چارسو پرس: زندگی حسهای متنوعی در وجود انسان نهادینه و در تاروپود شخصیتش شکل میدهد که اگر بهصورت تصاویر در مقابل چشمهایش قرار بگیرد، قطعاً فروپاشی آنی را برایش رقم خواهد زد. همین ارتباط سادهای که سالها انسان با والدینش داشته و وقتی پا به سن میگذارد و یک خودآگاهی غیر کودکانه را تجربه میکند، بهتدریج در تیررس حملات احساسی قرار میگیرد که دیگر تکان دادن سر یا فشار روی قسمتی از بافت بدن، منجر به بیرون رفتن از ذهن یا التیام آن نمیشود. تجربهای حسی از تضاد دو حس کاملاً متفاوت از یکدیگر. در آنی تنفر و عشق دستبهگریبان میگردند و کودک در لحظه تنفر، دلش نبود والدین را و در لحظه عشق، بودن آنها را میخواهد. این حس آنی آنقدر دهشتناک است که میتواند انسان را از پای دربیاورد.
«بیو میترسد» اثری پیچیده نیست، بلکه در عین اینکه هذیانی افسارگسیخته را به نمایش میگذارد، به نظر میرسد بسیار ساده است. البته پیچیدگی در موقعیت انسانی بیو است که توسط آری استر طراحی شده است. بیو میترسد. تشریح این ترس توسط آری استر به اثری دیدنی ولی آزاردهنده بدل میشود. از طرفی، آری استر عنان از کف داده و تخیل خود را جایگزین منطق درام نموده و از طرفی این تخیلهای مهارنشدنی تجربهای برای مخاطب رقم خواهد زد که آزاردهنده، تلخ و حتی کمدی خواهد بود.
با آغاز فیلم، احساس میکنیم تجربه یک بیمار روانی را از سر میگذرانیم، بیمار ناتوانی که دچار حملههای هولناک پنیک میگردد و راه رهایی از این حملهها در جلسات تراپی و قرصهای پزشک معتمد اوست. ولی داستان از این دریافت فراتر میرود. البته تا نیمههای فیلم این دریافت و شهود دست از سر ما برنمیدارد. اگر قرار است ما با بیو و ذهنیت یک بیمار همزیستی کنیم، چرا کنشهای او لحظهلحظه توسط ذهن منطقی و بیرون از داستان ما بهنقد کشیده میشود. با قطعیت نمیتوان این فرض را تأیید نمود. از طرفی هم نمیتوانیم خود را مشاهدهگر بیماری ترحمبرانگیز بدانیم، زیرا رویدادهای فیلم این فرض را هم با قطعیت تأیید نمیکند. ما در تعلیق همراه بیو هستیم و رویدادهای غیرمنطقی و هذیانگونه او که گاهی ره به واقعیت دارند را از سر میگذرانیم.
بیو در آپارتمانی کوچک زندگی میکند. بعد از جلسه با روانشناس خود و اطلاع ما از سالگرد فوت پدرش به خانه میآید. او مترصد جمع نمودن وسایل و سفر به خانه مادرش است. در زمان حرکت یکی از وسیلههای خود را داخل خانه جا گذاشته و زمانی که برای برداشتن آن میآید، فردی کلید را از روی در برمیدارد. ما این فرد را مشاهده نمیکنیم؛ ولی همین کلید سنگ بنای داستانی قریب سه ساعت میشود. بیو تصور میکند کلیدها دزدیده شدهاند و مخاطب تردید میکند. بیو بیمار است. آیا بیو تصور میکند یا در واقعیت، دزدی کلیدها را از روی در برداشته است؟ بیو به مادرش زنگ میزند؛ ولی مادر رنجیدهخاطر تلفن را قطع میکند. حسی که بیو تجربه میکند تا انتهای فیلم سفر قهرمان را برای او رقم میزند. او اعتقاد دارد کلیدها برداشته شدهاند و احساس میکند مادرش حرف او را باور نکرده و طردش میکند. ما تردید داریم و تعلیق مخاطب آغاز میگردد. تعلیق از رمزگشایی رویدادهایی که شبیه هذیان پشتبهپشت برای بیو رقم میخورد. آیا بیو در شهری پر از مجانین افسارگسیخته زندگی نموده یا این ترسهای اوست که شهر را بدل به حیاتوحشی مهارنشدنی میکند؟ مخاطب بیوقفه تلاش میکند تا لحظهبهلحظه را برای خود رمزگشایی نموده و سر از داستان فیلم دربیاورد. کمکم مخاطب هم برای درک یا رهیافتی از فیلم به استیصال رسیده و ناخودآگاه همراه، سپس همزیست و در نهایت خود شخصیت بیو میگردد. آری استر این مسیر را با پلانها و تبدیل نماهای اوبژکتیو به سوبژکتیو بیو طراحی میکند. جایگاه مخاطب و حسهای مختلفی که تجربه میکند شبیه بیو دچار تزلزل میشود. بیو در تماس با تلفن همراه مادرش صدای مرد دیگری را میشنود - مردی که خبر از فوت مادرش میدهد - حالا باید برای مراسم تدفین مادرش مسافرت کند. هرچه تلاش میکند تا موانع را از سر بگذراند، نهتنها نتوانسته؛ بلکه موانع بزرگتر و سختتر میگردند.
بنابراین، مخاطب تمام پازلهایی که آری استر کنار هم قرار داده و رویدادهایی که بیو از سر گذرانده را در ذهن خود کنار یکدیگر قرار میدهد. آری استر در فیلم به نوع طراحی داستان خود، با عکس مادر روی دیوار خانه اشاره میکند. عکسی از افراد مختلف که شخصیت مادر را شکل دادهاند. بیو صرفاً بیمار نیست؛ بلکه او مردی است که در زندگی با مادرش به این وضعیت رسیده است.
به نظر میرسد درونمایهای که آری استر از پس این دیریابی اثر خود، از مخاطب انتظار کشف آن را دارد، همین مساله هولناک، رنجآور و غیرقابلدرمان است. والدینی که از کودکی بهخاطر رفتارها و گفتارهای غیرانسانی و غیرخردمندانه کودک را درون سیلابی مهلک و لایتناهی میاندازند. وقتی کودک پا به سن گذاشته و مواجه با هر بحرانی میشود، زنگ صدای والدین خود را در گوش دارد. حس گناه، حس ناتوانی، حس تنهایی و هزاران حس منفی و رنجآور که از یک کنش ساده پدر و مادر در وجود شخصیت فرد نهادینه میشود. مادر به بیو در پاسخ جستوجوگرانه او از پدرش، گفته که پدر بهخاطر بیماری قلبی از بین رفته است. مادری که حسادت شدید و انحصارطلبی هولناکی داشته و همین جمله را اهرمی برای مراقبت از کودک خود نموده است. فرزندی که در کودکی در رابطه با دختری همسنوسال خود یک رفتار عادی و انسانی را از خود بروز داده، چنان مورد قهر و غضب مادر قرار میگیرد که تا میانسالی ارتباطی با جنس مخالف خود برقرار نمیکند.
پسری که همیشه حس گناه را به دوش میکشد. این حس گناه در تودرتوی شخصیتش رسوخ کرده و در ارتباط با هر فرد دیگری قد علم میکند. عذرخواهی بیش از اندازهای که در فیلم شبیه موتیف شده، نشان از همین حس گناهی است که بیو تجربه میکند. هر کنشی فرد دیگری انجام میدهد، بیو خود را مقصر میداند. این حس گناه در بیو دو طیف حس انسانی نسبت به یک انسان دیگر را درآنواحد به وجود میآورد. عشق به مادر و در همین لحظه نفرت از او. عشقی که از معصومیت و بیپناهی کودک نسبت به مادرش به وجود آمده و نفرتی که از طردشدن و تنهایی پس از طردشدن از او شکل گرفته است. سرزنشها و داوریهای پشتبهپشت که منجر به ترسها و اضطرابهای مهارنشدنی شدهاند و بیو را در رنج بینهایت تنها فروبردهاند. فیالواقع ترس بیو بیرون از وجود خودش نیست، بلکه این ترس از درون وجود و چهبسا از خود وجود است. بیو از خودش میهراسد و از حس آنی لحظهای عشق و نفرت نسبت به مادرش پریشان است. میل به نابودی مادر و در همان لحظه میل شدید به بودنش.
