما دیدگاه کارگردان است. اما کارگردان و سربازرس‌اش هیچ اشاره‌ای به نقش خود کلارا - غایب همیشه‌حاضر در طول فیلم - نمی‌کنند که با روابط نادرست و بسیار زیادش با افراد مختلف که برخی از آن‌ها نامزد هم دارند پایه‌گذار این قتل ناجوانمردانه شده است. من هم با کارگردان و یوهان موافقم که «یک چیزی در رابطة بین زن‌ها و مردها درست نیست» و این زن جوان به طرز ناجوانمردانه‌ای به قتل رسیده اما نگاه آن‌ها به مردها را در این فیلم منصفانه نمی‌دانم. پس نقش و تقصیر زن‌ها - به‌خصوص کلارا - چیست؟ حتی یکی‌دو بار نانی به پلیس دروغ می‌گوید و آن‌ها را سردرگم می‌کند.

باید به نقش و حضور گربه‌ها هم در این فیلم‌ اشاره‌ای کرد. در تماس تصویری دو گروه از پلیس‌ها یکی از آن‌ها پلیسی (بوریس) را «گربه‌سیاهه» خطاب می‌کند! به دلیل این‌که تا او به گروه جنایی ملحق شده، با قتل عجیبِ کلارا مواجه شده‌اند و همکارانش او را عامل بدشانسی می‌دانند. بارها در طول فیلم متوجه حضور و اهمیت گربه‌ها می‌شویم. مثلاً زمانی که کلارا از خانة نانی به طرف خانة پدر و مادرش حرکت می‌کند، گربه‌ای را در خیابان می‌بیند و توجه اندکی به او نشان می‌دهد. یا ناتالی گربه‌ای در خانه‌اش دارد که در شب قتل کلارا مریض بوده. او به خاطر مراقبت از گربه، شب را به‌خوبی نخوابیده و بنابراین مطمئن است ونسان - متهم اصلی - آن شب خانه را ترک نکرده است. همچنین دو گربة مختلف را بر سر مزار کلارا - یکی در روز و دیگری در شب - می‌بینیم که به طرز عجیبی از کنار مزار او عبور می‌کنند. جالب این‌جاست که تمامی این گربه‌ها سیاه هستند.

بازیگران تقریباً همگی ناشناخته هستند اما در قالب نقش خود به‌خوبی فرو رفته‌اند و بازی‌های یک‌دست و حتی گاه درخشانی ارائه می‌دهند، به‌خصوص باستین بولین که بسیار باورپذیر نقش یوهان را ایفا کرده است. این موضوع یک بار دیگر اثبات می‌کند بازی‌ها یک‌دست و درست خیلی مهم‌تر و بهتر از حضور ستارگان نام‌آشنا و سوپراستار در کنار تعدادی بازیگر ضعیف است، و در نهایت بازی‌های یک‌دست نتیجة بهتری را عاید فیلم می‌کند.

یوهان علاقة زیادی به دوچرخه‌سواری دارد و مدام در یک قسمت مشخص از پیست - به‌تنهایی - در حال رکاب زدن است. حتی نزدیک‌ترین دوستش، مارسو، به او می‌گوید چرا مثل هِمِستِری؟ چرا فقط در قسمت بالا و سخت پیست رکاب می‌زنی و مثل بقیه در مسیرِ اصلی دور نمی‌زنی!؟ در نهایت با این که راز این پرونده گشوده نمی‌شود و ماجرای عجیب کلارا دست از سر یوهان برنمی‌دارد و حتی خودش به قاضی بلترام اعتراف می‌کند: «هر کارآگاهی یه پرونده تو زندگی کاریش هست که همراهش باقی می‌مونه...» اما این که او از فضای بستة پیست به فضای باز کوهستان می‌رود و این بار در سراشیبی رکاب می‌زند، می‌تواند به عنوان یک پایان امیدوارکننده در نظر گرفته شود.

///.