«آنتیگون» به‌ روایت‌ محمدرضا آگاه امر سیاســی‌ را در فرا‌پرده‌ای‌ شبه‌ پســت‌ دراماتیک‌ کشانده است‌ تا اثرش در پایان‌بندی‌ از منظر کارکرد درونی‌ بی‌‌آنکه‌ خواسته‌ باشد به‌ »اهانت‌‌ به‌‌ تماشاگر/پیتر هاندکه‌« اتریشی‌، نمایشنامه‌‌نویس‌ وُنووِلیست‌ آوانگارد معاصر شبیه‌ شده باشد؛ به‌‌واقع‌ پرولوگ (پیش‌‌درآمد) بلند هاندکه‌‌ای‌ در فراینــدی‌ آلترناتیو جایش‌ را به‌ِاپی‌‌لوگی‌(مؤخره) کوتــاه در نمایش‌ پیش‌‌روی‌ داده است‌.

چارسو پرس: نقد در پیش‌ بر اســاس شــب‌ اول نمایش‌ بوده و شب‌ هشتم‌ اجرا صورت پذیرفته‌ است‌ لذا بنده نقد شــب‌ اول نمایش‌ را به‌ بازنویســی‌ مجدد رسانده‌ام. قهرمان روایت‌ »آگاه«، غایب‌ بزرگ صحنه‌ است‌ و او برای‌ُپر کردنش‌ از نابازیگر مردی‌ بیرون از صحنه‌(بازیگر قراردادی‌) وام می‌‌گیرد تا وجوهات مدنی‌ را در پرده‌خوانی‌‌ها احضار کرده باشــد. پوستر و اســامی‌ بازیگران نمایش‌ اما قراردادی‌ با مخاطبانش‌ می‌‌بنــدد که‌ کارگردان اثر را به‌ ریسکی‌ بزرگ می‌‌کشاند.

به‌ زعم‌ بهره‌وری‌ از اثری‌ آوانگارد (پیشرو)، آیا می‌‌توان قراردادهای‌ انحصارگرانه‌ نمایش‌ را به‌ بازی‌ گرفت‌؟ بازیگر خانم‌ (مهسا جمشیدی‌) که‌ در بروشور نمایش‌ به‌ شکل‌ تصویری‌ و در معرفی‌ شخصیت‌‌ها حضور دارد، اما در نمایش‌ اثری‌ از او نیست‌ و به‌ باور کارگردان او چون پروانه‌‌ای‌ که‌ لوگوی‌ (آرم) نمایش‌ نیز از آن مستمسک‌ است‌ پر‌کشیده و رفته‌ و به‌ سبب‌ همین‌ غیبت‌ از او یک‌ فیگور بر جای‌ مانده است‌ که‌ قاعدتاً عده‌ای‌ از مخاطبان نمایشش‌ ممکن‌ است‌ تاب نیاورده و مفهوم این‌ عدم حضور صحنه‌‌ای‌ را با یک‌ کلاه‌برداری‌ تئاتری‌ همسو بدانند. به‌‌فراخور تعداد نمایش‌‌ها در عصرهای‌ آتی‌ نوفل‌‌لوشاتو این‌ آمار شکل‌ جدی‌‌تری‌ به‌ خودش خواهد گرفت‌ و این‌ اتفاق چیزی‌ ست‌ که‌ در پایان می‌‌توان شاهد عملکردش بود. شب‌ اول نمایش‌ این‌ غیبت‌ پیوندی‌ دراماتیک‌ با پایان‌بندی‌ و امر روز سیاســی‌ برقرار نمی‌‌کند، اما شب‌ هشتم‌ نمایش‌ به‌ دلیل‌ برخی‌ تغییرات در مسیر تعامل‌ با