طالبی‌نژاد: به هر حال الان وضعیت این است که اصغر فرهادی در ایران نمی‌تواند فیلم بسازد و حرفه‌اش هم فیلمسازی است و باید کار کند در نتیجه آدم از این جهت خوشحال می‌شود که او فیلم می‌سازد، اما از این جهت که چرا نتواند در مملکت خودش فیلم بسازد، غم‌انگیز است.

چارسو پرس: چندی پیش نشریه WorldofReel، اطلاعات مختصری از فیلم جدید اصغر فرهادی منتشر کرد. این نشریه نوشت: «فرهادی به‌ دنبال ساخت فیلم جدید خود در امریکاست و می‌خواهد اثر جدید خود را در لس‌آنجلس جلوی دوربین ببرد. به احتمال قوی پس از پایان یافتن اعتصاب بازیگران و نویسندگان شاهد شروع فیلمبرداری فیلم جدید این کارگردان باشیم.» البته فرهادی پیش از این هم دو فیلم« گذشته» و «همه می‌دانند» را خارج از ایران ساخت و تجربه کار در ابعاد جهانی را دارد پس ما با نکته جدیدی مواجه نیستیم، اما آنچه محل بحث و بررسی است اینکه جغرافیا در ساخت آثار یک فیلمساز بسیار مهم است. بی‌تعارف باید گفت این کارگردان جهانی به همان اندازه که توانسته فیلم‌های خوب با شهرت جهانی در ایران بسازد کار در خارج برایش توفیق چندانی نداشته، البته که خود فرهادی هم در صحبت‌های اخیر گفته ترجیحش به فیلمسازی در ایران است: «در فیلم‌هایم تلاش می‌کنم تا جای ممکن زندگی در ایران را نشان دهم. ساخت فیلم به زبان فارسی و پرداختن به مشکلات جامعه خودمان آسان‌تر است، وقتی به کشور دیگری می‌روم، عادات، زبان و محیط اجتماعی متفاوت است. تاکنون دو فیلم در خارج از ایران ساخته‌ام، اما هنوز احساس می‌کنم فیلم‌های هنری رابطه تنگاتنگی با فرهنگ و اجتماع دارند. وقتی برای کشورم و مخاطبانم فیلم می‌سازم، کارم آسان‌تر است. در دیگر کشورها احتمال بروز دشواری‌های خلاقانه وجود دارد.» فارغ از این بحث، فرهادی از سرمایه‌های سینمای ایران به شمار می‌آید، هر فیلم او که در ایران ساخته شده آورده‌های بی‌شماری (به لحاظ جذب مخاطب، گردش سرمایه، درخشش بین‌المللی و...) برای سینمای ایران داشته چرا باید او در خارج از ایران فیلم جدیدش را بسازد؟ اصلا بیایید پرسش دیگری مطرح کنیم، آیا فرهادی باید در خارج از ایران فیلم بسازد یا در داخل ایران؟ اهمیت فیلمسازی اصغر فرهادی برای سینمای ایران چیست؟ در این باره با احمد طالبی‌نژاد، منتقد سینما گفت‌وگویی انجام دادیم که پیش روی شماست. همچنین رضا درستکار و شاهین شجری‌کهن دو منتقد نام آشنای سینمای ایران هم تحلیل‌هایی در این باره داشتند که پیش روی شماست.

 

درباره فیلمسازی اصغر فرهادی در امریکا چه تحلیلی دارید؟

اینکه اصغر فرهادی می‌خواهد در لس‌آنجلس و امریکا فیلم بسازد دو جور حس به آدم دست می‌دهد، یک حس اینکه به هر حال این کارگردان بعد از چند سال فیلم جدید می‌سازد و فیلمسازی است که حرفه‌اش این است، کارش این است و موقعیت جهانی دارد و به هر صورت دلش می‌خواهد کار کند، در مملکت خودش الان شرایط کار کردن را به دلایلی ندارد. این حس به نظر من حس خوبی است و آدم خوشحال می‌شود. مگر ما چند فیلمساز در اندازه‌های شهرت جهانی اصغر فرهادی داریم؟ بعد از فوت عباس کیارستمی بار اصلی این مسوولیت ناخواسته بر دوش اصغر فرهادی نهاده شده است.

