چارسو پرس: شاید بتوان نمایش «من» را یکی از بدیلهای قابل اعتنای این روزهای تئاتر در کلانشهر تهران فرض کرد. نمایشی که سالهاست با افراد مشتاق و آماتور در زمینه بازیگری، تمرین، تولید و اجرا میشود و چندان وابسته به فرد نبوده و شکلی از ابداع زندگی جمعی است. هنرجویانی که امکان مییابند در این پروسه گروهی مشارکت کنند، همچنانکه در روند تمرینات آموزش میبینند این فرصت را مییابند که تجربه زیسته خویش را به دیگر اعضای گروه ارایه داده و مسیر ساختن نمایش را پیچ و تاب تازهای بخشند. این طریقت تئاتری را میتوان مولفهای کمیاب دانست از ساختن تئاتر و اجرایی کردن ایدههای خام و بالقوه.
فرهاد تجویدی در این سالها خود را از وسوسه تولید نمایشهای تازه در امان نگه داشته و مومنانه بر بازتولید نمایش «من» پافشاری کرده است. بنابراین به جای حرفهای تازه، همان گفتهشدههای قدیمی نمایش «من» را بار دیگر بر صحنه بیان کرده و از یاد نمیبرد که میتوان مقهور مدهای زودگذر زمانه نشد و بر چند ایده ثابت، اما مهم تکیه کرد. در سالن آمفیتئاتر فرهنگسرای شفق که از قضا چندان هم مناسب اجرای تئاتر نیست، اعضای جوان گروه به دو قسمت تقسیم شدهاند. یک دسته را پسران تشکیل میدهند و دسته دیگر را دختران. نوعی تمایز و مرزبندی جنسیتی از همان ابتدا ترسیم میشود که محافظهکارانه به نظر میآید، اما در ادامه بنا بر ضرورتهای اجرایی، مدام این مرزها برداشته شده و نقشها فارغ از جنسیت اهمیت مییابد. نقشهایی که در ظاهر قرار است بر مدار «من» عینیت یابد به تدریج رنگ باخته و به یک «ما»ی جمعی و تحولخواه تبدیل میشود. نمایش با حضور انبوهی «من» کار خود را آغاز میکند که دوست دارند ایده اختصاصی خود را به گروه تحمیل کنند، اما واقعیت چیز دیگری است و این نمایش تمنای ساختن یک «ما»ی جمعی را بازتاب میدهد که قرار است «من»ها را به «ما» بدل کند. یک «ما» که بیوقفه ساخته شده و مجموعهای است از اتصال بدنهای منفرد. رابطهای پرتنش میان بدن تکتک بازیگران با بدنمندی کل اجرا که از دل دیالکتیک دایمی مابین جزء و کل برساخته میشود. در این مکانیسم اجرایی، بدنهای اتمیزه بازیگران که نیروی چندانی برای تغییر وضعیت ندارند اما خشمگین، مستاصل و خودخواه هستند، با اتصال به بدن اعضای دیگر گروه، یک اجتماع سیاسی میسازند که واجد صدا و نیرو است[...]. در این نمایش، هیچ بازیگری نمیتواند به شکل انفرادی، استعداد و هنرنمایی خویش را عرضه کند و انتظار واکنش مثبت تماشاگران را داشته باشد. هر چه هست در «مجموعشدن» بدنها حادث شده و یک اجرای خودبسنده و تکین را میسازد. نمایش «من» از شعار دادن شرمساری ندارد. در طول اجرا به شکل فردی یا گروهی، خطاب به تماشاگران، دولتمردان، مردمان محله و منطقه و جهان، جملاتی نغز و آشوبناک پرتاب میکند که از فرط بدیهی بودن و تکرار شدن در این سالها، گوش را آزار میدهد. اما گریزی از تکرار این بدیهیات اولیه زندگی نیست، چراکه در این زمانه تفوق شتابگرایی و منطق سرمایهداری نئولیبرال، گاهی باید ایستاد و در روند عادی امور وقفه ایجاد کرد. نمایش «من» شعار میدهد و مانیفست میخواند و از این کنش انقلابی، دچار وجدان معذب نمیشود. نمایش فریاد میزند که همه باید بدانند انسان واجد کرامت است و نباید گرفتار نیازهای اولیه زندگی باشد. بازیگران مقابل تماشاگران میایستند و گاهی با مشتهای گره کرده، شعار میدهند. شعارهایی ساده، برآشوبنده و خشمگین که به سمت عرصه نمادین پرتاب میشود و خواهان تغییر اوضاع است. این از بختیاری ماست که بار دیگر بتوان از طریق یک اجرا، به میانجی فرمی خلاقانه، شکلی از مبارزه را به نمایش گذاشت و از شعار دادن، اعاده حیثیت کرد.
