چارسو پرس: بزرگان عرصه طراحی صحنه و لباس، کسانی مانند ادیث هد، کولین آتوود و روث ای. کارتر، کاری میکنند مخاطب از طریق نوع پوشش یک شخصیت، از او شناخت عمیقی پیدا کند. به همین علت هم در حرفه خودشان به عنوان بهترینها شناخته شدهاند. اگر کلاه مناسب را روی سر شخصیتها بگذارید، میتوانید با همان کلاه از نیتها و انگیزههای آن شخصیت به مخاطب بگویید؛ یک کلاه میتواند امیال و آرزوها و حتی ترسهای شخصیتها را برای مخاطب دقیق آشکار کند، همان کاری که فرم سبیل یا نحوه تکان دادن چشمها میتواند انجام دهد.
در این فهرست به همراه هم ۱۶ کلاه را بررسی خواهیم کرد که بهترین انتخاب ممکن برای شخصیتها بودهاند و به خاطر ظاهر مناسبشان در ذهن مخاطبها ماندگار شدهاند.
۱. کلاه بزرگ بنفش – تایتانیک (Titanic)
چیزی وجود دارد به نام سنگ محک فرهنگی؛ برای مثال در ایران کارتونهایی مانند «حنا دختری در مزرعه» یا سریالهایی مانند «اوشین» سنگ محک فرهنگی نسلهای دهه ۵۰ و دهه ۶۰ خورشیدی به شمار میآیند و عمده افراد این نسلها با این آثار آشنایی دارند. فیلم سینمایی «تایتانیک» هم یکی از سنگهای محک فرهنگی دهه ۹۰ میلادی است.
«تایتانیک» با فلش فوروارد (پرش به آینده) شروع میشود. تکههای باقیمانده و شناور معروفترین کشتی غرق شده تاریخ از سطح آب جمعآوری میشوند. شاهد تکنولوژیهای پیشرفته هستیم و بدنه مخروبه کشتی را به وسیله دوربینهای ضدآب میبینیم. و یک پیرزن مهربان که داستان حیرتانگیز و اندوهبار خود را تعریف میکند. یک شروع بینقص که از همان ابتدا بیننده را میخکوب میکند. سپس کشتی غرق شده و زنگزدهای که پوستههای صدف و خزه در اعماق ژرف دریا روی آن نشسته، به یک کشتی بزرگ و لوکس تبدیل میشود که زیباییاش همه را شگفتزده میکند. کشتی تایتانیک تازه قرار است وارد آبهای آزاد شود و دریا را بپیماید. مسافران سوار میشوند و وسایل سفرشان بارگیری میشوند. سفر تایتانیک بالأخره آغاز میشود، سفری که ما سرنوشتش را از قبل دیدهایم.
تا جایی که چشم کار میکند جمعیت لباسهایی پوشیدهاند که نشان میدهد فقیر و تهیدستاند، تا اینکه یک دست زنانه و زیبا که با دستکش سفیدی پوشانده شده، از یک ماشین سفیدرنگ بیرون میآید. در سال ۱۹۱۲ هیچ ماشین سفیدرنگی وجود نداشت، بنابراین رنگ ماشین به خودی خود نشاندهنده ثروت زیاد صاحب آن بود. یک پیشخدمت مخصوص دست زن را میگیرد، از ماشین پیاده میکند و با او تا اسکله سیمانی همراه میشود.
تنها چیزی که میتوان از زن دید کلاه اوست. یک کلاه حصیری به رنگ بنفش سلطنتی که یک پاپیون تزئینی غولپیکر هم روی آن قرار دارد. رفته رفته دوربین حرکت میکند تا ما چهره زن را ببینیم، او کسی نیست جز رز (با بازی کیت وینسلت) که از همان ابتدا اخمو ظاهر میشود، هیچ متوجه نمیشود چرا مجبور شده برای سفر در این کشتی لباس رسمی بپوشد.
فیلم «تایتانیک» در تنها ۳ ساعت و به لطف خوانندگی سلین دیون کاری میکند در حالی که عاشق رز و جک (با بازی لئوناردو دیکاپریو) شدهاید، برای تایتانیک و همه مسافرانش اشک بریزید. همهچیز با کلاه رز شروع میشود و بدون شک مخاطبان فیلم اگر مشابه آن کلاه را جایی ببینند، یاد «تایتانیک» و رز میافتند.
۲. کلاه جادوگری – فانتازیا (Fantasia)
کمپانی مولتیمیلیارد دلاری دیزنی هرچه دارد از شخصیت میکی ماوس دارد. اگرچه میکی ماوس هرگز به هیچ کلاهی احتیاج نداشته، اما در طول سالها کلاههای زیادی بر سر گذاشته است. او به لطف گوشهای منحصر به فرد و خاطرهانگیزش، یک کلاه دائمی و طبیعی دارد. کلاهی که خانوادهها از سال ۱۹۵۰ در تم پارکهای دیزنی میپوشند تا در عکسهای فوری خود شبیه میکی ماوس شوند. اما یک کلاه وجود دارد که نمیتوان نادیدهاش گرفت: کلاه جادوگری آبی میکی کوس در فیلم «فانتازیا» که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد.
