فیلمنامه‌ای دولایه پیش رو داریم، یک لایه آن میان تار و اصحاب قدرت است و لایه دیگر میان تار و اطرافیانش. عطف اول فیلم زمانی آغاز می‌شود که پس از مدت‌ها تار با مدیر صندوق کاپلان یعنی الیوت در رستورانی گران‌قیمت دیدار کرده و لیدیا حاضر می‌شود در ازای باج خوبی که می‌گیرد راز اجرای حیرت‌انگیز خودش در کنسرت یهودیان را برای او فاش سازد، از همین نقطه مشکلات او آغاز می‌شود و در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرد، می‌افتد.

چارسو پرس: فیلم تار به نویسندگی و کارگردانی تاد فیلد و نقش‌آفرینی کم‌نظیر کیت بلانشت آمده تا نشان دهد وقتی بر تن یک انسان عادی لباسی بزرگ‌تر از ظرفیت او بدوزیم چگونه بر تنش زار خواهد زد، آمده تا نشان دهد این مقام بالادستی فقط افرادی را در کنار خود می‌پذیرد که هم‌جنس او باشند و تمایلاتی مشابه او داشته باشند، آمده تا نشان دهد چگونه در این مقام بعد از استفاده ابزاری از افراد به سادگی آنان را از گردونه حواریون خود حذف می‌کنند، آمده تا نشان دهد یک مقام تمامیت‌خواه و مستبد تا زمانی از حاشیه امن خود سود می‌برد که نظارت همگانی بر او معطوف نشود و ناظرین و شاهدین از ترس موقعیت خود و در خطر قرار گرفتن منافع‌شان سکوت کنند، آمده تا نشان دهد این مقام چگونه به جمعیتی که او را بر آن کرسی نشاندند نگاه می‌کند و با توهمی مضاعف خود را دانای کل تصور کرده و کسانی را که بر دوش آنان صعود نموده به چشم گوسفندانی می‌انگارد که نیاز به چوپان دارند، نشان می‌دهد تمام اطلاعاتی که از او به مخاطب ارایه می‌شود گزینشی و سفارشی است و این حکایت از ترس در ابعاد پنهان زندگی اوست، از دست‌های پشت پرده جهانی می‌گوید که قدرتی فراتر و توانی گسترده‌تر دارند، هر که را بخواهند بر مسند قدرت می‌نشانند و لباس پادشاه بر تنش می‌کنند اما در گام بعدی وقتی بهره‌برداری‌شان کامل شد با استفاده از ابزارهای خود نقاط قوت او را به ضعف تبدیل کرده و از گردونه قدرت کنارش می‌زنند، نشان می‌دهد یک مقام بالادستی چگونه تمام حق‌ها را به خود می‌دهد و نمی‌پذیرد که اقداماتش مخل آسایش دیگران شده است، نشان می‌دهد که جایگاه او تنها به یک چیز وابسته است، جهل مردم! و زمانی که جهل جای خود را به آگاهی می‌دهد او تمام قدرت و شوکت خود را ازدست می‌دهد و درنهایت از جنبش می‌تو می‌گوید و سعی می‌کند قضاوتی بی‌طرفانه از این مسیر ارایه دهد.
دقایق ابتدایی فیلم بسیار خوب ترسیم شده، به سرعت پالس‌های متعددی از کاراکتر دریافت می‌کنیم، زاویه نگاه مغرورانه او نسبت به زیردستانش خیلی زود به چشم می‌آید، گرایش جنسی‌اش عیان می‌شود، لباس قدرت بر تنش سایز و دوخته می‌شود و درنهایت اطلاعات گزینشی شده‌ای از سوابق او توسط پروپاگاندای رسانه القا می‌گردد تا بگوید روند صعود او طبیعی نیست. فیلمنامه‌ای دولایه پیش رو داریم، یک لایه آن میان تار و اصحاب قدرت است و لایه دیگر میان تار و اطرافیانش. عطف اول فیلم زمانی آغاز می‌شود که پس از مدت‌ها تار با مدیر صندوق کاپلان یعنی الیوت در رستورانی گران‌قیمت دیدار کرده و لیدیا حاضر می‌شود در ازای باج خوبی که می‌گیرد راز اجرای حیرت‌انگیز خودش در کنسرت یهودیان را برای او فاش سازد، از همین نقطه مشکلات او آغاز می‌شود و در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرد، می‌افتد.
