چارسو پرس: درست مثل «جاماندگان» (The Holdovers) الکساندر پین مایه امیدواری و البته تعجب است که فیلمی مثل «داستان آمریکایی» نامزد بهترین فیلم اسکار شده است. اگر همچون گذشته تعداد نامزدها به پنج فیلم محدود میشد، احتمالاً هیچیک از این دو فیلم در فهرست نهایی نامزدهای بهترین فیلم اسکار نبودند. یا دستکم یکیشان بود. به احتمال زیاد فیلم الکساندر پین که پیش از این هم مورد توجه اسکار قرار گرفته است؛ نه فیلم اول کارگردانی تقریباً تازهکار. اما این تنها دلیلی نیست که «داستان آمریکایی» تا همین چند سال پیش اصلاً به چشم اعضای آکادمی نمیآمد. اگر تاریخچه اسکار و فیلمهای تحسینشده هالیوود را ببینیم، کمتر فیلم سیاهپوستمحوری را میان نامزدها پیدا میکنیم که سیاهپوستها را به عنوان قربانی و رنجدیده به نمایش نگذاشته باشند. تنها فیلمهای سیاهپوستیای که اسکار بهترین فیلم را بردهاند، «دوازده سال بردگی» (۱۲ Years a Slave) در سال ۲۰۱۳ بوده و «مهتاب» (Moonlight) در سال ۲۰۱۶. هر دو فیلم بر اساس رمان زندگینامه یک سیاهپوست، همانطور که از عنوان یکی پیداست، با همان نگاه کلیشهای به سیاهپوستها پرداختهاند. یکی داستان رنج و استقامت بردگان را به تصویر میکشد، دیگری مشکلات یک پسربچه سیاهپوست دگرباش. فیلم «داستان آمریکایی» (American Fiction) عامدانه و آگاهانه نقطه مقابل تمام این کلیشههاست و نقد آن را در این مطلب بخوانید.
همچون «جاماندگان»، «داستان آمریکایی» هم فیلمی بهشدت انسانی است. از آن کمدی درامهایی که به سادگی موفق میشوند از مخاطب هم گریه بگیرند و هم خنده. و با اینکه «جاماندگان» به طور غیرمستقیم قصد دارد ظلم نسبت به جامعه سیاهپوستان از سوی سفیدپوستان را نشان دهد، نگاهش به سیاهپوستان کلیشهای نیست. «داستان آمریکایی» از این نگاه کلیشهای عاصی است. و با قصه و فیلمنامهای جالب و بهخوبی پرداختشده، رویکرد غالب نسبت به سیاهپوستان را نقد و هجو میکند. رسانه عمدتاً تحت سلطه سفیدپوستان گرایش دارد نه فقط از سیاهپوستان، از تمام اقلیتهای جهان تصویری قربانیانگارانه، ظلمدیده و همذاتپنداریبرانگیز به نمایش بگذارد. به این طریق هم درآمد زیادی کسب میکند، هم از احساس گناه کلیشهای خود میکاهد. نه اینکه سیاهپوستان یا هر اجتماع اقلیت یا بهاجبار به حاشیهراندهشده دیگری در طول تاریخ ظلم ندیده باشند و این روایتهای ادبی و سینمایی افسانه باشد. اما هم حوزه ادبیات هم سینما ترجیح میدهد بیشتر فقط همین وجه را به جهان نشان دهد.
این پیام سفیدپوستان و بعضی سیاهپوستان به جهان است: تمام سیاهپوستان جهان در فقر و فلاکت زندگی میکنند. فقر و فلاکت با خود قتل و خلاف و زندگی پر از جرم و جنایت میآورد. بنابراین سیاهپوستان مجبورند برای دفاع از خود یا خشن باشند یا قهرمانانه از این وضعیت فلاکتبار سربلند بیرون بیایند. سفیدپوستان هم همچنان به ظلمهای خود علیه سیاهپوستان ادامه میدهند و در عین حال، به فیلمهایی که همین رنجها را به نمایش میگذارند، جایزه میدهند و برایشان اشک میریزند. این یعنی ما شما را فقط در قالب قربانی و ظلمدیده میپذیریم و با تحسین کتابها و فیلمها و بازیهایتان به جهان نشان میدهیم که دردتان را میفهمیم و داریم سعی میکنیم گذشته را جبران کنیم. سناریوی آشنایی نیست؟
هشدار: در نقد فیلم «داستان آمریکایی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
اگر نگاهی به سینمای خودمان هم دستکم در ده سال اخیر بیندازیم (این دو سه سال اخیر را بهکل فراموش کنید)، متوجه میشویم که نظر مردم و جهان را با فیلمهایی میتوانیم جلب کنیم که فقط به بدبختیهایمان میپردازند. مردم یعنی مخاطبان این میان کمترین سهم و نقش را دارند؛ چون آنها هر آنچه خوراک بهشان داده شود، مصرف میکنند و باور میکنند. آنها لزوماً علاقهای به دیدن فقط بدبختیها بر پرده سینما ندارند. اما این تصویری است که بسیاری از فیلمسازان اقلیت جهان فهمیدهاند به مذاق فستیوالهای جهانی خوش میآید؛ به اصطلاح جایزهبگیر است. سفیدپوستان، طبعاً نه همهشان، به عنوان تافتههای جدابافته جهان در کشورهای جهان اولی خود، خودشان را مالک دنیا میدانند و هیچ تصوری از هر آنچه در دیگر نقاط جهان میگذرد، ندارند؛ که این نشان از بیسوادی و نامطلع بودن آنها از جهان دارد. وقتی من در رفاه کامل زندگی میکنم، چرا باید برایم مهم باشد که در فلان کشور بهمان قاره بر سر مردمان چه میآید.