فیلم «فانتازیا» به همه یادآوری میکند که فیلم اساساً یک بستر تصویرمحور است و انیمیشن نیز خیالانگیزترین شکل آن به شمار میآید. در این فیلم کوتاه هاله آبی کلاه جادوگری با فرا خواندن شاگرد معصوم و جاهطلبی که میکی ماوس باشد، تخیل ما را فتح میکند و از شرارتی که پس از آن میآید خبر میدهد.
اما جالبترین نکته درباره کلاه جادوگری جانبخشی اعطا شده به آن است: این کلاه شخصیتی منحصر به فرد دارد. زمانی که خود جادوگر آبی آن را میپوشد، کلاه محکم و با شکوه به نظر میرسد، در حالی که دربرابر میکی ماوسِ شاگرد، کلاه انعطافپذیر و خمیده است. نمادگرایی «فانتازیا» تجسم خود جادو است. به هر حال بیدلیل نیست که کلاه روی سر شخصیتی قرار میگیرد که باعث شده نسلهای زیادی از کودکان به جادوی سینما ایمان بیاورند.
آنچه در ادامه فیلم میآید ترسناک، آشفته و خشن است، چیزهایی که به ندرت در فیلمهای دیزنی میبینیم. کلاه جادوگری به میکی ماوس و همچنین مخاطبان فیلم درس مهمی میآموزد، اینکه از منطقه امن خود خارج شویم و از خطر کردن نترسیم.
۳. کلاه تریلبی (شاپو) – «برادران بلوز» (The Blues Brothers)
برادران بلوز خصلتهای خوب زیادی برای تحسین کردن ندارند، اما بدون شک استایل بینقص و کاملی دارند. جان بلوشی و دن آیکروید با پوشیدن کت و شلوارهای تماماً سیاه، عینک آفتابی و کلاههای تریلبی خود در ذهن مردم ماندگار شدهاند. در فیلم «برادران بلوز» آرتا فرانکلین در وصف ظاهر آنها میگوید: «به نظر میرسد از سازمان سیا یا همچین جایی آمده باشند.» که توصیف کاملاً به جایی است.
علیرغم اینکه برادران بلوز شخصیتهای کثیف و ژولیدهای هستند و حتی به گفته یکی از شخصیتها که قصد توهین به آنها را داشت، بوی بسیار بدی میدهند، کلاههای تریلبی آنها در کنار باقی اجزای پوشششان، تصویر آنها را در ذهن مخاطب تثبیت میکند: تصویری رازآلود و تا حدودی شیطانی.
برادران بلوز از اولین حضورشان روی صحنه SNL در سال ۱۹۷۸ تریبلیهای خود را برسر گذاشتهاند و هویت خود را به این کلاهها گره زدهاند. آنها آنقدر به تریبلیها وفادارند که تنها یک بار یکی از برادران را بدون کلاه دیدهایم، که آن هم در میانه ارتکاب جرم است: آیکرود در نقش الوود کلاهش را از سر درآورده و از آن برای محافظت از دست خود استفاده میکند تا هنگام مشت زدن به شیشه پنجره، دستش زخم نشود و بدون هیچ مشکلی دزدکی وارد خانه مردم بشود.
۴. کلاه فدورا – «دزدان دوچرخه» (Bicycle Thieves)
فیلم «دزد دوچرخه» تماشاگر را به ماوقع ویرانیهای جنگ میبرد. پس از جنگ جهانی دوم در رم هیچ فرصت شغلیای وجود ندارد. آنتونیو (با بازی لامبرتو ماجورینی) مردی شاغل با کت و شلوار مندرس و یک کلاه فدورای تیره و چروکیده است که بهتر از هر کسی از این وضعیت باخبر است. به همین علت، اگر آنتونیو میخواهد همچنان شاغل بماند باید دورچرخه دزدیده شده خود را پیدا کند، وگرنه خیلی زود شغلش را از دست خواهد داد.
برای یک روز کامل، آنتونیو و پسر خردسالش برونو، بازارچهها و اجناس فروشندگان خصوصی را برای یافتن اثری از دورچرخه بررسی میکنند، پیگیر شاهدان عینی و مأموران پلیس میشوند، به کلیسا میروند، غذا میخورند، برای پیدا کردن دوچرخه به یک رمال مراجعه میکنند و حتی با دزدی که ادعا میکند دوچرخه را دزدیده روبرو میشوند. آنتونیو با مذاکره کردن، اتهام زدن، رشوه دادن، ترغیب کردن، منطقی بودن و تهدید، نیمی از شهروندان شهر رم را در پرونده دزدیده شدن دوچرخهاش دخیل کرده، اما همچنان هیچ سرنخی برای پیدا کردن دوچرخه خود ندارد. بنابراین یک فکر بکر به سرش میزند، او تصمیم میگیرد خودش دزد شود و یکی از دوچرخههای آن دور و اطراف را که بدون محافظت رها شده بدزدد.
آنتونیو پس از اینکه پسرش را با تراموا به خانه میفرستد، میبیند نقشهاش، فکر بکری که به دزدی کردن ختم شده بود، به طرز مفتضحانهای و به سرعت شکست میخورد؛ چرا که او به اندازه کافی صبوری به خرج نداده و از ابتدا برای این کار آمادگی نداشته. بنابراین آنتونیو گیر میافتد و یک بار دیگر خودش را در میانه جمعیت میبیند، با این تفاوت که این بار او خود به مجرم بدل شده.
ناراحتی او از پیدا نشدن دوچرخهاش، حالا به احساس شرم و عذاب وجدان تبدیل شده. آنتونیو به درجهای از درماندگی میرسد که از همهچیز متنفر میشود، از شرایطی که در آن قرار گرفته، از شهر، از جایگاهی که در جامعه دارد و حتی از خودش هم متنفر میشود. آنجاست که کلاه فدورای آنتونیو، که نفس تجسمیافته اوست، از سرش پایین میافتد. صحنهای نمادین که به معنای شکسته شدن غرور اوست.
در آنسوی داستان «دزد دوچرخه»، برونو که قرار بود به خانه برگردد، هرگز سوار تراموا نمیشود و شاهد تمام اتفاقاتی است که برای پدرش میافتد. برونو میبیند که پدرش نه میخواهد و نه میتواند از خودش دفاع کند، به همین علت پسربچه تا میتواند گریه میکند، داد میزند و لبه کت پدرش را میگیرد تا او را از مخمصهای که در آن گرفتار شده خارج کند.
درنهایت جمعیت آنتونیو را رها میکند، اما برونو باز هم نمیرود. او کلاه پدرش را از روی زمین برمیدارد و به او میدهد. کلاه فدورا آخرین نشانه باقیمانده از وقار آنتونیو است، او گرد و غبار روی کلاه را میتکاند و آن را دوباره روی سرش میگذارد. در این میان برونو ناعادلانهترین قانون بزرگ شدن را آموخته: این حقیقت که پدرش نیز مانند بقیه، یک انسان عادی است و نقصهایی دارد. درنهایت میبینیم که آنتونیو غرق در عذاب وجدان، شرم، تحقیر و احساس پشیمانی شده. کار دیگری از دست پدر و پسر بر نمیآید، برونو دست پدر گریانش را میگیرد و فیلم با دور شدن آنها به پایان میرسد.
فدورای «دزد دوچرخه» از آن کلاههاست که قابلیت شکستن قلب آدم را دارد.
۵. کلاه ارتشی (کانگول) – جکی براون (Jackie Brown)
از میان بازیگرانی که در قید حیاتند، هیچکس مثل ساموئل ال. جکسون به خاطر علاقه شدیدشان به یک پوشش خاص شناخته نمیشوند. علاقه جکسون به کلاههای ارتشیاش بیمانند است. علاوه بر این که در فیلمهای مختلف، شخصیتهای مختلفی که جکسون نقش آنها را بازی کرده این کلاهها را پوشیدهاند، خود جکسون هم به شخصه همیشه یک کلاه ارتشی روی سرش میگذارد. او طی مصاحبهای که با جیمی فالون داشت، گفت از دوران کودکی تا به حال کلاه ارتشی میپوشد. نکته جالب دیگری که در این مصاحبه به آن اشاره شد، داشتن بیش از ۸۰۰ کلاه ارتشی بود که البته به گفته جکسون همسرش حدود ۵۰۰ تای آنها را دور انداخته.
اوردل رابی شاید معروفترین شخصیتی باشد که ساموئل ال. جکسون نقشش را به همراه یکی از کلاههای ارتشیاش بازی کرده. کسانی که فیلمهای کوئنتین تارانتینو را دنبال میکنند از علاقه او به شهر لس آنجلس اطلاع دارند؛ علاقهای که از مکانهای و شیوههای فیلمبرداری فیلمهای این کارگردان قابل مشاهده است.
از دید تارانتینو اوردل رابی شهر کامپتون را نمایندگی میکند و به همین علت برای این شخصیت کلاه ارتشی را در نظر گرفته. اوردل شاید یکی از خوشپوشترین، مغرورترین و شیطانیترین شخصیتهای تارانتینو باشد (استفن در فیلم «جنگوی زنجیرگسسته» (Django Unchained) تنها رقیب شایسته او به شمار میآید).