مخاطبان به‌ دلیل‌ حضور در صحنه‌‌ی‌ پایانی‌ برای‌ خودکشی‌ آنتیگون اثر را به‌ رهایی‌ ضمنی‌ می‌‌رساند. »آنتیگون« روایت‌ زنی‌ غایب‌ است‌ که‌ برادرانش‌ »پولونیکس‌« و ِ»اتئوکلِس‌« بر ســر قدرت به‌ خون‌خواهی‌ از هم‌ در نبردی‌ رو در رو کشــته‌ می‌‌شوند، »کرئون« برادر »یوکاسه‌« و دایی‌ آنها که‌ شاهِِتبس‌ در یونان باستان است‌، »اتئوکلس‌« را با مراســمی‌ باشــکوه به‌ خاک می‌‌ســپارد اما »پولونیکس‌« را خیانتکار پنداشــته‌ و خاکسپاری‌‌اش را ممنوع می‌‌کند تا لاشه‌‌اش بگندد و خوراک لاشخورها و موش‌ها بشود، او با این‌ کار از دســتورات خدایان یونان باستان تخطی‌ می‌‌کند. »آنتیگون« از دایی‌‌اش »کرئون« که‌ پدر همســرش »هایمُن‌« نیز بــوده می‌‌خواهد تا به‌ او اجازه بدهد تا برادر کشــته‌ شده‌اش را به‌ خاک بسپارد که‌ با مخالفت‌ شاهِتبس‌ روبرو می‌‌شود و در یکی‌ از روایت‌‌هــا آمــده که‌ او بدون توجه‌ به‌ فرموده‌ی‌ »کرئون« برادرش را به‌ خاک ســپرده و خودش را نیز با او زنده به‌‌گور می‌‌کند و در روایتی‌ دیگر »آنتیگون« پس‌ از عدم موفقیت‌ در خاکسپاری‌ برادرش »پولونیکس‌« و دستگیری‌‌اش توسط‌ سربازان »کرئون« و حبس‌ کردنش‌ در غاری‌ نزدیکی‌ شهر به‌ فرمان شاه، خودکشی‌ می‌‌کند، همسرش »هایمُن‌« نیز در ستیز با پدرش »کرئون« و یا جلوگیری‌ از خودکشی‌ »آنتیگون« در غار کاری‌ از پیش‌ نمی‌‌برد و همسرش خود را حلق‌ آویز می‌‌کند.داستان »آنتیگون« آن‌چنان که‌ چکیده‌ای‌ از آن نقل‌ شد سرتاسر سیاهی‌ است‌ و نوری‌ به‌ بیرون ندارد. قهرمان زن با اراده تمام در برابر شــاهِِتبس‌ ایســتادگی‌ می‌‌کند تا جنازه‌ی‌ برادرش را پس‌ گرفته‌ و به‌ خاک بسپرد ولو با مجازاتی‌ ناعادلانه‌ روبرو شود. »کرئون« نیز بی‌‌توجه‌ به‌ عقوبت‌ کارش و نافرمانی‌ از خدایان باستان، اصرار بر تمکین‌ از حکمش‌ دارد که‌ در نهایت‌ با این‌ پافشاری‌ اتفاقاتی‌ می‌‌افتد که‌ خانواده‌اش از جمله‌ پسرش و همسرش را از دست‌ می‌‌دهد اگرچه‌ که‌ به‌ هر شکلی‌ خود را در رأس قدرت نگاه می‌‌دارد تا تاج و تختش‌ را از دست‌ ندهد.

بر اساسُبنمایه‌ اثر که‌ »سوفوکل‌« تراژدی‌‌نویس‌ یونان‌باستان نیز آن را در یکی‌ از هفت‌ نمایشنامه‌ باقیمانده از خود روایت‌ کرده است‌، کارگردان اثر در نمایش‌ این‌ روزهای‌ سالن نوفل‌ لوشاتو می‌‌خواهد تا با تلاشش‌ بر اساس غایب‌ نگاه داشتن‌ قهرمان قصه‌‌ی‌ یونانی‌ صدرالشــرح او را به‌ امری‌ بیرونی‌ وصل‌ کند و مفهوم نمایش‌ »سوفوکل‌« را با شکستن‌ دیوار چهارم از نیمه‌‌ی‌ نمایش‌ تا پایانش‌ به‌ جایگاه تماشاگران کشانده تا آنها را در تعامل‌ رخ‌داده شــریک‌ خودش کند، »آگاه« به‌ ریســکی‌ بزرگ دست‌ می‌‌زند که‌ ممکن‌ است‌ به‌ قطع‌ ارتباط عده‌ای‌ با نمایشش‌ منجر شود و ممکن‌ است‌ در این‌ سر طیف‌ مخاطبان نیز، برخی‌ با او همراه شــوند. قدر مســلم‌ زیر پای‌ گذاشتن‌ برخی‌ قوانین‌ و قراردادهای‌ نمایش‌‌های‌ صحنه‌‌ای‌ به‌ زعم‌ الگو گرفتن‌ از سبک‌ تئاتر پست‌ دراماتیک‌ و البته‌ پیشرو نمی‌‌تواند مســیر درستی‌ در به‌ بار نشاندن اصولی‌ روایت‌‌های‌ کلاسیک‌ و داستان محور باشد. استفاده گرفتن‌ از درام‌های‌ ثانویه‌ در ساحت‌ نمایشنامه‌‌های‌ کلاسیک‌ نیاز به‌ تجربه‌ و دانشــی‌ دارد که‌ در این‌ مرز و بوم با توجه‌ به‌ محدودیت‌‌های‌ پیش‌ روی‌ ممکن‌ اســت‌ به‌ بیراهه‌ کشیده شود.

»کارن یورس-مونبی‌« در مقاله‌‌ای‌ تحت‌ عنوان »سیاست‌‌شناســی‌ پارازیتی‌ و درام‌های‌ ثانویه‌« زمانی‌ که‌ از اجرای‌ »فاوســت‌ این‌‌اند.‌اوت.«و»ابــراوم هالد«ِ »الفریده یلینک‌« نویسنده نقل‌ به‌ مضمون از »هانس‌-تیس‌ لمان« می‌‌نویسد: »امر سیاسی‌ صرفاً می‌‌تواند به‌ نحوی‌ غیر مســتقیم‌ در تئاتر ظاهر شود.« و »یلینک‌« نویسنده‌ی‌ دو اثر مورد اشاره می‌‌گوید: »من‌ بیشتر و بیشــتر مایلم‌ درام‌های‌ ثانویه‌ خلق‌ کنم‌، درام‌هایی‌ که‌ در کنار آثار کلاسیک‌ قرار می‌‌گیرند.« این‌ نقل‌ قول بدان معناست‌ که‌ »یلینک‌« در مقام خالق‌ و نویسنده با کمک‌ »اشتمان« کارگردان در نمایش‌ »ابراوم هالد(به‌ معنی‌ زباله‌‌ی‌ معدن)« از یک‌‌سو و در »فاوست‌ این‌‌اند.‌اوت.