جلال مقدم از نوابغ و آدم‌های تاثیرگذار سینما بود. فیلم‌های قابل بحثی ساخت که هر کدام در زمان خودش از فیلم‌های پراهمیت به شمار می‌رفت. باید نسل جوان را با این سینماگران بیشتر آشنا کرد.

چارسو پرس: جلال مقدم را شاید بیشتر به واسطه نقش‌آفرینی در سریال ماندگار و خاطره‌انگیز «این خانه دور است» به یاد می‌آوریم اما او هنرمندی خوشفکر و برجسته بود و در زمره فیلمسازان پیشروی سینمای ایران که ذهن خلاقش باعث می‌شد فراتر از زمانه‌اش بیندیشد. اگرچه مولف نبود اما جهان فکری گسترده‌ای داشت و در همان محدود ساخته‌هایش نگاهی خاص و متفاوت به سینما را می‌شد دید. مراوده و دوستی با کسانی چون جلال آل‌احمد، احمدشاملو، هوشنگ ابتهاج، ابراهیم گلستان، احمدرضا احمدی و... نشان از نگرش متفاوت او به زندگی و زمانه‌اش دارد. قدر مسلم جلال مقدم را باید در زمره نوادر روزگار دانست که به رغم اندیشه متفاوت و توانایی‌هایش، قدر ندید و سرنوشت غم‌انگیزی داشت. احمد طالبی‌نژاد سال‌ها پیش درباره این فیلمساز نوشته بود: «جلال بعد از انقلاب در شرایط بسیار دشواری در حال زندگی بود؛ اما ناراضی هم نبود. در مسافرخانه‌ای در خیابان لاله‌زار روز و شب را می‌گذراند و گاهی برای ما تعریف می‌کرد که اوقاتش را با تلفن زدن به مسابقه‌ها و برنامه‌های رادیو می‌گذراند. حتی یک بار گفت که از شرکت در این مسابقه‌ها، ساعت برنده شده است؛ اما برای جلال مقدم اصلا مهم نبود که روزی روزگاری در این مملکت بنیانگذار خبرگزاری پارس - که الان تبدیل به جمهوری اسلامی شده است- بوده یا برایش مهم نبود در کارنامه هنری‌اش فیلم‌هایی چون پنجره و فرار از تله را دارد و روزگاری جزو فیلمسازان برجسته و فرهیخته این مملکت بوده است.»

حالا که نزدیک به سی سال از کوچ او می‌گذرد، اگر نسل دهه شصت و هفتاد خاطره و تصویری گذرا از جلال مقدم در ذهن دارند و پاس‌دارش هستند، بسیاری از دهه هشتاد‌ی‌ها و دهه نودی‌ها شاید این فیلمساز و هنرپیشه دوست‌داشتنی را نشناسند. در آستانه بیست‌وششمین سالمرگ جلال مقدم با محمد متوسلانی بازیگر، تهیه‌کننده و کارگردان که در فیلم سه دیوانه با او همکاری داشته درباره خصوصیات این هنرمند فقید گفت‌وگو کردیم.

   ‌بد نیست در ابتدای بحث از نحوه آشنایی‌تان با جلال مقدم برای‌مان بگویید.