قطعهوار بودن فرم اجرای نمایش «من»، امکانی است استراتژیک در خلق یک جهان تکهپاره اما منسجم. این قطعات به فراخور نیازها، اولویتها و ضرورتها، در طول روایت ساخته و سپس ویران میشوند. همه بازیگران باید در خلق این قطعات مشارکت کنند و تا جایی که میتوانند در خدمت اجراگری باشند که تجربه زیسته خویش را برای دیگران بیان میکند. اغلب بازیگران این امکان را مییابند که راوی یکی از این قطعات باشند و از این منظر، اجرا خصلتی دموکراتیک دارد و در مقابل هژمونیک شدن یک راوی یا یک گفتار مقاومت میکند. این دموکراتیزاسیون فضای اجرایی، تمرین مناسبی است برای کار جمعی و برساختن فضاهای مشترک. از یاد نبریم که این فضاهای مشترک استعداد تولید و بازتولید جایگاه فرادستی و فرودستی در میان جمع را ممکن میسازد. در نمایش «من» حتی اگر در قطعاتی از اجرا، این فرادستی و فرودستی ساخته شود، بلافاصله در قطعه بعدی، ویران و از نظرها ناپدید میشود. همچنانکه بدن بازیگران کمابیش مانند روایتشان، طبیعی و صادقانه است و در خدمت دموکراتیک شدن اجرا. نمایش «من» فاقد اشیا و اکسسوار صحنه است.
میزانسنها و حرکات بازیگران، در این بیچیزی مطلق اما رهاییبخش، به کمک بدن بازیگران تعین مییابد. به دیگر سخن، بدن بازیگران همچون دال شناور عمل کرده و میتواند بنا بر نیاز و ضرورت، بدل به یک شیء، یک وسیله یا یک وضعیت شود. فیالمثل در صحنه کتابفروشی که به دلیل کسادی بازار فرهنگ به قهوهخانه تبدیل میشود این تغییر شغل و مکان با خلاقیت بازیگران، به راحتی اتفاق افتاده و تماشایی از آب درآمده است، چراکه بازیگران با چند ژست و کنار هم قرار گرفتن بدنها، فضای کتابفروشی را به یک قهوهخانه بدل کرده و آن را باورپذیر جلوه میدهند. به بیان دیگر بدن بازیگر در نمایش «من» استعلایی نیست و هویتی ثابت ندارد و میتواند به فراخور اجرا متغیر باشد و در خدمت منطق درونی اجرا. صحنههای مربوط به نانوایی، واگن مترو و میدان فوتبال از این مکانیسم استفاده کرده و تداعیگر فضاهای ذکر شده. اجرا گشوده به این سیالیت بدنها، میتواند با کمترین هزینه، به میانجی خلاقیت گروه جوان و منعطف اجرایی، هر صحنهای را بیآنکه به چیزی نیاز داشته باشد، بسازد. این مساله از هزینههای تولید کاسته و راه گریزی است در مواجهه با مناسبات کالایی شده تولید تئاتر در ایران امروز. فرهاد تجویدی در مقام کارگردان از همان ابتدا در اجرا مداخله میکند. اما اجرا قرار نیست این اقتدارگرایی کارگردان و جایگاه نمادینش را تحمل کند. بنابراین وقتی متوجه میشود که به عنوان یک کارگردان نمیتواند اختلافات اعضای گروه را حلوفصل کند، صحنه را ترک کرده و گروه اجرایی و تماشاگران را به یکدیگر میسپارد. بازگشت او در انتهای نمایش، استعارهای است از نیاز به اقتدار یک کارگردان برای به پایان رساندن یک اجرا. گویا همچنان نتوان در این زمانه ژست دموکراتیک گرفت و تمامی سازوکار یک نمایش را به گروه جوان اجرایی سپرد. در انتها وقتی یک عامل بیرونی چون زلزله به اختلافات پایان داده و یک همدلی کاذب مابین بازیگران ایجاد میکند، فرهاد تجویدی در جایگاه کارگردان به صحنه بازگشته و اعلام میکند که اجرا به پایان نرسیده و در یک گفتوگوی جمعی با تماشاگران، به فرجام نهایی خویش خواهد رسید. تعاملی که از دل پرسش و پاسخ شکل مییابد از نقاط درخشان نمایش «من» است. اجرا در این دقایق از «من» بودن خویش بیش از پیش فاصله گرفته و به یک گفتوگوی انتقادی و اجرایی تماشایی بدل میشود. تماشاگران این امکان را مییابند که یکی از اجراگران شده و بر روند عمومی اجرا تاثیرگذارند.
اینجاست که تعامل حقیقی مابین اجراگران و تماشاگران برقرار شده و رسالت نمایش «من» در طرح پرسش به نتایج مطلوب خویش نزدیک میشود. گروه اجرایی بر صحنه نشسته و اجازه میدهند تماشاگران ساکت سالن آمفیتئاتر فرهنگسرای شفق، سخن بگویند و آنان را خطاب کنند. مصداق بارز این جمله که «تمامی زندگی صحنه تئاتر است و ما بازیگران آن». در نهایت این گفتوگو به فهم تازهای از رابطه تئاتر و تماشاگر منجر شده و به قول رانسیر، تماشاگر را از انفعال خارج کرده و به او عاملیت و رهایی میبخشد. نمایش «من» هر چه هست به هیچ وجه در خدمت بازنمایی ایگوهای متورم و «من»های پرمدعا نیست، بلکه اجرایی است صادقانه از ساختن یک فضای مشترک گفتوگویی به میانجی آن شکلی از تئاتر که بیش از کلام، بر بدنها و ژستها استوار است. فرهاد تجویدی نشان داده که میتوان با حداقل امکانات، کارهای بزرگ انجام داد و مقهور مناسبات تثبیت شده تولید نشد. در این راه باید از «من» فاصله گرفت و بر ساختن یک «ما» تاکید کرد.
///.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی