بحث بر سر فیلم‌های برتر و خط روایی‌شان یکی از علاقه‌مندی‌های تمام عشاق سینما است. اینکه قصه باید چطور پیش می‌رفت تا از نظر مخاطبان فیلم منطقی‌تر یا بیشتر باب میلشان باشد، بحثی است که بارها و بارها حتی بر سر یک فیلم میان سینمادوستان مطرح می‎‌شود. وبسایت لایف هکر در مقاله‌ای به دوازده بحث ناتمام و معمای بی‌پاسخ بعضی از فیلم‌های برتر تاریخ سینما پرداخته است.

چارسو پرس: فیلم‌های خوب، وقتی سالن سینما را ترک می‌کنی، تو را به تفکر و گفت‌وگو وا می‌دارند. فیلم‌های برتر کاری می‌کنند که دهه‌ها درباره‌شان حرف بزنیم. گاهی یک پایان مبهم یا معمایی حل‌نشده در داستان ممکن است کاهلانه یا کلکی بی‌ارزش به‌ نظر بیاید. اما این ابهام‌ها اگر به درستی اجرا شوند، می‌توانند ما را عمیقاً درگیر داستان کنند.

اگر فیلم‌ها را با دقت کافی تحلیل کنیم، بعضی از ماندگارترین پرسش‌ها در تاریخ سینما ممکن است واقعاً جوابی داشته باشند. بعضی دیگر به‌ طرز هدفمندانه‌ای گنگ هستند، و با توجه به احساسات مخاطبان، می‌توان از آن‌ها تفاسیر متفاوتی داشت. در چنین شرایطی، مجبور نیستیم حتماً با یک تفسیر کنار بیاییم، بلکه باید چند گزینه‌ی ممکن را همزمان در ذهن نگه داریم. اما وقتی یک فیلم واقعاً عالی باشد، می‌توانیم از آن برداشت‌های بسیاری کنیم و ایده‌های خود را نیز در بحث مطرح کنیم. در این فهرست، دوازده بحث ناتمام و معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر معرفی شده‌اند. ناگفته نماند که بسیاری از این موارد به پایان اصلی فیلم می‌پردازند و در هر کدام خطر لو رفتن داستان بسیار زیاد است.

۱. آیا در «تایتانیک» (Titanic) لازم بود جک بمیرد؟ 

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۹۷
  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، کیت وینسلت، بیلی زین، کتی بیتس
  • خلاصه داستان: کشتی بزرگ تایتانیک دستاورد مهندسی امریکا قرار است سفر افسانه‌ای خود را آغاز کند. جوانی از طبقه‌ی فرودست بلیت این کشتی را در قمار می‌برد و وارد کشتی می‌شود. آنجا با دختری از طبقه‌ی متمول که با طبقه و خانواده‌ی خود مشکل دارد، آشنا می‌شود. عشق ممنوعه‌ی این دو با حادثه‌ی مرگباری که قرار است اتفاق بیفتد، همزمان پیش می‌رود.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰

این پایان فیلم «تایتانیک» اثر تحسین‌شده‌ی جیمز کامرون و یکی از فیلم‌های برتر تاریخ سینماست، بنابراین اگر فیلم را ندیدید، نخوانید. کشتی دارد به اعماق اقیانوس فرو می‌رود که رز (با بازی کیت وینسلت) تصادفی به یک تکه تخته‌ی شناور چنگ می‌اندازد؛ یک در چوبی که می‌تواند به آن بچسبد. در به‌ اندازه‌ی کافی بزرگ و محکم به نظر می‌رسد که جک (با بازی لئوناردو دی‌کاپریو) هم بتواند به راحتی روی آن شناور شود (یا حداقل در آب‌های سرد اقیانوس اطلس شمالی زنده بماند) تا کمک از راه برسد.

این بحث پیچیده‌تر از آن است که تمام نکات مهم را پوشش دهد، اما پیچیدگی آن حتی از چیزی که فکر می‌کنید هم بیشتر است، چرا که آن در، احتمالاً یک در واقعی نبوده است. فیلمنامه تنها به چند تکه آوار اشاره می‌کند، و صحنه‌ی نهایی با الهام از چند پنل پیچیده ساخته شده بود که از حادثه‌ی تایتانیک واقعی جان سالم به‌ در برده بودند (در واقع بزرگ‌ترین تکه‌ی یافت‌شده) در موزه‌ی دریایی اقیانوس اطلس در هالیفاکس نووا اسکوشیا. بنابراین پاسخ قانع‌کننده این است که آن دو نمی‌توانستند روی آن در دوام بیاورند، چرا که اصلاً دری وجود نداشت.