کلاه مذکور به همراه موهای دماسبی صاف و یا گیس باف شده، ظاهر اوردل را منحصر به فرد کرده و به لطف یکی از بهترین بازیهای ساموئل ال. جکسون، به شخصیتی ماندگار و زنده تبدیل شده . شخصیتی نفسگیر و خطرناک که همه مخاطبان را به وحشت میاندازد. در خود فیلم هم تنها کسی که توان ایستادگی در مقابل اوردل را دارد، پم گریر در نقش جکی است. از حق نگذریم، جکی هم با کلاه ارتشی بد به نظر نمیرسد.
۶. کلاه بلند انگلیسی – «مراکش» (Morocco)
حتی اگر بازیگر فیلم «مراکش»، مارلن دیتریش، را نشناسید ، بدون شک با کلاهی که روی سر گذاشته آشنایی دارید.
قدمت کلاه بلند به دوران شیکپوشی انگلستان در اواخر قرن ۱۸ میلادی برمیگردد. در آن زمان کلاه بلند منحصراً کلاهی مردانه شناخته میشد که همتای زنانه آن کلاه تاجکوتاه اپرا بود. سپس در سال ۱۹۳۰ فیلم «مراکش» اکران شد و در کمتر از ۳ دقیقه، مارلن دیتریش موفق شد کلیشهها و هنجارها را درهم بشکند و کلاه بلند را از انحصار مردانه بودن خارج کند؛ او کاری کرد که از زمان آبراهام لینکلن کسی موفق به انجام آن نشده بود: کلاه بلند را به تصویر خودش گره زد.
او با شلوار پیلهدار، تاکسیدوی دنبالهدار و موهای مواج کوتاهش که از لبههای زاویهدار کلاه بیرون میزد، مرزهای خوشپوشی را در عصر خودش جابهجا کرد. دیتریش هیچ شباهتی به هنرپیشههای همدوره خودش نداشت. در حالی که زنان آن دوره با نقاب و جورابهای شلواری روی صحنه حضور پیدا میکردند و معمولاً کاری جز رقصیدن انجام نمیدادند، دیتریش با ضربآهنگ منحصر به فرد خود حرکت میکرد، تنها بود و معمولاً میان تماشاچیان میچرخید، سیگارهای بلند و باریک خود را دود میکرد و با زنان و مردان حاضر میگفت و میخندید. تقریباً یک قرن از اجرای دیتریش میگذرد و هنوز که هنوزه، کسی پیدا نشده که مانند او جوری روی صحنه راحت و آسوده باشد که انگار صحنه خانهاش است.
دیتریش یکی از اسطورههای دوران طلایی سینما است. اگرچه مارلن دیتریش حرفهای بیشتری برای گفتن دارد و نمیتوان اثرگذاریاش روی سینما، پوشش هنرپیشههای زن و مسیری که از طریق مد آغاز کرد و تمام مسائل دیگر را به این چند جمله محدود کرد. اما به نوعی همه اینها از یک کلاه بلند ساده شروع شد. اهمیت کلاهها را نباید فراموش کرد.
۷. کلاه هامبورگ – «پدرخوانده» (The Godfather)
اگر میخواهید ابعاد ابهت آل پاچینو را به درستی بفهمید، باید به این حقیقت دقت داشته باشید: وینستون چرچیل، کسی که جنگ جهانی دوم را برنده شد، یکی از بزرگان تاریخ و محبوبترین سیاستمدار بریتانیا، همیشه کلاه هامبورگ میپوشید. با این حال همه کلاه هامبورگ را متعلق به «پدرخوانده» میدانند، نه چرچیل. او حتی از برنده جنگ جهانی دوم هم خفنتر است!
تفاوتهای دو کلاه فدورا و هامبورگ آنقدر جزئی است که برخی افراد به سختی متوجه آنها میشوند. کلاه هامبورگ هم درست مانند فدورا، بیانگر شخصیت فردی است که آن را پوشیده. جدا از آنکه مایکل کورلئونه به مد روز پایبند بود، او کلاه لبهپهنش را روی سر میگذاشت تا ظاهر خود را نسبت به زیردستان در خانواده و رقبای خود متمایز کند. البته این کلاه استفادههای فنی هم داشته، برای مثال باید به برجستگی وسط کلاه اشاره کرد که توجه بیننده را به چشمان مایکل جلب میکند.
