چارسو پرس: در سینمای ترسناک روانشناختی فیلمساز تلاش میکند که به درون شخصیتهایش نفوذ کند. گاهی شخصیت طراحی شده چنان روان آشفته و به هم ریختهای دارد که این ترسیم درون او با اغراق در نمایش جلوههایی از جنون همراه است. گاهی فیلمسازها پا را فراتر گذاشته و حتی با ویران کردن مرز میان خیال و واقعیت، تاثیری مخدرگونه به قابهای خود میبخشند؛ انگار همان شخصیت پریشان، مدام تحت تاثیر مخدری است که باعث شده تفاوتی میان خیال و واقعیت نبیند. انتقال این احساس به من و شمای تماشاگر کار هر فیلمسازی نیست و فقط ترسناکسازان بزرگ توان اجرایش را دارند. در این لیست ۱۱ فیلم ترسناک اینچنینی بررسی شدهاند؛ فیلمهای ترسناکی که از توهم برای ترساندن تماشاگر استفاده میکنند.
در سینمای وحشت روانشناختی، منبع ترس درون شخصیتها است و آنها از حضور چیزی در ذهن یا یک بیماری در روح و روان خود رنج میبرند. گاهی این بیماری نمود بیرونی پیدا میکند و سبب آسیب رساندن به دیگران میشود و گاهی فقط خود شخص را قربانی میکند. در این گونه فیلمها عنصر وحشت از آشفتگیها، ترسها، بیاعتمادی و سستی آدمها سرچشمه میگیرد که به تعبیر یونگ میتواند در بخش «سایه»ی روان آدمی پنهان شده باشد و در قالب پارانویا یا در شکل پیچیدهتر و خطرناکتر آن یعنی توهم و دیدن جهانی غیر واقعی بروز پیدا کند. تفاوت این سینما با هراس جسمانی (Body Horror) در این است که تغییرات نمودی جسمانی و فیزیکی ندارند و فقط در روان فرد صورت می گیرند.
شکل متعالی سینمای وحشت از دیر باز با تاثیر گذاشتن بر روح و روان مخاطب و مواجه کردن او با ترسهایش سر و کار داشته و در فیلمهای ضغیفتر این ژانر به دنبال ایجاد وحشت ناگهانی یا استفاده از اصل غافلگیری بوده است. اما از آن سو زیرژانری در سینمای وحشت وجود دارد که این ترسهای درونی را در درون خود شخصیتها هم قرار میدهد. پس از این منظر با فیلمهایی روبهرو هستیم که شاید در نگاه اول چندان هم ترسناک به نظر نرسند، چرا که کمتر در این فیلمها هیولاها جلوهای بیرونی دارند یا قاتلی خونریز دست به جنایت میزند. اساسا این فیلمها فرسنگها با سینمای اسلشر یا حتی وحشتهای فراطبیعی یا سینمای وحشت گوتیک با دراکولا و خونآشامان آن فاصله دارند چرا که در آنها هیولا کاملا بروزی بیرونی دارند و همین حضور یک شر در خیابانها یا یک محله یا محیط یک خانه باعث میشود که جنایت همراه با صحنههای دلخراش به جزیی اجتنابناپذیر از این گونه فیلمها تبدیل شود. در واقع در آن نوع سینما فرارسیدن یک سکانس وحشتناک دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد و فقط مسالهی زمان آن مطرح است.
این در حالی است که سینمای وحشت روانشناسانه هم میتواند چنین باشد اما گاهی اینگونه نیست. در واقع در بسیاری مواقع اصلا سکانس ترسناکی به معنای متعارفش وجود ندارد و حتی ممکن است از مرگ و خونریزی هم خبری نباشد. در بسیاری موارد فرد فقط با خودش درگیر است و تمام جلوههای وحشت در درون او وجود دارد و گاهی اصلا حضوری عینی و بیرونی پیدا نمیکند. حتی در مواردی که این حضور علنی میشود و جان دیگران را به خطر میاندازد، باز هم تمرکز فیلمساز بر روی روح و روان شخصیت برگزیدهی خود است.
پس شاید در نگاه اول این فیلمها به درد تماشا با حلقهی دوستان به قصد ترسیدن و ترساندن نخورند، اما با نگاهی دقیقتر آنها را ترسناکتر از هر فیلم دیگری در تاریخ سینما خواهید دید؛ چرا که از درون ما میگویند و قطعا تاثیرشان فقط در حد مدت زمان پخش فیلم نیست. تماشاگر بعد از دیدن هر فیلم ترسناک روانشناسانهی خوبی مدتها با آن درگیر است و اگر در حلقهی دوستانش هم باشد، سوژهی داغی دارد تا بعد از اتمام فیلم به گپ و گفت و معاشرت بپردازد؛ چرا که یک فیلم خوب اینچنینی از چیزی سخن میگوید که همهی ما انسانها آن را درک میکنیم یا حداقل در برههای از زندگی آن را لمس کردهایم.
اما این به آن معنا نیست که تمام فیلمهای این لیست به ساب ژانر وحشت روانشناختی تعلق دارند. گاهی فیلمسازان بزرگ تاثیر مخدرگونه و توهمزای موقعیتها را در ساب ژانرهای دیگری هم میجویند. به عنوان نمونه فیلم «ویدئودروم» در همین لیست به سینمای ژانر هراس جسمانی تعلق دارد و کراننبرگ، کارگردان فیلم کاری کرده که تغییر فیزیک و جسم شحصیت اصلی به روان آشفتهی او ارتباط پیدا کند. یا در فیلمی چون «کوایدان» اصولا با اثری متعلق به ساب ژانر ترسناک فراطبیعی سر و کار داریم؛ چرا که عامل ایجاد وحشت در آن نه روح و روان آشفتهی شخصیتها بلکه موجوداتی شبیه به جن و ارواح هستند. پس مشاهده میکنید که بزرگان سینما این توانایی را دارند که مخاطب خود را به اشکال مختلف دستخوش احساساتی شبیه به هم کنند.
۱. مطب دکتر کالیگاری (The Cabinet Of Dr. Caligari)
- کارگردان: روبرت وینه
- بازیگران: کنراد ویت، ورنر کراوس
- محصول: ۱۹۲۰، آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
روبرت وینه در فیلم «طب دکتر کالیگاری» به درون شخصیت اصلی خود نقب میزند و چندان کاری به جلوههای عینی زندگی روزمرهی آدمی ندارد. اما «مطب دکتر کالیگاری» به لحاظ تاریخی فقط یک فیلم معمولی که دست به چنین عملی میزند نیست. ما در اینجا با فیلمی سر و کار داریم که به لحاظ ارزش تاریخ سینمایی کمتر فیلمی توان برابری با جایگاه آن را دارد و میتواند ادعای تاثیرگذاری تا به این حد را داشته باشد.
«مطب دکتر کالیگاری» اولین فیلم اکسپرسیونیستی تاریخ سینما است. این جنبش هنری و سینمایی ریشه در ترسهای مردم آلمان پس از شکست تاریخی و ویرانکنندهی آنها در جنگ اول جهانی دارد و بازگو کنندهی روح و روان فرسودهی جامعهای در آستانهی فروپاشی است. در واقع هنرمند اکسپرسیونیست در حال فریاد زدن ناشی از احساس دردی درونی است و سعی میکند آن فریاد را به اثری هنری تبدیل کند. بنابراین از پایه، این مکتب هنری با ذهنیگرایی و روان رنجور آدمی کار دارد و حتی عینیات زندگی هم تکمیل کنندهی جهانی است که آن روان رنجور را به بهترین شکل ممکن ترسیم میکند.
