چارسو پرس: «عزم رفتن» از یک نگاه تعبیر هنرمندانه پارک چان- ووک از واژه ویرانی در موقعیتی انسانی است. ویرانی انسانهایی که ارزشهای والای انسانی را درک نموده ولی در عین حال از فقدان تحقق کامل این ارزشها آگاهند، چراکه ذات آنها در منطق جهان اینگونه است. هیچگاه دریا به کوه نخواهد رسید و کوه دریا را به آغوش نخواهد کشید. همجواری گاه و بیگاه آنها تشنگی و نشئگی آنها را بیشتر خواهد کرد ولی در ذات به یکدیگر بدل نخواهند شد. انسانی که قدرت تمییز مرز بین خیال، توهم و واقعیت را ازدست داده، شبیه همین موقعیت کوه و دریاست که ویرانی را در یک آن تجربه میکند.
«عزم رفتن» فراتر از یک داستان جنایی است. داستان یک کارآگاه که در ظاهر در جستوجوی قاتل پروندهای مشکوک است. یک مرد از یک قله بلند به زمین پرتاب شده و حالا کارگاه در جستوجوی علت این مساله است. آیا این مرگ مسیر منطقی داشته - از کوه پرتاب شده- یا فرد دیگری به زندگی او پایان داده است. در اولین دیدار با همسر مرد مقتول، داستان مسیر دیگری را آغاز میکند. داستان دلدادگی به همسر مقتولی که در عین حالی که زیباست ولی عاری از دلبری و لوندی زنان سینمایی است. زنی که دارای خصوصیات اخلاقی کاملا متفاوتی از همسر کارآگاه است. زنی باوقار، آسیبپذیر و اسرارآمیز که بسیار جذاب و اروتیک به نظر میرسد.
«عزم رفتن» داستان معشوقی است که عاشق خود را ویران میکند و سپس نقش این عاشق و معشوق جابهجا میگردد.
کارآگاه بعد از رویارویی با زن همسر ازدست داده، دچار تضاد اخلاقی پیچیدهای شده و تلاش میکند با اصول و داوریهایی اخلاقی که از پیش داشته، به تعادل سابقش بازگردد. هر چه داستان پیش میرود، این فقدان تعادل بیشتر شده و کارآگاه قدرت حل این تضاد را ندارد. پارک چان- ووک مخاطب را هم وارد این موقعیت انسانی مینماید؛ موقعیتی به شدت انسانی و هولناک. از طرفی، همسر کارآگاه که در سازمان انرژی اتمی مشغول به کار بوده و هر ظرفیت و میل انسانی را با علم به صلابه میکشد (همسر کارآگاه: ما باید هر هفته به یکدیگر عشق بورزیم، زیرا از نظر علمی به سلامت ما کمک میکند. حتی اگر از یکدیگر متنفریم). از طرف دیگر، همسر مقتول که نامش سو-ره است و در عین دلربایی منحصربهفرد، مظنون قتل همسر خود است. این تضاد در فرم کارگردانی پارک چان-ووک به هنرمندی به تصویر کشیده شده است.
تصویر ایکس ری ترقوه شکسته مقتول به سمت دست او و سپس مچ مرد دیگری حرکت میکند. تصویر برهمنمایی میگردد. تصویر تبدیل به تصویر دست مردی شده که حلقه ازدواج به دست دارد. مرد مچش را باز و بسته نموده تا دستش را از گزگز خواب رفتن نجات دهد. دوربین حرکت میکند. همسر کارآگاه با نظریات علمی، ارزشهای حسی والای انسانی را به چهارمیخ کشیده و کارآگاه نقش شوهری همراه را بازی میکند. شوهری که رابطه با همسرش از سر وظیفه و ترس مواخذهشدن بوده و بارها به آن اشاره میشود.
این تضاد و البته تردید به همسر مقتول و میل و خواست کارآگاه با شکست زمان از طرف پارک چان ووک همراه شده است. این شکست زمان صرفا یک عملکرد تکنیکی نیست، پارک چان-ووک درحالی که داستانی خطی روایت میکند ولی روایتش با شکست زمانهای متعدد و متناوب همراه است. بههم ریختن و تشویق ذهن کارآگاه از موقعیتی که در آن قرار دارد، بدل به تصورات متفاوتی از گذشته و آینده گردیده که این شکستهای زمانی، حس تجربهشده توسط او را برای مخاطب تبیین میکند. کارآگاه در لحظه توانایی به بند کشیدن تصورات ذهن خود را نداشته و هرچه داستان پیش میرود، مرز بین خیال و واقعیت برداشته میشود. کارآگاه درعین حال که دور از خانه یا محل کار همسر مقتول بوده ولی در میل و خواست خود در کنار همسر مقتول است. پارک چان-ووک این میل را بدل به واقعیتی نموده که مخاطب آن را تجربه میکند.
