مجسمه‌ای که من برای پیری «نوید محمدزاده» طراحی کردم تفاوت‌های زیادی با چیزی که در «آکتور» می‌بینید دارد. من اگر بخواهم یک پیرمرد بسازم تا پیشانی برایش مو نمی‌گذارم‌. باید گریم را جوری تلطیف کنم که هارمونی چشم بیننده را خراب نکند. یعنی می‌خواهم بگویم در بخش مخصوصِ پیرمردها دست من بسته بود.

چارسو پرس: چهره‌پردازان به نوعی خالقان بصری یک اثر محسوب می‌شوند. علمِ چهره‌پردازی بدون تسلط بر هنرهای تجسمی، قیافه‌شناسی، روان‌شناسی، زیباشناسی و… امکان‌پذیر نخواهد بود.

مجموع این عوامل است که شیوه‌‌های اجرایی طراحان چهره‌پردازی را از یکدیگر متمایز می‌کند و موجب می‌شود طراحی با ریزبینی و تخیل، سبک و سیاق خودش را از ویژگی‌های تماتیک شخصیت نشان مخاطبانش بدهد.

به بهانه‌‌ی سختی کار چهره‌پردازان، وضعیت فعلی سینما، و… به سراغ «بابک اسکندری» طراح‌گریم و چهره‌پرداز فیلم‌هایی چون: «خشم و هیاهو»، «قاتل و وحشی»، «پیرپسر» و سریال «آکتور» رفتیم  که در ادامه می‌خوانید.

در ابتدا بگویید چه شد که کار چهره‌پردازی را انتخاب کردید؟
از کودکی بزرگ‌ترین سرگرمی و بازی من دقت کردن به آدم‌‌ها بود، بعدها که کمی بزرگ‌تر شدم هرکدام از آدم‌ها را شبیه به چیزی می‌دیدم. این مسئله کمی گذشت تا این‌که به سن ۱۶سالگی و کلاس اول دبیرستان رسیدم، آن زمان آن‌چه را که می‌دیدم می‌کشیدم. به یاد دارم‌ معلم زیست‌شناسی‌مان آقای «فیض‌بخش» را نقاشی کردم. او اصالتا رشتی بود، با ۲متر قد، شانه‌هایی پهن و سری شبیه به زیتون. من آنچه که دیدم را کشیدم. این نقاشی در کلاس دست به دست شد، کاغذ چرخید و زیر پای استاد فیزیکمان آقای «پایدار» افتاد. او با دیدن این نقاشی خندید و کاریکاتور را به دفتر معلمان برد. با وجود این‌که دیگران هم از این کاریکاتور خوششان آمده بود اما با خانه‌ی ما تماس گرفتند و موضوع را با پدرم در میان گذاشتند.

آقای اسکندری چه گفتند؟
پدرم چنان جذبه‌ای داشت که از کتک زدن هم بالاتر بود. آن شب هیچ نگفت، صبح من را سوار ماشین کرد و از کنار مدرسه گذشت. ترس من مدام بیشتر و بیشتر می‌شد. تا این‌که به ساختمانی رسیدیم و گفت: حالا پیاده شو. وارد ساختمان شدیم، من را به اتاق یک آقایی برد، بعد از سلام و احوال‌پرسی آن مرد از من پرسید چه کار کردی؟‌ داستان را برایش تعریف کردم. گفت: سرت را بالا بیاور، من هم مثل تو کاریکاتور می‌کشم، همان‌چیزی که کشیدی را دوباره بکش. من هم کشیدم، بعد پدرم را صدا کرد و گفت: «عَبد» بیا، از این دکتر و مهندس در نمی‌آید. بعدا فهمیدم که آن مرد، «احمد عربانی» کاریکاتوریست و آن‌جا مجله‌ی «گل آقا» بود. خلاصه همین شد که من وارد هنرستان شدم و جهانم به کلی تغییر کرد.