روزی رفته بودم دفتر آقای شباویز در«ایران فیلم». با آقای شباویز از گذشته‌های دور رفاقت داشتم و با او کار کرده بودم. در دفتر آقای شباویز، آقای جلال مقدم را دیدم. او را به واسطه بازی در فیلم مهم «خشت و آینه» می‌شناختم. آن روز کمی باهم صحبت کردیم. همان روز بود که آقای شباویز گفت: می‌خواهم فیلم بسازم و دنبال فیلمنامه هستم. شباویز به من گفت: اگر طرحی داری به من بده. آقای مقدم هم در جواب خندید و گفت: فیلمفارسی نوشتن که کاری ندارد! شبی چهار، پنج فیلمفارسی می‌توان نوشت. آن روز گذشت و من و آقای مقدم رفیق شدیم. چند وقت بعد دوباره به دفتر آقای شباویز رفتم. بعد از سلام علیک متوجه شدم آقای شباویز و آقای مقدم باهم می‌خواهند همکاری کنند و فیلم بسازند. آن روز جلال به من گفت: طرح فیلم داری؟ می‌خواهم گروه شما در فیلمم بازی کند. خندیدم و به او گفتم: خودت گفتی فیلمفارسی نوشتن که کاری ندارد و شبی چهار، پنج فیلمفارسی می‌توان نوشت. مقدم خندید و به من گفت: شوخی کردم. به او گفتم: طرح خامی دارم که با مرحوم همسرم این طرح را نوشتیم و برایش طرح را خواندم. مقدم از طرح استقبال کرد و به من گفت: فیلمنامه‌اش را خودم می‌نویسم که نتیجه‌اش شد فیلم «سه دیوانه» با بازی من و منصور سپهرنیا و گرشا رئوفی. این اولین فیلم سینمایی مقدم بود که کارگردانی کرد.
  ‌پیش از این فیلم بلند سینمایی هم کارگردانی را تجربه کرده بود
بله، فیلم‌های مستند می‌ساخت.
  ‌همکاری شما با جلال مقدم در فیلم «سه دیوانه» چطور بود؟
همکاری خیلی خوبی بود. جلال بسیار مسلط به کارش بود و کار دوستانه پیش می‌رفت. یک روز سر صحنه بودیم و قرار بود پلانی از من بگیرد. دیالوگم را که گفتم، جلال به من گفت دوباره این پلان را می‌گیریم. من چیزی نگفتم. بار دوم که پلان را تکرار کرد به او گفتم مشکل را به من بگو تا برطرف کنم. گفت مشکلی ندارد. دوباره و سه باره گرفتیم. هر چه گفتم مشکل چیست به من چیزی نگفت ولی تاکید داشت که چند بار بگیریم. تا اینکه فرداش به من گفت دوربین مشکل داشت و ‌باید در صحنه پایین‌تر قرار می‌گرفت. به این خاطر پلان را چند بار تکرار کردی. راستش من هیچ‌وقت متوجه نشدم دوربین چه ربطی به بازی دوباره من دارد. یک خاطره دیگر هم از همکاری در فیلم «سه دیوانه» بگویم. اینکه در همان لوکیشینی که فیلمبرداری می‌کردیم من نقش کارمند بیمارستان و تزریقاتچی را داشتم. یک روز جلال به من گفت وقتی از پله‌های ساختمان بالا می‌آیی ادای ویولن زدن به خودت بگیر. گفتم چرا؟ من آمپول‌زن هستم چه ربطی به ویولن دارد. جلال به من گفت این کار را انجام بده و وقتی انجام دادم از بازی من تشکر کرد. بعد که فیلم آماده شد و این صحنه را دیدم، متوجه شدم می‌خواست بگوید که ما سه نفر - من و گرشا و سپهرنیا- هم که در بیمارستان کار می‌کنیم، به نوعی مشکل روانی داریم. 
  ‌این تنها همکاری شما با او بود یا باهم مراوده بیشتری داشتید؟
مراوده زیادی داشتیم. عضو سندیکای هنرمندان بودم و در آن زمان با سینماگران پیشرو با اختلاف زیادی مواجه شدیم که آقای مقدم هم جزو سینماگران پیشرو بودند.