دیگر وجه ممیزهی این آثار در شکل پرداخت دکورها و همچنین نورپردازی و فیلمبرداری است. دکورهای عجیب و غریب که اجزایش از زوایایی تند و همچنین پریشان کننده برخوردارند، حضور یک کنتراست تند میان تاریکی و روشنایی در نورپردازی و استفاده از زوایای دوربین به شکلی که در ترکیب با میزانسن، احساسی از وحشت یا حداقل درست نبودن اوضاع و تشویش را منتقل کند، از خصوصیات این سینما است.
روبرت وینه در این اولین فیلم این جنبش هنری همهی این کارها را برای دفعهی اول انجام داد و فیلمی خلق کرد که به تمامی در روان رنجور یک فرد میگذرد و از ترسهای او میگوید. دیگر خبری از جلوهی بیرونی ترس نیست و سرچشمهی حضور آدمیان در برابر دوربین فیلمساز هم به واقعیت مادی ربطی ندارد.
ابتدا و انتهای فیلم در کنار هم میتوانند بازگو کنندهی جوهرهی این نوع سینما باشند. جایی که فیلمساز با ذهنیت مخاطب بازی میکند و کاری میکند که او هم به درون خود نقب بزند و به ریشهی ترسهای درونی خود فکر کند و این سوال را از خود بپرسد که به راستی چه چیز در این فیلم از جهانی مادی میگوید و چه چیزی از درون روان آدمها سرچشمه گرفته است؟ چه چیزی راست بوده و چه ساختهی ذهن بیمار آدمها؟
دیگر دستاورد این فیلم ترسناک ترسیم یک جهان مالیخولیایی است. در این دنیا اتفاقات آینده توسط فردی به نام دکتر کالیگاری پیشبینی میشود و به طرزی عجیب این پیشبینیها به سرعت محقق میشوند. فکر کردن به این که یک نفر توان چنین کاری را دارد به خودی خود باعث ایجاد تشویش و ترس در مخاطب میشود اما تصور نکنید که در یک جهان ذهنی دیگر خبری از مرگ یا قتل نیست. هنوز هم هستند کسانی که در ذهن آشفتهی آدمی دست به قتل بزنند تا کارگردان بتواند از طریق نشان دادن آنها، ترس و وحشت جاری در ذهن مرد را به درستی به تماشاگر فیلم منتقل کند.
مطب دکتر کالیگاری از دید بسیاری یکی از بهترین آثار تاریخ سینما است و بسیاری طراحی صحنهی هرمان وارم را خلاقانهترین طراحی تاریخ سینما میدانند. کاری که این فیلم با تاریخ سینما کرد به راستی قابل اندازهگیری نیست. چرا که اگر وجود نداشت قطعا سینمای امروز چیزی متفاوت بود و شاید گونههای مختلفی مانند فیلم نوآر به شکلی دیگر بروز پیدا میکرد و چنین غنایی در تصویرگری نداشت. یا شاید اصلا خبری از ارسن ولز و «همشهری کین» (Citizen Kane) او نمیشد و تاریخ سینما به شکل دیگری ادامه پیدا میکرد. برای درک این موضوعات باید هم این فیلم را ببینید و هم فیلمهای یاد شده را و به تصویرگری و قابها در همهی آنها توجه کنید.
«فردی برای دوستش تعریف میکند که در گذشته مردی را به نام دکتر کالیگاری میشناخته که توان آن را داشته تا از طریق انسانی که توسط او کنترل میشده، آینده را پیشبینی کند. به مرور این موضوع شکلی ترسناک به خود میگیرد و با قتلهایی ارتباط پیدا میکند که به نظر کار خود دکتر کالیگاری است …»
۲. کوایدان (Kwaidan)
- کارگردان: ماساکی کوبایاشی
- بازیگران: تاتسویا ناکادایی، میساکو واتانابه و میچیو آراتاما
- محصول: ۱۹۶۴، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
سینمای ترسناک ژاپن، برای خود تبدیل به یک نماد معروف در جهان سینما شده است. ژاپنیها چنان مولفههای این سینما را با فرهنگ بومی خود درآمیختهاند که یک فیلم ترسناک ژاپنی بلافاصله قابل شناسایی است. در بین این همه فیلم سرشناس و معروف، «کوایدان» جایگاه ویژهای دارد و قطعا بهترین نمونه برای درک این سینما است. در این جا کوبایاشی مانند همیشه سعی کرده که از طریق سینما، به فرهنگ کشورش نقب بزند و تصویری کاملا بومی از طریق ابزار هنر هفتم ارائه دهد.
از سوی دیگر نه تنها در ژاپن بلکه در سرتاسر دنیا، افسانهها و قصههای فولکلور جای مناسبی برای پیدا کردن داستانهای ترسناک و ساختن فیلمی بر مبنای آنها است و ماساکی کوبایاشی هم برای ساختن فیلم ترسناک «کوایدان» از داستانهای فولکلور کشورش الهام گرفته و نه تنها یکی از ترسناکترین فیلمهای تاریخ سینما را ساخته، بلکه اثری در باب کشف ریشههای شر و پلیدی از یک سو و درک نشدن معنای زندگی از سوی دیگر عرضه کرده است.
همه چیز این فیلم رازآلود و غریب مینماید و برای همراهی با آن فقط کافی است چند ساعتی از منطق دنیای روزمره فاصله بگیرید و خود را به دست جهان اثر بسپارید. در این جا تعدادی ارواح سرگردان یا در فکر گرفتن انقام هستند یا به دنبال راهی برای ارتباط با جهان زندگان میگردند و فیلمساز هم این هم را به گونهای برگزار میکند که انگار دلیلی برای توضیح دادن چرایی اتفاقات وجود ندارد.
کوبایاشی فیلم را از کتابی به نام «کایدان: مطالعات و داستان چیزهای عجیب» که در سال ۱۹۰۳ توسط لافکادیو هرن جمعآوری شده اقتباس کرده است. این کتاب دربرگیرندهی داستانهای فولکلور ترسناک در باب ارواح در تاریخ ژاپن و فرهنگ این کشور است. کوایدان هم به معنای داستانهای ارواح است.
فیلم ترسناک «کوایدان» روایتی اپیزودیک دارد و هر اپیزود به قصهی یکی از قصههای فولکلور میپردازد. در یکی از بهترین اپیزودها که یکی از ترسناکترین و کنایهآمیزترین داستانهای تاریخ سینما هم هست، یک سامورایی با روحی در فنجان چایش روبهرو میشود. در ادامه همین روح برای مبارزه نزد سامورایی میآید و مدام بر تعداد ارواح افزوده میشود. از جایی به بعد معلوم نیست که این سامورایی زنده است یا در جهانی بین جهان مردگان و زندهها گیر افتاده. به خاطر همین دلایل بدون شک فیلم «کوایدان» یکی از ترسناکترین فیلم های تاریخ سینما است و اگر به فیلم ترسناک ژاپنی علاقه دارید، تماشای آن را از دست ندهید.