حالا آری استر تلاش نموده این موقعیت انسانی را در این فیلم رمزگشایی نماید. پرسش سهمگینی که بدل به تعلیق مساله میشود. وضعیتی انسانی که با مشاهده فیلم به نظر میرسد رهیافتی به درک حس تودرتو و رازناک روح بشر است. بعد از گرهگشایی مساله توسط مادر و فروپاشی بیو و اقدام به قتل او سپس عذرخواهیهای متناوب سکانسی رقم میزند که شاید مینیمال کل اثر است. بیو در قایقی موتوری روی دریاچهای وسط صحنه آمفیتئاتر چهارسویه روم باستان است. مردم بسیاری روی صندلیهای آمفیتئاتر روم باستان نشستهاند و این سکانس بدل به صحنههای مبارزه گلادیاتورها شده است. مردانی که در لحظه تعلیق آنی مرگ و زندگی را به همراه دارند. مادر و دادستان در جایگاه سزار نشسته و آماده محاکمه بیو هستند. کودکی بیو روی پردهای بزرگ به نمایش در میآید.
کنشها و تصمیمهایی که بیو در خردسالی گرفته و پژواک این رفتارها، آسیبهای فیزیکی و روحی به مادرش زده است. حداقل دادستان بهگونهای بیان میکند که اینطور به نظر برسد. بیو از طرفی، حس گناه داشته و از طرفی، حس بیپناهی و داوری شدن دارد. پسری که قصدی بر رنجاندن مادر نداشته و اتفاقاً قصد داشته خودش را از رنج برهاند. این رهانیدن از رنج، خود منجر به رنج مادری خودشیفته و انحصارطلب شده و حالا روی قایقی در آرینا پیش چشمان مردمی طلبکار، متهم به رنج مادر میگردد. پسری که خودش سالها رنجکشیده حالا باید از خود گذشته و بهخاطر قصدی که نداشته داوری شود.
بیو در لحظهای با مساله روبرو میگردد که حسی از گذشته را به همراه داشته و تجربه میکند. آن لحظه برای او با حسی نهادینه شده و برای مادرش حس دیگری را رقم زده است. آری استر برای این موقعیت استعارههای تصویری متفاوتی خلق نموده که مخاطب در یک آن هم تصاویر استعاری زمان حال و هم حس آن لحظه بیو در کودکی را مشاهده و تجربه مینماید. بیو در قایق چوبی معلق در وسط آرینا، استعاری از وضعیت حسیاش و تجربه رنجآور و تعلیقآمیزی است که از سر میگذراند. به نظر میرسد این طراحی روایت در سراسر فیلم تکرار میشود. حسی که از گذشته برای بیو مانده، توسط آری استر بهصورت سورئال به تصویر کشیده میشود. حسی که اکنون تجربه میکند و بسیار بعید و دورازذهن اوست، توسط قطار کلمه و جملهها بر سرش فرود میآید؛ بنابراین موقعیت بیو که مخاطب مشاهده نموده و از سر میگذراند، تضادی انسانی از وضعیت بغرنجی است که بیو در آن قرار داشته و از سر میگذراند. موقعیتی که هیچوقت راه فراری از آن نیست و شبیه خوره روح فرد را از درون میخورد. استعارهای که آری استر در پایان فیلم به تصویر کشیده است. فروپاشی آنی شخصیت در حمله حسهای متنوع و بیرحمی که توان هضم آنها را ندارد. فروپاشی آنی رقم خورده و بیو منهدم میگردد. بعد از انهدام قایق تصویر ثابت میماند. تماشاگران این موقعیت، کمکم آمفیتئاتر را ترک میکنند. بیگانگی بیو در میان اینهمه تماشاگر به چشم میآید. تماشاگرانی که با داوریها رنج به رنج میافزایند و در لحظه فروپاشی با تیزی داوری تمام روح انسان را تکهتکه میکنند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محسن بدرقه