در این نوشته به معرفی ۲۵ فیلم برتر و شاخص سینمای اروپا طی یک قرن اخیر میپردازیم که توسط نویسندگان سینمایی و منتقدان روزنامه بریتانیایی آبزرور انتخاب شدهاند.
چارسو پرس: تماشای این ۲۵ فیلم در دورهی معاصر میتواند به مخاطبان کمک کند تا به درک و شناخت بهتری از سینمای اروپا و میراث غنی آن در تاریخ هنر هفتم دست پیدا کنند.
البته باید تأکید کنیم که انتخابکنندگان این ۲۵ فیلم قصد مقایسه آنها را با سایر آثار مطرح نداشتهاند و فقط ۲۵ فیلم ضروری یا شاخص را از نگاه خود انتخاب کردهاند؛ آثاری که از زاویه دید آنها مهم، تأثیرگذار یا خلاقانهاند و نقش برجستهای در تاریخ سینمای قاره اروپا ایفا کردهاند. این آثار در کنار هم میتوانند برشی مهم و در عین حال کوچک از تحولات سینمای اروپا طی حدود یک صد سال گذشته باشند.
تلاش شده لیست تا حد ممکن آثار متنوعی را در بر بگیرد؛ تنوع از لحاظ کشور محل تولید، زمان تولید و داستانهایی که آثار قصد روایتشان را دارند. از نظر تاریخی قدیمیترین فیلم لیست به سال ۱۹۲۲ بازمیگردد در حالی که متأخرترین اثر تولیدشده متعلق به سال ۲۰۱۷ است. در لیست به فیلمهایی از سینمای روسیه و ترکیه هم برمیخوریم؛ دو کشوری که میتوان ادعا کرد هر دو فقط تا حدودی اروپاییاند اما در هر حال بخشی از آثار سینماگران این کشورها قطعا میراث سینمای اروپا به حساب میآید.
محققان تاریخ سینما درباره محل تولد دقیق این هنر نظر واحدی ندارند؛ برخی از لیدز در انگلستان، گروهی از پاریس در فرانسه و تعدادی از نیویورک در ایالات متحده آمریکا نام بردهاند. اما آشکار است که اروپا همواره نیرویی اساسی و حیاتی در تحولات سینمایی بوده و گرچه از نظر تأثیرات تجاری به پای صنعت بزرگ سینمای آمریکا و هالیوود نمیرسد اما از زاویه هنری بر کلیت هنر سینما تأثیرات گستردهای داشته. از طرف دیگر نمیتوان منکر این واقعیت شد که سینماگران مهاجر اروپایی در شکلدادن به آنچه امروز تحت عنوان هالیوود میشناسیم هم نقش بسیار پررنگی داشتهاند.
بخشی از مهمترین جنبشهای سینمایی در تاریخ سینما را مدیون هنرمندان و موجهای هنری اروپا هستیم. موج اکسپرسیونیستی سینمای آلمان، جریان مونتاژ سینمای شوروی، موج نئورئالیستی سینمای ایتالیا و نهایتا موج نوی سینمای فرانسه در سراسر جهان الهامبخش هنرمندان بسیاری بودهاند.
در ادامه به ترتیب تاریخ ۲۵ فیلم مطرح و پراهمیت را از میان آثار بزرگ سینمای اروپا طی صد سال گذشته معرفی میکنیم.
نوسفراتو اثر بسیار پرنفوذی در ژانر وحشت است و هنوز پس از گذشت حدود ۱۰۰ سال از زمان ساخت آن چون جواهری در میان آثار سینمای وحشت میدرخشد.
در فیلم مورنائو ماکس شرک نقش کنت اورلوک را ایفا میکند؛ خونآشامی که داستانش در دوران صامت سینمای اروپا وحشتی عظیم را به قلب تماشاگران افکند.
تصویر اورلوک در حال بالا رفتن از پلهها برای رسیدن به قربانی و چنگزدن به سینه او به یکی از تسخیرکنندهترین تصاویر سینمایی تمام دورانها تبدیل شد. این صحنه به حدی مشهور بود که حتی در تاریخ سینما به سوژه برداشتهای طنزآمیز هم تبدیل شد.