گروه Mythbusters در سال ۲۰۱۲ مشخص کردند که اگر رز روی آن تخته می‌ماند، می‌توانست از سرما جان سالم به‌ در ببرد، و جک هم می‌توانست با او شناور شود و زنده بماند. پاسخ سنتی کامرون؟ جک مرد چون داستان این‌طور می‌خواست، و هیچ بحثی بر سر جزئیات هم نمی‌تواند این حقیقت را عوض کند.

هر چند این کارگردان که به حساسیتش به جزئیات مشهور است، نتوانسته است این موضوع را فراموش کند. او دستور یک تحقیق جدید را داده است که نتایج آن در فوریه در شبکه‌ی نشنال جئوگرافیک (National Geographic) پخش می‌شود، و به گفته‌ی او این پژوهش ثابت می‌کند که شاید این دو نفر با هم روی آن تکه چوب جا می‌شدند، اما نمی‌توانستند روی آن شناور بمانند. به‌ نظر می‌رسد در روز ولنتاین، کامرون در برابر تیم کلاسیک Mythbusters قرار می‌گیرد که ببینند تحلیل‌های کدام‌شان پیروز می‌شود.

۲. در «شین» (Shane) چه بر سر شین آمد؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۵۳
  • کارگردان: جرج استیونز
  • بازیگران: الن لاد، جین آرتور، وان هفلین، براندون دی وایلد، جک پالانس
  • خلاصه داستان: جو استارت به اتفاق همسرش ماریون و پسرش جوی که قصد دارند در وایومینگ زندگی آرامی داشته باشند، با مزاحمت‌های رایکر مواجه می‌شوند. تا اینکه روزی شین، ششلول‌بندی مرموز از راه می‌رسد.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰

شین کم‌حرف که قبلاً تیرانداز بود، در سال ۱۸۸۹ در حوالی ویومینگ شروع به مزرعه‌داری می‌کند، اما ناخواسته پایش به یک درگیری بین خانواده‌ی استارت و گله‌داری کشیده می‌شود که می‌خواهد آن‌ها را از زمین‌شان بیرون کند. در سکانس نهایی، شین افراد زیادی را می‌کشد تا از آن خانواده محافظت کند، اما با وجود جراحتش، وقتی با اسب از آنجا دور می‌شود، سرنوشتش مبهم می‌ماند.

آیا رفته تا نگذارد جویی (با بازی براندون دی وایلد) با تماشای مرگش زجر بکشد؟ یا صرفاً از دست کودک آزاردهنده‌ای که جیغ می‌کشید او برگردد، خسته شده بود؟ آیا به‌ خاطر پشیمانی از قتل‌هایی که وادار به انجام‌شان شده بود، رفت و خودش را تبعید کرد؟ یا رفت که در آرامش بمیرد؟ شاید فهمید که تلاش‌هایش برای یک زندگی آرام در شغل مزرعه‌داری محکوم به نابودی است، و زندگی‌اش برای ماریان و جویی دردناک خواهد بود.

مطمئن نیستم آیا اصلاً اهمیتی دارد که شین مرده یا زنده مانده است، اما شخصاً گزینه‌ی زنده‌ ماندنش را بیشتر می‌پذیرم. البته نه به‌عنوان یک پایان شاد، بلکه پذیرش تلخ این حقیقت که امثال او هیچ جایی در دنیای آن‌ها ندارند.

بر خلاف بحث‌های پیرامون تخته‌ی شناور در فیلم «تایتانیک» که همگی پشتوانه‌ی علمی و فیزیکی دارند، مطمئن نیستم که سرنخ‌های زیادی درباره‌ی سرنوشت شین در خود فیلم وجود داشته باشد؛ نه اگر دنبال جوابی محکم باشید. هر چند اگر در اینترنت دنبال پاسخ بگردید، می‌بینید که هر یک از مردم نظر خاص خودشان را درباره‌ی پایان فیلم دارند و عمیقاً به آن معتقد هستند.