«فیلم کوایدان از چهار اپیزود تشکیل شده است: در داستان اول که موی مشکی نام دارد مردی از زن اولش جدا میشود تا با دختر یک مرد پرنفوذ ازدواج کند. چیزی نمیگذرد که پشیمان میشود و به سمت همسر اولش باز میگردد اما … در داستان دوم با نام زن برفی، مردی هیزم شکن با شبحی که کارش از بین بردن انسانها و کشتن آنها در سرما است روبه رو میشود … داستان سوم با نام هوییچی بدون گوش به زندگی نوازندهای نابینایی میپردازد که توسط روح درگذشتهی یک جنگجوی افسانهای دعوت میشود تا برای ارواح یک امپراطوری منقرض شده ساز بزند … و در داستان چهارم با نام در یک فنجان چای، یک سامورایی در حین استراحت روح سامورایی دیگری را در فنجان چای خود میبیند که به او میخندد. این روح روز دیگر به سراغ مرد میآید اما …»
۳. تسخیر (Possession)
- کارگردان: آنژی زولافسکی
- بازیگران: ایزابل آجانی، سم نیل و مارگیت کارستنسن
- محصول: ۱۹۸۱، فرانسه و آلمان غربی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
فیلم ترسناک «تسخیر» قطعا یکی از عجیبترین آثار ترسناک تاریخ سینما است؛ اثری هذیانی، دیوانهوار و پر از اتفاقات عجیب و غریب که مدام بدون هیچ توضیحی رنگ عوض میکند و من و شما را به تعجیب وامیدارد. برای لحظهای همه چیز عادی است اما ناگهان هیچ چیز فیلم مثل سابق باقی نمیماند و شخصیتهای سردرگم اثر، یا با اتفاقاتی چندشآور و دیوانهواری روبهرو می شوند یا خودشان دست به چنین کارهایی میزنند. در چنین چارچوبی است که کارگردان لهستانی فیلم هیچ توضیحی برای اتفاقات ماجرا نمیدهد و روابط علت و معلولی اثر را در همان حال و هوای هذیانی رها میکند تا همه چیز مرموز به نظر برسد و سبب شود که مخاطب هم در این حالت هذیانی شریک شود.
فیلم ترسناک «تسخیر» با ناراحتی زنی از شوهرش آغاز میشود. اما این زن ناگهان همه چیز را میگذارد و میرود. شوهرش هاج و واج مانده و نمیداند دلیل این رفتار او چیست. از آن جایی که من و شما هم هیچ توضیحی برای رفتار او نداریم و فیلمساز هم دلش نمیخواهد توضیحی بدهد، به راحتی این رفتار او را به ناراحتی و مشکلاتش در زندگی تعبیر میکنیم. رفتارهای زن جنونآمیز میشود تا این که ناگهان هیولایی در قاب فیلمساز قرار میگیرد که انگار زن را تسخیر کرده است. این پیدا شدن سر و کلهی هیولا آن قدر ناگهانی و بدون توضیح است که در ما هم ایجاد ترس میکند و هم به میزان آن فضای هذیانی میافزاید. اگر سری به فیلمهایی با محوریت جنزدگی و تسخیر افراد توسط موجودات شیطانی بزنید، متوجه خواهید شد که حداقل توضیحاتی در باب ماهیت این موجودات ترسناک وجود دارد تا فقط ترس از حضور او وجود داشته باشد و فیلم حالت سرراستش را از دست ندهد. اما زولافسکی ترجیح داده که همه چیز را با ابهام برگزار کند.
در ادامه فیلم ترسناک «تسخیر» رفتار زن چنان عجیب میشود که هیچ شکی در تسخیر روحش توسط آن روح وجود ندارد. نکته این که فیلمساز این موضوع را هم از طریق نمایش رفتار دیوانهوار و غیرقابل توضیح زن نمایش میدهد و هم از طریق رفتار دوربین سیال و پر جنب و جوشی که مکمل همان رفتار غیرقابل توضیح زن است. دوربین فیلمساز لحظهای آرام و قرار ندارد و مدام در حال تعقیب شخصیتها است. گاهی هم انگار از وجود چیزی ترسیده و در جایی پنهان شده و سرش را دزدیده، یا شاید هم این گونه در حال نمایش وحشتی است که در هر گوشهی شهر محل وقوع اتفاقات فیلم پنهان شده است.
از این جا است که پای زندگی آدمی در شهرهای مدرن و مشکلاتش هم به ماجرای فیلم ترسناک «تسخیر» بازمیشود. فیلمساز چنان این پسزمینهی وقوع حوادث را به تصویر کشیده که انگار محل زندگی دیوانگان است. هیچ توضیحی برای برخی از قابهای او و تصویری که از شهر نمایش میدهد، وجود ندارد. به عنوان نمونه چند باری بر چند قاب خاص تاکید میشود، بدون آن که از سوی کسی اهمیت مکان جا خوش کرده در آن قاب توضیح داده شود. یا در بخشی از داستان معلمی وجود دارد که دقیقا شبیه به شخصیت اصلی ماجرا یعنی همان زن تسخیر شده است. اما زولافسکی همین را هم بدون توضیح برگزار میکند و هیچگاه مشخص نمیشود که این زن چرا باید شبیه به قربانی آن هیولای اهریمنی باشد.
میبینید که با فیلم بسیار عجیبی روبهرو هستیم. در کنار تبحر فیلمساز در ساختن این فضای مالیخولیایی و ترسناک، بازی ایزابل آجانی هم حسابی هوشربا است؛ او هم معصوم است و ترسناک. ترکیب کردن این دو ویژگی شدیدا متضاد فقط کار بازیگران بزرگ تاریخ سینما است و خوشبختانه او از پسش به خوبی برآمده. فیلم ترسناک «تسخیر» از آن دسته فیلمها است که شدیدا به بازی بازیگر نقش اصلی وابسته است و بازی آجانی اگر فقط کمی کیفیت پایینتری داشت، الان با فیلمی طرف بودیم که اصلا لیاقت حضور در این فهرست را نداشت و تاکنون فراموش شده بود.
«زنی پس از بازگشت شوهرش از سفر، از او استقبال سردی میکند. به نظر میرسد که زن به شوهرش شک دارد و این سفر او را ظنینتر هم کرده است. شوهر توضیح میدهد و به نظر میرسد که همه چیز عادی است و به حالت طبیعی بازگشته است. اما ناگهان زن خانه را ترک میکند و در جای دیگری ساکن میشود. اول مرد تصور میکند که این رفتار زن به خاطر شکش نسبت به او است. اما از جایی به بعد رفتارهای زن دیگر حالتی طبیعی ندارد. مرد یک کارآگاه خصوصی استخدام میکند تا زنش را تعقیب کند و سر از کار او دربیاورد. اما کارآگاه از اتفاقی شوم خبردار میشود …»
۴. ویدئودروم (Videodrome)
- کارگردان: دیوید کراننبرگ
- بازیگران: جیمز وودز، سونیا اسمیتس
- محصول: ۱۹۸۳، کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
تاثیر رسانه بر زندگی و شکلگیری افکار در کمتر فیلمی چنین ترسناک به نمایش درمیآید. دیوید کراننبرگ رسانهی تلویزیون را نه جایی برای آگاهی بخشی، نه جایی برای کسب علم یا درک کردن واقعهای، بلکه جایی میدید که کاری جز پخش و گسترش نفرت و خشونت و همچنین جعل واقعیت ندارد. به همین دلیل از مولفههای ژانر وحشت برای نمایش آن چیزی استفاده میکند که مد نظر دارد.