گرچه نوسفراتو امروز تقریبا بعد از گذشت صد سال جایگاه بسیار مستحکمی در تاریخ سینما یافته است اما شروع کار برای این فیلم چندان ساده نبود. ابتدا فیلم در بریتانیا با مشکل مواجه شد چرا که مناقشههایی پیرامون قانونیبودن اقتباس از کتاب دراکولای استوکس مطرح شد. این ماجرا سبب شد بسیاری از نسخههای فیلم معدوم شود اما در نهایت فیلم نوسفراتو همچون ضدقهرمانش از میان نرفت و بهعنوان یکی از کلاسیکهای هنر سینما جاودانه شد.
«مصائب ژان دارک» که به باور بعضی از کارشناسان بزرگترین فیلم صامتی است که به سبک بینالمللی ساخته شده به خاطر کارگردانی فوقالعاده، بازی بینقص رنی ژان فالکونتی در نقش ژان دارک و کیفیت نهایی فیلم بهعنوان یکی از بهترین آثار تاریخ سینما مشهور است. درایر که یک کارگردان دانمارکی بود برای ساخت فیلمی به فرانسه دعوت شد؛ او ترجیح داد درباره ژان دارک فیلم بسازد؛ درباره یکی از آیکونهای مهم تاریخ فرانسه که محبوبیت بسیاری داشت.
پس از ساخت فیلم جنجالهایی سر این موضوع برپا شد که آیا واقعا شایسته است یک کارگردان دانمارکی درباره یکی از اسطورههای ملی فرانسه فیلم بسازد یا نه. نهایتا فیلم همراه با بازبینی مجدد و سانسور پخش شد و توانست شهرتی عالمگیر به دست آورد؛ در سال ساخت فیلم بسیاری از اهالی سینما معتقد بودند مصائب ژان دارک بهترین فیلمی است که تا به حال ساخته شده؛ فیلمی که پس از دههها هنوز مورد بحث قرار میگیرد و در فهرست بهترینهای بزرگان سینما جای دارد.
نمای نزدیک از چهره اشکبار فالکونتی و تلاشی دردناک برای حفظ خونسردی پیش از سوزاندهشدن در میان فریادهای جمعیتی از اوباش از آن دست تصاویر فراموشنشدنی مصائب ژان دارک بود. این نمای نزدیک همچون لحظهای تاریخی و مهم بود که نشان میداد چطور در سینما میتوان چهرهها را کاوید و به درونیات پیچیدهشان نزدیک شد.
فیلم درایر آخرین فیلم صامت او بود که تقریبا با بسیاری از آثار تاریخی و شیوههای آشنای آنها بویژه در سطح فیلمبرداری تفاوت داشت. این آثار عموما از مستر شاتها (نمایی که سعی میکند همه بازیگران صحنه را در بر بگیرد و عموما نمای دور است که میتواند نقش نمای معرف را هم بازی کند) بهره میگرفتند اما درایر تا حد زیادی از این نوع فیلمبرداری پرهیز کرد تا با نماهای نزدیک از زوایای خاص نگاه جدید خود به سینما را آشکار کند. این نماهای نزدیک از چهرههای بازیگران باعث میشد جزییات چهرهها به شکل محسوسی برجسته شوند و بویژه احساسات موجود در صورت نقش اصلی فیلم تأثیرگذاری شدیدی پیدا کند.
کارگردانهای موج نوی سینمای فرانسه که نگاهی بسیار انتقادی به فیلمهای دهههای قبل سینمای فرانسه داشتند در مقابل آتالانت رویکرد کاملا متفاوتی نشان دادند و یکسره فیلم را ستودند. در دهههای بعد نیز آتالانت بهعنوان اثری شاعرانه که میتواند دید و درک بیننده را نسبت به سینما متحول کند شناخته شد و در آثار بسیاری از کارگردانهای شاخص جهان الهامبخش بود.
ژان ویگو کارگردان فیلم که مستعدترین چهره سینمای فرانسه دهه ۱۹۳۰ بود، سرنوشتی غمانگیز داشت و به سن ۲۹ سالگی از دنیا رفت. آثار او گاه جنبههای سوررئالیستی داشت؛ گرچه ویگو تنها ۴ فیلم ساخت اما همین کارنامه کاری محدود به گنجینهای الهامبخش در سینمای اروپا تبدیل شد. ویگو پس از دو فیلم کوتاه اولش، اثری ۴۰ دقیقهای به نام «نمره اخلاق، صفر» (Zero for Conduct) را جلوی دوربین برد که سوررئالیستیترین فیلم این کارگردان ارزیابی شده است.
تنها فیلم بلند ویگو آتالانت است که همزمان در کنار گرایشهای واقعگرایانه ریشه در عناصر رویاگون هم داشت.
فیلم گرایشی دوگانه نسبت به مردانگی سنتی ایتالیایی نشان میدهد و همزمان که گاهی با آن مهربان و مداراگر است نقدهایی بیرحمانه هم مطرح میکند. ولگردها یکی از فیلمهایی بود که تأثیر بسیاری روی مارتین اسکورسیزی جوان داشت و انگار این سینماگر مشهور آمریکایی را بسیار شیفتهی خود کرده بود.
گفته میشود که فیلم واجد عناصر خودزندگینامهای است و بخشهایی از زندگی خود فلینی را نمایش میدهد؛ البته این نکته هم انکارناپذیر است که ولگردها آینهای است در برابر جامعه ایتالیا و تغییرات آن در دهه ۱۹۵۰. این اثر سینمایی شروع فعالیت حرفهای آلبرتو سوردی بود؛ یکی از مشهورترین کمدینهای ایتالیایی پس از جنگ جهانی دوم که بعد از این فیلم در سینمای ایتالیا حضوری بسیار گسترده داشت.
ساخت این اثر سینمایی به دلیل موضوع جنجالبرانگیز و خشونتش باعث واکنش بسیار تند منتقدان شد و به شکل کلی تأثیر بسیار بدی روی فعالیت حرفهای مایکل پاول در بریتانیا داشت. منتقدان فیلم را اثری فاسد و مازوخیستی نامیدند که باید هر چه سریعتر به چاه فاضلاب انداخته شود.
با این وجود فیلم در سالهای ابتدایی یک گروه خاص از هواداران را جذب کرد. در سالهای بعد چشمچران مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت و مشخص شد که یک شاهکار تاریخ سینما با بیرحمی و کوتهفکری منتقدان نادیده گرفته شده است. فیلم در عین حال به رابطه ناسالم میان چشمچرانی و خشونت میپردازد؛ فیلمی خطرناک درباره خطرات بالقوهی تماشا.
برخی از منتقدان و نظریهپردازان به ارتباط میان این اثر و سینمای هیچکاک هم پرداختهاند. از نظر این گروه موضوع چشمچرانی در چندین اثر هیچکاک هم مورد مداقه قرار گرفته است و عنوان فیلم در کنار چندین و چند نمای آن احتمالا تحت تأثیر برخی فیلمهای هیچکاک از جمله «سرگیجه» (Vertigo) است. از طرفی این را هم میدانیم که فیلم سینمایی «پنجره عقبی» (Rear Window) هیچکاک ارتباط وثیقی با مفهوم چشمچرانی دارد.
چشمچران با فیلم سینمایی «روانی» (Psycho) هم مقایسه شده اما نه از نظر تأثیرپذیری چرا که هر دو فیلم که دو قاتل سریالی را در مرکز داستان داشتند تقریبا در یک بازه زمانی اکران شدند. گفته میشود که ممکن است واکنش منفی منتقدان به فیلم پاول از دلایلی بوده باشد که هیچکاک از برگزاری نشست رسانهای برای فیلم روانی اجتناب کرد و همین موضوع باعث شد روانی در گیشه موفق شود اما چشمچران شکست بخورد.
نهایتا به این نکته هم اشاره کنیم که فیلم سینمایی چشمچران فرصت خوبی برای نظریهپردازان فمینیست سینما شد تا میان بعضی از ایدههای خود و مضامین فیلم ارتباطهایی برقرار کنند. این نظریهپردازان (که یکی از معروفترین آنها لورا مالوی بود) به جنسیت همچون یک برساخت اجتماعی مینگریستند که جنبههای فرهنگی و تاریخی دارد و نقش چشمچرانی و خودشیفتگی را در نگاه به زنان برجسته میکردند؛ آنها معتقد بودند سینمای رایج تماشاگران را اصطلاحا «جنسیتدار» میکند؛ سادهتر بگوییم، آنها معتقد بودند نگاه دوربین همان نگاه مردانه است. البته این بحث مفصلتر از آن است که در این فرصت بتوان به آن پرداخت اما صرفا با اشاره به آن میتوان به تأثیرگذاری فیلم مایکل پاول در سطح بحثهای تئوریک نظریهی فیلم پی برد.
ویسکونتی عضو حزب کمونیست ایتالیا بود اما در خانوادهای نسبتا اشرافی در شهر میلان زاده شد. به این ترتیب تضاد درونی میان دلمشغولیهای فکری و جایگاه طبقاتی او، خود بهخوبی توضیح میدهد چرا ویسکونتی به وضعیت طبقاتی در آثارش اهمیت میداد.
ویسکونتی که به آرمانهای چپگرایانه تعهد داشت در سالهای جنگ جهانی دوم به پارتیزانها پیوست و اولین فیلمش «وسوسه» (Ossessione) اگر چه یک فیلم نوار و اقتباسی از رمان «پستچی همیشه دو بار زنگ میزند» (The Postman Always Rings Twice) بود اما گرایشهای رئالیستی در سینمای ایتالیا را تقویت کرد؛ او و بعضی از منتقدان در حکمی مناقشهبرانگیز اعتقاد داشتند میتوان وسوسه را اولین فیلم نئورئالیستی سینمای ایتالیا نامید.
ویسکونتی در سالهای بعد «زمین میلرزد» (La terra trema) را که بهوضوح یک اثر نئورئالیستی درباره استثمار کارگران ماهیگیر سیسیل بود با بازیگران غیر حرفهای در راستای اهداف تبلیغاتی حزب کمونیست ایتالیا و البته با پول خودش جلوی دوربین برد.
«روکو و برادرانش» هم از آن دست آثار ویسکونتی بود که داستان خانوادههای اشرافی را بازگو نمیکرد. فیلم داستان یک خانواده مهاجر را روایت میکند که از جنوب به جامعه صنعتی شمال آمدهاند اما هنوز کاملا در این جامعه جا نیفتادهاند. نام فیلم ترکیبی است از کتاب «جوزف و برادرانش» اثر توماس مان و نام روکو اسکوتلارو یک شاعر ایتالیایی که در شعرهایش احساسات دهقانهای جنوب ایتالیا را شرح داده است.
فیلم بازیگران شاخصی را چون آلن دلون و کلودیا کاردیناله (پیش از شهرت جهانیاش) به خدمت گرفته است. موسیقی روکو و برادرانش را نینو روتا ساخته که بیشتر برای ساخت موسیقی فیلم سینمایی «پدرخوانده» (The Godfather) مشهور است.
داستان فیلم درباره یک پرستار جوان به نام آلما و بیمار او، یک بازیگر معروف و شناخته شده است. زن بیمار ناگهان دست از سخن گفتن کشیده و پرستار که باید از این بازیگر، نوعی مراقبت روانی به عمل آورد در طول زمان به حدی از نزدیکی به بیمارش میرسد که به سختی میتواند خود را از او تمیز دهد.
خردکردن و سپس ادغامکردن دو شخصیت زن فیلم از سوی برگمان حرکتی جسورانه و کاملا متفاوت با موضوعات و دلمشغولیهای قبلی آثار برگمان بود که به باور بعضی منتقدان تأثیرپذیری او را از روانشناسی یونگی نشان میداد.
فیلم موضوعات بسیار عمیقی را در لایههای مختلف خود به شیوهای که تا به حال در تاریخ سینما بیسابقه بود به پرسش میگذارد. شخصیت چیست؟ چه چیزی یک شخصیت را شکل میدهد؟ یک فرد با فرد دیگر چه تفاوتهایی دارد؟ چرا نقابهایی به صورت میزنیم و تظاهر میکنیم این نقاب در حقیقت خود ما هستیم؟ چرا یک نقاب را انتخاب میکنیم و به یک نقاب دیگر نه میگوییم؟ پشت این نقابها چه پنهان کردهایم؟
به هر حال فیلم برگمان از اولین روز نمایش تا به حال سوژه انواع و اقسام تحلیلها، تفسیرها، ارجاعها، ادای دینها و نقدها بوده است. این نقدها حوزههای گوناگونی نیز داشتهاند؛ نقدهای روانشناختی، فرهنگی، اجتماعی و حتی مربوط به مطالعات جنسیتی. در نهایت امروز پس از همه این سالها یک چیز برای ما بهعنوان مخاطب سینما آشکار شده است: تصور سینما و درک آن بدون پرسونای برگمان قطعا چیز بزرگی کم دارد.
این فیلم که ویژگیهای آنارشیستی داشت هم عناصری علیه آن جمعگرایی خاص کشورهای کمونیستی از خود نشان داد و هم مواضعی علیه مردسالاری اتخاذ کرد.
فضای سوررئالیستی فیلم ویهرا خیتیلووا متاثر بود از ویژگیهای سینمای نو در چکسلواکی که به سوی تخیلی ناب حرکت میکرد. این جریان سینمایی که دوران اوج خود را در سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ سپری کرد از فیلمسازانی تشکیل شده بود که از نظر مضمونی علایق مشترکی داشتند و تقریبا اغلب سعی میکردند از آن نوع واقعگرایی موجود در «رئالیسم سوسیالیستی» که به کشورهای تحت نفوذ شوروی تحمیل شده بود فرار کنند.
گرایشهای سوررئالیستی میتوانست یکی از همین راههای فرار باشد و فیلم بابونهها از این زاویه بهتر قابل درک است. یان نمچ که خود از فیلمسازان برجسته این جریان بود زمانی در یکی از سخنرانیهایش که باعث خشم مقامات کمونیستی شد گفته بود: «کارگردان باید دنیای خاص خود را بیافریند، دنیایی مستقل از واقعیت.»
راینر ورنر فاسبیندر یکی از چهرههای مهم موج نوی سینمای آلمان است و شاید بتوان ادعا کرد علی: ترس روح را میخورد بهترین فیلم او است. فیلمی خلاقانه و بسیار بیپروا درباره عشق که این بار خلاف آثار آشنای رمانتیک قرار نیست عشق میان دو جوان خوش سیما و بیدغدغه را نشان دهد بلکه عشق به شکل و شیوهای بسیار واقعیتر و در عین حال متفاوت را روی پرده برده است.
همچون بسیاری دیگر از آثار فاسبیندر این اثر هم ویژگیهای خاص سینمای او را دارد؛ شخصیتهایی که تا حد زیادی درون دریای ناامیدی و رنج فرو رفتهاند و چشماندازهای چندان روشنی را پیش روی خود نمیبینند. با این وجود تنها نقطه مثبت ماجرا وجود عشق همچون مرحمی است که میتواند بعضی از زخمهای گذشته را تا حدی التیام بخشد.
فاسبیندر که بابت مصرف بیش از حد مواد مخدر از دنیا رفت و ۳۷ سال بیشتر عمر نکرد، به دلیل مضامین جنجالبرانگیز و البته زندگی شخصیاش از مشهورترین چهرههای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ سینمای آلمان بود. این فیلمساز آلمانی دهه ۱۹۷۰ را با توجه بیشتر به ملودرامهای خانوادگی سپری کرد.
دیوید بوردول و کریستین تامسون در کتاب مهمشان «تاریخ سینما» درباره آثار فاسبیندر و فیلم علی: ترس روح را میخورد چنین نوشتند: «بیشتر فیلمهای فاسبیندر درباره قدرتاند. او غالبا توجه خود را بر قربانی کردن و همشکلگرایی متمرکز میکند و نشان میدهد چگونه اعضای یک گروه بیرونیها را استثمار و مجازات میکنند. فاسبیندر بر این نکته اصرار میکند که قربانی معمولا استانداردهایی را که گروه به کار میبندد میپذیرد و بنابراین خود به این نتیجه میرسد مستحق کیفری است که تحمل میکند. در فیلم علی: ترس روح را میخورد، علی به معنای دقیق کلمه پیشداوریهای نژادیای را که او را رنج میدهند درونی میکند و از بیماری قرحه – یک بیماری رایج در میان کارگران مهاجر – از پا در میآید.»
ریوت فیلمنامه سلین و ژولی قایقسواری میکنند را با همکاری بازیگران فیلم از جمله دومینیک لابوریه و ژولیت برتو نوشت؛ این دو، نقش دو زن را بازی میکنند؛ یکی کتابدار و دیگری شعبدهباز که در یک روز دلپذیر تابستانی پاریس با هم ملاقات و خود را وارد یک ماجراجویی لذتبخش میکنند.
داستان فیلم که از دو داستان از آثار هنری جیمز الهام گرفته شده نوعی ترکیب بدیع و البته هذیانی است از فمینیسم دوران هیپیها، کمی حال و هوای عرفانی و عناصری از کمدیهای بزنبکوب.
به شکل کلی شعبده و جادو بخشی جداییناپذیر از درونمایه اثر است. سلین یک شعبدهباز است که در یک کلوپ شبانه به اجرای تردستیهایش میپردازد. نوعی خاصیت جادویی هم در کارتهای تاروت ژولی به چشم میخورد. در نهایت جادوی واقعی هم راه خود را به فیلم باز میکند و روایت را به نقطهای جدید انتقال میدهد.
«معمای کاسپار هاوزر» در کنار چند فیلم دیگر هرتسوک از جمله «آگیره، خشم پروردگار» (Aguirre, the Wrath of God) از جمله آثار شاخص این فیلمساز آلمانی است. فیلم داستان فردی به نام کاسپار هاوزر را دنبال میکند که در ۱۷ سال نخست زندگیاش در یک سلول کوچک به زنجیر بوده و از تمام انسانها دور نگه داشته شده است. مردی که هاوزر را اسیر کرده عاقبت او را از سلول خارج کرده، چند عبارت کوتاه به او میآموزد و سپس در شهر رهایش میکند. هاوزر که همه عمرش را به دور از انسانها زندگی کرده سوژه کنجکاوی شده و حتی در سیرک برای تماشا و سرگرمی به نمایش گذاشته میشود.
فیلم هرتسوک براساس نامههای به جا مانده از کاسپار هاوزر ساخته شده و تلاش شده تا حد امکان در تطابق با داستان واقعی پیش رود. هرتسوک گفته است که نام فیلم را هم از رمان «ماکونایما» اثر ماریو د آندراده نویسنده برزیلی الهام گرفته است.
هرتسوک تلاش کرد معمای کاسپار هاوزر در ارتباطی تنگاتنگ با روح رمانتیسیسم آلمانی (جنبشی با تمرکز بر واکنشهای احساسی در برابر تسلط روزافزون خرد محوری) باشد؛ مثلا در حالی که یک استاد قصد دارد هاوزر را آموزش داده و اصطلاحا متمدن کند، نگاه جامعه به او تحت تأثیر الگوی قرن نوزدهمی «وحشی نجیب» (Noble Savage) است؛ اصطلاحی که برای اشاره به افراد قبایل بدوی به کار میرفت و در واکنش به حرکت سریع جهان به سوی تمدن، بدویت و ذات طبیعی چنین افرادی را میستود.
گرچه فیلم بابت فضاسازیها و فیلمبرداریاش مورد توجه قرار گرفته اما یکی از نقاط قوت خاص آن حضور بازیگری بیتجربه در نقش اصلی است؛ یک نوازنده خیابانی که بخش قابل توجهی از جوانیاش را در بیمارستانهای روانی بستری بود و سپس به شکل خودآموز موسیقی فراگرفت؛ استفاده هرتسوک از این بازیگر در نقش اصلی و موفقیت او در ایفای این نقش از جمله نقاط درخشان این اثر سینمایی است.
گرچه شیفته با نظرات متفاوت منتقدان روبهرو شد اما عمده آنها فیلم را تحسین کردند. فیلم لینا ورتمولر در سال ۲۰۰۲ توسط گای ریچی با بازی مدونا، آدریانو جانینی و بروس گرینوود بازسازی شد اما ابدا نتوانست به پای کیفیت فیلم اصلی برسد.
راجر ایبرت معتقد بود فیلم با وجود تمایل کارگردان برای ساختن حکایتی از تقابل بورژوازی و پرولتاریا، فیلمی درباره یک مرد و یک زن باقی مانده و این را باید بهعنوان موفقیت اثر در نظر گرفت؛ در واقع ایبرت با این اظهارنظر معتقد بود فیلم با وجود مضامینی که مطرح میکند به اثری شعاری و موعظهگرانه تبدیل نشده است.