۳. در «جنگ ستارگان» (Star Wars) چه کسی اول شلیک کرد؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۷۷
  • کارگردان: جرج لوکاس
  • بازیگران: مارک همیل، هریسون فورد، کری فیشر، پیتر کوشینگ، الک گینس
  • خلاصه داستان: لوک اسکای‌واکر به یک قوای جنگی ملحق می‌شود. یک شوالیه‌ی جدای، یک خلبان کج‌خلق، یک ووکی و دو دروید در مأموریتی برای نجات کهکشان از دست امپراتوری مخرب جنگ‌افکنی، او را همراهی می‌کنند و همزمان در تلاشند تا پرنسس لیا را از دست دارث ویدار مرموز نجات دهند.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰

جواب این سؤال روشن است، اما در صورتی که سکانس خاصی از «جنگ ستارگان» سال ۱۹۷۷ را تماشا کرده باشید. فیلم اصلی به روشنی نشان می‌دهد که هان سولو وقتی با جایزه‌بگیری به نام گریدو مواجه می‌شود، بدون معطلی به او شلیک می‌کند. به‌ نظر می‌رسد یک رونوشت بحث‌برانگیز از فیلمنامه‌ی اصلی می‌توانست این ابهام را برطرف کند، اما خود جرج لوکاس مطمئن نیست که این کار درستی باشد.

در نسخه‌ی ویژه‌ی سال ۱۹۹۷ تغییراتی در فیلم اعمال شد (که بعضی از آن‌ها خوب بودند)، اما چیزی که بیشترین بحث را به وجود آورد، تغییری در سکانس هان و گریدو بود؛ در سکانسی که پیش از این هان یواشکی از زیر میز به تعقیبگرش شلیک می‌کرد، حالا گریدو اول شلیک می‌کند… و بدجوری خطا می‌زند. با اینکه درک می‌کنم که لوکاس می‌خواسته تصویر یک قاتل خونسرد و بی‌عاطفه را از هان دور کند، اما این سکانس ضعیف و دستکاری‌شده است. عجیب است که گریدو بخواهد به کسی که چند متر دورتر از او ایستاده است شلیک کند و خطا بزند، و عجیب است که بخواهد هان را بکشد، آن هم تنها چند ثانیه بعد از اینکه گفت هان باید خودش را پیش جابای هات توجیه کند. اما واضح است که در نسخه‌ی ۱۹۹۷، گریدو اول شلیک می‌کند.

این سکانس دوباره برای بازسازی‌های بلوری اخیر دستکاری شد و در آن هر دو نفر تقریباً همزمان شلیک می‌کنند، و گریدو در حال مرگ به‌طور مسخره‌ای داد می‌زند: «ماکلونکی!» (که به‌ نظر یک‌جور دعای رودیان است.) داستان فیلم اصلی اصلاً جزئیات این سکانس را شرح نمی‌دهد، بنابراین کمکی هم به ما نمی‌کند؛ اما به‌ نظر من در این موضوع خاص، اینکه مخاطب تصمیم بگیرد کدام نسخه را انتخاب کند، مهم‌تر از این است که به یک جواب قطعی برسد. تصور می‌کنم که خود شخصیت‌های درون جهان «جنگ ستارگان» نیز مدت‌هاست دارند سر این موضوع بحث می‌کنند.

۴. در «مرگبار ببوس مرا» (Kiss Me Deadly) درون جعبه چیست؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۵۵
  • کارگردان: رابرت آلدریچ
  • بازیگران: رالف میکر، آلبرت دکر، پال استوارت، خوانو هرناندز
  • خلاصه داستان: مایک همر کارآگاه خصوصی نیویورک زنی را که وحشت‌زده در خیابان در حال دویدن است، سوار می کند. خودروی او به وسیله‌ی افراد ناشناسی از مسیر خارج می‌شود. همر مورد ضرب و شتم قرار گرفته و زن در اقدامی ناموفق برای گرفتن اطلاعات شکنجه می‌شود.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰

«مرگبار ببوس مرا» تنها یکی از فیلم‌های مهم اواخر دوران نوآر نیست، بلکه یکی از عجیب‌ترین فیلم‌های این دوره نیز هست. این فیلم در بیشتر بخش‌هایش در قالب این ژانر قرار می‌گیرد، و داستانش درباره‌ی کارآگاهی سرسخت است که با چند زن مواجه می‌شود که نیت‌های مبهمی دارند. هر چند عناصر دورازانتظاری وارد داستان می‌شوند، از جمله کمی تکنولوژی که با استانداردهای مدرن چیز عجیبی نیست، اما در دهه‌ی ۱۹۵۰ کمی نامنطبق به‌ نظر می‌رسد. یک جعبه‌ی مرموز هم در فیلم هست که همه می‌خواهند به آن دست پیدا کنند. داخلش مواد مخدر است؟ جواهر؟ رازهای ملی؟ جعبه در سکانس آخر باز می‌شود، اما جوابی در کار نیست. می‌دانیم که جعبه گرما ساطع می‌کند، اما حالا نوری عجیب می‌بینیم و صداهایی واقعاً ترسناک می‌شنویم که انگار متعلق به چیزی خارج از این دنیا هستند.