اوج فیلم زمانی است که لیدیا مورد هجمه گسترده رسانه‌ای قرار گرفته و حقایقی که ابعاد پنهان زندگی اوست فاش می‌شود، در نتیجه صندوق کاپلان فرصت خودساخته را غنیمت شمرده و او را از گردونه قدرت حذف می‌کند.
عطف دوم زمانی است که الیوت تصمیم می‌گیرد در کنسرت برلین به جای تار بر مسند رهبری کنسرت بنشیند و با استفاده از الگوی دزدیده شده از لیدیا، اجرای او را تصاحب کند که در سکانسی غافلگیرانه تار با تمام وجود برای رسوا‌سازی او گام بر می‌دارد و پس از آن همه‌ چیز به روال سابق بازمی‌گردد و لیدیا یک رهبر ارکستر معمولی می‌شود. قهرمان فیلم لیدیا تار است، اوست که سبک زندگی خودش را هرقدر هم که نامتعارف و حاشیه‌آفرین باشد اسیر محافظه‌کاری نمی‌کند، باج نمی‌دهد، خودش را آن‌گونه که هست می‌پسندد و به استعدادش ایمان دارد، سعی می‌کند از کنار موانع با بی‌تفاوتی عبور کند، اما ضد قهرمان یعنی الیوت پس از درک راز بزرگ تار در اجرای کنسرت، سعی دارد رقیب خود را از مقابل بردارد و در این راه موفق می‌شود. نکته مهم در سقوط لیدیا تار این است که او به وسوسه‌های الیوت کسانی که با عشق او را دوست دارند را حذف می‌کند یعنی خودش با دست خود ریشه‌هایش را قطع کرده و درنهایت با تلنگری کوچک به زمین می‌افتد و جای محبوبیت فراگیرش را نفرت و کدورت می‌گیرد.
کاشت، داشت و برداشت شخصیت‌های اصلی رعایت شده و هر کاراکتر را حداقل سه بار در خلال فیلم می‌بینیم یا از او می‌شنویم. دیالوگ‌پردازی‌ها دارای ضعف است، مخاطب در ابتدای فیلم مجبور است هفت دقیقه مکالمه دو نفره لیدیا با خبرنگار معروف را تحمل کند و بمباران اطلاعاتی شود، دیالوگ‌ها دارای افشای اطلاعات بوده، تخصصی و گیج‌کننده است که باعث می‌شود مخاطب خط اصلی داستان را گم کند. لیدیا در مسیر فیلم یک ضد ارزش است که از اطرافیانش استفاده ابزاری می‌کند، اما در انتهای فیلم وقتی برای ماساژ به یک مرکز مراجعه می‌کند و می‌بیند چگونه از افراد استفاده ابزاری می‌شود منقلب شده و تبدیل به ارزش می‌شود که این حکایت از درک اقدامات خودش در استفاده ابزاری از دیگران و قربانی شدن خودش توسط الیوت دارد. از آنجایی که فیلمنامه دولایه است از دو عنصر ارتباطی نیز بهره می‌برد، در لایه نخست، گنج پنهان همان دفتر نت‌برداری لیدیا است که توسط الیوت دزدیده می‌شود و در لایه بعد تلفن همراه است که می‌تواند با انتشار یک فیلم از جلسه آموزشی لیدیا، به همراه ایمیل‌ها، افشاگری گسترده‌ای نسبت به او در رسانه پدید آورد، افکار عمومی را جریحه‌دار کرده و حضور او را در نیویورک با چالش مواجه سازد. فیلم دارای تعلیق‌های قوی است، مانند زمانی که از جلسه آموزشی و حاشیه‌های اطراف آن به سادگی عبور می‌کنیم درحالی که ابعادی فراتر دارد، مانند رابطه لیدیا با مدیر برنامه‌ها و پارتنرش، مانند چالش میان تار و الیوت که هر کدام در هر برهه او را غافلگیر می‌کند. طراحی صحنه و لباس منطبق با صحنه و متن و دارای روانشناسی رنگ است، پالت‌های رنگی درست و دقیقی دارد، از ترکیب رنگ و نور برای بیان گرایش جنسی میان لیدیا و شارون استفاده شده، یا در گفت‌وگوی اولیه او و الیوت از ترکیب رنگ سفید و مشکی استفاده کردند که رنگ سفید آن از کمالگرا بودن هر دو خبر می‌دهد و رنگ مشکی نیز از ثروت، قدرت و ناشناخته بودن ابعاد پنهان‌شان‌ می‌گوید. یا در ابتدای فیلم لیدیا کت سبز و پیراهنی آبی می‌پوشد و از رنگ سبز آن متوجه قرارگیری لیدیا در مسیر رشد، صعود و روحیه سلطه‌جویانه او می‌شویم و از رنگ پیراهن آبی وی نیز به اعتماد به نفس بالایش پی می‌بریم. شارون در بسیاری از سکانس‌ها رنگ سفید به تن دارد که به ما از صداقت، پاکی و واقعی بودن او در رابطه می‌گوید اما رنگ مشکی که بر تن لیدیا می‌بینیم نماد خودخواهی اوست که در همین راستا رنگ مشکی که بر تن فرانچسکا و اولگا می‌بینیم از زوایای پنهان آنان و ناشناخته بودن دنیای‌شان می‌گوید.
