طبیعی است مرور آنچه در سینمای کمدی ایران اتفاق افتاده و همچنان در جریان است، نیاز به آسیبشناسی دارد. اینکه اساسا چرا کمدی، گونه مورد علاقه اکثریت مخاطبان سینماروی ایرانی است؟ و چرا در غیاب یا کمرنگشدن سایر گونههای سینمایی، اغلب کمدیها در سطحیترین شکل ممکن پذیرای علاقهمندان سینما هستند؟
چارسو پرس: طبیعی است مرور آنچه در سینمای کمدی ایران اتفاق افتاده و همچنان در جریان است، نیاز به آسیبشناسی دارد. اینکه اساسا چرا کمدی، گونه مورد علاقه اکثریت مخاطبان سینماروی ایرانی است؟ و چرا در غیاب یا کمرنگشدن سایر گونههای سینمایی، اغلب کمدیها در سطحیترین شکل ممکن پذیرای علاقهمندان سینما هستند؟ افشین هاشمی، فیلمنامهنویس، کارگردان و بازیگری که اتفاقا در اکثر ساختههایش به سمت موقعیتهای کمدی رفته، معتقد است: «اگر امروز سینمای کمدی بسیار موفقتر از انواع دیگر فیلمهاست، دلیلش لزوما موفقیت یا کیفیت کمدیها نیست؛ علت آن خنثیشدن دیگر انواع، مخصوصا سینمای اجتماعی است». در گفتوگوی پیشرو با او درباره چرایی محبوبیت سینمای کمدی در ایران و شرایط ساخت این گونه سینمایی صحبت کردهایم.
در میان انبوه کمدیهایی که در اکران سینماهاست، عموما نقدهایی به محتوای ارائهشده در آنها میشود. بد نیست ابتدا به این موضوع اشاره کنیم؛ کمدی از نگاه شما چیست؟
گمانم شما دنبال پاسخ این پرسش نیستید و قرار نیست من واقعا تعریفی از کمدی ارائه کنم. احتمالا این ورودی گفتوگو است تا در پرسش بعدی، به آنچه امروز بر پرده و تلویزیون است، بپردازیم. پس من از تعارفها و پاسخهای تئوریک میگذرم و یکراست میروم سراغ پاسخ پرسش اصلیتان. من نهتنها هیچ مخالفتی با کمدیهای موجود ندارم، بلکه به نظرم بعضی از آنها بسیار خوشریتم و بانمک هستند؛ ازجمله دو فیلم «فسیل» و «هتل» که فروش خوبی هم در گیشه دارند. در نتیجه از همین ابتدا بگویم حرفهای بعدی درباره نگاهم به کمدی، نفیکننده ارزش کار همکارانم نیست. من اگر اعتراضی داشته باشم، نه به «آنچه هست»، بلکه به «آنچه نیست» است. اعتراضم به شرایط بستهای است که حق حیات را از همه انواع دیگر میگیرد و در نتیجه فقط یکی، دو گونه باقی میمانند.
به شرایط بسته سینمای ایران اشاره کردید. درواقع محصولی را که به اسم کمدی تولید و اکران میشود، نتیجه سلایق یا ممیزی و سانسوری میدانید که عموما درباره فیلمها اعمال میشود؟
بستهبودنِ منجر به سهلانگاری یا تکبعدیبودن و در نهایت ابتذال، منحصر به سینمای کمدی نیست؛ مگر کم آثار غیرکمدی همین ابتذال را به شکل مخفی در خود دارند؟ که چون موضوع ما کمدی است به آن نمیپردازم. اما آنچه هست، بخشی محصول سانسور و بخش دیگر به شرایط و امکانات موجود برمیگردد. به دلیل سانسور با خیلی چیزها نمیشود شوخی کرد. با پلیس، دستگاه قضا و هرچه خودمقتدرپندار است، نمیتوان شوخی کرد؛ درصورتیکه اقتدار واقعی نباید از شوخی واهمهای داشته باشد. نمیشود با بسیاری از مشاغل و شخصیتها شوخی کرد. انگار فقط میتوانیم با خودمان شوخی کنیم و مردم اطرافمان را دست بیندازیم. حال اینکه در همین باریکراه مجاز شوخی، باز موانع کم نیست. مثلا زنان بازیگر نمیتوانند راحت کمدی بازی کنند. وقتی میخواهند عملی انجام بدهند، مجبورند با خودشان هزار محاسبه خارج از موضوع کنند و این سانسور ذهنی برآمده از بیرون، جلوی عمل کامل را میگیرد. به همین دلیل در کمدیها بیشتر مردها محورند و این گناه کارگردان، نویسنده و بازیگر نیست.