با توجه به زمان فیلم که در عصر هسته‌ای رخ می‌داد، می‌توان ادعا کرد که جعبه شامل نوعی مواد هسته‌ای ارتقاءیافته است. اما محتوای جعبه عجیب‌تر از آن به نظر می‌رسد، و پایان‌های متفاوتی که برای فیلم منتشر شد، تنها مسئله را پیچیده‌تر می‌کند. جعبه منجر به یک سکانس بزرگ نابودی می‌شود که به‌ نظر بعضی بینندگان (از جمله من) چیزی شبیه به آخرالزمان است.

خب، پس در جعبه چیست؟ این سؤالی است که کونتین تارانتینو تا حدی در «داستان عامه‌پسند» (Pulp Fiction) با روشنی بیشتری به آن پرداخته است. (اگرچه من همیشه این تئوری را دوست داشتم که محتوای جعبه، روح مارسلوس والاس است.)

۵. آیا در «بلید رانر» (Blade Runner) دکارد یک ربات است؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۸۲
  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: هریسون فورد، روتخر هاور، شان یانگ، ادوارد جیمز آلموس، داریل هانا
  • خلاصه داستان: یک تیغ رو، مأمور کشتن آدم‌های مصنوعی، باید چهار انسان مصنوعی که یک کشتی فضایی را دزدیده‌اند، بکشد و به زمین بازگردد برای یافتن سازنده‌ی آن ماکت‌ها.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰

«بلید رانر» به کارگردانی ریدلی اسکات و محصول ۱۹۸۲، یکی از بازی‌های ماندگار هریسون فورد در نقش ریک دکارد را به نمایش گذاشت؛ جایزه‌بگیری که عاشق شکار و ربات‌های گوشه‌گیر است؛ ماشین‌هایی که به شکل آزاردهنده‌ای به انسانیت نزدیک هستند، و تشخیص آن‌ها بسیار دشوار است. نشانه‌هایی وجود دارد (مثل چشمان درخشان، رؤیاهای یک اسب تک‌شاخ و … که بعضی‌هاشان تنها در نسخه‌ی ویژه‌ی کارگردان نشان داده شده‌اند) که می‌گوید ممکن است دکارد بی آنکه بداند، خودش هم یک ربات باشد.

با این حال، به نظر می‌رسد که او بعضی ویژگی‌های ربات‌ها را ندارد (مثل قدرت فراانسانی)، و هرگز هم به‌ طور مستقیم به آن اشاره نشده است. دنباله‌ی این فیلم، «بلید رانر ۲۰۴۹» (Blade Runner 2049) که همین چند سال پیش اکران شد، باز هم از پاسخ به این سؤال‌ها طفره می‌رود. هر چند دکارد در این نقطه با ریچل، ربات شان یانگ، بچه‌دار شده که ممکن است ربطی به این بحث داشته یا نداشته باشد.

برای اینکه بفهمید بحث بر سر این موضوع تا چه پیچیده است، توجه‌تان را به نظرات سازندگان فیلم جلب می‌کنم. کارگردان ریدلی اسکات می‌گوید که دکارد قطعاً همیشه یک ربات بوده است. اما هریسون فورد تقریباً مطمئن است که ربات نیست، و همپتون فرنچر که نویسنده‌ی هر دو فیلم بوده است، هم چنین نظری دارد.

برای مدتی این‌طور به‌ نظر می‌رسید که دنی ویلنوو و فیلمسازان «بلید رانر ۲۰۴۹» مجبور شوند شفاف‌سازی کنند، اما اوضاع فرقی نکرد؛ تمام پاسخ‌هایمان همچون اشک در باران، شسته شد و رفت.