اگر هم برایم مهم باشد، همان تصویری را باور میکنم که رسانه سعی دارد به جهان حقنه کند. اول گریه بگیرد و بعد دست به اعمال خیرخواهانه بزند. لباسها و جواهرات گرانقیمتش را بپوشد و با اشک در چشم از رنج مردمان محروم آفریقا یا خاورمیانه بگوید. یا مثلاً به فیلمی از کارگردانی از کشوری مهجور جایزه بدهد یا یک سلبریتی بزرگ روی آن سرمایهگذاری کند. این چنین است که ملاله یوسفزی را کنار جنیفر لارنس یا آنجلینا جولی میبینیم تا فیلمی درباره وضعیت غیرانسانی زندگی دختران پاکستان یا افغانستان بسازند؛ وضعیتی که عاملش قدرتهای کشور همین سلبریتیها هستند. این ترفند را سالهاست که نویسندگان و فیلمسازان و سلبریتیهای جهان یاد گرفتهاند. و این ترندی ظاهراً اجتناپناپذیر است که امروز پرطرفدار است؛ ترند خود را قربانی جلوه دادن برای برقراری عدالت.
تأکید دوباره بر این نکته مهم است که کسی تاریخ مردمان رنجدیده جهان را انکار نمیکند. بردهداری ظالمانه حقیقت دارد و زندگی میلیونها انسان را به زشتترین و بدترین شکل ممکن تحت الشعاع قرار داده است. اما این تمام تاریخ سیاهپوستان نیست. همانطور که ما فقط در زاغههای پر از معتاد و فقیرمان خلاصه نمیشویم. واژه سیاهنمایی شاید از دهان کسانی درمیآید که ناملایمات و ناحقیهایی را به مردمان تحمیل کردهاند. و به همین خاطر، نمیتوان اتهام سیاهنمایی نسبت به بعضی فیلمسازان را از سوی آنها نپذیرفت. اما درباره سیاهپوستان و در مورد فیلم «داستان آمریکایی» انتقاد فیلمساز دقیقاً همین است: سیاهنماییِ زندگی سیاهپوستان و هر کلیشهای دیگری که در نمایش این تصویر دخیل است.
«داستان آمریکایی» با همین نگاه، با سکانسی هوشمندانه و هجوآمیز شروع میشود. شخصیت اصلی قصه مانک که استاد دانشگاه است، روی تخته نوشته «Nigger» که یعنی کاکاسیاه. امروز اگر کسی یک سیاهپوست را با این واژه خطاب قرار دهد یا نویسندهای در کتابش بدون نگاه سرزنشگر این واژه را در قصهاش نیاورد، هدف حملات شدیدی قرار میگیرد. این ترند از غرب شروع شده و امروز به ما هم رسیده است. این چنین است که هر کلامی میان جمعی به زبان میآوری، شاید به کسی بربخورد. همانطور که دانشجوی کلاس مانک برمیخورد. او با نوشتن این کلمه روی تخته مشکل دارد؛ در حالی که استاد سیاهپوستش به گفته خودش «از آن گذشته است». اما دختر سفیدپوست با موهای سبزآبیاش آن را برنمیتابد و از کلاس بیرون میآورد. خندهدار است، نه؟
در «داستان آمریکایی» مانک نویسندهای است که مدرک دکترا دارد اما کتابهایش نمیفروشند. چون بازاریپسند و کلیشهای نیستند. در برابر او، به تازگی کتابی از یک نویسنده زن سیاهپوست منتشر شده و با استقبال عمومی بسیار زیادی مواجه شده است. یا خود نویسنده در برنامههای تلویزیونی در حال صحبت از کتابش است یا کتابش را میتوان در گوشه گوشه شهر دید. کتاب او درباره چیست؟ همان کلیشههای همیشگی درباره سیاهپوستان که مانک با آن مشکل دارد و تلاش دارد به عنوان یک سیاهپوست این مسیر را نرود. او از خانوادهای متمول است. متمدن است و درست حرف میزند. پدرش پزشک بوده اما خودکشی کرده ولی ما دلیل خودکشی را نمیدانیم. خواهرش پزشک است و در آستانه طلاق. برادرش جراح پلاستیک است و دگرباش. یک خدمتکار سیاهپوست قدیمی دارند که مثل خانواده اوست و مادری مبتلا به آلزایمر.