«به‌‌کارگردانی‌ »دوشان دیوید پاریژک« اهل‌ کشور چک‌ از سویی‌‌دیگر، خواسته‌ تا مفاهیم‌ دو اثرش را به‌ امر سیاسی‌ و اجتماعی‌ روز پیوند بزند و دو کارگردان نیز تلاش کرده‌اند تا با مشارکت‌ دادن تماشاگران در بخشی‌ از اجرا مفهوم اثر را با آنان به‌ اشــتراک بنشــینند این‌ مفهومی‌ است‌ که‌ »آگاه« بدان مبادرت ورزیــده، اما در جایی‌ نیز از مشــارکت‌ بازیگر زنش‌ طفره رفتــه‌ و از نابازیگر بیرونی‌ در مقام یک‌ بازیگر قراردادی‌ بهره جســته‌ است‌، او در این‌ مجال به‌ روندی‌ محافظه‌‌کارانه‌ روی‌ می‌‌آورد و به‌ سبب‌ امر سانسور، به‌ خلق‌ صحنه‌‌ای‌ روی‌ می‌‌آورد که‌ »کاتارسیسی‌« (تزکیه‌ و برون‌ریزی‌ عاطفی‌) مبتنی‌ بر احساسات را متوجه‌ مخاطبانش‌ نمی‌‌کند و تنها با قطع‌‌های‌ متعدد و نابهنگامِ نمایشش‌ در پرده آخر و دو صحنه‌ ی‌ پایانی‌ به‌ توضیحات بازیگر اصلی‌‌اش در نقش‌ »کرئون« بســنده می‌‌کند که‌ قاعدتاً نمی‌‌تواند به‌ آن شــور و هیجانی‌ که‌ »کارن یورس-مونبی‌« بدان اشاره می‌‌کند دست‌ یابد. کارگردان می‌‌بایست‌ بستری‌ مناسب‌ برای‌ آگاهی‌ مخاطبش‌ از ابتدا و رفته‌ رفته‌ تدارک می‌‌دید تا او به‌ نوعی‌ در این‌ شــور مدنی‌ - اجتماعی‌ - سیاســی‌ سهیم‌ باشد. اگر بازیگر غایب‌ زن نمایش‌ در حضور صحنه‌‌ای‌ به‌ لاعملی‌ (خنثی‌ بودن) محض‌ می‌‌رســید چه‌ اتفاقی‌ می‌‌افتاد؟ اگر او در فعل‌ خودکشی‌ به‌ خودباوری‌ و عدم اراده‌ی‌ مبتنی‌ بر انجام فعل‌ مورد نظر می‌‌رسید

و بازیگر از تماشــاگری‌ زن برای‌ تکمیل‌ فرم صحنه‌ می‌‌خواست‌ تا کمکش‌ کنند چگونه‌ اتمسفر به‌ تسویه‌ کامل‌ می‌‌رسید؟ و حال که‌ او نیست‌ چگونه‌ می‌‌توان عدم حضورش را به‌ انرژی‌ غیب‌ وصل‌ کرد؟ تماشاگر به‌ گونه‌‌ای‌ زار در اتمسفر خلق‌ شده درگیر نمی‌‌شود و این‌ نیاز به‌ سعی‌ و خطاهایی‌ مشابه‌ در شب‌‌های‌ دیگر دارد تا رهایی‌ به‌ غایت‌ خود نزدیک‌ شود. روند پیشرفت‌ »آنتیگون« محمدرضا آگاه با اختیار کردن »تمرین‌ - اجرا - تجربه‌« در هر شــب‌ می‌‌تواند رنگی‌ متفاوت به‌ خود بگیرد و بســترش را در توسعه‌‌ای‌ تعاملی‌ به‌ شکلی‌ واقعی‌ بسط‌ دهد تاُکنش‌‌مندی‌ مدنی‌ از صحنه‌ به‌ تماشاگران و از تماشاگران به‌ صحنه‌ چون ســرودی‌ روح انگیز به‌ سیالیت‌ محض‌ بدل شود. کارگردان خودش هم‌ در این‌ صحنه‌‌ها می‌‌تواند از روی‌ ســکوها چون یک‌ هدایتگر به‌ خط‌ و ربط‌ دادن‌ها خارج از کلیشه‌‌های‌ بسته‌ شده جهت‌ بدهد، بدین‌ معنا که‌ او را در پایان به‌ درونمایه‌ اصلی‌ نمایشش‌ نزدیک‌ کند. سیاست‌‌های‌ پارازیتی‌ که‌ حاشیه‌ را بر متن‌ غالب‌ می‌‌کند تا امر سیاسی‌ چون صاعقه‌‌ای‌ در وجوهات تئاتر پست‌ دراماتیک‌ رخنه‌ کرده و مفهوم اصلی‌ نمایش‌ (کانسپت‌) نیز با آن همســو گردد.