اولین بار که این کلاه را در فیلم «پدرخوانده» میبینیم، زمانی است که مایکل دارد برادرزن خود کارلو را بازجویی میکند تا از وفاداریاش نسبت به خانواده اطمینان حاصل کند. در ادامه قتلهای مهمی به وقوع میپیوندد که درنهایت به پدرخوانده شدن مایکل ختم میشود. او بالأخره تصمیم میگیرد زندگیاش را در مسیر تصاحب قدرت قرار بدهد و انتخاب میکند تا از قدرتی که به دست آورده به میل خود استفاده کند. حالا مایکل نقش شاه را بازی میکند، اما هر شاهی یک تاج دارد. به این ترتیب مایکل تاج خود را انتخاب میکند: کلاه هامبورگ
۸. کلاه برت – «یهودا و مسیح سیاه» (Judas and the Black Messiah)
پرسشی که فیلم «یهودا و مسیح سیاه» مطرح میکند، مخاطب را به فکر وامیدارد: چه چیزی باعث میشود تا یک شخص را حتی در دل جنگ دنبال کنید؟
این سوال در اشکهای روی گونههای دومینیک فیشبک بازیگر نقش دبورا که عاشق دبیر کل حزب شده و روحیه شاعرانه دارد، به وضوح دیده میشود (با توجه به بازی درخشان فیشبک در «یهودا و مسیح سیاه»، او بدون شک در آینده نزدیک برنده جایزه اسکار خواهد شد).
نمود آن سؤال را میتوان در نگرانی مطلقی که در صدای مأمور افبیآی روی میچل وجود دارد، مشاهده کرد. او در آن صحنه حزب پلنگهای سیاه و دبیرکل آن را با کو کلاکس کلن (یک سازمان نژادپرست و فاشیست که به اختصار KKK خطاب میشود) مقایسه میکند که به جرات یکی از بهترین بازیهای جسی پلمونز است. و همچنین میتوان این پرسش مهم را در حالت ابروهای بیل با بازی لیکیث استنفیلد پیدا کرد، مرد جوانی که مجبور شده علیه مردم خود جاسوسی کند.
آنها میدانند یک رهبر چگونه به نظر میرسد و چه خصلتهایی دارد، بنابراین با دیدن جنگ درست در مقابل خودشان، چارهای جز دنبال کردن رهبرشان ندارند. فرد همپتون (با بازی دنیل کالویا)، دبیرکل حزب پلنگهای سیاه و رهبر جنگی است که در جنوب شیکاگو درخواهد گرفت. اگر هنوز پاسخ سؤالی که در ابتدا مطرح شد را نگرفتید، مختصر و مفیدش میشود این: برای جمع کردن پیروانی که شما را تا دل جنگ دنبال کنند، به یک مسیح نیاز دارید. یک مسیح جذاب، دانا و وفادار که بتواند به نماد مبارزه تبدیل شود. اینجاست که کلاه برت در مقام نماد اصلی رهبر پلنگهای سیاه وارد عمل میشود.
در کمال تعجب اگر به دنبال تصاویر واقعی فرد همپتون دبیر کل حزب بگردید، در تصاویری که پیدا میکنید او به ندرت کلاه برت معروف خود را روی سر گذاشته. البته برت پوشیدن یا نپوشیدن فرد همپتون اهمیت ندارد، چرا که اگر به تعداد افرادی که پشت او ایستادهاند و کلاه برت به سر دارند نگاه کنید، میبینید تعدادشان بسیار زیاد است. همین امر ثابت میکند کلاهها چقدر میتوانند در ایجاد نمادهای ماندگار و فراگیر مؤثر واقع شوند.
۹. کلاه پنبهای – «خارج از آفریقا» (Out of Africa)
فیلم «خارج از آفریقا» به کارگردانی سیدنی پولاک فقید که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم نیز شده، ویژگیهای دوستداشتنی بسیاری دارد. «خارج از آفریقا» که یک فیلم حماسی عاشقانه محسوب میشود، از هنرنمایی ستارهای همچون رابرت ردفورد به عنوان بازیگر نقش اصلی فیلم برخوردار است. در آن زمان ردفورد یکی از اسطورههای هالیوود بود. او در سال ۱۹۸۰ با فیلم «مردم عادی» (Ordinary People) برنده جایزه اسکار بهترین کارگردان شد و همچنین بازیگر نقش اصلی فیلم نیل سایمون، «پابرهنه در پارک» (Barefoot in the Park) بود. جدا از همه اینها، او خوشتیپ و خوشچهره نیز بود، بنابراین کسی با جایگاه ردفورد، نمیتواند با هرکسی همبازی شود.
در حقیقت به گمان پولاک مریل استریپ آنقدری جذاب نبوده تا بازیگر نقش اصلی زن فیلم باشد و در مقابل ردفورد بازی کند. در سال ۱۹۹۸ خود مریل استریپ نیز این موضوع را طی مهمان شدن در یک برنامه تلویزیونی تأیید میکند. اما درنهایت مریل استریپ موفق میشد نظر پولاک را تغییر بدهد و در فیلم «خارج از آفریقا» به ایفای نقش بپردازد.
«خارج از آفریقا» بیش از هر چیزی درباره سفر یک زن است؛ سفری که از یک سو یک سفر میانقارهای به شمار میآید و از سوی دیگر، یک سفر درونی و احساسی. در ابتدای فیلم او بارونس کارن بلیکسن دانمارکی است، زنی که به ناچار و بدون هیچ علاقهای با یک مرد بیوفا ازدواج کرده. کلاههای کارن در ابتدا ضخیم، ساده و خشناند و هرچند مناسب آب و هوای آنجا هستند، با محیط آفریقا تضاد دارند.