شخصیت‌ها ابتدا روی کاغذ تراشیده می‌شوند و سپس در جریان قصه، قوت و قدرت می‌گیرند، این بین طراحی شخصیت‌ها و شناسنامه‌دار کردنشان بر عهده‌ی چهره‌پردازان است. در روند کار، برای رسیدن به شخصیت‌ها به چه چیزهایی توجه می‌کنید؟‌
به تدریج، دقت من از اسکلتِ صورت، فرم بینی و… فراتر رفت و وارد فرم و کاراکتر دست و پا شد. در خلق یک شخصیت از موها گرفته تا پوشش و… به همه‌چیز فکر می‌کنم و برایش قصه می‌‌سازم. مثلا پیش خودم می‌گویم این شخصیت حسود است، دست و پای یک فرد حسود چگونه است؟ از آن‌جایی که فایل‌های زیادی در مغزم دارم برای خلق یک کاراکتر، فقط کافی است دست بیندازم و یکی از کِشوهای مغزم را بیرون بکشم.

«سلمان فارسی» چهره‌پردازی با پنج اسکار را هم وسوسه می‌کرد

به عنوان چهره‌پرداز چه اندازه مبتنی بر متن و چه اندازه مبتنی بر سلیقه‌ عمل می‌کنید؟
دو حالت دارد. برخی کارگردان‌ها فیلمنامه‌‌ی دیگران را می‌سازند و برخی دیگر چون خودشان مولف هستند؛ پیش‌زمینه‌ای درباره‌ی شخصیت‌ها دارند. این‌جا نقشِ منِ گریمور عینیت‌بخشیدن به چیزی است که آن کارگردان نوشته است. البته قطعا آن شخص به میزانی که من از کودکی به جزئیاتِ شخصیت‌ها فکر کرده‌ام توجه نداشته است، او به تداوم قصه فکر می‌کند و کارش چیزِ دیگری است. آن‌جاست که من واردِ بحث می‌شوم و می‌گویم نظرت چیست که مثلا این شخصیت، تیک عصبی داشته باشد؟ یا اگر چشمش ضعیف باشد چگونه می‌شود؟

کارگردانی هست که دلتان بخواهد با او کار کنید؟‌
به دلیل ذهنیت، هوش و ذکاوتی که «اصغر فرهادی» و «محمدحسین مهدویان» دارند دلم می‌خواهد با آن‌ها کار کنم. از نگاه من، کارگردانی در پَر قنداق مهدویان بوده است.

جذاب‌ترین بخش کار برایتان کجاست؟
برای این‌که بتوانم به خوبی تجسم کنم و در کِشوهای همان کمد ذهنی که گفتم شخصیت را بیابم از نویسنده و کارگردان پرس‌وجو می‌کنم تا بدانم این شخصیت چیست و از کجا آمده. برای خودم جذاب‌ترین بخش کار، جان دادن و خلق شخصیت‌هاست. برای مثال «داوود میرباقری» به من گفت: جادوگری را برای سریال «سلمان فارسی» بساز که شبیه جادوگرهای دیگر نباشد. من گفتم: بهتر نیست جادوگر به جای ترس و وهم، دلهره و معما ایجاد کند؟ ایشان هم خوششان آمد و پذیرفتند. مشکل ما این است که در هنر، معما را برای مخاطب حل می‌کنیم. از نگاه من یکی از دلایل توفیقِ «اصغر فرهادی» در «جدایی نادر از سیمین» این بود که یک‌ موضوعِ پنجاه_پنجاه را بدون حکم برای غربی‌ها رو کرد.