۶. در «کلوپ صبحانه» (The Breakfast Club) زن بلوند چه گفت؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۸۵
  • کارگردان: جان هیوز
  • بازیگران: امیلیو استیوز، پال گلیسون، آنتونی مایکل هال، جود نلسن، مالی رینگوالد، الی شیدی
  • خلاصه داستان: پنج دانش‌آموز دبیرستانی که هر یک اخلاق و خصوصیات‌های خاص خود را دارند، در یکی از جلسات تنبیهی با هم آشنا می‌شوند. این آشنایی زندگی همه‌ی آن‌ها را عوض می‌کند.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰

جان بندر با بازی جود نلسن، از کانال تهویه‌ی دبیرستانش می‌خزد و یک لطیفه‌ی زشت تعریف می‌کند: «یک زن بلوند وارد یک بار می‌شود، با یک دست، یک سگ پشمالو را زیر بغل زده و در دست دیگر یک سوسیس شش تقریباً دو متری دارد. متصدی بار می‌گوید: خب، فکر نکنم نوشیدنی بخوای؟ زن بور می‌گوید…»

متأسفانه او قبل از اینکه به اصل مطلب برسد، از دریچه‌ای پایین می‌افتد و لطیفه‌اش ناتمام می‌ماند. به نظر می‌رسد این لطیفه در جای دیگری گفته نشده است، بنابراین تمام پاسخ‌هایمان در خود فیلم نهفته‌اند. فکر کنم می‌دانم لطیفه قرار بود به کجا برسد، اما ممکن است بچه‌ای در جمع‌مان حاضر باشد.

۷. در «موجود» (The Thing) این شخصیت‌ها کیستند؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۸۲
  • کارگردان: جان کارپنتر
  • بازیگران: کرت راسل، ویلفورد بریملی، تی کی کارتر، کیث دیوید، دیوید کلنون، نوربرت وایسر
  • خلاصه داستان: تیمی تحقیقاتی در قطب‌ جنوب از سوی یک موجود فضایی مختلف‌الشکل که شمایل قربانی‌هایش را به‌ خود می‌گیرد، مورد آزار قرار می‌گیرند.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰

در پایان فیلم کلاسیک «موجود» اثر جان کارپنتر (یک بازسازی از فیلم کلاسیک «چیزی از دنیای دیگر» محصول ۱۹۵۱)، شخصیت اصلی، مک‌ردی (با بازی کرت راسل) با چایلدز (کیث دیوید) در خرابه‌های آتش‌سوزی پایگاه تحقیقاتی آنتارکتیک که آن دو تنها بازمانده‌هایش هستند، نشسته است. یک موجود انگلی بیگانه با توانایی تقلید و جایگزینی موجودات دیگر، باعث ترس و شک میان دانشمندان و کارمندان پایگاه تحقیقاتی شده است و منجر به مرگ بیشتر آنان می‌شود. حالا تنها دو نفر مانده‌اند. چایلد مدتی از چشم‌مان پنهان بود، اما درباره‌ی مک‌ردی هم چندان مطمئن نیستیم. یکی از آن‌ها ممکن است بیگانه باشد، اما نمی‌دانیم کدام‌شان، و آن فردی که هنوز انسان است هم نمی‌داند.

آن دو با هم یک بطری اسکاچ می‌نوشند و متوجه می‌شوند که دیگر وقت بی‌اعتمادی یا درگیری نیست و آن دو در هر صورت قرار است بمیرند؛ برای همین بهتر است از آخرین لحظات‌شان لذت ببرند. خوش‌ به‌ حال‌شان، اما ما مخاطبان همچنان درباره‌ی هویت شخصیت‌هایی که در طول فیلم با آنان همراه بوده‌ایم، شکی آزاردهنده داریم.

۸. در «پرندگان» (The Birds) مشکل پرنده‌ها چیست؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۶۳
  • کارگردان: آلفرد هیچکاک
  • بازیگران: تیپی هدرن، راد تیلور، جسیکا تندی، سوزان پلشت، ورونیکا کارترایت، روث مک‌دویت، دودلز ویوِر
  • خلاصه داستان: یک زن از طبقه‌ی مرفه سانفرانسیسکو، مردی را که احتمال برقراری رابطه بین‌شان هست، دنبال می‌کند، امّا اوضاع وقتی که همه‌ی پرنده‌ها به مردم حمله می‌کنند، به هم می‌ریزد.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰

هیچکاک به خودش زحمت نمی‌دهد که توضیح دهد چرا در «پرندگان»، پرنده‌ها به مردم بودگا بی حمله می‌کنند، و این به نفع فیلم تمام می‌شود. رفتار پرنده‌وار آن‌ها نمایانگر بالا و پایین‌های روابط بین شخصیت‌های اصلی است و نشان می‌دهد که لحظات کوتاه ارتباط و تفاهم بین انسان‌ها، برای این پرندگان تشنه‌به‌خون، خوشایند است.