رابطه بین کارآگاه و همسر مقتول جدیتر شده تا جایی که میل مفرط به زن منجر به ازبین رفتن اصول اخلاقی و کاری او میگردد. کارآگاه از اتاق امن خود خارج شده و خودش را به دست خیال سپرده است. مخاطب همراه با کارآگاه با بدعتهای جاهطلبانه پارک چان-ووک سوار بر این خیال شده و مرز بین خیال و واقعیت را گم میکند. سو-ره اصالتا چینی است. او یارای به بند کشیدن واژههای کرهای را در فوران احساسش ندارد. او غلیان احساس خود را با واژههای چینی بیان نموده و ساعتمچی در دست کارآگاه به عنوان مترجم او عمل میکند. دنیای دو حس متضاد از دو انسانی که میل به یکدیگر داشته ولی به خاطر ذات خود -کوه و دریا- یارای یکی شدن را ندارند.
هه-جون از ابتدای فیلم دچار اختلال خواب است، سو-ره سرزده به آپارتمان شخصی هه- جون آمده و خواب شیرینی برای او رقم میزند. البته همین لحظات برای مخاطب تجربه حسی دوگانهای است. سو-ره با آمدن به آپارتمان هه-جون قصد دارد مدارک و عکسهای صحنه جرم را از بین برده یا مشکل اختلال خواب هه-جون را با آرامشی وصفناپذیر برطرف کند. مرز داوری قاطع نسبت به کنشهای سو-ره از بین میرود و تمایل هه-جون هم به عنوان کارآگاه و هم به عنوان عاشق حل این دوگانگی ذهنی است. آیا سو-ره از سر دلباختگی دست به این کنشها میزند یا نقشهای بیعیب و نقص در سر طراحی نموده است؟ آرامش خواب
هه- جون دیری نمیپاید. با یک تصادف بسیار سطحی از نقشه قتل مقتول توسط همسرش باخبر میشود. اجرای این آگاهی توسط کارآگاه بهشدت جذاب، دیدنی و بهتآور است. علیالخصوص زمانی که حمله سو-ره به شوهر در بالای قله کوه به نمای هه-جون کات میخورد که تداعیکننده قتل کارآگاه به دست سو-ره است.
مردی که مرز خیال و واقعیت را گم کرده است. از اتاق امن خود خارج و خویشتنش را اسیر باد خیال نموده است. مردی که هیجان و ذوق و انگیزه را تجربه نموده و حالا بر قله هیجانانگیزی زندگی ایستاده است. حالا بعد از آگاهی از نقشه قتل همسر مقتول به قعر آگاهی بیرحمی پرت میشود. صرفا این نیست که گول همسر مقتول را خورده یا خوردهایم، بلکه درون آسیبپذیرترین وجوه اخلاقی ما، ناخوشنودیمان از واقعیت نفوذ شده و ما بیحفاظ و بیدفاع غافلگیر شدهایم.
لحظهای که مرد لب به سخن گشوده و واژه ویرانی را به زبان میآورد. مردی که در برهوت رها شده و توان قدم از قدم برداشتن ندارد. مردی که تضاد اخلاقی هولناکی را از سر گذرانده ولی ناگهان این تضاد یکی از طرفین را غافلگیر نموده است. حالا این تکیدگی و رهاشدگی و ناخوشنودی از واقعیت ویرانی را برای مرد رقم میزند. همسر مقتول نهتنها نقشه قتل شوهرش را هنرمندانه طراحی سپس اجرا نموده است، بلکه با پنهان نمودن این ماجرا سبب مرگ وجودی کارآگاه و درنهایت مخاطب میگردد.
اعتراف هه-جون به ویرانی توسط تلفن همراه سو-ره ضبط میشود.
مرد باید به رنجآورترین موقعیت انسانی باز گردد. واقعیت تلخی که یکباره بر سر مردی بیحفاظ فرو میریزد. یکی از رنجآورترین صحنههایی که میتواند در تاریخ سینما از رابطهای زناشویی طراحی شده باشد، صحنهای است که هه-جون و همسرش در نمایی دو نفره نشسته و انار دانه میکنند. زن درکی از موقعیت و فروپاشی مرد نداشته و قصد دارد این حال دگرگون انسانی را با نسخهای از خوراک لاکپشت درمان کند. مرد سرگشتهای که یارای واقعیت را ندارد، باید با هزار زور و زحمت نقش گذشته خود را بازی کند. تا اینکه هه-جون به نقش خود در زندگی گذشته عادت میکند، دوباره سو-ره باز میگردد. حالا با پرونده قتلی دیگر که مجددا مظنون پرونده سو-ره است.