در این جا مردی که خودش از اهالی رسانه است، اولین قربانی غول بی شاخ و دمی است که برای آن کار میکند. دیوید کراننبرگ جهانی هذیانی و مالیخولیایی خلق میکند و آدمش هم امکان تشخیص خیال از واقعیت را از دست میدهد. او نمیداند که بر اثر یک اتفاق، چه چیزی برای بدنش پیش آمده؟ پس پای سینمای هراس جسمانی به این فیلم دیوید کراننبرگ باز میشود. گرچه این امر (یعنی تشخیص خیال از واقعیت) برای من و شما ساده است و فیلمساز عمدا مرز این دو را روشن نگه میدارد که وخامت وضع شخصیت اصلی بیشتر مشخص شود اما گاهی زل زدن به کابوسی که آن مرد در آن سیر میکند چندان ساده نیست.
ممکن است برخی اخلاقگرایان از تماشای فیلم ترسناک «ویدئودروم» لذت ببرند و بگویند یکی از کارگردانان سینمای وحشت خودش اعتراف کرده که نمایش خشونت کار بدی است و نباید آن را انجام داد؛ پس ببینید دیگر یک خودی این حرف را زده نه یکی از ما. شما مانند آنها اشتباه نکنید، دیوید کراننبرگ ابدا با موضوعی چنین مهم، این چنین سطحی رفتار نمیکند. این موضوع و این جلوهگری رسانه در اثر کراننبرگ را باید از زاویهی دید فلاسفهی پست مدرن بررسی کرد نه با سادهسازی آن به چند گزارهی ساده برای نصیحت کردن این و آن.
در این جا کراننبرگ از معنا باختگی و بی هویتی آدمی در عصر حاضر میگوید؛ از این که چگونه ما آدمیان بردهی رسانهها هستیم و چگونه آنها به جای ما فکر میکنند؛ این که چگونه برای ما تبدیل به بتهایی شدهاند که از شکستنشان ناتوانیم. اما بیشتر از همه از این میگوید که چگونه رسانهها واقعیت را بازنمایی و بازسازی میکنند؛ آن هم به بهانههای مختلف مانند سرگرمیسازی یا پخش خبر یا هر چیز دیگری. برای همین مخاطب چنین رسانههایی ذهنش پر است از دادهها و اطلاعاتی که هیچ مبنای حقیقی ندارند و فقط بازگو کنندهی بخشی از آن هستند، نه تمام آن.
اما باز هم مهم این است که میتوان همهی این مفاهیم را از پس و پشت یک اثر ترسناک دریافت کرد. بالاخره ما با فیلمی ترسناک روبهرو هستیم که تلاش دارد مخاطب را تحت تاثیر قرار دارد. در این جا هم تمرکز بر یک شخصیت است و مخاطب از خلال اتفاقاتی که برای وی میافتد هم به داستان پی میبرد و هم دچار وحشت و هیجان میشود. بدون شک فیلم «ویدئودروم» مثال بارزی برای فهم یک نکتهی تاریخی در جهان سینما است: این که برخی از منتقدان سینما با فیلمهای ترسناک سر جنگ دارند و حتی وقتی فیلمی این چنین پر است از لایههای پیدا و پنهان و همچنین در تعریف کردن داستان خود هم موفق است، باز هم از سوی آنان چندان جدی گرفته نمیشود و با بی مهری مواجه میشود.
برخی از سکانسهای فیلم سانسور شد. کراننبرگ به این اتفاق واکنش نشان داد و سانسور را امری سلیقهای نامید. اما همین موضوع نشان میدهد که کراننبرگ در نمایش خشونت آمیخته با جنسیت در این فیلم تا کجاها پیش رفته که حتی اکران آمریکای شمالی هم آن را برنمیتابد.
بازی جیمز وودز از بهترین بازیهای کارنامهی دیوید کراننبرگ است؛ حتی شاید بهتر بازی یک هنرپیشه در تمام فیلمهای این کارگردان کانادایی هم باشد. اما در هر صورت نمیتوان فیلم را دید و به تحسین این مرد نپرداخت. «ویدئودروم» فیلم تلخ و در عین حال بسیار وحشتناکی است؛ به همین دلیل اگر اهل دیدن سینمای ترسناک نیستید سراغش نروید.
«مکس که مدیر یک شبکهی تلویزیونی است، برای جذابتر شدن برنامههایش به دنبال راه حل میگردد. او هارلان را به خدمت میگیرد تا از کار یک شبکهی تلویزیونی که کارش نمایش خشونت است، سردربیاورد. خود مکس از تماشای چنین برنامههایی لذت میبرد. مکس به دختر رییس شبکهی مورد نظر نزدیک میشود تا از ساز و کار آنها سر دربیاورد. اما او ناگهان یک نوار ویدئویی میبلعد و تبدیل به وسیلهای میشود که خودش کنترلی روی آن ندارد …»
۵. کلهپاککن (Eraserhead)
- کارگردان: دیوید لینچ
- بازیگران: جک نانس، شارلوت استیوارت
- محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
دیود لینچ یکی از بزرگترین فیلمسازان زندهی دنیا است که در سراسر جهان طرفدارانی جدی برای خود دارد. او با ساختن فیلم «کله پاک کن» (Earasehead) در سال ۱۹۷۷ میلادی سر و صدایی به پا کرد و فیلمی را روانهی سینماها کرد که هیچکس از درونمایهی آن اطلاع قطعی نداشت.
دیوید لینچ عادت دارد تا داستانهای پریان و ورود آدمها به دوران مسئولیتپذیری را به ترسهای ابدی و ازلی آدمی پیوند بزند و در فضایی سوررئال همه چیز را به گونهای جلوه دهد که در ابتدا چندان آشنا به نظر نمیرسند، اما خوب که به آنها خیره شویم متوجه خواهیم شد که قرابتهایی در زندگی همهی ما با موجودات درون قصه وجود دارد.
فیلم «کلهپاککن» فیلم غریبی در تاریخ سینما است. آدمی در جایی که به زبالهدانی یک شهر صنعتی میماند، زندگی میکند. این محیط انگار یک راست از یک کابوس خارج شده و هیچ چیز آن شباهتی به دنیای ما ندارد. فیلمساز روند علت و معلولی طبیعی در داستانگویی را به کل نادیده میگیرد و فقط به خلق فضایی ذهنی میپردازد. در این جا هیچ خبری از یک داستان یا قصه یا روایت یا پیرنگ و این چیزها نیست و آن شخصیت مفلوک فیلم در کابوسی به این سو و آن سو میرود. به این طریق دیوید لینچ یکی از سوررئالیستیترین فیلمهای تاریخ سینما را میسازد که در باب زندگی سیزیفوار آدمی و رنجهایی است که او در طول حیات خود با آنها مواجه است.
یکی از روشهای دیوید لینچ برای کشاندن مخاطب به این کابوس و انتقال احساس مد نظرش، استفاده از صداهای اعصاب خرد کن است. سر و صدایهای ممتد، فریادها و جیغها ما را به یاد زندگی خودمان در شهرهای امروزی میاندازد که در آنها آلودگی صوتی بیداد میکند. در چنین فضایی است که میتوان فضای فیلم را چیزی شبیه به توهم دید. جایی که شخصیتش در برهوتی زندگی میکند که هیچ چیزش شبیه به اطراف ما در دنیای واقعی نیست و همین هم باعث میشود که مخاطب این توهم متکثر را با تمام وجودش احساس کند.