ایده‌ی‌ جانبی‌ نمایش‌ در اســتفاده از هوش مصنوعی‌ در امر صدا و حصول از غیب‌، یعنی‌ آنچه‌ که‌ کارگردان در شــبکه‌ تیوال و بروشــورهای‌ نمایشش‌ بر استفاده ازَچت‌ جی‌.پی‌.تی‌«Chat GPT» تأکید دارد هجویه‌‌ای‌ بیش‌ نیست‌ و قاعدتاً به‌ مضحکه‌ شدن نمایش‌ و ابزاری‌ بی‌‌استفاده در آن تبدیل‌ می‌‌شود، ایده‌ای‌ که‌ می‌‌توانست‌ در صورت داشتن‌ دانش‌ و فن‌ استفاده از آن، به‌ اتفاقی‌ قابل‌ اعتنا در متن‌ و اجرا بدل گردد، ایده‌ای‌ که‌ حتی‌ می‌‌توانست‌ در خلق‌ درام ثانویه‌ یلینکی‌ در جایگاه صوتی‌ بر اساس احضار صداهای‌ تاریخی‌ با استفاده از نویز‌های‌ محیطی‌ و سیستمی‌ از آن بهره ببرد، هر آنچه‌ که‌ »اشتمان« در مقام کارگردان نیز در اجرای‌ »ناتان خردمند لسینگ‌« برای‌ مدت طولانی‌ صرفاًاز طریق‌ یک‌ بلندگوی‌ عظیم‌ الجثه‌ که‌ از سقف‌ آویزان بوده سود جسته‌ است‌. ایده‌ی‌ اصلی‌ کارگردان در غایب‌ کردن قهرمان زن و وصل‌ کردنش‌ به‌ امر سیاســی‌ - مدنی‌ در فرا پرده‌ای‌ شبه‌ پست‌ دراماتیک‌ در اثر در بستر تعامل‌ گرفتن‌ با مخاطب‌ در صحنه‌‌های‌ پایانی‌ در روندی‌ تکرارشونده شکوه‌ش را از دست‌ می‌‌دهد و به‌ توضیح‌ ایده‌ای‌ می‌‌پردازد که‌ گویا خودش هم‌ در ریســک‌‌پذیر بودنش‌، آگاهانه‌ به‌ ترس از بازخورده‌ها التفات دارد. روندی‌ که‌ خارج از قراردادهای‌ تئاتر صحنه‌‌ای‌ است‌ و نمی‌‌توان به‌ عنوان یک‌ وجه‌ هنری‌ بر آن تأکید داشــت‌. نمی‌‌توان به‌ مخاطبان نمایش‌ فهماند که‌ برای‌ بازیگر زن نقش‌ اول نمایــش‌ پیش‌‌آمدی‌ رخ‌داده و بعد از باورشــان، آنها را به‌ بازی‌ گرفت‌. چه‌ بســا اگر آن نابازیگر مرد در صحنه‌ نمایش‌ حضور نمی‌‌یافت‌ و انتظار مخاطب‌ برای‌ غیبت‌ شخصیت‌ آنتیگون تا پایان به‌ درازا می‌‌کشید، نه‌ قراردادی‌ نقض‌ می‌‌شد و نه‌ معنامندی‌ اثر در شکوه، اوج و پیوســتگی‌‌اش خللی‌ وارد می‌‌شد. قاعدتاً و بر اساس مشاهدات من‌، تجربه‌‌ی‌ شب‌ اول نمایش‌ با شــب‌ هشتم‌ متفاوت و سیری‌ صعودی‌ و امیدوارکننده را به‌ همراه داشت‌. تجربه‌‌ای‌ که‌ این‌ روزهای‌ نوفل‌ لوشاتو را به‌ رنگ‌ ارغوانی‌ در‌آورده تا عدم حضور آنتیگون‌ها در صحنه‌ زندگی‌ و مشارکت‌ مدنی‌ را به‌ ملالتی‌ مکدر شده فروََبرد.

///.


منبع: روزنامه آفتاب یزد
نویسنده: رضا بهکام