نکته جالب اینکه بعضی منتقدان فیلم را واجد سطحی از زنستیزی ارزیابی کردند (گرچه کارگردان فیلم خود یک زن بود) و بعضی منتقدان دیگر در پاسخ مساله اصلی فیلم را نه زنستیزی بلکه تقابل طبقاتی عنوان کردند. به هر حال فیلم ورتمولر که از معدود کارگردانهای زن مطرح سینمای ایتالیا است به مناقشهها و بحثهای درگیرکنندهای دامن زد.
ورتمولر سال ۱۹۶۳ و با دستیاری فلینی در فیلم «هشت و نیم» (½۸) وارد سینما شد؛ همان سال هم فیلم اول خود را ساخت و عاقبت یک دهه بعد با «عشق و آشوب» (Love and Anarchy) به موفقیت و توجه جهانی رسید.
ژان دیلمان از آن دست آثاری است که تحت عنوان «برشی از زندگی» (Slice of life) مقولهبندی میشوند و به شیوهای واقعگرایانه و البته هنرمندانه تکهای از زندگی عادی افراد را با همه ویژگیهایش جلوی دوربین میبرند. این دست از آثار عموما از شیوههای معمول گسترش طرح داستان استفاده نمیکنند یا از تضادهای آشنای طرح داستانی بهره نمیبرند.
ژان دیلمان با گذر زمان جایگاه ویژهای در تاریخ سینما پیدا کرد و بهعنوان یکی از آثار شاخص سینمای هنری شناخته شد. این فیلم سه ساعت و نیمه پاسخی بود به فشارهای سنگین و خفهکننده کار خانگی و آکرمن در این اثر با استفاده از برداشتهای بلند و بهکارگیری محسوس نماهای متوسط (Medium shot) روند تکراری و روزمره زندگی ژان را طی سه روز به دقت مورد بررسی قرار میدهد.
او آشپری میکند، تمیزکاری میکند، دوش میگیرد، موهایش را شستوشو میدهد و چرخه زیست روزمرهاش دوباره و دوباره میچرخد. فیلم احساسات متفاوتی را در مخاطبش ایجاد میکند؛ ممکن است برای بسیاری از تماشاگران تحمل این روزمرگی دشوار باشد و بهتدریج در آنها بیحوصلگی، خشم و حتی وحشت از این تکرار مکررات ایجاد شود اما در عین حال فیلم انتظارات تماشاگر از درام را هم کاملا دگرگون میکند.
در واقع آکرمان با کندکردن تعمدی روند حرکت داستان و رساندن آن به مرز زندگی واقعی باعث میشود به نکاتی توجه کنیم که آثار تجاری سینمای بدنه اصلی با ریتم تندشان کاملا از ذهنمان زدودهاند.
«ابدیت و یک روز» (Eternity and a Day) فیلم شاخص دیگر این هنرمند یونانی است که توانست برنده نخل طلای جشنواره کن شود. ممکن است بعضی هواداران آنگلوپولوس «زنبوردار» (The Beekeeper) یا «گام معلق لکلک» (The Suspended Step of the Stork) را ترجیح دهند.
«بازیگران سیار» از آثار قدیمیتر فیلمساز است اما از سوی منتقدان و فیلمسازان برجسته بسیار ستایش شده و تنها فیلمی که از تئو آنگلوپولوس در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر مجله سایت اند ساوند قرار گرفته هم همین اثر سینمایی است.
بازیگران سیار که قسمت دوم از سهگانه تاریخ آنگلوپولوس در نظر گرفته میشود، تاریخ یونان را از اواسط قرن بیستم طی سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۲ دنبال میکند. فیلم زمانی در یونان اکران شد که حکومت نظامی یونان (حکومت سرهنگها) به پایان رسیده و این کشور وارد شرایط دموکراتیک شده بود، گرچه فیلمساز پیش از سقوط حکومت قبل روی فیلم کار میکرد و در آن دوران مجبور بود اثر را از مقامات پنهان کند.