شوخی با تاریخ و گذشته تا آنجایی مجاز است که یادآور امروز نباشد و جالب اینکه با همه بهظاهر فرهنگسازیهای این همه دستگاه خُرد و کلان، باز هر فیلمی که تصویری از خوانندگان، بازیگران یا پوشش دهه 50 دارد، پرفروشترین میشود؛ و چه بد که این همه دستگاههای عریض و طویل با هزاران دستورالعمل و آییننامه و راهبرد، نتوانستهاند جایگزینی برای آن موسیقی و بازیگران فراهم کنند. این است که حتی بازسازی خوانندگان آن دوران، تماشاگر را به کف و سوت وامیدارد و بدتر اینکه حتی خوانندگان لسآنجلسی با همه کاستیهای هنریشان نسبت به کارهای خودشان در گذشته نیز باز از این گناه دستوری فرهنگسازان جلوتر هستند و محبوبیتشان با بگیروببندها از بین نرفته که هیچ، بیشتر هم شده است. اگر این بهظاهر سازندگان، بهجای عزم جزم برای تهیکردن ذهن مردم از موسیقیهای زیبا، صداهای خاطرهانگیز، بازیگران محبوب و... تلاش خود را معطوف به آفرینش و خلق هنر واقعی ـنه دستوری و فرمایشیـ میکردند، چهبسا امروز آثار دوران گذشته خودبهخود خاطراتی دور میبودند؛ نه اینکه بازآفرینی آنها لذتبخش و نوستالژیک باشد، همراه با احساس زیان و از دست دادن. انگار تماشاگر (حتی نسل جدیدی که آن دوران را ندیده) آن موسیقی و پوشش را از خود دریغشده میپندارد.
فیلمهای «فسیل» یا «نهنگ عنبر» یا دیگر نمونههای موفق مشابه، به همین دلایل تماشاگر را همراه خود میکنند؛ اولی با بازسازی خاطرات و دومی با یادآوری تلاش مردم برای فرار از سیطره ایدئولوژیای که حتی به آهنگی که گوش میدهی هم کار داشت. تأسفبارتر اینکه با همه این شکست پرهزینه عریان، باز مانعگذاران نمیدانند که بستن و محدودیت جواب نمیدهد و همچنان دست کمدین، آهنگساز و فیلمساز را میبندند و نمیگذارند کارش را انجام دهد.
جدا از اینکه شرایط عمومی باعث شده مردم برای رهایی از کسالت زندگی غبارآلود بدون دورنمای ایمن، به همان دو ساعت کمدی ـحتی بیمایه و سطحیـ پناه ببرند، معتقدم اگر امروز سینمای کمدی بسیار موفقتر از انواع دیگر فیلمهاست (این نهفقط به کارهای دیگران، بلکه به کارهای خودم هم برمیگردد)، دلیلش لزوما موفقیت یا کیفیت کمدیها نیست؛ علت آن خنثیشدن دیگر انواع، بهخصوص سینمای اجتماعی است. سانسور با چنگالش گلوی نویسنده، فیلمساز و... را میگیرد و اجازه حرفزدن از درد واقعی مردم را نمیدهد و پیش از ساخت آنقدر فیلمها را بیخاصیت میکند که در نهایت آنچه بر پرده کِدر میماند، مردمیاند که خود به جان خود افتادهاند؛ بدون کوچکترین اشارهای به عامل یا عاملان این خوددریدنها. اما فیلمساز فقط تا سر همین به جان هم افتادن را میتواند نشان دهد و نه دلایلش را و اگر عاملی تصویر شود، حتما باید آبشخورش آن سوی مرزها باشد تا مبادا آلودگیاش گوشه لباس کسی را بگیرد. همه میدانیم که «دایره مینا»ی مهرجویی سه سال توقیف میشود، اما این آگاهسازی پایه تشکیل سازمان انتقال خون است. در سینمای پس از انقلاب، «بدوک» مجید مجیدی به دلیل آشکارکردن مشکلات مرزنشینان، به مانع برای پخش میخورد، اما وقتی فیلم را مقامات بالاتر میبینند، باعث بهبود شرایط آن استان میشود. ولی وقتی موضوع روی پرده هزار بار حقیرتر و خفیفشدهتر از واقعیتی است که تماشاگر در زندگی با آن روبهرو است، چرا باید به تماشا بنشیند، آنهم با این نتیجهگیری که مجرم خود مردم هستند.
من اگر جای تصمیمگیران فرهنگی بودم، بهجای مانعسازی برای «خانه پدری» کیانوش عیاری، آن را در همه مساجد محلهها و شهرهایی که احتمال قتلهای ناموسی دارند، نمایش میدادم تا با کابوس و ویرانی چنین قتلهایی آشنا شوند. اصلا کاربرد درام و تراژدی همین است. اما این تصمیمگیران هنر را ابزار تبلیغات میخواهند، نه برای کاربرد واقعیاش.
یعنی سینمای ما بیش از هر چیز از سانسور آسیب دیده است؟
مقصود سانسور، خسته و بیانگیزهکردن هنرمند است و اثر هنری دیگر زمانی از بند توقیف خلاص میشود که خاصیت خودش را از دست داده باشد. دستگاه سانسور، گذشته و حال نمیشناسد؛ هم «دایره مینا» و «آرامش در حضور دیگران» را توقیف میکند، هم «باشو غریبه کوچک» و «بانو» را و حتی «به رنگ ارغوان» ابراهیم حاتمیکیا را. سانسور در پی بیخاصیتکردن و بیمحتواکردن است و غالبا با بهانه «الان وقتش نیست» یا «زمانه مناسب نیست»، وارد میشود و نمیفهمد مشکل اگر در زمان خودش بیان شده و جستوجو برای راهحلش انجام شود، بهتر است تا پیامدهایش سالها بعد انفجاری بروز کند. چگونه میشود وعده مقامات بزرگ در تریبونهای رسمی را که مدام از گفتوگو حرف میزنند باور کرد، وقتی از طرف آنها سانسورچیانی گماشته میشوند که گلوی گفتوگوکننده را بگیرند تا حرف نزند! و مگر ابزار گفتوگوی ما چیزی بهجز تئاتر، سینما و کتاب است؟ اتفاقا مردم هنگامی که مشکلشان را بر پرده ببینند، احساس میکنند نماینده خود را برای مناظره با بالادستیها یافتهاند و برای رساندن صدایشان نیاز به فریاد ندارند.
