چارسو پرس: «ایشیگورو» اخیرا نگارش فیلمنامه فیلم «زندگی» محصول ۲۰۲۲ به کارگردانی «الیور هرمانوس»بر عهده داشته است. این فیلم اقتباسی است از فیلم ژاپنی «زیستن» محصول ۱۹۵۲ به کارگردانی «آکیرا کوروساوا» که این فیلم نیز به نوبه خود از رمان روسی «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «لئو تولستوی» الهام گرفته شده است. فیلم «زندگی» نخستین بار در جشنواره فیلم ساندنس امسال رونمایی شد و حالا نامزدی نگارش بهترین فیلمنامه اقتباسی را برای این نویسنده ژاپنی-انگلیسی به همراه داشته است.
«کازوئو ایشیگورو» در نخستین تجربه فیلمنامهنویسی خود در سال ۲۰۰۵ فیلمنامه «کنتس سفید»ساخته ««جیمز ایوری» را نوشت که با استقبال ضعیف منتقدان و تماشاگران رو به رو شد و به نوعی به «ایشی گورو» نشان داد که شاید او به اندازه کافی به عنوان فیلمنامهنویس مهارت ندارد، صرف نظر از این که رمانی از او به نام «بازمانده روز» قبلاً در یک فیلم نامزد اسکار، اقتباس شده بود و یا در همان سال، او رمان «هرگز رهایم نکن» را نوشت که در نهایت به کسب جایزه نوبل ادبیات برای این نویسنده انجامید، اما در واقع کار در هالیوود به مهارتهای خاصی هم از نظر شکلی و هم اجتماعی نیاز داشت که او در آن زمان هنوز به آن نرسیده بود.
اما حالا پس از گذشت نزدیک به دو دهه، او امسال برای نگارش فیلمنامه «زندگی» به جمع نامزدهای نهایی بهترین فیلمنامه اقتباسی اسکار ۲۰۲۳ راه یافته است. برداشت ماهرانه و صمیمانه او از فیلمی که در دوران کودکی برایش اهمیت زیادی داشت، به درستی او را به مرحله جدیدی در حرفه اش رساند و به قول خودش گام بعدی در رشدش به عنوان یک نویسنده برایش رقم زد.
در زیر مصاحبه مجله ونیتیفر با این نویسنده و فیلمنامهنویس را میخوانیم.
به عنوان فردی که از بیرون وارد میشود، راه رسیدن به این نامزدی اسکار را چگونه تجربه کردید؟
میدانم که واقعاً بخشی از این جامعه فیلمسازی که شما خیلی خوب می شناسید و در چند بازدید اخیرم به لس آنجلس متوجه شدم که جامعه فیلمسازی بسیار فشرده و بسیار حامی است. آنها با هم کار می کنند و من خارج از آنها هستم. باید بگویم بخشی از من احساس میکند که یک شیاد هستم و زمانی که فیلمنامهنویسان فوقالعاده با استعداد و دیگر فیلمسازان دههها کار کردهاند اما چنین تحسینی دریافت نکردهاند و من نامزد جایزه اسکار میشوم! با خود میگویم که یعنی این درسته؟ از سوی دیگر، در دفاع من، بخشی دیگری از وجودم میگوید مسیر متفاوتی داشتهام و این یک نمونه معمولی نیست و حدود ۴۵ سال است که هر روز دارم به داستانها فکر میکنم.
این یک افتخار باورنکردنی است که اکنون نامزد جایزه اسکار شدم. چیزهای دیگری را در گذشته دریافت کردهام؛ جایزه نوبل ادبیات و جایزه بوکر گرفتم. به نظر من این یک قدم دیگر در آن سفر است و چیزی متفاوت نیست و گامی بسیار منطقی در جهت کاری است که تاکنون انجام دادهام.
رابطه خود را با فیلمنامه نویسی چگونه توصیف میکنید؟
با فیلمنامهها سر و کار داشتم، چرا که از طرفداران فیلم بودم. درست در ابتدای کار نویسندگیام، پس از اتمام اولین رمانم در سال ۱۹۸۳، توانستم به عنوان نویسنده امرار معاش کنم، زیرا به من سفارش دادند تا برای تلویزیون بنویسم. داشتم به این فکر می کردم که آیا زندگی من به عنوان یک فیلمنامه نویس خواهد بود یا به عنوان یک رمان نویس؟ من عمدتاً رمان نویس بودم. این احتمالاً اولین باری است که خودم فیلمنامهای را به طور کامل شروع کردم.
من یک پسر ژاپنی بودم که در انگلستان بزرگ شدم و هیچ بچه ژاپنی دیگری را به جز پدر و مادرم در آن قسمت از انگلیس نمیشناختم. دیدن هر فیلم یا کتاب ژاپنی یا خواندن هر کتاب ژاپنی بسیار سخت بود. من اینجا به دهه ۱۹۶۰ برمیگردم…. «ایکیرو» در واقع تاثیر زیادی روی من گذاشت، زیرا در دوران نوجوانی و دانش آموزی، این سوال که چه چیزی در زندگی مهم است؟ چگونه از هدر دادن زندگی خود جلوگیری می کنید؟ آیا اساساً زندگی بی معنی است؟ آیا به نوعی از آن عبور می کنی و می میری؟ آیا شما فقط می خورید و می خوابید و تولید مثل می کنید و می میرید؟ آیا فقط همین است؟ یا راهی برای پس زدن احساس پوچی وجود دارد؟ اینها چیزهایی است که بسیاری از جوانان به آن فکر می کنند، و اگرچه فیلم «زیستن» کوراساوا، درباره پیرمردی بود که بر اثر سرطان می میرد، اما تأثیر زیادی روی من گذاشت. میتوانم بگویم که تأثیر زیادی روی کتابهایم نیز داشت.