شخصیت اصلی فیلم دیوید لینچ در تمام مدت ساکت است؛ انگار از چیزی ترسیده، انگار چیزی از درون او را میخورد، انگار اگر زبان باز کند بلافاصله از بین خواهد رفت، انگار صدای او عنصری اضافی در این دنیا است. این پادآرمانشهری که لینچ تصویر میکند، جایی برای اظهار نظر آدمهای معمولی مانند او ندارد و آنها باید در تمام مدت در دخمههایی زندگی کنند که نه راه فراری از آن دارند و نه امکانی که به وضعیت خود سر و سامانی ببخشند.
علاوه بر اینها پس از تماشای فیلم آن چه که بیش از همه در ذهن میماند بازی لینچ با قابها و همچین نورپردازی خاصی است که برای رسیدن به فضاسازی مورد نظرش انجام داده است. تناسب خوبی میان این این فضای مالیخولیایی و بیان کردن درون شخصیتها وجود دارد و همچنین کمک میکند تا محیط خشن و در عین حال خیالانگیز فیلم به درستی ساخته شود. به همین دلایل باید یک بار فیلم را با دقت به فیلمبرداری و و خرق عادتهای عجیب و غریب دیود لینچ دید.
این اولین فیلم بلند دیوید لینچ در مقام کارگردان است.
«هیچ داستان چند خطی نمیتوان برای این فیلم دیوید لینچ تعریف کرد و به هیچ وجه نمیتوان قصهی آن را در قالب کلمات بیان کرد؛ فقط باید آن را دید و با اتفاقات غریبش همراه شد.»
- کارگردان: رابرت اگرز
- بازیگران: ویلم دفو، رابرت پتینسون
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
رابرت اگرز با هیمن سه فیلمی که تاکنون ساخته به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت نام خود را ثبت کرده است. او پس از ساخت فیلم «ساحره» (The Witch) در سال ۲۰۱۵ با ساختن «فانوس دریایی» جا پای خود را در سینما محکم کرد و توانست با بازیگران سرشناسی کار کند.
خیره شدن دوربین به جنون پنهان دو مرد، رها شده در میان برزخی بی پایان و جدال میان نرینگی و دیوانگی از یک سو و گناه و طلب بخشش از سویی دیگر فانوس دریایی را به فیلمی مهیب تبدیل کرده است. فضای خفه و بستهی فیلم در کنار تصویربرداری سیاه و سفید و فرمت ۱:۱/۱۹ نقشی از احساس ترس از فضای بسته ایجاد میکند که در ترکیب با قاب بندیهای قرینه و نورپردازی پر کنتراست، گرد مرگ بر قاب فیلمساز می پاشد.
دکوپاژ، بازی بازیگران، رفتار موزون دوربین، همه و همه در خدمت دیوانه شدن آهسته و پیوستهی دو شخصیت اصلی است تا فضای مالیخولیایی اثر لحظه به لحظه مخاطب را در گوشهی خلوتش گیر بیندازد. فیلمهای زیادی با محوریت انسانهای گرفتار در منطقهای متروک و به دور از اجتماع ساخته شده، اما هیچکدام طنین مهیب این فیلم را ندارند. تصویر درست ابعاد این تکافتادگی با ترسیم موبهموی جنون ناشی از مرور گذشته و حسرت خوردن بر کارهای نکرده شکل میگیرد.
فیلم ترسناک «فانوس دریایی» داستان تلاش دو مرد برای رهایی از زندگی نکبتزدهی خود و کنار آمدن با گذشتهای است که هر کدامشان را به نحوی آزار میدهد. علاوه بر همهی اینها هر دو مرد هدف خود از زندگی و نفس کشیدن را فراموش کردهاند و به همین دلیل در به در به دنبال هدفی میگردند که با چنگ زدن به ریسمان آن برای خود هویتی پیدا کنند. آنها این ریسمان را در یک فانوس دریایی پیدا میکنند که نمادی از تمام حقایق از دست رفتهی زندگی و همچنین مرهمی بر زخمهای سالیان طولانی بر پیکر این مردان است.
در فیلم ترسناک «فانوس دریایی» هم مانند اکثر فیلمهای فهرست، جنون افراد با گم شدن مفهوم زمان و از دست رفتن توانایی شناخت خیال از واقعیت همراه است. گاهی شخصیتها حتی نمیدانند که یک روز از زندگی خود در این محیط جهنمی را چگونه پشت سر گذاشتهاند یا مفهوم شبانهروز و هفته را از دست میدهند. موضوع دیگری که در فیلم به آن اشاره میشود مفهوم انتظار است؛ نه انتظار برای رهایی از جزیره یا رفتن به خانه، بلکه نشستن و زل زدن به چرخهی حیات تا آمدن و رسیدن فرشتهی مرگ و رها شدن روح از زندان تن.
ترسیم گام به گام دیوانگی دو شخصیت اصلی فیلم از چونان کیفیتی برخوردار است که تماشای فیلم را به کار سختی تبدیل میکند. فیلمهای مختلفی در طول هر سال میلادی ساخته میشوند که بر خلاف بسیاری دیگر از فیلمهای سینمای وحشت حتی میتوانند افراد دلنازک را هم راضی کند. اما تماشای این یکی فقط از پس طرفداران سنتی ژانر وحشت برمیآید؛ به خاطر بیپردگی فیلمساز و باج ندادن به مخاطب در ترسیم بدون واسطهی شر موجود در فیلم.
بازی ویلم دفو و رابرت پتینسون دیگر نقطهی قوت فیلم است. هر دو در فرم خوبی قرار دارند اما جذابیت کار زمانی افزایش پیدا میکند که توجه کنیم، هر کدام از تکنیک متفاوتی در اجرا استفاده میکنند؛ ویلم دفو مانند بازیگر تئاتری بر پرده حاضر شده که در قالب شخصیتی مانند کاپیتان ایهب کتاب موبیدیک هرمان ملویل فرو رفته و رابرت پتینسون هم نقش خود را با تکیه بر بداههپردازی و اعتماد به غرایز خود بازی کرده است.
«در دههی ۱۸۹۰ دو نگهبان فانوس دریایی به جزیرهای دور افتاده به میانههای اقیانوس میرسند تا مأموریت خود را انجام دهند. آنها باید مدتی در آنجا بمانند تا با رسیدن گروه بعدی به خانه بازگردند. تنهایی دو مرد باعث میشود تا آنها به مرور به سمت جنونی وحشتناک کشیده شوند …
۷. نیمه تابستان (Midsommar)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
مهیب کلمهی مناسبی برای توصیف این فیلم در ظاهر خوش رنگ و لعاب اما در باطن رعبآور است. آری آستر داستان مسخ شدگی دختری جوان را در دل یک خورده فرهنگ باستانی با ظرافت یک نقاش امپرسیونیسم ترسیم می کند. دنی دختری امروزی و تحصیل کرده است که بعد از مرگ نابههنگام و مرموز خانوادهاش همراه با دوستانش به سوئد سفر میکند تا با خانوادهی پله، دیگر دوستشان آشنا شود و در مراسمی کهن شرکت کند. از ابتدای سفر به جز درون آشفتهی دنی همه چیز عادی به نظر میرسد تا این که معلوم میشود همه آنها به انتخاب خود آنجا نیامدهاند بلکه قربانیهایی هستند که به مسلخ میروند.