  ‌چه اختلافی؟
حرف این بود که سینماگران پیشرو نمی‌خواستند عضو سندیکای هنرمندان باشند و تمایل داشتند کانون سینماگران پیشرو تشکیل دهند. در آن زمان در سندیکای هنرمندان همه گروه‌های فیلم اعم از فیلمبرداران، گریم و... کانون برای خودشان داشتند اما سینماگران پیشرو می‌خواستند مستقلا برای خودشان کانونی جدای از کانون کارگردانان داشته باشند، چرا که معتقد بودند در کانون کارگردانان همه نوع کارگردان حضور دارند. اما وزارت فرهنگ و هنر با نظر سینماگران پیشرو موافق نبود و فعالیت آنها را به صورت مجزا به رسمیت نمی‌شناخت. به آنها گفتم اگر مشکلی با کانون کارگردانان دارید، بیایید خودتان ریاست را به عهده بگیرید و اداره‌اش کنید. هرچند بعد مشخص شد اصلا مساله چیز دیگری است. آقای تقوایی یک روز به من گفت قرار بود دولت بودجه‌ای به سینما تخصص دهد و این بودجه را می‌خواستند به اتحادیه تهیه‌کنندگان بدهند. سینماگران پیشرو می‌خواستند جلوی دادن این بودجه به اتحادیه تهیه‌کنندگان را بگیرند. در این بحث‌ها و مجادلات طبیعتا آقای جلال مقدم هم حضور داشتند. 
  ‌در جریان ساخت فیلم «پنجره» که یکی از مهم‌ترین فیلم‌های جلال مقدم است، بودید؟ 
یک روز که به دفتر آقای عباسی رفتم، قرار بود همکاری با آقای عباسی در فیلمی داشته باشیم که بنا به دلایلی نشد؛ اما همان زمان جلال و علی عباسی قرار بود فیلمنامه‌ای را باهم کار کنند اما برای فیلمنامه اسمی پیدا نمی‌کردند. آن‌روز همه در دفتر نشسته بودیم. آقای عباسی از روی کتاب نام‌ها و به ترتیب حروف الفبا، اسم‌‌ها را می‌خواند. از الف شروع کرده بودند و نام‌ها را می‌خواندند و ادامه می‌دادند ولی پسندشان نمی‌شد. تا اینکه من به یک‌باره گفتم اسم «پنجره» برای فیلم خوب است؟ آقای مقدم بلافاصله گفت عالی است و همین نام را روی فیلم می‌گذاریم. همین لحظه آقای عباسی گفت: بالاخره به حرف پ و پنجره می‌رسیدیم.
 در جواب به آقای عباسی گفتم من که از شما بابت این اسم سهم و امتیازی نخواستم و نگفتم به من پول بدهید. خلاصه اینکه با جلال همکاری مستقیم نداشتیم اما در چنین جلساتی همدیگر را می‌دیدیم. تا اینکه درست بعد از انقلاب شد و از نظر روحی و روانی جلال به هم ریخت.
  ‌دلیل مشکلات روحی او چه بود؟
نقطه‌هایی از عدم تعادل از قبل‌تر در او وجود داشت به هر حال نوابغ معمولا این‌گونه هستند. یادم می‌آید یک‌بار قرار بود فیلم آقای بیضایی - چریکه تارا یا مرگ یزدگرد- را در دفتر آقای کیمیایی ببینیم. آقای شاملو و همسرش آیدا هم بودند. آن زمان تهمینه میلانی منشی آقای کیمیایی بود. جلال هم آمد با لباس سربازی بسیار قدیمی و کهنه. پوتین‌های کثیف و سرش هم ژولیده بود. به او گفتم جلال چطوری؟ گفت: خوبم. گفتم: چه می‌کنی؟ گفت: صبح‌ها در راه با مگس‌ها حرف می‌زنم. آنجا فهمیدم حال جلال خوب نیست و به آقای کیمیایی گفتم کاری برایش بکنیم که آقای کیمیایی گفت حتما در فکرش هستم. دیگر از او خبری نداشتم تا اینکه تصادف کرد و در بیمارستان فیروزگر فوت شد.
  ‌کمی از تفکر جلال مقدم برای ما صحبت کنید. نگرشش به زندگی چگونه بود؟
بسیار آدم شوخ‌طبع و به اصطلاح مجلس گرم‌‌کنی بود. آنقدر شیرین‌زبان بود که در هر جلسه‌ای که شرکت می‌کرد همه به او توجه می‌کردند. بسیار می‌دانست و درباره همه‌چیز صحبت می‌کرد. طنز خاصی در کلامش وجود داشت. 
  ‌ممکن است ناراحتی روحی او به دلیل مشکلات زندگی، درگیری عاطفی یا احساسی باشد؟ 
همان‌طور که گفتم پیش‌زمینه داشت ولی می‌دانستم برادری دارد که وکیل دادگستری است. البته کمی بعد بهتر شد ولی مریضی با او همیشه بود. حتی زمانی که فیلم چمدان را ساخت فارابی به او بودجه فیلم را داده بود هم همان‌طور مریض‌احوال بود. حالش تعریفی نداشت. بعضی وقت‌ها او را می‌دیدم. زمان تدوین فیلم «کفش‌های میرزا نوروز» هم او را می‌دیدم؛ با مهدی رجاییان تدوینگر دوست بود و آنجا می‌آمد.
  ‌با توجه به اینکه جلال مقدم در زمان حیاتش از سینماگران و هنرمندان قدرنادیده بود و بعد از مرگ او هم امروز نسل جوان با این سینماگر زیاد آشنا نیستند به نظر می‌رسد باید وجه هنری او بیشتر شناسانده شود. ضرورت اهمیت پرداختن به چنین شخصیت‌هایی چقدر است؟ 
جلال از نوابغ و آدم‌های تاثیرگذارسینما بود. فیلم‌های قابل بحثی ساخت که هر کدام در زمان خودش از فیلم‌های پر اهمیت به شمار می‌رفت. باید نسل جوان را با این سینماگران بیشتر آشنا کرد.
  ‌وقتی به کارهای جلال مقدم نگاه می‌کنیم، می‌بینیم کارنامه قطوری ندارد. چرا در زمان حیاتش زیاد کار نکرد؟
نوسانات روحی که داشت باعث می‌شد نتواند زیاد کار کند.
  ‌جناب متوسلانی از خودتان چه خبر؟ این روزها چه می‌کنید؟
حیران به وضعیت جامعه نگاه می‌کنم. خیلی از موضوعات برایم آزاردهنده هستند. یعنی آنچه در سطح کشور می‌بینم، بسیار ناراحت و غمگینم می‌کند و بیشتر از همه ناراحتم که از دستم کاری هم برنمی‌آید. اینکه در مدارس دانش‌آموزان را مسموم می‌کنند، اخبارش را که می‌خوانم و می‌شنوم آزار می‌بینم. بعد یک عده نشسته‌اند و می‌گویند که خبر این مسمومیت‌ها دروغ است. آخر چگونه می‌توانید این حرف‌ها را بزنید، وقتی جوانان مسموم را با آمبولانس به بیمارستان می‌برند؟ چگونه مسمومیت‌ها دروغ است؟ واقعیتش را بخواهید با حجم خبرهای بد سعی می‌کنم خوب باشم اما نمی‌توانم. نه تمرکز دارم کتاب بخوانم، نه می‌توانم فیلم ببینم. هیچ‌وقت در زندگی‌ام اینقدر آشفته نبودم.
  ‌ناراحتی فوت آقای پوراحمد هم مزید بر علت شد.
دقیقا، آدم بسیار صادق و از همکاران خوب‌مان بود. مدتی عضو شورای مرکزی و رییس کانون کارگردانان بودم و در آنجا حداقل هفته‌ای یک بار ایشان را می‌دیدم. کیومرث پوراحمد از آدم‌های نیک روزگار و از افرادی بود که هیچ‌وقت ماسک به چهره نداشت. چه در عمل و چه در گفتار صادق و یک‌رو بود. همین صداقتش یک امتیاز برای او به شمار می‌رود. 

محمد متوسلانیمحمد متوسلانی

 ///.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: تینا جلالی