اما حس دوم؟

حس دوم کاملا متضاد است، این است که چرا در شرایطی قرار داریم که اغلب سینماگران ما در وضعیت خوبی نیستند و نمی‌توانند کار کنند به دلایل مسائل سیاسی و اجتماعی به خصوص به دلیل حوادث سال گذشته، خیلی از فیلمسازها، بازیگرها و هنرمندانی که از این جنبش مردم حمایت کردند الان ممنوع‌الفعالیت شدند، ممنوع‌الفعالیت شدن یعنی دیگر کار نکنند. لابد کسانی که این ممنوع‌الفعالیت ‌ها را ایجاد کردند بلد هستند جایگزین درست کنند کما اینکه قبلا هم این کار در دهه شصت تجربه شده است، وقتی که فیلمسازهای پیش از انقلاب جز معدودی که فیلم‌های ارزشمند ساخته بودند بقیه حذف شدند، آقایان آمدند و کلاس گذاشتند و خیلی از دانشجویان را جمع کردند، دانشجویان حزب‌اللهی و بسیجی را، آموزش فیلمسازی دادند که از بین این آدم‌ها دو، سه نفر توانستند به عنوان فیلمساز مطرح ادامه دهند، بقیه چند فیلمی هم حتی ساختند ولی به هیچ موقعیتی دست پیدا نکردند و در نهایت شدند نسخه بدل همان فیلمسازهای قبل از انقلاب که حذف‌شان کرده بودند، به هر حال الان وضعیت این است که اصغر فرهادی در ایران نمی‌تواند فیلم بسازد و حرفه‌اش هم فیلمسازی است و باید کار کند در نتیجه آدم از این جهت خوشحال می‌شود که او فیلم می‌سازد، اما از این جهت که چرا نتواند در مملکت خودش فیلم بسازد، غم‌انگیز است.

واقعیت امر را باید بپذیریم که هر فیلمسازی در کشور خودش جایگاه و منزلت دیگری دارد.

کاملا موافقم، یادم هست یک‌بار در یکی از سال‌های دهه 70 با آقای عباس کیارستمی صحبت می‌کردیم، گفت‌وگوی بین ما خصوصی بود، از او سوال کردم که چرا شما نمی‌روی خارج از کشور فیلم بسازی؟ این صحبت برای زمانی است که او هنوز به خارج از کشور نرفته بود و فیلم در خارج نساخته بود. او در جوابم گفت: من همه دنیا را گشتم و می‌دانم که در مملکت خودم کیارستمی هستم. وقتی در مملکت خودم فیلم می‌سازم، کیارستمی هستم حتی برای جهانیان. وقتی آنجا می‌روم و فیلم می‌سازم، می‌شوم مثل صدها فیلمسازی که از کشور خودشان مهاجرت کردند، ولی در کشور و موقعیت جدید به آن جایگاه و منزلت که دل‌شان می‌خواسته نرسیدند.

خب اصغر فرهادی پیش از این هم فیلم در خارج ساخته، «گذشته» و «همه می‌دانند». اتقاقا در هر دوی این دو فیلم ستاره‌های نامداری بازی کردند مثل برنیس بژو در فیلم «گذشته» یا خاویر باردم و پنه لوپه کروز در فیلم «همه می‌دانند». ولی این دو فیلم به اندازه فیلم‌های داخلی فرهادی حتی در خارج از کشور و مجامع فرهنگی هم مورد توجه واقع نشدند.

البته دلیلش کاملا مشخص است.

بله برای اینکه همه مدیران جشنواره‌ها و تماشاگران خارجی می‌خواهند از طریق فیلم‌های یک فیلمساز بدانند در کشور خودش چه خبر است؟ از درون کشور فیلمساز باخبر شوند، موقعی که فیلم جدایی نادر از سیمین به نمایش درآمد و در چند جشنواره جایزه گرفت دلیل این موفقیت را در مقاله‌ای نوشتم که این کنجکاوی در مورد ایران در اغلب کشورها وجود دارد، به خصوص در بین طبقات روشنفکر و آگاه جوامع بشری. بنابراین فکر می‌کنند فیلم اصغر فرهادی یا کیارستمی یا فیلم‌هایی از این دست می‌تواند دریچه‌ای باشد تا بتوانند از این طریق آن جامعه را بشناسند. الان هم همین‌طور است، وقتی فیلم او در لس‌آنجلس یا در فرانسه ساخته می‌شود مردم آنجا خودشان در آن کشور هستند و می‌دانند اوضاع و احوال کشورشان، فیلمی که در آن کشور ساخته شود می‌دانند مساله آنهاست و مساله مردم ایران نیست.