استفادهی آستر از فضای سرزمینهای بکر سوئد در هماهنگی خوبی با محیط ساده و قلبهای به ظاهر روشن اهالی روستا قرار میگیرد. اما از سمت دیگر این تصویربرداری از لحظهی ورود به دهکده و آغاز ماجراها، کنتراست واضحی با پریشانی هر چه بیشتر شخصیتهای اصلی در طول درام پیدا میکند.
قابهای خلسهآور، طولانی بودن نماها و حرکات آهستهی دوربین در هارمونی با فضای همیشه روشن (به خاطر موقعیت جغرافیایی سوئد که در تابستان تمام شبانه روز روشن است) و مکان ساده و بی آلایش فیلم مخاطب را هم همراه با دنی در این تجربهی متناقض شریک میکند تا ما هم مانند او ندانیم باید با دیدی باز این خرده فرهنگ را بپذیریم یا طردش کنیم و دنبال راه فراری بگردیم.
گیجی قهرمانهای فیلم ترسناک «نیمه تابستان» که از همین تناقض ناشی میشود، منفعل بودنشان را حین بروز هر حادثه توجیه میکند. گرفتار شدن در چنگال این مردمان به ظاهر خوشرو اما در باطن متعصب موجب شده تا دختری که با از دست دادن خانوادهاش توان ذهنیاش کاهش پیدا کرده و در جستجوی مفری برای آسایش است، با از دست دادن هر آن چه تا کنون زندگی مینامید، خانوادهای جدید پیدا کند.
خانوادهای که او را مانند ملکهای تقدیس میکنند و قدرش را میدانند. به خاطر همین پذیرش آهسته و پیوستهی او است که پایان فیلم ترسناک «نیمهتابستان» فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمیدهد. با مرور مجدد پایان فیلم نکتهی تازهای روشن میشود: همه چیز توسط پله و دیگران طوری طراحی شده تا دنی آن تصمیم هولناک پایانی را بگیرد. پس هماهنگی او با چرخهی حیاتی که دیگران ادعای آن را دارند، بر اثر اقبالش نبوده است.
او فرد برگزیدهی خدای اهالی نیست بلکه وسیلهای است برای این مردمان تا به هدف خود برسند. اما برای دنی دیگر تفاوتی ندارد او همچون دیگران کورکورانه این ارتداد را پذیرفته و دیگر تلاشی برای بازگشت نخواهد کرد. این تحول آهستهی شخصیت به خوبی با تغییر گام به گام موسیقی فیلم همراه است. موسیقی ابتدا ریتمیک و شاد است اما در ادامه ترکیببندی سازهای زهی با هر آرشه کشیدنی ضجههای زنی را به ذهن متبادر میکند که در جستجوی رهایی است تا از این رهگذر اضراب درونی او باورپذیر شود.
آری آستر تا این جا و فقط با سه فیلم «موروثی» (Hereditary) و «نیمه تابستان» و «بو میترسد» (Beau Is Afraid) نشان داده که چه فیلمساز خوبی در زمینهی ساختن فیلمهای ترسناک است. او در کنار بهره بردن از بودجهای قابل توجه، به خوبی میتواند جهان شخصی خود را حفظ کند. چرا که معمولا معادلات هالیوودی به این صورت است که با افزایش بودجه دست فیلمساز هم برای خلق جهان شخصی خود بسته میشود. باید دید این شرایط برای او تا چه زمانی ادامه دارد.
«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف میشود. آنها در جمعی دوستانه زندگی میکنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش میکند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار میشود. رفقا قبول میکنند و به آن جا سفر میکنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند …»
۸. نردبان جیکوب (Jacob’s Ladder)
- کارگردان: آدرین لین
- بازیگران: تیم رابینز، الیزابت پنا
- محصول: ۱۹۹۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪
آدرین لین را بیشتر به واسطهی ساختن فیلمهایی روانشناسانه با تمرکز بر شخصیتها میشناسیم. او در فیلم ترسناک «نردبان جیکوب» هم از این کار دست نشسته و اثری متفاوت نسبت به تمام فیلمهای ترسناک متداول روانهی پردهی سینماها کرده است. در فیلمهایی چون «حالا نگاه نکن» (Don’t Look Now) به کارگردانی نیکلاس روگ (که میتوانست سر از این لیست درآورد) عذاب وجدان شخصیت اصلی، او را در موقعیتی قرار میدهد که میان خیال و واقعیت در رفت و آمد است و نمیداند آیا حضور دخترش حقیقی است یا نه. در فیلم ترسناک «نردبان جیکوب» شخصیت اصلی دلایل بیشتری برای کنده شدن از دنیا و زندگی در اوهام خود دارد.
او علاوه بر عذاب وجدان ناشی از مرگ فرزندش، از همسر خود طلاق گرفته و همچنین سالها به عنوان سرباز در جنگ ویتنام حاضر بوده و وقایع وحشتناکی را پست سر گذاشته است، وقایعی که هنوز دست از سرش برنداشته و مدام به سراغش میآید. این بستر سبب شده تا این که فیلم به جای تمرکز بر صحنههای خشن، بیشتر بر کابوسهای شخصیت اصلی متمرکز باشد. همانطور که در مقدمه گفته شد سینمای وحشت روانشناسانه گاهی کاملا بر ترسهای درونی شخصیتها تمرکز دارد و این ترسها اصلا جلوهای بیرونی به قصد شکلدهی یک هیولا و نمایش آسیب رسیدن به دیگران ندارند. فیلم ترسناک «نردبان جیکوب» یکی از بهترین فیلمها برای دریافت چگونگی کارکرد این فیلمها و همچنین جهت آشنایی با آنها است.
یک تفاوت دیگر فیلم ترسناک «نردبان جیکوب» با عمدهی داستانهای ترسناک، پاکباختگی بیش از حد شخصیت اصلی است، تا جایی که حتی گاهی از جغرافیای اطرافش هم بیخبر است و نمیداند کجا حضور دارد. یکی از دورنمایههای اصلی سینمای وحشت پرداختن به باورهای مذهبی است؛ سینمای وحشت روانشناسانه هم به تناوب به سراغ این مضمون آشنا میرود اما با یک تفاوت آشکار؛ در اینجا مذهب هم مانند هر باور دیگری فقط بر خود شخص تاثیر دارد و قرار نیست در جدال با یک پلیدی آشکار که همه توان دیدن آن را دارند، به تصویر کشیده شود. در واقع جدال میان ارزشهای مذهبی و ارزشهای جهان امروز و تقابل آنها یکی از دلایل آشفتگی شخصیتها در سینمای وحشت روانشناسانه است.
فیلم ترسناک «نردبان جیکوب» از این منظر بیش از هر فیلم دیگر فهرست با باورهای آیین مسیحی در هم آمیخته است. روایتهایی که فیلم از بهشت و دوزخ ارائه میدهد و تصور قهرمان داستان از حضور شیاطین در اطرافش مستقیما از چنین منبعی سرچشمه میگیرد. پس شخصیت اصلی علاوه بر آسیب ناشی از شکست در زندگی شخصی و همچنین تحمل درد رنجآور شرکت در جنگ، با یک احساس گناه مذهبی هم درگیر است که مسالهی سرنوشتش در جهان پس از مرگ را برای او مطرح میکند.
