چارسو پرس: وارد سالن انتظار تالار هنر می شوم. جمعیتی نه چندان زیاد منتظر ورود به سالن هستند. در ورودی سالن باز می شود و تماشاگران بدون شتاب وارد می شوند. بر روی صندلی ای در مرکز صحنه می نشینم. بیش از نصف سالن خالی ست. این نشانه ی خوبی نیست.
منتظرم تا کار خوبی نبینم. موسیقی پیش از اجرا به گوش می رسد. از خود می پرسم آیا درست آمده ام. آیا این همان اجرایی است که هفت جایزه در جشنواره ی کودک همدان از آن خود کرده؟ پس چرا جمعیت سالن به نصف هم نرسیده؟ در همین سوال ها بودم که نور تماشاگران خاموش می شود و نو صجنه می آید. صحنه ای موجز که با سایه بازی بر روی صفحه ای سفید آغاز می شود. دقایقی می گذرد. سه بازیگر به صحنه می آیند. چهره ی حامد زحمتکش را به جا می آورم. نابغه ی بازیگری تاتر کودک. بعد از ان رضا بهرامی را می بینم. بازیگری پر تلاش و خلاق. در همین فکرها هستم که بارانی از کفش ها بر صحنه می بارد و بازی آغاز می شود و ما را با خود می برد.
اجرایی ساده اما شگفت انگیز و تاثیرگذار. دیالوگ ندارد و بی نهایت حرف دارد. می گوید زندگی چیست؟ می گوید تلاش خوب است و می گوید جنگ بد است، خیلی بد.
در همین فکر ها هستم که اجرا تمام می شود. به همراه اندک تماشاگران برمی خیزم و ایستاده تشویق می کنم. تشویق تئاتری بی ادعا که فارغ از هیاهوی جشنواره فجر، به سادگی ساعتی ما را به کودکی برد. از تالار بیرون می آیم. چشمانم را می بندم و لحظات اجرا را در ذهن مرور می کنم. پیاده رو را پیش می گیرم و به تماشاگرانی فکر می کنم که شانس دیدن چنین اجرایی را از دست دادن. تماشاگرانی که اکنون در هیاهو هستند و اینجا نیستند!