سانسورچیان بهظاهر خیرخواه دستگاه، با ایجاد مانع در رسیدن صدا به آنانی که باید، نمیدانند درواقع در مسیر نابودکردن همان باوری قدم برمیدارند که خودشان به آن معتقدند.
البته در چند سال اخیر عمده آثار شما هم دچار خوانشهای متفاوتی شد و از تیغ سانسور و ممیزی بینصیب نماند. «شبکه مخفی زنان» در مقطعی توقیف شد و بعد از چند ماه پخش آن ادامه پیدا کرد. هر دو سریال اخیر شما هم تجربههایی است که در قالب کمدی-درام قصهای را روایت میکنند. درعینحال که لحن شیرینی دارند، نقدهایی را مطرح میکنند. دلیل انتخاب این شیوه برای روایت قصه چه بود؟
گمانم این بود که تاریخ امکانی است برای بررسی عمیقتر مسائل و لحن شیرین چاشنیای برای دریافت راحتتر و لذتبخشتر آن. اما انگار موانعگذاران از زاویهای دیگر میدیدند. ابتدا اشاره کردم میتوانیم با تاریخ شوخی کنیم، ولی حرفم را اصلاح میکنم. ما حتی با تاریخ هم نمیتوانیم شوخی کنیم. در یکی از جلسات ساترا برای «شبکه مخفی زنان»، یکی از اعضا ناراحت بود که چرا سریال اینقدر رنگ و لعاب دارد و لباسها خوشرنگ هستند، اینطور مردم میگویند آن زمان زیباتر بوده است. توضیح دادم رنگ و لعاب به خاطر کمدی است و یادآور شدم که فیلمهای علی حاتمی هم پر از رنگ و لعاب است، ولی معنیاش این نیست که قاجار یا پهلوی خوب است! تأکید داشتند حتما خشونتها و خفقان دوران رضاخان تصویر شود که باز توضیح دادم نیاز به تأکید آنها نیست و آنچه واقعیت تاریخی است و داستان ما به آن نیاز دارد، خودبهخود در قسمتهای بعدی خواهد آمد. اما عجیب که همان اشارات به خفقان دوران رضاخان، در سیاهه سانسور قرار میگرفت. از همه تلختر دستور حذف دیالوگی بود که بیش از تلخی خود حذف، انگار پیامی در خود نهفته داشت: «میشه یه روز با خیال راحت بریم تئاتر و سینما؟». انگار نباید برای سینما و تئاتر خیالمان راحت باشد!
در تئاتر و سینما نباید حرفی باشد، چون گسترهاش وسیعتر است؛ اما انگار در یک برنامه تلویزیونی میتوان حرفهایی زد. مثل اینکه برای فریادکشیدن از درد، اتاقکهایی بگذارند که یا تا فاصله زیاد صدا به جایی نرسد، یا صداگیرش قبلا نصب شده باشد! ولی تئاتر و سینمایی که ممکن است صدایش در راهرو هم بپیچد و کسانی را خبر کند، نباید حرفی بزند!
شما در هر دو سریال «شبکه مخفی زنان» و «داوینچیز» از زبان شخصیتهای اصلی نقدهایی را مطرح میکنید که تعمیمپذیر به بسیاری از موضوعات اجتماعی روز است. البته که تعداد ایندست کمدیها در سینمای ما هر روز کمتر میشود و شاهد کمدیهایی هستیم که محتوای درخور اعتنایی ندارند، اما فروش همین فیلمها، به گفته مدیران فرهنگی، سال خوبی را برای سینمای ایران رقم زده است.
اگر این فیلمها شرایط مالی خوبی را در اکران فراهم آوردهاند، مفتخرش سازندگان آنها هستند، چرا مدال افتخارش را مدیران به سینه میزنند؟! که تازه مطمئنم همین فیلمها هم مسیر ناهمواری را برای دریافت مجوز طی کردهاند. وقتی به «داوینچیز» اشاره میکنید و نقدهایش، باید بگویم اینها حرفهای من نیست، همان چیزی است که در کوچه و خیابان میشنوم. من ماشین شخصی ندارم و مدام از میان مردم میگذرم و حرفهایشان را میشنوم. آنچه در سریال میبینید، حرفهای قابل پخش مردم است که در برابر حرفهای واقعیشان هیچ است. البته خدا را شکر «داوینچیز» با کمترین سانسور پخش میشود. البته فهرست حذفیات ساتراییان پابرجاست، ولی پشتیبانی گروه نماوا، کمک کرد جز چند مورد در حد کلمه و جمله، چیزی حذف نشود.
شما کمدی را امکانی برای حرفهای اجتماعی میدانید؟
من دوست دارم در کارهایم بازتابی از محیط اطرافم وجود داشته باشد، اما قطعا این به آن معنا نیست که کمدی درست، این است که من میگویم.