بازی تیم رابینز در قالب شخصیت اصلی فیلم در کنار کارگردانی فیلمساز از نکات مهم فیلم ترسناک «نردبان جیکوب» است. گویی تیم رابینز را برای بازی در نقش شخصیتهایی ساختهاند که از یک فشار درونی و یک شکست احساسی رنج میبرد؛ شخصیتهایی در آستانهی فروپاشی روانی که قربانی محیطی ترسناک و نکبتزده هستند.
«جیکوب از کهنه سربازان جنگ ویتنام است. او تجربیات تلخی را در جنگ پشت سر گذاشته که برخی از آنها را به سختی به یاد میآورد. او از همسرش سارا طلاق گرفته و با جزبل در آپارتمانی زندگی میکند و همچنین در تلاش است تا مرگ فرزندش را که در یک تصادف کشته شده فراموش کند. همهی این مصائب باعث می شود که روان او در آستانهی فروپاشی قرار گیرد …»
۹. نقطه اوج (Climax)
- کارگردان: گاسپار نوئه
- بازیگران: صوفیا بوتلا، کیدی اسمایل
- محصول: ۲۰۱۸، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪
گاسپار نوئه را به عنوان یکی از پیشگامان سینمای افراطی نوین این روزهای فرانسه میشناسیم. او داستانهایی بی پرده از خشونت و جنایت تعریف کرده و سعی داشته تصویری دیوانهوار از زندگی قربانیان خشونت ترسیم کند. البته او خشونت را به شیوهی خودش و خیلی بیپرده نمایش میدهد و در مکانهایی میجوید که شاید در وهلهی اول چندان هم ناخوشایند نیستند. چه او را در این راه موفق بدانیم و چه نه، چه سینمایش را دوست داشته باشیم و چه نه، نمیتوان این موضوع را انکار کرد که فیلمهایش در طول این سالها بسیار تاثیر گذار بوده و بسیار مورد توجه قرار گرفته است. به ویژه در ایران که طرفدارانی سینه چاک دارد که بسیار ستایشش میکنند و بیش از تمام دنیا او را تحویل میگیرند.
به جایی از فهرست رسیدهایم که دیگر چندان با شاهکارهای سینمایی سر و کار نداریم. فیلمهای این قسمت فهرست بیشتر مناسب علاقهمندان جدی ژانر وحشت هستند و قطعا میتوانند آنها را راضی کنند. اما شاید مخاطب خوگرفته به ژانرهای دیگر چندان از تماشای آنها لذت نبرند. فیلم ترسناک «نقطه اوج» هم که اساسا فیلم یک مود خاص است و اگر در شرایط نه چندان خوبی به تماشایش بنشینید، احتمالا از تماشایش لذت نخواهید برد. گاسپار نوئه بیش از هر چیزی در این جا سعی کرده که همان مود مورد نظرش را ترسیم کند و چندان به دنبال تعریف کردن داستان نیست.
حال فضای شلوغ، نورهای تند، در هم تنیدگی و خلوارگی آدمها، تاثیر مواد مخدر بر شخصیتها، بروز خشونت و البته کارگردانی دینامیک گاسپار نوئه را اضافه کنید تا متوجه شوید که با فیلمی دیوانهوار طرف هستید که تمایلی ندارد برای لحظهای آرام بگیرد و مدام ریتمی سریعتر پیدا میکند و حجم اتفاقاتش افزایش مییابد. در چنین بستری برای لذت بردن از فیلم باید با این ریتم سرسامآور همراه شد و البته خود را آمادهی دیدن هر نوع جنونی بر پردهی سینما کرد.
اساسا گاسپار نوئه توان این را دارد که برخی از سینماروها را به راحتی عصبی کند. کسانی که تحمل جنون جاری در قاب او را ندارند، به راحتی میتوانند قید تماشای این یکی را هم بزنند. گرچه فیلم ترسناک «نقطه اوج» در حد فیلمهای معرکهی این کارگردان فرانسوی نیست اما قطعا مخاطب سینمای او را راضی خواهد کرد؛ چرا که از تمام المانهای محبوب او بهره برده است. از جمله نمایش بی پروای خشونت و روابط عجیب و غریب آدمها.
گاسپار نوئه فیلم خود را بر یک پلات لاغر بنا کرده و یک سری موقعیت خاص را در کنار هم قرار داده است. جشن عدهای جوان را به حمام خون تبدیل کرده و سپس ایدههای تصویریاش را یکی یکی اجرا کرده است. نتیجه تبدیل به فیلمی شده که هم صحنههای رقص دیوانهواری دارد و هم با بهره بردن از فضایی مالیخولیایی سعی میکند که مخاطب خود را بترساند. اگر اهل تماشای فیلمی هستید که بر اساس گسترش یک موقعیت پیش میرود، فیلم ترسناک «نقطه اوج» میتواند گزینه مناسبی باشد.
«تعدادی رقصنده، به مدت سه روز در مکانی دورافتاده در یک جنگل دور هم جمع میشوند تا آخرین تمرینهای خود را قبل از اجرای نهایی انجام دهند. در پایان روز سوم آنها جشن میگیرند و میخورند و میرقصند اما کم کم احساس میکنند که حالشان طبیعی نیست، ظاهرا کسی به آنها مواد مخدر داده است. تا این که …»
۱۰. مندی (Mandy)
- کارگردان: پانوس کسماتوس
- بازیگران: نیکلاس کیج، لینوس روچ
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا و بلژیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
فیلمهای نیکلاس کیج در این سالها کمتر توسط منتقدان سینمایی تحویل گرفته شدهاند؛ چرا که او در تعداد زیادی فیلم بنجل در این سالها حاضر شده که هیچ هدفی جز پول درآوردن نداشتند. اما فیلم ترسناک «مندی» جز این دسته نیست و اتفاقا منتقدان بسیار هم آن را تحویل گرفتند؛ گرچه چنین دستاوردی منجر به رستاخیز جناب کیج نشد و او کماکان به بازی در همان فیلمهای سطح پایین ادامه میدهد و انگار هم قرار نیست دیگر از دست آنها خلاص شود.
داستان فیلم ترسناک «مندی» به سرگذشت مردی میپردازد که پس از دزدیده شدن معشوقش توسط یک فرقهی عجیب و غریب به پا میخیزد و حمام خون به راه میاندازد. نکتهی جالب این که فیلمساز توجه بسیاری به شخصیت پردازی دارد؛ موردی که کمتر در فیلمهای ترسناک شاهد آن هستیم. به همین دلیل با اثری یک سر متفاوت روبهرو هستیم که در آن شخصیت هم به اندازهی داستان مهم است. اما چیز دیگری در فیلم ترسناک «مندی» وجود دارد که آن را متفاوتتر هم میکند.