حالا فکر می‌کنید در این شرایط که اصغر فرهادی در کشور دیگر کار می‌کند و فیلم می‌سازد تصور نخبگان جامعه درباره او چه خواهد بود؟

واقعیت این است که به این پرسش پاسخ دادن بسیار دشوار است، چون نخبگان جامعه ما بر سر دوراهی قرار گرفته‌اند. اگر بگویند که چرا او به آنجا رفته و چرا دارد فیلم می‌سازد؟ به هر حال می‌دانیم او یک امکانی دارد که در اختیار همه نیست که بتوانند در سطح بین‌المللی و حتی با بازیگران بین‌المللی فیلم بسازند ولی فرهادی این امکان را دارد. فراموش نکنیم خیلی از فیلمسازان آلمان در دوران فاشیسم هیتلری کوچ کردند و به امریکا رفتند. فریتس لانگ یکی از آن نامدارترین فیلمسازان‌شان است، ده‌ها فیلمساز دیگر از جاهای مختلف بعضی از کشورهای کمونیستی مثل لهستان کوچ کردند. می‌خواهم بگویم این یکجور ناگزیری است و نباید قضاوت عجولانه کرد. از یک طرف هم این پرسش مطرح است که آیا همه فیلمسازان ایران این فرصت را دارند؟ بالطبع در پاسخ باید گفت نه. برای اینکه فیلمسازی می‌تواند در آنجا فیلم بسازد که در سطح جهانی اسمش، موقعیت و آثارش مطرح باشد که خب در حال حاضر تنها کسی که در ایران این موقعیت را دارد بعد از کیارستمی، اصغر فرهادی است.

ما تعدادی فیلمساز داریم که کوچ کرده‌اند مثل امیر نادری و بهرام بیضایی، اما سوالی که اینجا مطرح می‌شود، این است که امیر نادری با وجود اینکه چند فیلم هم در خارج ساخته چرا به موقعیت سابقش برنگشت؟ لااقل در ایران یا حتی در سطح جهانی؟

بله نکته مهم و درستی است که محافل و جشنواره‌های سینمایی او را می‌شناسند، اما آن موقعیت طلایی که در ایران داشت الان آنجا ندارد همچنین آقای بهرام بیضایی نمی‌دانم دقیق چند سال است که مهاجرت کرده، اما واقعا در آنجا نتوانسته فیلم بسازد و تا جایی که می‌دانم یکی، دو نمایش کار کرده و حیف هم است. بهرام بیضایی فیلمساز، دهه هشتم زندگی‌‌اش را طی می‌کند، آدم دلش می‌سوزد که چرا این آدم‌ها در کشور خودشان نمی‌توانند فیلم بسازند. ممکن است مقامات بگویند این فیلمسازان بیایند و در کشور فیلم بسازند ما استقبال می‌کنیم، اما به راستی کدام فیلمسازی حاضر است در این شرایط در ایران فیلم بسازد؟ به هر حال پارادوکسی اینجا وجود دارد. کار فیلمسازی است و باید بسازد. اگر که فیلم نسازد از کجا تامین شود؟ چون در سینمای ایران تامین مالی وجود ندارد البته با اعتصاب هنرمندان هالیوودی، حالا متوجه شدیم در هیچ جای دنیا ظاهر تامین مالی برای سینماگران به شکل مطلوب وجود ندارد. خب اصغر فرهادی می‌خواهد فیلم بسازد، امیدواریم بسازد و ما هم این شانس را داشته باشیم که فیلمش را ببینیم، اما امکان دارد بعد‌ها بابت همین فیلم لطمه ببینید شاید هم برعکس پیشنهادی باشد برای دیگران که اگر اینجا نمی‌توانید به کشورهای دیگر بروید و فیلم بسازید. به هر حال کسی که کارش هنر و خلاق است نمی‌تواند به امید روز ایده‌آل بنشیند تا بعد فیلمش را بسازد، شعر بگوید و رمان بنویسد و کار هنری و فرهنگی بکند. معیارها هم که از نظر دولت و نظام روز به روز معدودتر و معیوب‌تر می‌شود. الان وزیر ارشاد با اطمینان خاطر گفته است 400 نیروی حزب‌اللهی را وارد وزارت ارشاد کند لابد این افراد را جایگزین هنرمندانی کند که در آنجا کار می‌کنند، کارمند رسمی هستند، اما هنرمند هم هستند. اما هیچ کس نمی‌تواند تضمین کند که این 400 نفر آیا هنرمند هستند یا نه؟ چون به قول حافظ، عشق آمدنی بود نه آموختنی. سرکلاس نمی‌شود هنر را یاد داد، می‌شود تجربه‌ها را گسترش داد، می‌شود اصول و فنون را آموزش داد، اما خود هنر و هنرمند بودن چیزی نیست که سر هیچ کلاسی در جهان آموخته شود. بنابراین نمی‌توانم در مورد اصغر فرهادی قضاوت قطعی کنم باید منتظر باشیم و ببینیم چه پیش می‌آید. 


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: تینا جلالی