او سپس با دنیس فینچ هاتون آشنا میشود، مردی که بدون خواست قلبی و به ناچار به قاره آفریقا مهاجرت کرده. دنیس کارن را سوار هواپیمای دو موتوره خود میکند تا شگفتیهای آفریقا را از بالا به او نشان بدهد. البته پرواز کردن کارن به همراه دنیس، میتواند معنای نمادین نیز داشته باشد و به آغاز رها و آزاد شدن کارن در طول سفر خود اشاره کند.
موهای قهوهای و مجعد کارن در باد به رقص درمیآید و هواپیمای آنها از بالای سردرختان عبور میکند تا از روی آبشارهای عظیم و دامنههای دره گریت ریفت شیرجه بزند. ما مخاطبان مدرن آنقدر همهچیز و همهجا به سادگی و به لطف اینترنت در اختیارمان بوده، که فراموش کردهایم در سال ۱۹۲۰ هر کسی نمیتوانست تصاویر طبیعت وحشی کنیا را از بالا ببیند. کشوری زیبا و سرشار از گیاهان و جانوران گوناگون. درمجموع با همراهی موسیقی بینظیر جان بری (که برنده جایزه اسکار شد)، این صحنه به یاد ماندنی هم مخاطب و هم کارن را برای همیشه تغییر میدهد. اما ما هنوز به کلاه مدنظرمان برای بارونس دانمارکی نرسیدهایم.
پس از آن گشت و گذار هوایی لذتبخش، کارن در طول سفری به حومه شهر، در خطر مرگ قرار میگیرد. او که در گذشته قربانی حمله یک شیر ماده بوده، دوباره مقابل یک جانور یالدار و گوشتخوار قرار میگیرد. اما این بار او کلاه پنبهای خود را پوشیده، تفنگش را در دست دارد و بدون تشویش، با هوشیاری کامل آماده است از جان خود دفاع کند. کارن با اعتماد به تواناییها و مهارتهای جدیدی که کسب کرده، با وجود آنکه وحشتزده شده، شجاعت خود را احضار میکند و با ذهنی بیدار با خطر روبهرو میشود. درسی که «خارج از آفریقا» به ما میدهد واضح است؛ اگر کلاه پنبهای مناسب خود را پیدا کنید، ممکن است جذابیتتان به قدر کافی افزایش پیدا کند تا شایسته بازی کردن در کنار رابرت ردفورد بشوید.
۱۰. کلاه آفتابگیر – «باربی» (Barbie)
ممکن بود جانی دپ در نقش هانتر اس. تامپسون نیز در فهرست حضور پیدا کند، چرا که در فیلم «ترس و نفرت در لاس وگاس» (Fear and Loathing in Las Vegas) یک کلاه آفتابگیر به سر دارد. هرچند آن کلاه آفتابگیر مخصوص بازی پوکر و مختص شهر لاس وگاس بود. به غیر از این، اگر قرار بود جانی دپ را وارد فهرست کنیم، در اصل میبایست برای پیوندی که با کلاههای فدورا دارد او را در نظر میگرفتیم. به هر حال متأسفانه جانی دپ در فهرست معروفترین کلاههای سینما حضور ندارد، اما درعوض باربی و کن، تازهنفسهای هالیوود را در فهرست آوردهایم.
ترکیب آفتابگیرهای رنگیرنگی نئونی با موهای بلوند و لباسهای اسپندکس صورتی در فیلم «باربی» یکی از بهترین ترکیبهایی است که میتوان با کلاههای آفتابگیر درست کرد. گرتا گرویگ در آخرین و بزرگترین فیلم خود، «باربی»، بازیگرانی را انتخاب کرده که هیچکس نمیتواند ازشان ایراد بگیرد. اگر رایان گاسلینگ و مارگو رابی برای نقشهای باربی و کن مناسب نباشند، پس هیچ بازیگر دیگری هم نیست. آفتابگیرهای رنگارنگ باربی و کن حسن ختام ظاهر نوستالژیک و دهه نودی آنهاست.