این سلیقه و انتخاب شماست؟
بله. به نظرم کار کمدی خنداندن مخاطب است، به اشکال مختلف؛ با شوخیهای اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و حتی شوخیهای جنسی که یکی از شوخیهای رایج است. بااینحال، وقتی جلوی انواع دیگر کمدی را میگیریم، فقط یک گونه باقی میماند. من بشخصه چون دوست دارم مخاطبم خانوادگیتر باشد، این جنس از شوخی را به حداقل میرسانم. فیلمنامه اولیه «داوینچیز» هم دو مرد بودند که در بازنویسی پس از آمدن من، به یک زن و شوهر تبدیل شد و اصرار داشتم حتما زن و شوهر همراه و مهربانی باشند. تأکید داشتم حتی در بحثهایشان نیز به پرخاش نرسند تا شکل دیگری از ارتباط زن و شوهر را ببینیم. یا دوست دارم فردی که طبق کلیشه اگر دخترش را با نامحرم میبیند خون جلوی چشمانش را میگیرد، در فیلم من بهجای دخترش خبرچین را بزند که «به تو چه که زاغسیاه دختر من را چوب میزنی». چرا برای اصلاح نگاه تلاش نکنیم؟ میتوان به پدر پیشنهاد داد اول از حریم خانواده محافظت کن، بعد از دخترت سؤال بپرس؛ اگر خوب بود، میتوانی به دختر در خواستهاش کمک کنی و اگر بد است، به پشتیبانی خانواده از مهلکه نجاتش دهی.
شاید این سؤال باعث شود کمی از بحث دور شویم، اما چون درباره این دو سریال صحبت میکنیم، برایم جالب بود از طریق روایت این دو قصه، به شخصیتهای تاریخی نیز پرداختید و روایتهای کوتاهی از آنها داشتید.
پرداختن به شخصیتهای تاریخی در بستر روایت «شبکه مخفی زنان» را وظیفه خود میدانستم. یکی از همکاران به شوخی میگفت آنقدر که در مدت تماشای «شبکه مخفی زنان» گوگل سرچ کردم، در زندگیام نکرده بودم. علاقهمندان تاریخ با اشاره ما باقی اطلاعات را جستوجو میکنند، اما این تکهها نباید مزاحم قصه بشود. در قسمت پایانی هم توضیح میدهیم چرا باران کوثری و رضا بهبودی همه شخصیتهای تاریخی را بازی میکنند. هر دو آنها از مردم معمولی جامعه هستند؛ معمولی نه به معنای بیاهمیت، به این معنا که در مشاغل عمومیتری فعالیت میکنند. ولی اگر روزی پاشنه کفششان را وربکشند، بدون تردید سرشان را از جمعیت بیرون خواهند آورد. مانند ما که در کارمان موظفیم چیزی را حتی یک پله فراتر ببریم. این پله ممکن است در کیفیت ساخت باشد یا مفهومی که ارائه میدهیم، یا ممکن است در نوع نگاه به مفهوم کمدی باشد. هیچ اشکالی ندارد اگر یک کمدی بدون هیچ مفهوم روشنفکرانهای بتواند سه دقیقه بیشتر بخنداند. این یعنی پلهای را جلوتر رفته، مرز و رکوردی را شکسته و این اتفاق خوبی است. پیشرفت به همین شکل اتفاق میافتد، از همین قدمهای کوچک، نه لزوما حرکات انفجاری که در آن احتمال صدمات انفجاری هم هست.
وقتی به کارنامه شما نگاه میکنم، فکر میکنم همواره میل و علاقه زیادی در شما برای حضور در گونه کمدی وجود داشته است.
بخش تراژیک آنچه اشاره میکنید، آنجاست که همه نوجوانی و جوانی که نمایشنامه میخواندم، خودم را جای شخصیتهای تراژیک میدیدم؛ اتللو، هملت و... و مثل بسیاری از بازیگرانی که منتظر هستند متنی غمانگیز به دستشان برسد تا فورا اشکی گوشه چشم بیاورند، با خودم فکر میکردم چه تراژدیهایی که بازی کنم و چه اشک و بغضهایی که در خود متبلور کنم! در نقطهای دیدم اوضاع خرابتر از این حرفهاست که با بیان درد چیزی پیش برود و کار از گریه گذشته است. یکجور گروتسک! مثل مجلس ختم عزیزی که ناگهان نزدیکانش مقابل مسجد از ته دل میخندند. از جایی به بعد اتفاقهای پیرامون خندهدار به نظر میرسد. شاید به این دلیل نگاه کمی کمیک در کارهایم هست؛ و البته امیدوار. همه فیلمهای من پایانی امیدوارکننده دارند و این شاید پاسخی به ناامیدیهای خودم است. جنگی درونی با خودم است که بازتابش در فیلم با خنده و امیدواری ارائه میشود.
سال 1402 برای شما پرفرازونشیب بود؛ بهخصوص با صحبتهایی که پیش از این درباره دو سریال و اتفاقهای پیرامون آنها داشتید. از نتیجه سریالسازی در پلتفرم راضی هستید؟
اعتراف میکنم در ابتدا پذیرش «داوینچیز» رنگی از یک معامله را هم در خود داشت. متن اولیه را که خواندم، به نظرم قابلیت یک اجرای جذاب را داشت؛ یک پتانسیل بالقوه و نه بالفعل. بااینحال، خودم به لحاظ روحی اصلا در شرایط ایدئال برای شروع کار جدید نبودم. ابتدا با کشمکش و بدهبستان شروع شد. از طرفی دومین پیشنهاد ساخت از طرف یک پلتفرم یعنی استقبال مخاطبان از کار قبلی رضایتبخش بوده است و این اعتماد دوباره برایم ارزشمند بود. درعینحال، من «شبکه مخفی زنان» توقیفشده را داشتم که به تنهایی نمیتوانستم به جنگ ساترا بروم و همرزم بزرگتری نیاز داشتم. این ارتباط دوباره برای ساخت کار جدید، امکان پیگیری را برای من بیشتر کرد و حالا منافع داشت مشترکتر میشد. به کمک آریان گلصورت و حامد اسفندیانی و دیگر دوستان نماوا، «شبکه مخفی زنان» رفع توقیف شد و از طرف دیگر در بازنویسیها و ایدهیابیها، من به متن بیشتر علاقهمند شدم و راه ورودی آن را یافتم و حالا باید تلاش میکردم بهترین محصول ممکن را در شرایط تولیدی تعیینشده به تماشاگر ارائه بدهم و این چیزی است که ذرهای در آن کم نگذاشتم. امیدوارم تماشاگر هم دوست داشته باشد.