بخشی از من بود که میخواست بسیار صادقانه از فیلم کوروساوا اقتباس کند. بخش دیگری از من وجود دارد که میگوید، نه، نه، این خوب از کار درنمی آید. مردم ممکن است بگویند این یک شاهکار است اما من اهمیتی نمیدهم. من آن لحن را دوست ندارم. البته من به عنوان یک هنرمند خودخواه، عادت کردهام که به عنوان یک رمان نویس راه خودم را پیدا کنم.
آیا هر انتخاب اقتباسی برای شما دشوار بود؟
احساس من این بود که فیلم باید در مورد «بیل نای» باشد و او باید در آن متن اصلی داستان باشد. این بخش مهمی از تفاوت فیلم ما با ساخته اصلی کوروساوا است. انتقادی از فیلم اصلی کوروساوا نیست، شاید بحث سلیقه باشد، اما من همیشه به آن اصل فکر می کردم. کوروساوا یک کارگردان اکشن عالی است. همیشه فکر میکردم که اگر «یاساجیرو اوزو» یا یکی از آن کارگردانهای بزرگ درامهای خانگی، فیلم را کارگردانی میکرد، آن فیلم چگونه میشد، این یک ژانر در ژاپن است، درامهای خانگی، آرام و کم دیالوگ. همواره به این فکر میکردم که آن فیلم با یک بازیگر اصلی متفاوت چگونه میشد، کسی که آشکارا احساساتش را نشان ندهد و کسی که به نوعی به روش انگلیسی به آن نزدیک شود. مثل «بیل نای».
شما قبلا فیلمنامه «کنتس سفید» را نوشته بودید. چگونه به آن نگاه می کنید؟
باید تقصیر زیادی را بپذیرم که چرا «کنتس سفید» فیلم بهتری نبود. شرایط سخت بود. این فیلم در زمانی در چین فیلمبرداری شد که گروه های فیلمبرداری غربی واقعاً به چین نرفته بودند. انواع مشکلات فرهنگی و سوء تفاهمها وجود داشت. همچنین این فیلم تولید غم انگیزی بود چرا که «اسماعیل مرچنت» تهیهکننده در مرحله پس از تولید درگذشت. متعاقباً، «ناتاشا ریچاردسون» یکی از ستاره های بزرگ ما در آن فیلم، مدتی بعد در اثر یک تصادف عجیب درگذشت. این فیلمی است که تداعیهای غم انگیز زیادی برای من دارد. اما شاید فیلمنامه نویسی را متوجه نشدم چرا که در جین کار یاد میگرفتم. دوستانم «اسماعیل مرچنت» و «جیمز آیوری» خیلی دوست داشتند که من فیلمنامه بنویسم و این فرصت را به من دادند اما من به اندازه امروز از فیلمنامه نویسی نمیفهمیدم.
به طور کلی نظرتان را درباره اقتباس از آثارتان چیست؟
این یک امتیاز است که کتابهای من به خودی خود کاملاً مشهور هستند ، بنابراین احساس میکنم باید بگویم وقتی افراد از محتوای این آثار استفاده میکنند باید کمی متفاوت باشد، داستان باید تکامل یابد. فقط آن را ترجمه نکنید مانند اینکه آن را به فرانسوی یا آلمانی یا چیز دیگری ترجمه میکنید، چیز متفاوتی با آن بیاورید. مثل اینکه ما داستانهایی داشتهایم که از طریق نسل ها منتقل می شوند. مانند اسطوره ها و افسانهها، نوع خاصی از داستان که در تمام مدت در تغییرات مختلف روایت می شود. این یکی از موارد بسیار مهم در مورد داستان پردازی است و همانطور که در ابتدا به شما گفتم همیشه در مورد داستانها و نحوه کار آنها فکر می کنم. اگر من میتوانم بخشی از آن زنجیره باشم ، افتخار بزرگی خواهد بود، اگر به چیزی که از آن وام میگیریم، چیزی بیفزایم. این تقریباً شبیه سنت شفاهی قدیمی مردم است که داستانی را می گویند و از نسلی به نسل دیگر تغییر میکند.
«کازوئو ایشیگورو» که از پنج سالگی از ژاپن به بریتانیا نقل مکان کرده و به زبان انگلیسی مینویسد، تاکنون چهار بار با کتابهای «هنرمندی از جان شناور»، «بازمانده روز»، «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز رهایم مکن» نامزد جایزه مهم ادبی بوکر شده است که در نهایت رمان «بازمانده روز» در سال ۱۹۸۹ این جایزه را برای او به ارمغان آورد.
« منظر پریدهرنگ تپهها» (۱۹۸۲)، «تسلیناپذیر» (۱۹۹۵)، «وقتی یتیم بودیم» (۲۰۰۰)، «غول مدفون» (۲۰۱۵) و «کلارا و خورشید» دیگر رمانهای نوشته شده توسط این چهره ادبی ژاپنیتبار هستند.
آکادمی سوئد در سال ۲۰۱۷ با تمجید از «قدرت عاطفی شگرف» آثار «ایشیگورو»، او را به عنوان برنده جایزه نوبل در رشته ادبیات معرفی کرد.