ما هم شبیه هه-جون در رویارویی با سو-ره تمایل به انتقام داشته، درحالی که میل گذشته دوباره سر از خاک بیرون آورده است. چه موقعیتهای انسانی حیرتآوری پارک چان-ووک خلق میکند. سو-ره ادعا میکند قاتل همسرش نیست و هه-جون توان اعتمادش به سو-ره را از دست داده است.
با شکستهای زمانی پارک چان-ووک مخاطب هم همراه هه-جون دچار تردید میشود. احساس میکنیم سو-ره زنی اغواگر است که سر از فیلمهای نوآر درآورده و با لطایفالحیلی شوهران خود را به قتل میرساند. اما به همین تصورمان هم اعتماد نداریم.
پرده دوم فیلم خیالانگیزتر از پرده اول است. این فقدان مرز خیال و واقعیت و روایت منحصربهفرد کارگردان ما را همراه شخصیتها دچار سردرگمی و بهت دوچندان مینماید. شبی که سو-ره از هه-جون درخواست میکند تا به کوهستان رفته و خاکستر مادرش را به باد دهد. آسمان برفی و بسیار تاریک است. هه-جون پاسخ پرسشهای ذهنش را نگرفته ولی دلش در گرو سو-ره است. به لبه پرتگاه آمده و درخواست سو-ره را انجام میدهد. در پرتگاه، هه-جون تنشی بین میل فروافتادن و ترس از آن را تجربه میکند. وقتی باز میگردد، سو-ره به سمتش میدود. این تنش بالا میگیرد. ما هم شبیه او حسی متضاد داریم. سو-ره قصد قتل او را دارد یا اینکه... سو-ره او را در آغوش گرفته و تنش فرو مینشیند. چراغقوه بالاسر سو-ره در مقابل هه-جون تصویری از مرگ را روی صورتش نقش میبندد. مرد درون این ویرانی مرگ را تجربه نموده است. او هم بهنوعی قربانی عشق شده و از دنیای مردگان برخاسته است.
حالا هه-جون به خانه بازمیگردد. شبیه خوابگردی ملتهب به در منزل رسیده و همسرش را میبیند. همسرش در حال بردن وسایل است. هه-جون روبه همسر جملهای میگوید که نشان از گمگشتگی است: اینجا برف نمیبارد! همسرش بیاعتنا او را ترک میکند.
هه- جون قصد دارد خود را از این وضعیت درآورده و به تعادل برسد. قاتل طلبکار شوهر جدید سو-ره است و اعتراف میکند. سو-ره البته مادر طلبکار را از بین برده تا -طلبکار که روی مادرش حساس است- شوهرش را از بین ببرد. علتش نه برای مخاطب نه برای هه-جون مشخص نیست. هه-جون در تلاش است بین این حسهای متضاد یکی را به بند بکشد.
اما فرصت را از دست داده و بیاعتمادی نسبت به معشوق که حالا عاشق شده است، جدایی را میان آنها رقم میزند. هه-جون کماکان قصد دارد آرامش را به وجود خویش بازگرداند. او از دیدن خود دست برنداشته و مدام درصدد آرامش خویش است. سو-ره هم بعد از این عشقی که در وجود هه-جون ازدسترفته، تمایل دارد وجود خویش را به آرامش برساند. دریا و کوه چگونه میتوانند به یکدیگر برسند وقتی که هر کدام تلاش میکنند ماهیت خود را از دست ندهند.
در یک چرخش غافلگیرکننده راز عشق سو-ره به هه-جون برملا میشود. همسر جدید سو-ره فایل صوتی اعتراف به ویرانی هه-جون را شنیده و با این کار قصد بههمزدن زندگی هه- جون را داشته است. سو-ره بهخاطر علاقه و عشق شدید به هه-جون طراحی قتل شوهرش توسط طلبکارهایش را انجام میدهد که هه-جون را نجات دهد.
عشق از زبان هه- جون به وجود سو-ره سرایت نموده است. سو-ره در یک مرگ آیینی این عشق را معنا میبخشد. مرگی که در کنه خود عشقی ویرانکننده را داشته و عاری از پایان زنان اغواگر فیلم نوآر است. گرچه منجر به ویرانی قهرمان میگردد ولی این ویرانی یکیشدن با طبیعت و جاودانگی است. او خودش را با دریا یکی میکند. هه-جون هم سرگشته و حیران در مرز خیال و واقعیت در جستوجوی عشق ازمیانرفته، سرگردان میشود.
///.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محسن بدرقه