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: بهناز شیربانی
در میان انبوه کمدیهایی که در اکران سینماهاست، عموما نقدهایی به محتوای ارائهشده در آنها میشود. بد نیست ابتدا به این موضوع اشاره کنیم؛ کمدی از نگاه شما چیست؟
گمانم شما دنبال پاسخ این پرسش نیستید و قرار نیست من واقعا تعریفی از کمدی ارائه کنم. احتمالا این ورودی گفتوگو است تا در پرسش بعدی، به آنچه امروز بر پرده و تلویزیون است، بپردازیم. پس من از تعارفها و پاسخهای تئوریک میگذرم و یکراست میروم سراغ پاسخ پرسش اصلیتان. من نهتنها هیچ مخالفتی با کمدیهای موجود ندارم، بلکه به نظرم بعضی از آنها بسیار خوشریتم و بانمک هستند؛ ازجمله دو فیلم «فسیل» و «هتل» که فروش خوبی هم در گیشه دارند. در نتیجه از همین ابتدا بگویم حرفهای بعدی درباره نگاهم به کمدی، نفیکننده ارزش کار همکارانم نیست. من اگر اعتراضی داشته باشم، نه به «آنچه هست»، بلکه به «آنچه نیست» است. اعتراضم به شرایط بستهای است که حق حیات را از همه انواع دیگر میگیرد و در نتیجه فقط یکی، دو گونه باقی میمانند.
به شرایط بسته سینمای ایران اشاره کردید. درواقع محصولی را که به اسم کمدی تولید و اکران میشود، نتیجه سلایق یا ممیزی و سانسوری میدانید که عموما درباره فیلمها اعمال میشود؟
بستهبودنِ منجر به سهلانگاری یا تکبعدیبودن و در نهایت ابتذال، منحصر به سینمای کمدی نیست؛ مگر کم آثار غیرکمدی همین ابتذال را به شکل مخفی در خود دارند؟ که چون موضوع ما کمدی است به آن نمیپردازم. اما آنچه هست، بخشی محصول سانسور و بخش دیگر به شرایط و امکانات موجود برمیگردد. به دلیل سانسور با خیلی چیزها نمیشود شوخی کرد. با پلیس، دستگاه قضا و هرچه خودمقتدرپندار است، نمیتوان شوخی کرد؛ درصورتیکه اقتدار واقعی نباید از شوخی واهمهای داشته باشد. نمیشود با بسیاری از مشاغل و شخصیتها شوخی کرد. انگار فقط میتوانیم با خودمان شوخی کنیم و مردم اطرافمان را دست بیندازیم. حال اینکه در همین باریکراه مجاز شوخی، باز موانع کم نیست. مثلا زنان بازیگر نمیتوانند راحت کمدی بازی کنند. وقتی میخواهند عملی انجام بدهند، مجبورند با خودشان هزار محاسبه خارج از موضوع کنند و این سانسور ذهنی برآمده از بیرون، جلوی عمل کامل را میگیرد. به همین دلیل در کمدیها بیشتر مردها محورند و این گناه کارگردان، نویسنده و بازیگر نیست.
شوخی با تاریخ و گذشته تا آنجایی مجاز است که یادآور امروز نباشد و جالب اینکه با همه بهظاهر فرهنگسازیهای این همه دستگاه خُرد و کلان، باز هر فیلمی که تصویری از خوانندگان، بازیگران یا پوشش دهه 50 دارد، پرفروشترین میشود؛ و چه بد که این همه دستگاههای عریض و طویل با هزاران دستورالعمل و آییننامه و راهبرد، نتوانستهاند جایگزینی برای آن موسیقی و بازیگران فراهم کنند. این است که حتی بازسازی خوانندگان آن دوران، تماشاگر را به کف و سوت وامیدارد و بدتر اینکه حتی خوانندگان لسآنجلسی با همه کاستیهای هنریشان نسبت به کارهای خودشان در گذشته نیز باز از این گناه دستوری فرهنگسازان جلوتر هستند و محبوبیتشان با بگیروببندها از بین نرفته که هیچ، بیشتر هم شده است. اگر این بهظاهر سازندگان، بهجای عزم جزم برای تهیکردن ذهن مردم از موسیقیهای زیبا، صداهای خاطرهانگیز، بازیگران محبوب و... تلاش خود را معطوف به آفرینش و خلق هنر واقعی ـنه دستوری و فرمایشیـ میکردند، چهبسا امروز آثار دوران گذشته خودبهخود خاطراتی دور میبودند؛ نه اینکه بازآفرینی آنها لذتبخش و نوستالژیک باشد، همراه با احساس زیان و از دست دادن. انگار تماشاگر (حتی نسل جدیدی که آن دوران را ندیده) آن موسیقی و پوشش را از خود دریغشده میپندارد.