۱۱. کلاه بافتنی – «اجاره» (Rent)
فیلم موزیکال «اجاره» که براساس تئاتری با همین نام ساخته شده، حول دو همخانه و سر رسیدن موعد اجارهخانهشان میچرخد. پویاترین صحنه کل فیلم که از نظر بصری هم چشمنواز است، صحنه آواز خواندن جسی ال. مارتین در ایستگاه مترو است. در این صحنه، مارتین در نقش تام کالینز، بازیگر، خواننده و رقصنده تئاتر برادوی، از روی نیمکتها میپرد، دور میلهها میپیچد و فقط زمانی میایستد که میخواهد روی پاشنه بچرخد و حرکات آکروباتیک اجرا کند. جز جسی ال. مارتین چه کسی میتوانست چنین صحنهای را کنترل کند؟
کلاه کالینز براساس یکی از نمادهای موسیقی دهه ۱۹۷۰، یعنی ماروین گای، انتخاب شده. گای که به عنوان خالق سبک موتاون و یکی از برترین خوانندگان تمام اعصار شناخته میشود، در دوره آلبوم Let’s Get It On خود بیش از هر زمان دیگری روی سبک و سیاق آهنگهایش و پیام آنها پافشاری کرد. کلاه بافتنی بخش جداناپذیری از استایل و ظاهر گای بود، یک استایل جذاب و گیرا که همه دوست داشتند تقلیدش کنند. به هر حال بیدلیل نبود که چهره ماروین گای روی جلد اغلب آلبومهایش قرار داشت.
در حقیقت، در مراحل ابتدایی فیلم «اجاره» قرار بود شخصیت کالینز را به کسی مانند بروس اسپرینگستین نزدیک کنند، اما پس از آنکه موفق نشدند بازیگر مناسبی برای آن نسخه از کالینز پیدا کنند، جسی ال. مارتین با آهنگ Amazing Grace تست بازیگری میدهد و بلافاصله برای نقش تام کالینز انتخاب میشود.
چه چیزی میتوان در وصف کالینز گفت، جز اینکه او باحال به نظر میرسد؟ او مستعدترین، کاریزماتیکترین و درنهایت تنبیهشدهترین شخصیت فیلم «اجاره» است. از خصلتهای بارز او میتوان به جاهطلبی، روحیه فراوان و البته محزون بودن اشاره کرد. درمجموع کلاه بافتنی جسی ال. مارتین در نقش تام کالینز تضمین جذابیت و باحال بودن اوست. آیا بازی او بدون این کلاه ضعیف میشد؟ آیا خوانندگیاش یا صدایش در صورت عدم پوشیدن این کلاه ضربه میدید؟ خیر، اما مارتین بدون کلاه بافتنیاش به این جذابیت دست پیدا نمیکرد.
۱۲. کلاه همه شخصیتها – «قتل در قطار سریعالسیر شرق» (Murder on the Orient Express)
در رابطه با فیلم «قتل در قطار سریعالسیر شرق» (نسخه ۱۹۷۴) به خاطر ساختار و داستانی که دارد و با توجه به نقطه عطف فیلم، اگر کل شخصیتهای فیلم را به عنوان یک موجودیت واحد در نظر بگیریم کار منطقی و معقولانهای انجام دادهایم. پس ادامه متن را با توجه به این پیشفرض مطالعه کنید.
از صحنه سوار شدن مسافران به قطار با آنها آشنا میشویم، مسافرانی که از استانبول به مقصد لندن میروند و اغلب شیکپوش و مرفه هستند. با توجه به زمانی که داستان فیلم در آن به وقوع میپیوندد، همه مسافران کلاه پوشیدهاند. در آن دوره کلاه چه برای مردان و چه برای زنان، به خصوص آنهایی که از طبقه ثروتمند جامعه بودند، جزئی از پوشش اصلی به شمار میآمد. با توجه به نکتهسنجی و دقت بسیار سیدنی لومت به جزئیات صحنه و طراحی لباس، کلاهها در «قتل در قطار سریعالسیر شرق» نقش مهمی در مرموز شدن شخصیتها بازی میکنند.
۱۳. کلاه بیسبال – «بول دورهام» (Bull Durham)
رقابت زیادی برای جایگاه کلاه بیسبال در این فهرست وجود دارد. کلاه بیسبال یکی از شناختهشدهترین اجزای مد آمریکایی از زمان پوشیدن لباسهای سفید و سادهای که پوشاک معبد خطاب میشدند، است. بسیاری از شخصیتها از طریق ورزشهای محبوب خود فردیتشان را بیان میکنند و تا به امروز کلاه بیسبال به بسیاری از شخصیتهای آمریکایی زینت بخشیده. محبوبیت این کلاه آنقدر زیاد است که میتوان یک فهرست مجزا از فیلمهای بیسبالمحور تهیه و شخصیتها و کلاههایشان را رتبهبندی کرد.
اما تنها کسی که از لباسهای بیسبال فقط کمربند، لباس زیر و جورابهایش را نگه داشت، تیم رابینز بود. حالا اگر بخواهیم یکی از شخصیتهای مشهوری که کلاه بیسبال میپوشیده را در این فهرست بیاوریم، قطعاً باید سراغ رابینز و شخصیتی که نقشش را بازی میکرد، ابی کالوین، برویم. شخصیتی که نیمه برهنه حاضر میشود و پوشش اصلیاش، همان کلاه بیسبال است؛ انگار تنها بخش لباس بیسبال که اهمیت دارد، همان کلاهش باشد. نمیتوان علاقه و احترامی که کالوین به کلاه بیسبال گذاشته را نادیده گرفت.