چقدر چنین تصویری از سیاهپوستان بر پرده سینما دیدهایم؟ مگر میشود فیلمی تماماً با شخصیتهای سیاهپوست باشد و شخصیتها بدبخت و بیچاره نباشند؟ مگر میشود مشکلات آنها همانهایی باشد که مثلاً در یک فیلم سفیدپوستی میبینیم؟ آلزایمر. پدر به مادر خیانتکرده و خودکشیکرده طبعاً نه به خاطر فلاکت سیاهپوستی، به دلایل عادی شخصی دیگری که فیلمساز حتی نمیخواهد آن را برای ما باز کند. خواهری به ظاهر بشاش اما به شدت تحت فشار به خاطر طلاق. و پسری دگرباش که خانوادهاش او را نمیپذیرند، با اینکه پزشک است و مشکلات مالیاش به خاطر فقر مختص سیاهپوستان نیست. به خاطر تراماهای کودکی، طلاق و اعتیاد به کوکائین و دراگهای دیگر نتیجه همان تراماهاست.
ما قرار نیست با این درامهای معمول زندگی نه به خاطر سیاهپوست بودن این شخصیتها که به خاطر انسان بودنشان همذاتپنداری کنیم. هدف تمام جنبشهای مدرن حقوق بشری که در سالهای اخیر به واسطه شبکههای اجتماعی وسیعتر شده و بیشتر شنیده شدهاند، همین است. انسانها را به خاطر رنگ پوست، جنسیت، گرایش جنسی، اعتیاد و … بیرحمانه قضاوت نکنیم و به حاشیه نرانیم. برعکس، بپذیریمشان و بهشان عشق بورزیم، صرفنظر از هر آنچه هستند. مشکل این است که رسانهها و عموم به تبعیت از آنها به کلیشهایترین شکل ممکن دارند این پیام را به جهان مخابره میکنند. «داستان آمریکایی» با استفاده از همان کلیشهها، در واقع با هجو آنها، همین کار را میکند. مانک به عنوان نویسنده در مواجهه با مشکلات مالی و حرفهای زندگیاش تصمیم میگیرد رمانی کلیشهای بدون نام خودش منتشر کند تا نتیجه این ریسک را ببیند و احتمالاً سر و سامانی به زندگیاش بدهد. این کاری است که بسیاری از برادران و خواهران نویسنده خودش (در فرهنگ عامه سیاهپوستها مرسوم است زن یا مرد سیاهپوست را خواهر و برادر خطاب کنند) و بسیاری از نویسندگان جهان میکنند تا دیده و پذیرفته و پولدار شوند. همان خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
مانک هم همین کار را میکند. یک شخصیت کلیشهای بینام برای خودش برمیگزیند (با همان لهجه و ادبیات پایینشهریای که از سیاهپوستها سراغ داریم، با سابقه خلاف و حبس کشیدن) کتاب کلیشهای مینویسد. عنوان کلیشهای برایش انتخاب میکند. آدمهای کلیشهای، سفیدپوستان در واقع، از کتابش استقبال میکنند. اما آنچه خودش نوشته آشغال میداند و مسیری را که کتاب آشغالش طی میکند، باور نمیکند. هر آنچه در این مسیر رخ میدهد، هجو جهان امروز است. جهان کلیشهای حرفها و شعارهای تکراری، نخنما، متعصب، دروغین و مبتذل. وجود فیلمی مثل «داستان آمریکایی» میان اسامی دهانپرکن و پرطمطراق نامزدهای اسکار ۲۰۲۴ و تمام محصولات ناامیدکننده هالیوود این روزها، امیدوارکننده و ضروری است. حتی اگر فقط جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی را با خود به خانه ببرد که لایق آن است.
بررسی وجوه فنی فیلم در برابر حرف مهم و شایسته توجهی که میزند، بی اهمیت جلوه میکند. کورد جفرسون فیلم را بر اساس رمان چاپ سال ۲۰۰۱ «محو شدن» (Erasure) نوشته پرسیوال اورت ساخته است. او تجربه نویسندگی سریالهای تحسینشدهای مثل «جای خوب» (The Good Place) و «استاد هیچی» (Master of None) را دارد. و حالا اولین فیلمش نشان میدهد که او تا اینجا در ژانر کمدی درام فیلمساز آیندهداری است. وقتی موفق شده حرفش را راست و مستقیم بزند، یعنی کارش را درست انجام داده است. شاید «داستان آمریکایی» جزو فیلمهای تاریخمصرفدار باشد اما فیلم مهمی در تاریخ سینمای سیاهپوستی است؛ فیلمی که جای خالیاش احساس میشد. به همین خاطر، تماشایش بهخصوص در سال ۲۰۲۴ برای همه واجب است، بهخصوص پیروان متعصب کلیشهها.
شناسنامه فیلم «داستان آمریکایی» (American Fiction)کارگردان: کورد جفرسون |
///.
منبع: دیجیمگ