فیلمهای «فسیل» یا «نهنگ عنبر» یا دیگر نمونههای موفق مشابه، به همین دلایل تماشاگر را همراه خود میکنند؛ اولی با بازسازی خاطرات و دومی با یادآوری تلاش مردم برای فرار از سیطره ایدئولوژیای که حتی به آهنگی که گوش میدهی هم کار داشت. تأسفبارتر اینکه با همه این شکست پرهزینه عریان، باز مانعگذاران نمیدانند که بستن و محدودیت جواب نمیدهد و همچنان دست کمدین، آهنگساز و فیلمساز را میبندند و نمیگذارند کارش را انجام دهد.
جدا از اینکه شرایط عمومی باعث شده مردم برای رهایی از کسالت زندگی غبارآلود بدون دورنمای ایمن، به همان دو ساعت کمدی ـحتی بیمایه و سطحیـ پناه ببرند، معتقدم اگر امروز سینمای کمدی بسیار موفقتر از انواع دیگر فیلمهاست (این نهفقط به کارهای دیگران، بلکه به کارهای خودم هم برمیگردد)، دلیلش لزوما موفقیت یا کیفیت کمدیها نیست؛ علت آن خنثیشدن دیگر انواع، بهخصوص سینمای اجتماعی است. سانسور با چنگالش گلوی نویسنده، فیلمساز و... را میگیرد و اجازه حرفزدن از درد واقعی مردم را نمیدهد و پیش از ساخت آنقدر فیلمها را بیخاصیت میکند که در نهایت آنچه بر پرده کِدر میماند، مردمیاند که خود به جان خود افتادهاند؛ بدون کوچکترین اشارهای به عامل یا عاملان این خوددریدنها. اما فیلمساز فقط تا سر همین به جان هم افتادن را میتواند نشان دهد و نه دلایلش را و اگر عاملی تصویر شود، حتما باید آبشخورش آن سوی مرزها باشد تا مبادا آلودگیاش گوشه لباس کسی را بگیرد. همه میدانیم که «دایره مینا»ی مهرجویی سه سال توقیف میشود، اما این آگاهسازی پایه تشکیل سازمان انتقال خون است. در سینمای پس از انقلاب، «بدوک» مجید مجیدی به دلیل آشکارکردن مشکلات مرزنشینان، به مانع برای پخش میخورد، اما وقتی فیلم را مقامات بالاتر میبینند، باعث بهبود شرایط آن استان میشود. ولی وقتی موضوع روی پرده هزار بار حقیرتر و خفیفشدهتر از واقعیتی است که تماشاگر در زندگی با آن روبهرو است، چرا باید به تماشا بنشیند، آنهم با این نتیجهگیری که مجرم خود مردم هستند.
من اگر جای تصمیمگیران فرهنگی بودم، بهجای مانعسازی برای «خانه پدری» کیانوش عیاری، آن را در همه مساجد محلهها و شهرهایی که احتمال قتلهای ناموسی دارند، نمایش میدادم تا با کابوس و ویرانی چنین قتلهایی آشنا شوند. اصلا کاربرد درام و تراژدی همین است. اما این تصمیمگیران هنر را ابزار تبلیغات میخواهند، نه برای کاربرد واقعیاش.
یعنی سینمای ما بیش از هر چیز از سانسور آسیب دیده است؟
مقصود سانسور، خسته و بیانگیزهکردن هنرمند است و اثر هنری دیگر زمانی از بند توقیف خلاص میشود که خاصیت خودش را از دست داده باشد. دستگاه سانسور، گذشته و حال نمیشناسد؛ هم «دایره مینا» و «آرامش در حضور دیگران» را توقیف میکند، هم «باشو غریبه کوچک» و «بانو» را و حتی «به رنگ ارغوان» ابراهیم حاتمیکیا را. سانسور در پی بیخاصیتکردن و بیمحتواکردن است و غالبا با بهانه «الان وقتش نیست» یا «زمانه مناسب نیست»، وارد میشود و نمیفهمد مشکل اگر در زمان خودش بیان شده و جستوجو برای راهحلش انجام شود، بهتر است تا پیامدهایش سالها بعد انفجاری بروز کند. چگونه میشود وعده مقامات بزرگ در تریبونهای رسمی را که مدام از گفتوگو حرف میزنند باور کرد، وقتی از طرف آنها سانسورچیانی گماشته میشوند که گلوی گفتوگوکننده را بگیرند تا حرف نزند! و مگر ابزار گفتوگوی ما چیزی بهجز تئاتر، سینما و کتاب است؟ اتفاقا مردم هنگامی که مشکلشان را بر پرده ببینند، احساس میکنند نماینده خود را برای مناظره با بالادستیها یافتهاند و برای رساندن صدایشان نیاز به فریاد ندارند.
سانسورچیان بهظاهر خیرخواه دستگاه، با ایجاد مانع در رسیدن صدا به آنانی که باید، نمیدانند درواقع در مسیر نابودکردن همان باوری قدم برمیدارند که خودشان به آن معتقدند.
البته در چند سال اخیر عمده آثار شما هم دچار خوانشهای متفاوتی شد و از تیغ سانسور و ممیزی بینصیب نماند. «شبکه مخفی زنان» در مقطعی توقیف شد و بعد از چند ماه پخش آن ادامه پیدا کرد. هر دو سریال اخیر شما هم تجربههایی است که در قالب کمدی-درام قصهای را روایت میکنند. درعینحال که لحن شیرینی دارند، نقدهایی را مطرح میکنند. دلیل انتخاب این شیوه برای روایت قصه چه بود؟
گمانم این بود که تاریخ امکانی است برای بررسی عمیقتر مسائل و لحن شیرین چاشنیای برای دریافت راحتتر و لذتبخشتر آن. اما انگار موانعگذاران از زاویهای دیگر میدیدند. ابتدا اشاره کردم میتوانیم با تاریخ شوخی کنیم، ولی حرفم را اصلاح میکنم. ما حتی با تاریخ هم نمیتوانیم شوخی کنیم. در یکی از جلسات ساترا برای «شبکه مخفی زنان»، یکی از اعضا ناراحت بود که چرا سریال اینقدر رنگ و لعاب دارد و لباسها خوشرنگ هستند، اینطور مردم میگویند آن زمان زیباتر بوده است. توضیح دادم رنگ و لعاب به خاطر کمدی است و یادآور شدم که فیلمهای علی حاتمی هم پر از رنگ و لعاب است، ولی معنیاش این نیست که قاجار یا پهلوی خوب است! تأکید داشتند حتما خشونتها و خفقان دوران رضاخان تصویر شود که باز توضیح دادم نیاز به تأکید آنها نیست و آنچه واقعیت تاریخی است و داستان ما به آن نیاز دارد، خودبهخود در قسمتهای بعدی خواهد آمد. اما عجیب که همان اشارات به خفقان دوران رضاخان، در سیاهه سانسور قرار میگرفت. از همه تلختر دستور حذف دیالوگی بود که بیش از تلخی خود حذف، انگار پیامی در خود نهفته داشت: «میشه یه روز با خیال راحت بریم تئاتر و سینما؟». انگار نباید برای سینما و تئاتر خیالمان راحت باشد!
در تئاتر و سینما نباید حرفی باشد، چون گسترهاش وسیعتر است؛ اما انگار در یک برنامه تلویزیونی میتوان حرفهایی زد. مثل اینکه برای فریادکشیدن از درد، اتاقکهایی بگذارند که یا تا فاصله زیاد صدا به جایی نرسد، یا صداگیرش قبلا نصب شده باشد! ولی تئاتر و سینمایی که ممکن است صدایش در راهرو هم بپیچد و کسانی را خبر کند، نباید حرفی بزند!
شما در هر دو سریال «شبکه مخفی زنان» و «داوینچیز» از زبان شخصیتهای اصلی نقدهایی را مطرح میکنید که تعمیمپذیر به بسیاری از موضوعات اجتماعی روز است. البته که تعداد ایندست کمدیها در سینمای ما هر روز کمتر میشود و شاهد کمدیهایی هستیم که محتوای درخور اعتنایی ندارند، اما فروش همین فیلمها، به گفته مدیران فرهنگی، سال خوبی را برای سینمای ایران رقم زده است.
اگر این فیلمها شرایط مالی خوبی را در اکران فراهم آوردهاند، مفتخرش سازندگان آنها هستند، چرا مدال افتخارش را مدیران به سینه میزنند؟! که تازه مطمئنم همین فیلمها هم مسیر ناهمواری را برای دریافت مجوز طی کردهاند. وقتی به «داوینچیز» اشاره میکنید و نقدهایش، باید بگویم اینها حرفهای من نیست، همان چیزی است که در کوچه و خیابان میشنوم. من ماشین شخصی ندارم و مدام از میان مردم میگذرم و حرفهایشان را میشنوم. آنچه در سریال میبینید، حرفهای قابل پخش مردم است که در برابر حرفهای واقعیشان هیچ است. البته خدا را شکر «داوینچیز» با کمترین سانسور پخش میشود. البته فهرست حذفیات ساتراییان پابرجاست، ولی پشتیبانی گروه نماوا، کمک کرد جز چند مورد در حد کلمه و جمله، چیزی حذف نشود.
شما کمدی را امکانی برای حرفهای اجتماعی میدانید؟
من دوست دارم در کارهایم بازتابی از محیط اطرافم وجود داشته باشد، اما قطعا این به آن معنا نیست که کمدی درست، این است که من میگویم.
این سلیقه و انتخاب شماست؟
بله. به نظرم کار کمدی خنداندن مخاطب است، به اشکال مختلف؛ با شوخیهای اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و حتی شوخیهای جنسی که یکی از شوخیهای رایج است. بااینحال، وقتی جلوی انواع دیگر کمدی را میگیریم، فقط یک گونه باقی میماند. من بشخصه چون دوست دارم مخاطبم خانوادگیتر باشد، این جنس از شوخی را به حداقل میرسانم. فیلمنامه اولیه «داوینچیز» هم دو مرد بودند که در بازنویسی پس از آمدن من، به یک زن و شوهر تبدیل شد و اصرار داشتم حتما زن و شوهر همراه و مهربانی باشند. تأکید داشتم حتی در بحثهایشان نیز به پرخاش نرسند تا شکل دیگری از ارتباط زن و شوهر را ببینیم. یا دوست دارم فردی که طبق کلیشه اگر دخترش را با نامحرم میبیند خون جلوی چشمانش را میگیرد، در فیلم من بهجای دخترش خبرچین را بزند که «به تو چه که زاغسیاه دختر من را چوب میزنی». چرا برای اصلاح نگاه تلاش نکنیم؟ میتوان به پدر پیشنهاد داد اول از حریم خانواده محافظت کن، بعد از دخترت سؤال بپرس؛ اگر خوب بود، میتوانی به دختر در خواستهاش کمک کنی و اگر بد است، به پشتیبانی خانواده از مهلکه نجاتش دهی.
شاید این سؤال باعث شود کمی از بحث دور شویم، اما چون درباره این دو سریال صحبت میکنیم، برایم جالب بود از طریق روایت این دو قصه، به شخصیتهای تاریخی نیز پرداختید و روایتهای کوتاهی از آنها داشتید.
پرداختن به شخصیتهای تاریخی در بستر روایت «شبکه مخفی زنان» را وظیفه خود میدانستم. یکی از همکاران به شوخی میگفت آنقدر که در مدت تماشای «شبکه مخفی زنان» گوگل سرچ کردم، در زندگیام نکرده بودم. علاقهمندان تاریخ با اشاره ما باقی اطلاعات را جستوجو میکنند، اما این تکهها نباید مزاحم قصه بشود. در قسمت پایانی هم توضیح میدهیم چرا باران کوثری و رضا بهبودی همه شخصیتهای تاریخی را بازی میکنند. هر دو آنها از مردم معمولی جامعه هستند؛ معمولی نه به معنای بیاهمیت، به این معنا که در مشاغل عمومیتری فعالیت میکنند. ولی اگر روزی پاشنه کفششان را وربکشند، بدون تردید سرشان را از جمعیت بیرون خواهند آورد. مانند ما که در کارمان موظفیم چیزی را حتی یک پله فراتر ببریم. این پله ممکن است در کیفیت ساخت باشد یا مفهومی که ارائه میدهیم، یا ممکن است در نوع نگاه به مفهوم کمدی باشد. هیچ اشکالی ندارد اگر یک کمدی بدون هیچ مفهوم روشنفکرانهای بتواند سه دقیقه بیشتر بخنداند. این یعنی پلهای را جلوتر رفته، مرز و رکوردی را شکسته و این اتفاق خوبی است. پیشرفت به همین شکل اتفاق میافتد، از همین قدمهای کوچک، نه لزوما حرکات انفجاری که در آن احتمال صدمات انفجاری هم هست.
وقتی به کارنامه شما نگاه میکنم، فکر میکنم همواره میل و علاقه زیادی در شما برای حضور در گونه کمدی وجود داشته است.
بخش تراژیک آنچه اشاره میکنید، آنجاست که همه نوجوانی و جوانی که نمایشنامه میخواندم، خودم را جای شخصیتهای تراژیک میدیدم؛ اتللو، هملت و... و مثل بسیاری از بازیگرانی که منتظر هستند متنی غمانگیز به دستشان برسد تا فورا اشکی گوشه چشم بیاورند، با خودم فکر میکردم چه تراژدیهایی که بازی کنم و چه اشک و بغضهایی که در خود متبلور کنم! در نقطهای دیدم اوضاع خرابتر از این حرفهاست که با بیان درد چیزی پیش برود و کار از گریه گذشته است. یکجور گروتسک! مثل مجلس ختم عزیزی که ناگهان نزدیکانش مقابل مسجد از ته دل میخندند. از جایی به بعد اتفاقهای پیرامون خندهدار به نظر میرسد. شاید به این دلیل نگاه کمی کمیک در کارهایم هست؛ و البته امیدوار. همه فیلمهای من پایانی امیدوارکننده دارند و این شاید پاسخی به ناامیدیهای خودم است. جنگی درونی با خودم است که بازتابش در فیلم با خنده و امیدواری ارائه میشود.
سال 1402 برای شما پرفرازونشیب بود؛ بهخصوص با صحبتهایی که پیش از این درباره دو سریال و اتفاقهای پیرامون آنها داشتید. از نتیجه سریالسازی در پلتفرم راضی هستید؟
اعتراف میکنم در ابتدا پذیرش «داوینچیز» رنگی از یک معامله را هم در خود داشت. متن اولیه را که خواندم، به نظرم قابلیت یک اجرای جذاب را داشت؛ یک پتانسیل بالقوه و نه بالفعل. بااینحال، خودم به لحاظ روحی اصلا در شرایط ایدئال برای شروع کار جدید نبودم. ابتدا با کشمکش و بدهبستان شروع شد. از طرفی دومین پیشنهاد ساخت از طرف یک پلتفرم یعنی استقبال مخاطبان از کار قبلی رضایتبخش بوده است و این اعتماد دوباره برایم ارزشمند بود. درعینحال، من «شبکه مخفی زنان» توقیفشده را داشتم که به تنهایی نمیتوانستم به جنگ ساترا بروم و همرزم بزرگتری نیاز داشتم. این ارتباط دوباره برای ساخت کار جدید، امکان پیگیری را برای من بیشتر کرد و حالا منافع داشت مشترکتر میشد. به کمک آریان گلصورت و حامد اسفندیانی و دیگر دوستان نماوا، «شبکه مخفی زنان» رفع توقیف شد و از طرف دیگر در بازنویسیها و ایدهیابیها، من به متن بیشتر علاقهمند شدم و راه ورودی آن را یافتم و حالا باید تلاش میکردم بهترین محصول ممکن را در شرایط تولیدی تعیینشده به تماشاگر ارائه بدهم و این چیزی است که ذرهای در آن کم نگذاشتم. امیدوارم تماشاگر هم دوست داشته باشد.
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: بهناز شیربانی
https://teater.ir/news/58634