نگهبان شب علی‌الظاهر درباره فقر و نابرابری و توسعه شهری می‌خواهد بحثی را صورت دهد تا به‌عنوان یک کار اجتماعی به بیننده فیلم پیام‌هایی را منتقل کند اما نه‌تنها هیچ پیامی را نمی‌تواند ارسال کند بلکه حتی باعث می‌شود مخاطب دچار آشفتگی شود و فهمش از مسائل در وضعیت غیرقابل‌باوری قرار بگیرد.

چارسو پرس: «نگهبان شب» میر‌کریمی این روزها در سینما در حال نمایش است. فیلمی که علی‌الظاهر دوازدهمین اثر میرکریمی است و حالا باید بوی پختگی دهد یا به تعبیری دیگر نباید شاهد کاری باشیم که به علت کارهای ابتدایی کارگردان ضعف‌های فرمی و محتوایی در آن مشاهده شود؛ با این حال این فیلم، فیلمی مثل دیگر فیلم‌های میر‌کریمی نیست و فاصله زیادی از نگاه کارگردان دارد. اما چرا؟
میر‌کریمی در فیلم‌های گذشته خود مثل یک حبه قند، به همین سادگی، خیلی دور خیلی نزدیک، زیر نور ماه و... نشان داده بود که سوژه را با دقت بالایی شناسایی کرده است و اثر در تلاشی برای معرفی سوژه‌های مدنظر خود به مخاطب است؛ به‌طور مثال او در فیلم زیر نور ماه نشان می‌دهد که با زندگی طلاب آشنا است و حداقل نوع روایت‌گری او نشان‌دهنده نزدیک شدن به سوژه‌‌ای است که در حال معرفی او است. اما در فیلم نگهبان شب گویی میر‌کریمی یا دقت و پژوهش کافی را انجام نداده است یا با لنزی شبیه سینمای متاخر اروپا که نوعی روایتگری خام با پیش‌فرض‌هایی خاص را هدف قرار می‌دهند قصد داشته کار آخر خود را جلوی دوربین بیاورد.
نگهبان شب علی‌الظاهر درباره فقر و نابرابری و توسعه شهری می‌خواهد بحثی را صورت دهد تا به‌عنوان یک کار اجتماعی به بیننده فیلم پیام‌هایی را منتقل کند اما نه‌تنها هیچ پیامی را نمی‌تواند ارسال کند بلکه حتی باعث می‌شود مخاطب دچار آشفتگی شود و فهمش از مسائل در وضعیت غیرقابل‌باوری قرار بگیرد.

به نظر می‌رسد نگهبان شب میر‌کریمی دو ضعف بزرگ دارد.
1. او نتوانسته مساله فقر و نابرابری و توسعه شهری را خوب متوجه شود و بیشتر از آنکه آنها را با واقعیت روایت کند برساختی از فقر و نابرابری را معرفی می‌کند.
2. لنز کارگردان شبیه فیلم‌های اصغر فرهادی از برتری امر روزمره و عدم قضاوت رنج می‌برد.
درمورد بحث اول؛ مساله فقر و نابرابری بیش آنکه به شیوه روایت کردن مربوط باشد به نوعی به شیوه درک کردن مربوط است و از پیچیدگی خاص برخوردار است، به همین خاطر میر‌کریمی اصلا نتوانسته این پیچیدگی را درک کند و سعی کرده است مثل آثار دیگرش سادگی را در هنگام روایت‌گری اصل قرار دهد در حالی‌که سادگی لنز نوعی ضعف است به این مضمون که فقر را نوعی جذابیت نشان داده است و گویی فقر برای مخاطب نه به‌مثابه دردی اجتماعی بلکه به شرایطی اختصاص دارد که می‌توان آن را با جذابیت روایت کرد و حتی از سوژه فقر و نابرابری نوعی موقعیت‌ خلق کرد که مخاطب بیش از آنکه به چرایی فقر و نابرابری فکر کند به حسی نوستالژیک از محلات مستضعف و روابط انسانی آنها به‌عنوان رابطه‌های با حس مطلوب پی ببرد. به نظر می‌رسد چنین روایتی از میر‌کریمی از عدم آشنایی او با این مساله است، به نوعی که او سعی کرده سوژه فقر را به نوع روایت‌گری خاص خود نزدیک کند و فقر را در دل همان روایت‌های مینیمال و ساده و صمیمی که در بسیاری دیگر از کارهای او واقعی و با‌کیفیت ارائه شده است نزدیک کند در حالی که این مدل پردازش قطعا نمی‌تواند واقعی باشد. برای اینکه بدانیم اینگونه قصه‌گویی میرکریمی چقدر از واقعیت فاصله دارد کافی است به عمده پژوهش‌هایی که در حوزه فقر و حاشیه‌نشینی انجام شده است توجه کنیم. این پژوهش‌ها نشان می‌دهد مساله فقر در دهه‌های گذشته دیگر شکل کلاسیک خود را به همراه ندارد و نوعی سیالیت را شامل می‌شود؛ یعنی طبقات فرودست صرفا با سادگی و افرادی که توان دفاع از خود را ندارند شناسایی نمی‌شوند بلکه آنها طرد‌شدگان طبقات و سیاست‌ورزانی هستند که آنها را در مناسبات حل کرده و اصلا منطقی به‌عنوان اعتراض و بیان اهداف خود نمی‌توانند جست‌وجو کنند و این دقیقا همان حالتی است که میرکریمی اصلا به آن توجه نکرده است. او به جای فهم پیچیدگی‌های فقر آن را به آنچه خودش برداشت کرده و همیشه از آن روش برای قصه‌گویی بهره جسته نزدیک کرده است. این تقلیل‌گرایی در ساحت فقر و نابرابری نوعی ضعف است و میرکریمی به جای آنکه مخاطب را با عمق این درد آشنا کند به طرز عجیبی سعی کرده فقر را حتی جذاب نشان دهد یا دوست داشتن انسان‌های فقیر را به جای فهم درد آنها روایت کند. این جابه‌جایی در این فیلم یکی از اشکالات اصلی کار است که به نظر می‌رسد به این جهت روی داده است که کارگردان تصور و درکی از آنچه قرار است در قاب سینما کار کند نداشته و شخص اول فیلم که به نام رسول است در جای جای فیلم نه‌تنها دغدغه‌مندی انسان فقیر و نابرابر در توسعه شهری را نمی‌تواند بازی کند، بلکه بیشتر نوعی فقیر دوست‌داشتنی است که باید او را در لابه‌لای این شهر نامتوازن دوست داشت و با او هم‌زیستی کرد و او را در موقعیت یک شهروند کم‌برخوردار قرار داد.

اما بحث دوم؛ شاید بتوان گفت اشکال حاشیه‌ای فیلم نگهبان شب عدم درک پیچیدگی‌های نابرابری و فقر است. عمده ضعف این فیلم برتری امر روزمره و عدم قضاوت درباره همه موقعیت‌ها و مکان‌ها است. گویی دست نامرئی اصغر فرهادی در سینما خودش را تا مغز استخوان فیلم‌های دیگر رسانده است و سینمای رضا میر‌کریمی را هم تحت‌شعاع قرار داده است. سینمای فرهادی همیشه سعی می‌کند بدون هیچ دخل و تصرفی نشان دهد زندگی در جریان است و انسان‌های در این زندگی هرکدام از زاویه خود حق آزادی و حق آنچه دوست دارند را می‌توانند بیان کنند و کارگردان بدون دخل و تصرف در چنین شرایطی بهترین کارش این است که به بهترین شکل شخصیت‌ها و تیپ‌هایی را خلق کند که مشابه زندگی روزمره واقعی جلوه دهند. این نگاه، به نوعی واقعی نشان دادن همه میزانسن‌ها و بازی‌ها، باعث خواهد شد مخاطب منطق زندگی روزمره را بپذیرد و حال اگر جریان فیلم به هر سمتی حرکت کند او باید در تفسیر خود از لنز زندگی واقعی توجه کند. در این هنگام آنچه اهمیت دارد، وقتی کارگردانی تلاش کند زندگی روزمره و منطق آن، نوعی حقیقت یا به تعبیری نوعی دقت‌گرایی را نشان دهد، این خود یک برساخت است و باعث می‌شود تک تک سوژه‌ها و رفتار‌ها و حتی عناصر داستانی که قرار است تبدیل به فرم‌های خاصی شوند قابل تفسیر به رای و لنز فردی شوند. به جهتی نسبی‌گرایی افراطی شکل می‌گیرد. در این شرایط دیگر بحث خیر و شر معنی ندارد و تمام شخصیت‌های داستان خاکستری هستند. در نتیجه قضاوت هم اعتبار‌زدایی می‌شود؛ این شکل قصه‌گویی و روایت‌گری دقیقا همان شیوه‌ای است که اصغر فرهادی در سینمای ما باب کرده است. در اینگونه فیلم‌سازی مخاطب به ریز‌مولکول‌هایی تبدیل می‌شود که هر‌آنچه نسبت به زندگی روزمره خودشان دوست دارند و برای آنها مفید است را به‌عنوان پیام از فیلم برداشت می‌کند. این شرایط دقیقا به معنی برتری امر روزمره بر هرگونه حقیقت‌جویی و حقیقت‌طلبی یا دفاع از مفاهیمی مثل حق است. در واقع می‌توان چنین برداشت کرد که ظاهرا میر‌کریمی با لنز جدید خودش که خیلی شبیه به لنز امثال فرهادی سینمای اروپا است، به جای آنکه به دنبال احیای انسان فرودست یا درک بهتری از انسان‌های فرودست باشد، قضاوت آنها را به مخاطب از طبقات مختلف سپرده است که چنین مساله‌ای به‌شدت از کارگردانی که سال‌های زیادی دغدغه معنویت و احیای معنویت با عقلانیت داشته عجیب است و حتی قابل پذیرش نیست.

اگر بخواهیم میرکریمی را صرفا به‌عنوان کارگردان نگهبان شب نقد نکنیم و او را در یک کل منسجم فهم کنیم، باید بگوییم به‌عنوان کارگردانی که هیچ‌گاه قصد نداشته تصاویر اگزوتیکی از جامعه نشان دهد یا روایت‌گری‌هایی انجام دهد که دور از واقعیت باشد و به‌عنوان کارگردانی که همیشه دغدغه‌های بومی و با تم‌های مذهبی داشته، کار آخر میرکریمی از کارهای گذشته‌اش به‌شدت فاصله گرفته است. اما خطری که سینمای کشور را بیشتر تهدید می‌کند این است که روزبه‌روز این ضعف‌های میرکریمی به‌عنوان یک تیپ مطلوب مورد توجه قرار گیرد. چنین سینمایی دیگر نمی‌تواند دغدغه‌های اجتماعی و ملی را بیان کند بلکه فقط سعی خواهد داشت در فرم‌هایی ثابت سینما را نماینده تکثر نشان دهد؛ حال‌آنکه بیان تکثر بدون دقت نظری و تئوریک و چرایی آن قطعا راهشگا نیست و فقط در بلند‌مدت تبدیل به نوعی فرم ایدئولوژیک می‌شود که خود سینما به‌عنوان هنر هفتم را نقض خواهد کرد؛ چراکه سینما ذاتا هنری است، نه فرم‌های ثابتی که شبیه به بروکراسی فقط پیاده‌سازی می‌شود.


منبع: روزنامه فرهیختگان
نویسنده: سیدجواد نقوی