اگر دنبال توضیح دقیق‌تری باشید، ممکن است بتوانم کمک‌تان کنم. علاوه بر داستان کوتاه دافنه دوموریه که فیلم با اقتباس از آن ساخته شده است، هیچکاک از گزارشی در سال ۱۹۶۱ درباره‌ی پرندگان (یا به‌طور دقیق‌تر، کبوتران دریایی) نیز الهام گرفته است، که در مونتری بی شمالی در کالیفرنیا دیوانه شده بودند، به سمت چیزها پرواز می‌کردند و به زمین می‌خوردند. در آن زمان، کسی این پدیده را درک نکرد، اما موقعیتی مشابه در همان محدوده با پلیکان‌های قهوه‌ای رخ داد. مقصر آن ماجرh (و احتمالاً ماجرای قبلی)، یک دیاتوم به نام Pseudo-nitzschia بود. بنابراین شاید بتوانیم مشکل پرندگان هیچکاک را به گردن جلبک‌های سمی بیندازیم.

۹. در «کسب‌ و کار ایتالیایی» (The Italian Job) چرا آن همه زحمت در پایان نقش بر آب می‌شود؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۱۹۶۹
  • کارگردان: پیتر کالینسن
  • بازیگران: مایکل کین، نوئل کاوارد، بنی هیل، رف ولونه، روسانو براتزی، رناتو رومانو، رابرت پاول
  • خلاصه داستان: دزد خرده‌پایی به‌ نام چارلی کراکر پس از آزادی از یک زندان انگلیسی، که در واقع توسط هم‌بندش، ثروتمندی به‌ نام آقای بریجر  اداره می‌شده، نزد خانم بکرمن می‌رود. خانم بکرمن به او می‌گوید که شوهر تبهکارش که به تازگی توسط مافیا تصفیه شده است.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰

«یک لحظه صبر کنید رفقا، من یک فکر عالی دارم…»

«کسب‌ و کار ایتالیایی» این‌طور تمام می‌شود؛ چارلی کروکر با بازی مایکل کین و شرکایش، لبه‌ی یک صخره‌ی واقعی تلوتلو می‌خورند. این اتفاق پس از موفقیت یک سرقت مشهور مقدار قابل توجهی طلا و همچنین یکی از به‌یادماندنی‌ترین تعقیب‌ و گریزهای تاریخ سینما در تورین ایتالیا می‌افتد. همه‌چیز عالی به نظر می‌رسد، تا اینکه فیلم یکی از بدترین شوخی‌های سینما را با شخصیت‌هایش می‌کند. این‌طور به‌ نظر می‌رسد که مربی دارد پول و گروهش را به سلامت فراری می‌دهد و قرار است وارد تیتراژ پایانی شویم، اما یک اشتباه محاسباتی کوچک باعث می‌شود آن‌ها به گاردریل برخورد کنند و روی لبه‌ی صخره‌ای قرار بگیرند؛ طلایی که به سختی اما از روش‌های نادرست به‌ دست آورده بودند، دارد منجر به مرگ‌شان می‌شود.

و اینجا فیلم تمام می‌شود. آن‌ها از سال ۱۹۶۹ از لبه‌ی صخره آویزان مانده‌اند. آیا کروکر باهوش و زیرک، نقشه‌ی دیگری در سر داشت؟ یا اینجا واقعاً شانسش ته کشید؟ علم سعی کرده است راه‌حلی برای این مشکل پیدا کند، بنابراین ممکن است پاسخی پیدا کنیم. انجمن سلطنتی شیمی، مسابقه‌ای برای یافتن راه‌حل برگزار کرد، و جایزه را به جان گادوین داد که راه‌حلش شامل فرار اعضای گروه از جلو اتوبوس می‌شد، در حالی‌ که باید به‌ آرامی سنگ‌هایی را اضافه می‌کردند که جایگزین وزن خودشان شوند… و به قسمت جلو اتوبوس نیز وزن اضافه کنند تا اتوبوس معلق، متعادل شود و اوضاع آن‌قدر امن شود که بتوانند طلاهایشان را جمع کنند. من یکی که خوشحالم جای آن‌ها نیستم.

۱۰. آیا در «روانی امریکایی» (American Psycho) شخصیت اصلی واقعاً مرتکب چنان اعمالی شده؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۲۰۰۰
  • کارگردان: ماری هرون
  • بازیگران: کریستین بیل، جاستین ثرو، جرد لتو، بیل سیج، جاش لوکاس، کلویی سونی، ریس ویترسپون، سامانتا ماتیس، ویلم دفو، کارا سیمور
  • خلاصه داستان: پاتریک بیتمن، جوانی اهل نیویورک و معقول و خوش‌لباس و خوشتیپ است. اما در پس این چهره‌ی او، یک هیولا نهفته است. بیتمن شب‌ها کار واقعی‌اش را شروع می‌کند که به دام انداختن و کشتن ولگردها و زنان خیابانی است.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۸ از ۱۰۰

«روانی امریکایی» ماری هرون (با اقتباس از رمان برت ایستون الیس) داستان پاتریک بیتمن، یک قاتل زنجیره‌ای (با بازی کریستین بیل) را روایت می‌کند که در میان دنیای قدرتمند اقتصاد وال‌استریت، کارش را انجام می‌دهد. واقعاً؟ در پایان فیلم، رفتارهای خشن بیتمن چنان شدید شده‌اند که غیرواقعی به‌نظر می‌آیند و اعترافش به وکیلش جدی گرفته نمی‌شود. حالا آیا او واقعاً این کارها را کرده است؟ آیا یک قاتل است، یا سادیستی با تخیلات خشونت‌بار که فکر می‌کند واقعی هستند؟ (که البته هیچ‌یک از این‌ دو، خوب نیستند.)

از خشونت بیش‌ از حد فیلم، به راحتی می‌توان باور کرد که ممکن است همه‌ی این اتفاقات در تصورات بیتمن رخ داده باشند. شاید پول مفهومی انتزاعی به‌ نظر برسد، اما افرادی که اقتصاد کشور ما را می‌چرخانند، طوری زندگی ما را در دست دارند که انگار با اره‌برقی بالای سرمان ایستاده‌اند. تمام این ماجرا یک استعاره است. همچنین متوجه می‌شویم که به‌ نظر مردم، بیتمن سست و احمق است، بنابراین عجیب نیست که توهم قدرت را در ذهن خود بپروراند.

اگر بخواهیم بپذیریم که بیتمن مرتکب تمام جنایات شده است، بعد جدیدی به داستان اضافه می‌شود؛ چون چه کسی می‌تواند باور کند که یک مرد سفیدپوست ثروتمند، خوش‌پوش و موقر، مسئول کشتارهایی باشد که در فیلم می‌بینیم؟

۱۱. «تلقین» (Inception) در خواب اتفاق می‌افتد یا بیداری؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۲۰۱۰
  • کارگردان: کریستوفر نولان
  • بازیگران: لئوناردو دی کاپریو، کن واتانابه، جوزف گوردون لویت، ماریون کوتیار، الیوت پیج، تام هاردی، کیلین مورفی، تام برنگر، مایکل کین
  • خلاصه داستان: به دزدی که اسرار شرکت‌های بزرگ حقوقی را از طریق شیوه‌ای که به رؤیاهایشان نفوذ می‌کند می‌دزدد، مأموریتی از جنس عکس فعالیت‌های همیشگی‌اش محول می‌شود، اینکه این بار ایده‌ای را در ذهن مدیرعامل شرکتی تلقین کند.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۷ از ۱۰۰

یکی از بحث‌برانگیزترین و پرسش‌برانگیزترین فیلم‌های عصر مدرن سینما همین «تلقین» یا «سرآغاز» کریستوفر نولان است. دام کاب با بازی لئوناردو دیکاپریو، متخصص ایجاد رؤیایی در روؤیای دیگر است و می‌تواند جاسوسی حقوقی، دریافت اطلاعات و همچنین ثبت فکر در ذهن افراد ناآگاه را انجام دهد. خطری جدی در انتظار کاب و همکارانش است. اگر مراقب نباشند، ممکن است در ناخودآگاه خود گیر بیفتند و نفهمند که هنوز دارند خواب می‌بینند. برای مبارزه با این خطر، هر یک از آن‌ها یک نشانه‌ی خاص همراه خود دارد، وسیله‌ای که با استفاده از آن می‌توانند وضعیت واقعیت را بسنجند. این وسیله برای کاب یک فرفره است. فرفره در واقعیت می‌افتد، اما در خواب تا بی‌نهایت به چرخش خود ادامه می‌دهد. (اما اگر او خواب ببیند که فرفره افتاده است چه؟ آن‌وقت چه می‌شود؟)

فیلم با ملاقات شاد کاب با فرزندانش به پایان می‌رسد؛ پایانی که از هر لحاظ خوشحال‌کننده است. با این حال، او از نشانه‌اش استفاده می‌کند که بفهمد آیا دارد خواب می‌بیند یا نه، اما بدون اینکه منتظر نتیجه بماند، می‌رود. او همه‌ی چیزهایی را که می‌خواهد، به‌ دست آورده است، بنابراین «واقعیت» آن برایش بی‌معنی است، هر چند برای مخاطبان این‌طور نیست. ما برای یک ثانیه‌ی کوتاه می‌بینیم که فرفره تعادلش را از دست می‌دهد، اما تا زمان پخش تیتراژ پایانی، هرگز افتادن آن را نمی‌بینیم. آیا او بیدار است؟ یا خواب می‌بیند؟ یا اصلاً این پرسش هیچ اهمیتی ندارد؟

۱۲. در «بردمن» (Birdman) چه به سر بردمن آمد؟

۱۲ معمای بی‌پاسخ فیلم‌های برتر تاریخ سینما

  • سال اکران: ۲۰۱۴
  • کارگردان: الخاندرو گونسالس اینیاریتو
  • بازیگران: مایکل کیتون، زک گالیفیاناکیس، ادوارد نورتون، آندره‌آ ریسبرو، ایمی رایان، اما استون، نائومی واتس، مریت ویور، بیل کمپ
  • خلاصه داستان: بازیگری میانسال که زمانی نقش یک ابرقهرمان محبوب به نام «بردمن» را بازی کرد، اکنون می‌خواهد با حضور در نمایشی در برادوی که بر اساس داستانی کوتاه نوشته‌ی ریموند کارور تولید شده و خودش کارگردانش است، شکوه از دست‌رفته‌ی خود را باز یابد.
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰

مایکل کیتون که پیش از آن در نقش بتمن بازی کرده بود، این بار در فیلم برنده‌ی اسکار الخاندرو گونسالس اینیاریتو، در نقش ریگان بازی می‌کند. ریگان که یک بازیگر است، با اینکه به زودی قرار است اولین تئاترش را اجرا کند، در مرز فروپاشی روانی قرار دارد. او هرگز نتوانسته است از سایه‌ی لقب ابرقهرمانی که به آن مشهور است، بگریزد. دختر او که با مشکلات اعتیاد خودش درگیر است، احساسات دوگانه‌ای نسبت به پدرش دارد و نمی‌تواند تصمیم بگیرد که او را دوست دارد یا از او متنفر است. بهترین دوست او، مایک (با بازی ادوارد نورتون) علاقه‌ی کمی به زندگی در دنیای واقعی دارد، و دنیای نمایش را بسیار جذاب‌تر می‌بیند (که خودش محتوای خوبی برای پایان فیلم است).

در نقطه‌ی اوج فیلم، ریگان زمانی که دارد روی صحنه نمایشی را اجرا می‌کند، تفنگ تقلبی را که قرار بود از آن استفاده کند، با یک اسلحه‌ی واقعی جایگزین کرده و به صورت خودش شلیک می‌کند… اما در بیمارستان و کنار دخترش بیدار می‌شود و متوجه می‌شود که زنده مانده، و تئاتر با نظرات جنجال‌برانگیزی مواجه شده است. همه‌چیز جور درمی‌آید، و حتی بانداژهایش هم شبیه به شخصیت بردمن هستند- و او در نقطه‌ای از قاب پنجره به آسمان می‌پرد و دخترش هم با لبخند و شادی او را تماشا می‌کند. باید از این پایان به ظاهر شاد، چه برداشتی کنیم؟ آیا این داستان یک خودکشی و مرگ در صحنه است؟ یا داستانی از خودکشی در بیمارستان؟ دختر ریگان (اما استون) وقتی او از پنجره بیرون می‌پرد، اول پایین را نگاه می‌کند، و سپس بالا را. اینیاریتو با رئالیسم جادویی غریبه نیست، بنابراین کلید حل این پایان ممکن است کاملاً وابسته به این باشد که شما به‌ عنوان مخاطب، چه برداشتی از داستان می‌کنید.

منبع: lifehacker


منبع: دیجی‌مگ