علاوه بر شخصیت، کارگردان توجه بسیاری به فضاسازی اثر خود دارد. استفاده از رنگها و همچنین قاببندیها و تدوین غیرمتعارف در کنار حاشیهی صوتی درجه یکی که توسط یوهان یوهانسون فقید خلق شده، به کارگردان کمک کرده که به فضاسازی مورد نظر خود برسد. اهمیت فضاسازی تا آن جا است که عملا تبدیل به دلیل اصلی وجودی فیلم میشود. گرچه فیلم ترسناک «مندی» پر از صحنههای خشن و ترسناک است، اما همهی این صحنهها هم در خدمت خلق فضای مورد نظر فیلمساز قرار گرفتهاند تا اثری بسازد که به یک سوگواری پر از درد میماند و همه چیزش انگار از دل یک توهم تمام نشدنی خارج شده است. انگار شخصیت اصلی پس از رفتن همسرش با غمی بزرگ دست و پنجه نرم میکند که هیچ راه خلاصی از آن وجود ندارد و حتی گرفتن انتقام، آن هم به آن شکل خشونتبار ذرهای از قدرتش کم نمیکند.
در چنین شرایطی است که داستان هم در خدمت همین فضاسازی قرار میگیرد. داستان یک خطی فیلم بسیار قابل پیشبینی است اما این امر کاملا آگاهانه است. فیلمساز هیچ دوست ندارد که چیزی خدشهای در اولویت اولش که همان رسیدن به فضای مورد نظر است، به وجود آورد. به همین دلیل هم همه چیز را تا میتواند در خدمت آن قرار میدهد.
فیلم ترسناک «مندی» پر از تصاویری است که با دقت چیده شدهاند. اما نه ریتم تندی دارد و نه عجلهای که اتفاقات را پشت سر هم ردیف کند و سر و ته داستان را جمع کند. اگر اهل تماشای فیلمهای این چنینی نیستید و از فیلمهای ترسناک توقع دیگری دارید، احتمالا از تماشای «مندی» لذت نخواهید برد. اما اگر دوست دارید که به تماشای فیلمی متفاوت بنشینید که میداند چه میخواهد و اتفاقا به آن هم میرسد، فیلم درستی را برای تماشا کردن انتخاب کردهاید. در چنین شرایطی است که نه تنها از تماشای فیلم ترسناک «مندی» لذت میبرید بلکه شنیدن موسیقی معرکهی آن هم میتواند به خاطرهای فراموش نشدنی تبدیل شود.
«رد و مندی زوخ خوشبختی هستند که در جایی دورافتاده زندگی آرامی دارند. اما اعضای یک فرقهی عجیب و غریب به آنها حمله میکنند و مندی را میکشند. رد به قصد انتقام جویی تلاش میکند تا تک تک اعضای این گروه را از بین ببرد اما …»
۱۱. مادر! (Mother)
- کارگردان: دارن آرونوفسکی
- بازیگران: خاویر باردم، جنیفر لارنس و اد هریس
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۸٪
دارن آرونوفسکی ید طولایی در بازی با روح و روان مخاطب و پرداختن به شخصیتهای مسالهدار و روانپریش دارد. او توانایی خودش در این کار را با ساختن فیلمهایی مانند «پی»، «مرثیهای برای یک رویا» (Requiem For A Dream)، «چشمه» (The Fountain)، «قوی سیاه» (Black Swan) و همین «مادر» نشان داده است. همهی این فیلمها آثاری هستند که در آنها شخصیتها بنا به دلایلی از مشکلات عدیدهی روحی رنج میبرند و همین موضوع فضای فیلمها را به سمت یک وحشت فراگیر و متکثر پیش میبرد. پارانویا، از دست دادن توانایی تشخیص گذر زمان و توهمهای متعدد، وجه اشتراک بیشتر شخصیتهای اصلی این فیلمها است.
اما در این جا تفاوتی میان این فیلم و دیگر آثار کارنامهی دارن آرنوفسکی وجود دارد؛ به نظر میرسد که هجومیان وارد شده به خانهی شخصیتهای اصلی تصویری ذهنی از چیز دیگری هستند. به این معنا که اگر در فیلمهای دیگر کارنامهی او، فرد یا افرادی در یک موقعیت کاملا منحصر به فرد قرار میگیرند و فیلمساز داستان آنها را تعریف میکندآن، در فیلم ترسناک «مادر» میتوان اتفاقات را به همهی تاریخ زندگی بشر تعمیم داد. ضمنا در این جا معلوم نیست که هجومیان وارد شده به خانه زن و مرد واقعا مهمانانی دعوت شده اما مجنون هستند یا یک توهم. از سوی دیگر گرچه حضور آنها در خانهی زن آزاردهنده است اما باز هم همراهی مرد خانه را به همراه دارد.
اما اگر فیلم را به همین شکل عینی به نظاره بنشینیم و چندان در قید و بند تعمیم آن به مسائل فلسفی نباشیم و فقط آن را در چارچوب حملهی چند مرد و زن به خانهای ببینیم، راه به جایی نخواهیم برد. آرونوفسکی آشکارا این داستان را به چیزهای دیگری گره میزند. در این جا داستان زن و مردی در یک خانه میتواند راه به تفسیرهای مختلفی بدهد؛ از رابطهی دو انسان بعد از آغاز زندگی مشترک و آغاز تلواسههای ناشی از یک زندگی جدید تا داستانهایی به قدمت هستی انسان، مانند داستان حضرت آدم و حوا.
در چنین چارچوبی است که کارگردان از قرار گرفتن در چارچوب مشخصی فرار میکند. اما فیلم او هم از همین جا ضربه میخورد. دارن آرونوفسکی عادت دارد که فیلمهایی چند پهلو بسازد، گاهی این آثار به فیلمی قابل قبول تبدیل میشوند و به اصطلاح اثری منسجم از کار درمیآیند و گاهی هم مانند فیلم ترسناک «مادر» شلخته و نامنسجم به نظر میرسند. دلیل این امر در «مادر» هم واضح است: آرونوفسکی آن قدر جذب ایدههایش شده و آن قدر حرف برای گفتن داشته که فراموش کرده باید هر کدام را بسط و گسترش دهد و به ثمر برساند. به همین دلیل هم بسیاری از ایدههایش خام و قوام نیافته باقی میمانند و هرز میروند.
اما فیلم به لحاظ تصویربرادری اثر دلچسبی است. دارن آرونوفسکی کارگردان ماهری در ساختن ترکیببندیهای پیچیده و چینش میزانسهای مشکل است. گرچه گاهی به نظر میرسد که کارگردان در تلاش است که از همین طریق مخاطب خود را مرعوب کند و چیز دیگری در چنته ندارد، اما میتوان فیلم را فقط یک بار به همین دلیل به تماشا نشست. از سوی دیگر، کارگردان در خلق سکانسهای ترسناک هم موفق است. فیلم به اندازهی کافی تنش و هیجان ایجاد میکند تا مخاطب خود را جذب کند. در واقع ما در این جا با فیلمی سرگرم کننده طرف هستیم که میخواهد لقمههایی بزرگتر از دهانش بردارد، وگرنه قطعا به درد یک بار تماشا میخورد.
«مرد و زنی در خانهای در یک منطقهی دورافتاده زندگی میکنند. روزی غریبهای بدون اجازه وارد خانهی آنها میشود. مرد غریبه تصور میکند که این جا محلی برای مهمانها است. در حالی که زن خانه از رفتار این مرد شاکی است، مرد خانه او را به گرمی میپذیرد. چیزی نمیگذرد که زن آن مرد غریبه هم از راه میرسد. ورود افراد مختلف به همین جا ختم نمیشود و یواش یواش خانه شلوغ میشود تا این که …»
///.