بابک اسکندری

شما برای کسب تجربه به آمریکا مهاجرت کردید. زندگی و کار در آن‌جا چگونه است و چه تفاوت‌هایی با ایران دارد؟
زندگی در آمریکا چیزهای زیادی به من آموخت. یاد داد که از مسیر لذت ببرم و ولعی برای زندگی نداشته باشم. پیش از مهاجرت فکرم این بود که ۳۰سالم شده و کلی عقب افتاده‌ام اما وقتی آن‌جا زندگی کردم دیدم طرف در ۶۰سالگی هنوز مجری‌ گریم است و قصد طراح شدن هم ندارد، در واقع آن‌ها از زندگی‌شان راضی هستند و همه‌چیز برایشان جدی است. به یاد دارم یک‌بار نیم ساعت دیر سرکلاس رسیدم برای همین من را جریمه‌ی نقدی کردند. استادم به من می‌گفت: تو در کشور خودت اگر حرف اول را نزنی حرف هشتم را می‌زنی، پس این‌جا چه کار داری؟ عقلت را از دست داده‌ای که تهِ صف پانصد نفری نشسته‌ای؟ اما از آن‌جایی که من تجربه‌گرا بودم این انتخاب را کردم تا بتوانم با متدهای روز دنیا آشنا شوم.

از سینمای آن‌جا(هالیوود) برایمان بگویید.
سینمای هالیوود بی‌رحم است، تنها جایی را که نتوانست شکست دهد سینمای هند، آن هم به دلیل مخاطب گسترده‌اش بود. من متولد سال ۵۵ هستم، جنگ را با پوست و گوشت و استخوانم درک کرده‌ام اما وقتی فیلم «نجاتِ سرباز رایان» را دیدم تازه فهمیدم جنگ چه معنایی دارد. هشت سال در مملکت ما جنگ بود اما حجمی که این فیلم به من وارد کرد را پیش از این نفهمیده بودم. در واقع می‌خواهم بگویم هالیوود نمی‌خواهد یک ایرانی شهامت ساخت چنین فیلم‌هایی را پیدا کند. سینما یعنی تکنیک و صنعت؛ پس به ما جهت می‌دهند آن‌گونه که می‌خواهند فیلم بسازیم. یک آمریکایی در همه‌چیز یا بهترین می‌شود یا بهترین دنیا را برای خودش می‌کند.

چه شد که به ایران بازگشتید؟
برای ساختِ فیلمی درباره‌ی آتاتورک به کارگردانی «عبدالله اوز»، نزدیک به ۲ ماه در ترکیه بودم اما به دستور «اردوغان» به یکباره کارمتوقف شد. گروه کارگردانی برای این‌که از دل من در بیاورند گفتند می‌توانیم بلیتت را جوری بگیریم که قبل از رفتن به آمریکا، یکسر به ایران بروی، من هم قبول کردم. وقتی به ایران آمدم «داوود میرباقری» پیشنهاد همکاری در سریال «سلمان فارسی» را به من داد. کاری به وسعت این سریال، چهره‌پردازی با پنج اسکار را هم وسوسه می‌کرد، همین شد که در ایران ماندگار شدم. جایی که خلق می‌کنم حالم خوب است حالا چه بهتر که آن‌جا وطن خودم باشد.

در این مدت، چهره‌پردازی چه آثاری را انجام دادید؟
۲سال کرونا تمام کارهای سینمایی را متوقف کرد. تنها سینمایی که همچنان فعال بود سینمای ایران بود. به یاد دارم ما سر سریال «سلمان فارسی» دانه دانه کرونا می‌گرفتیم‌ اما باز کار می‌کردیم. سکانسی داشتیم از دره‌ی جذامی‌ها که باید روزی ۷۰ جذامی را درست می‌کردیم؛ از تیم ۲۵نفره‌ی من فقط هفت_هشت نفر مانده بودیم و هر روز یک نفر مبتلا به کرونا می‌شد. این بین چهره‌پردازی «قاتل‌ و وحشی»، «پیرپسر» و سریال‎‌های «نون‌.خ» و «آکتور» را انجام دادم.

قصد برگزاری ورکشاپ برای هنرجویان این رشته را ندارید؟
اتفاقا خیلی دلم‌ می‌خواهد آن‌چه را که طی این سال‌ها آموخته‌ام با دیگران به اشتراک بگذارم؛ اما از آن‌جایی که فرد کمال‌گرایی هستم دوست دارم اگر کلاسی هم برگزار می‌شود، به بهترین‌ حالت ممکن باشد و کسی پولش را بیهوده هزینه نکند. برای این‌ کار احتیاج به بازه‌ی زمانی مشخصی دارم تا بتوانم‌ تمام توانم را برای هنرجویان بگذارم.

«سلمان فارسی» چهره‌پردازی با پنج اسکار را هم وسوسه می‌کرد

فضای استودیوی شما بسیار جالب است. به نظر می‌رسد تفاوت‌های زیادی با سایر استودیوها دارد…
دقیقا همینطور است. استودیوی من شبیه به استودیوهای آمریکایی است. شما قطعا پشت‌صحنه‌ی فیلم‌های مختلف رفته‌اید با احترام به تمام همکارانم، فضای کار من کاملا متفاوت است. علاوه بر خودم برای خبرنگاران و عکاسان هم دیدن این فضا می‌تواند جالب باشد.

این روزها سریال «آکتور» به نویسندگی و کارگردانی «نیما جاویدی» در حال پخش شدن است. شما چهره‌پردازی آن را بر عهده داشتید و توانستید با گریم‌‌های متفاوت و قابل‌توجه، مخاطب را به خوبی مجذوب این سریال کنید. این همکاری به چه شکل صورت گرفت؟
«مجید مطلبی» تهیه‌کننده‌ی «آکتور» از دوستان قدیمی من بود. او من را به «نیما جاویدی» معرفی کرد تا درباره‌ی کار صحبت کنیم. از ایده‌ی «آکتور» خوشم آمد. تغییر شخصیت «نوید محمدزاده» و «احمد مهران‌فر» در طی داستان برایم بسیار جالب شد. از آن‌جایی که برایم چالش ایجاد می‌کرد، این کار را قبول کردم. هرچه کار دشوارتر باشد برایم‌ جذاب‌تر است. سه_چهار ماه قبل ازقراداد بستن برای «آکتور» مدام جلسه می‌گذاشتیم و مشورت می‌کردیم. از «نیما جاویدی» بابت اعتماد و این فرصت بسیار سپاسگزارم.‌

رساندن «نوید محمدزاده» و «احمد مهران‌فر» به تیپ_شخصیت‌های متفاوت با گریم چه اندازه دشوار بود؟‌
حقیقتا کار سختی بود چرا که باید تیپ‌ ۲ آدم را مدام تغییر می‌دادی، اگر فرصت بیشتری داشتم می‌توانستم شخصیت‌های بهتری را خلق کنم. سخت‌ترین بخش گریم‌های «آکتور» قسمت پیرمردها بود. وسط مرداد به دلیل گرما نمی‌توانستیم پیرمردها را درست کنیم، برای همین در زمان فیلم‌برداری جابه‌جایی‌ صورت گرفت. همین موضوع را در فیلم هم نشان دادیم. آقای جاویدی تمام این‌ها را با مشورت من می‌نوشتند که اگر دقت کنید در قسمت هفتم سریال(در خانه‌ی سالمندان) هم به آن اشاره کردیم. برای چنین کاری در آمریکا تقریبا ۵گریمور لازم است، ما هم در این‌جا تا جای ممکن و در حدِ بضاعتِ سینمای خودمان تلاش کردیم.

گریم‌های «آکتور» همان‌طور که می‌خواستید از آب در آمد؟ آیا جایی از کار دستتان بسته بود؟
مجسمه‌ای که من برای پیری «نوید محمدزاده» طراحی کردم تفاوت‌های زیادی با چیزی که در «آکتور» می‌بینید دارد. من اگر بخواهم یک پیرمرد بسازم تا پیشانی برایش مو نمی‌گذارم‌. باید گریم را جوری تلطیف کنم که هارمونی چشم بیننده را خراب نکند. یعنی می‌خواهم بگویم در بخش مخصوصِ پیرمردها دست من بسته بود.