پیرنگ اصلی فیلم حول لیدیا و الیوت است اما 
خرده پیرنگ‌هایش آن‌قدر قوی‌تر از پیرنگ اصلی ظاهر شده که مخاطب متوجه خط اصلی قصه نمی‌شود، خرده پیرنگ‌هایی چون رابطه پنهان سباستین و آندریس، گذشته تلخ مکس، رابطه لیدیا با اطرافیانش و شارون و...
دکوپاژ فیلم نیز دارای ضعف است، علی‌رغم دقت بالایی که در چینش سکانس‌ها و پلان‌ها بوده برخی نقاط ابتکار عمل از دست کارگردان خارج شده، سکانسی ناقص یا گمراه‌کننده از سرعت فیلم کاسته و آن را از ریتم خارج کرده که همه گواه بر این است که فیلمنامه هنوز جای چکش‌کاری داشته است. موسیقی پایانی مناسب فیلم نبود که خود ضعف دیگری است اما محل استقرار دوربین، نوع نورپردازی، حرکت دوربین، اندازه تصاویر، صداهای لازم در صحنه دقیق و خودداری از برداشت تصاویر تکراری بی‌دلیل ازجمله نقاط قوت کارگردان به شمار می‌رود.
شاهد نقش‌آفرینی کم‌نظیر کیت بلانشت بودیم، هر چند تمام بازیگران فیلم درخشان ظاهر شدند، صلبیت در کلام نداشتند، اثری از انقباض جسمانی در آنان دیده نمی‌شد، در بازی آزاد بودند، عمیق و پرمفهوم ظاهر شدند، صدا و حرکات بدن‌شان منطبق با صحنه و متن بود، از اسلوب‌های زیبایی‌شناسی بدن در ادای نقش بهره می‌بردند، به اندازه خواست هر صحنه انرژی می‌گذاشتند، در صدای‌شان صداقت بود، واژه‌ها را صادقانه بیان می‌کردند، گویش و آوای درستی داشتند، معنای کلام را درک کرده و ساده و روان آن را ادا می‌کردند، میمیک صورت‌شان دارای دیالوگ بود، به شخصیت کاراکترشان بعد داده بودند و نقش را از آن خود کرده و از تکرار الگوهای مکرر پرهیز نموده بودند که در یک کلام می‌شود گفت به جوهر کلام نویسنده پی برده بودند.
روانشناسی شخصیت کاراکتر لیدیا تار از پنجمین مرحله نظریه رشد هویت اریک اریکسون استفاده می‌کند که در ابتدا با استفاده از یک نریشن طولانی و خسته‌کننده هویت کاراکتر معرفی می‌شود و سپس ابعاد پنهان شخصیت او به تصویر کشیده می‌شود و در گام بعدی لیدیا اطلاعاتی درباره خودش را فاش می‌سازد، سپس با ایجاد وقفه سعی در پیدا کردن خود دارد و بعد با شورش بر آنچه قبلا تبعیت کرده خودش را آزاد می‌کند و درنهایت میان تنهایی هویت خود را می‌یابد و دیگر شارون سهمی در رشد او ندارد که در این بین مراحل متعدد رشد هویت اریکسون مانند اعتماد، صمیمیت و قطع ارتباط نیز محقق می‌شود.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: لقمان مدائن