جالب است بدانید پیش از ازدواج رابینز و سوزان ساراندون، آنها در این فیلم بیسبالی دهه ۸۰ای با هم همبازی بودند؛ ساراندون در «بول دورهام» نقش طرفدار دوآتشه بیسبال آنی ساوی را بازی میکرد.
۱۴. کلاه حصیری سفید – «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (Butch Cassidy and the Sundance Kid)
«اونها دیگه کیان؟» این سؤالی است که در فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» بارها بین بوچ (با بازی پائول نیومن) و ساندنس (با بازی رابرت ردفورد) رد و بدل میشود. آنها از رودخانهها و صخرهها، صحرا و جنگل عبور میکنند و در یکی از زیباترین مناظر طبیعی ایالات متحده در ایالت یوتا به سفر خود ادامه میدهند. به مدت ۲۵ دقیقه بوچ و ساندنس با نهایت احتیاط اطراف را نگاه میکنند تا مبادا کسی یا چیزی در تعقیبشان باشد. شرایط آنها تقریباً غیرممکن بود، اما با این حال آنها داشتند فرار میکردند و درست چند دقیقه پیش از اینکه خطر برای همیشه از بیخ گوششان بگذرد، سر و کله جو لیفورز پیدا میشود: سرسختترین مأمور قانون کشور.
ناگفته نماند جو لیفورز یک شخصیت حقیقی و تاریخی در آخرین روزهای حیات غرب وحشی است که در فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» حضور پیدا کرده. جالب اینجاست که تماشاگران فیلم هرگز چهره لیفورز را به درستی نمیبینند. کلاه حصیری یا کلاه قایقرانی او بدون چین است و تاج کوتاهی دارد. با این حال در فیلم این کلاه همیشه از فاصله دور دیده میشود، یا از میان شیشههای مکدر و کثیف روسپیخانهها به چشم میخورد. ما هرگز صورت لیفورز را نمیبینیم، اما حضور مرموز شبح لیفورز به اندازه چهرهاش ما و شخصیتهای فیلم را مضطرب میکند. در بخشی از فیلم، بوچ میگوید: «جو لیفورز رو از کلاهش میشه تشخیص داد، اون یه کلاه حصیری سفید میپوشه.»
بوچ و ساندنس از لیفورز نمیترسند، چون هیچ لیفورزی وجود ندارد، فقط یک کلاه وجود دارد. کلاهی که در تعقیب آنهاست، یک کلاه وحشتانگیز.
۱۵. کلاه فینه – «علاءالدین» (Aladdin)
عجیب است که ابو، میمون کوچک انیمیشن «علاءالدین»، هرگز کلاه فینه کوچک و بامزهای که روی سر ژولیدهاش میگذارد را گم نمیکند. درباره ابو چه میدانیم؟ میدانیم که او میمون است، به احتمال زیاد یک میمون کپوچین؛ شیطنت در چشمهایش برق میزند و عاشق طلاست. مهمتر از همه اینها، پس از چوباکا (شخصیت فرنچایز «جنگ ستارگان»)، پرمعناترین دیالوگ غیرانسانی را از ابو میشنویم.
با این حال هیچکدام اینها جواب سؤال ما را نمیدهد، اینکه وردست میمون علاءالدین چطور یک تکه نمد کوچک در قالب کلاه فینه را با آن همه ورجه ورجه و شیطنت، روی سر خود نگه میدارد. با این وجود ابو بامزهترین میمون اسرارآمیزی است که کلاه فینه میپوشد.
۱۶. کلاه فدورا – «ایندیانا جونز» (Indiana Jones)
«ایندیانا جونز» گذشته، حال و آینده کلاهها در سینما است. ایده پشت فدورای ایندیانا جونز این بود که کلاه هویت اوست. بنابراین او هرگز نمیبایست بدون کلاه باشد، درست مانند شخصیتهای فیلمهای قدیمی جان هیوستون که کلاههایشان به سرشان چسبیده بود. فیلمهای هیوستون زمانی ساخته شدهاند که اگر مردی بدون پوشاندن سرش با یک کلاه از خانه خارج میشد، از سوی جامعه کار ناپسندی تلقی میشد. بنابراین مهم نیست در چه موقعیتی هستی و چه کاری انجام میدهی، به هر حال باید کلاهت را روی سر بگذاری و تلاش کنی همانجا بماند.
اثرگذاری این کلاه روی سینما انکارناپذیر و غیر قابل محاسبه است. همه کسانی که کلاه فدورای قهوهای، به خصوص نمدی دارند یک بار به خاطر اینکه تلاش کردهاند شبیه هریسون فورد باشند متلک شنیدهاند. اهمیت کلاه ایندیانا جونز آنقدر بالاست که هواداران این شخصیت در سایت هواداری او، تاریخ را از دید کلاه دنبال کردهاند.
///.
منبع: دیجیمگ