 

برای گریم «احمد مهران‌فر» مشکلی نداشتم و می‌توانستم موهایش را بزنم اما موهای نوید را نمی‌توانستم بزنم چرا که فردا باز باید به نقش خودش بازمی‌گشت و من به موهایش احتیاج داشتم.

چهره‌پردازان به نوعی خالقان بصری یک اثر هستند. کار چهره‌پردازی دانشی همه‌جانبه می‌طلبد اما متاسفانه در تاریخ سینما کمتر مورد بررسی قرار گرفته است…
دقیقا همینطور است. با وجود این‌که گروه بزرگی برای ساخت یک‌ اثر تلاش می‌کنند اما سرآخر فقط هنرپیشه و کارگردان دیده می‌شوند. مخاطب امروز ما بسیار هوشمند است، از فیلمنامه، گریم، و بازی بازیگران ایرادهای منطقی و درستی می‌گیرد چرا که سریال‌‌های روزِ جهان را تماشا می‌کند بنابراین نمی‌توان هرچیزی را به خوردش داد. باید بدانیم تماشاچی که «گیم‌آف‌ترونز» را دیده دیگر هر محتوایی را به راحتی قبول نمی‌کند.

جدا از جذابیت‌های قصه و فیلمنامه یکی از نکاتی که برخی لحاظ می‌کنند و برخی نه، انتخاب اسامی برای شخصیت‌هاست. این مسئله در کار یک چهره‌پرداز چه اندازه حائز اهمیت است؟ آیا به انتخاب اسم‌ها و ارتباطشان با رنگ‌آمیزی شخصیت دقت می‌کنید؟
به موضوع جالبی اشاره کردید. بحث بسیار گسترده‌ای است؛ از شخصیت آدم‌ها گرفته تا نامشان همه و همه من را درگیر خودش می‌کند. مثلاً همیشه فکر می‌کنم که «علی‌ها»، «محسن‌ها» یا «وحیدها» چه شکلی هستند و هر اسمی برای کدام شخصیت است. همه‌ی نام‌ها بارمعنایی و وزن دارند. خیلی وقت‌ها با نامِ کاراکترهایی که می‌سازم به شدت مخالفم چرا که می‌دانم نامِ آن شخصیت چه باید باشد اما متاسفانه در فیلمنامه چیز دیگری نوشته شده است.

سینما مدت‌هاست که حال خوبی ندارد. با این‌که فیلم‌ تولید می‌شود ولی خیلی از فیلم‌ها با استقبال مواجه نمی‌شوند. فرمول کمدی هم دیگر جواب نمی‌دهد. در حقیقت سینما رو به بن‌بست و نابودی است…
تشبیه من از وضعیتی که می‌گویید اینگونه است. معتقدم ما باید در هنر باردار شویم، بگذرانیم و بعد به دنیا بیاوریم. وقتی که تبدیل به ماهی می‌شویم و یکدفعه سه هزار تخم می‌ریزیم، از بین این تعداد شاید یک فیلم کمدی و اجتماعی خوب پیدا کنیم و مابقی‌اش می‌شود تکرار؛ اما وقتی بچه به دنیا می‌آوریم داستان متفاوت است. ما یک بچه به دنیا آورده‌ایم. دوباره باید برویم، زمان بگذاریم‌ تا باردار شویم. یعنی می‌خواهم بگویم ما باید ورودی داشته باشیم تا بتوانیم پس از مدتی خروجی خوبی را تحویل بدهیم. من اگر احساس کنم روزی چیزی برای ارائه ندارم قطعا از کار کنار خواهم‌ کشید.

///.


منبع: سینما سینما
نویسنده: تبسم کشاورز