همچون بسیاری دیگر از آثار آنگلوپولوس، این فیلم هم از برداشتهای بلند و ایستا و ترکیبشان با نماهای متحرک و فیلمبرداری شگفتانگیز از مناظر، حال و هوایی سوررئال ایجاد کرده است. نماها اغلب از نظر زمانی پس و پیش میشوند و تماشاگر بهتدریج منطق درونی اثر را درمییابد.
بازیگران سیار چه از نظر زمان تقریبا ۳ ساعت و ۴۵ دقیقهایاش و چه از نظر مقیاس موضوعی سیاسی اجتماعیاش اثری سترگ و اساسی در سینمای یونان به حساب میآید که دیدنش برای علاقهمندان به سینمای اروپا ضروری است.
فیلم درباره گروهی از بازیگران سیار است که به نقاط مختلف یونان سفر میکنند. بازیگران سیار با رویکردی جسورانه و چندلایه تاریخ یونان و تقلای این کشور در دهههای میانی قرن بیستم را میکاود.
شاخصترین آثار اولمی «افسانه دائمالخمر مقدس» (The Legend of the Holy Drinker) و «درخت چوب سندل» (The Tree of Wooden Clogs) است؛ او بابت افسانه دائمالخمر مقدس شیر طلایی جشنواره ونیز را تصاحب کرد و برای درخت چوب سندل نخل طلای جشنواره فیلم کن را به دست آورد.
درخت چوب سندل درباره زندگی دهقانی در شمال ایتالیای اواخر قرن نوزدهم است؛ فیلم او که به آثار اولیه موج نئورئالیستی شباهتهایی دارد روی زندگی فرودستان متمرکز است و بخشها و لایههای گوناگون زیستشان را بیواسطه به نمایش میگذارد. فیلم از دهقانها، کشاورزان و مردم محلی به جای بازیگران حرفهای بهره برده است. این اثر اولمی مراحل مختلف زندگی روستایی را متاثر از فرهنگ و سنتها میکاود و از اینکه واقعیتهای تلخ و بیرحم این زندگی را نمایش دهد پروایی ندارد.
استفاده از نماهای دور و البته نسبتا کند در سینمای اولمی رایج است؛ فیلمهای او غالبا واجد نوعی تفسیر اجتماعیاند گرچه این تفاسیر آنچنان آشکار نیستند و در لایههای سطحی اثر قرار نگرفتهاند.
درک مالکوم منتقد فیلم روزنامه گاردین در سال ۱۹۹۹ گفته بود هیچ فیلمسازی در قد و قامت جهانی نمیشناسد که به اندازه ارمانو اولمی نادیده گرفته شده باشد.
در فیلم استاکر یک راهنما، دو مرد (یک نویسنده مالیخولیایی به دنبال الهام و یک استاد دانشگاه در جستوجوی کشف علمی) را از مکانی مرموز و خطرناک که «منطقه» نام دارد، عبور دهد. در منطقه نقطهای وجود دارد که میگویند عمیقترین و درونیترین آرزوهای افراد را برآورده میکند.
فیلم عناصر علمی-تخیلی را با موضوعات فلسفی و روانشناختی در هم آمیخته است.
فیلم سینمایی استاکر هنگام اکران اولیه از منتقدان واکنشهایی متضاد گرفت اما از آن دست آثاری بود که زمان کیفیت و عیارشان را به سینمادوستان ثابت کرد و آنها را در میان برجستهترین فیلمهای تاریخ سینما قرار داد.
تعدادی از منتقدان ماهیت تمایلات انسانی را بهعنوان مضمون مرکزی اثر شناسایی کردند؛ جیمز براردینلی منتقد آمریکایی معتقد است فیلم نشان میدهد درونیترین میل یک فرد ممکن است لزوما همان چیزی که او گمان میکند نباشد و شاید بهتر باشد اساسا فرد به این میل دست پیدا نکند.
دیوید بوردول استاکر را چنین توصیف میکند: «استاکر سفری تمثیلی به سوی منطقه، به جایی که زندگی انسان میتواند به طور اساسی دچار تحول شود، را در چشماندازی از ضایعات مابعدصنعتی به تصویر میکشد. استاکر در مایههای آبی تیره فیلمبرداری شده است و از حرکات هیپنوتیک دوربین که به قدر دردآوری کند هستند برای خلق چیزی که خود کارگردان آن را فشار زمان مینامد و از خلال نماها جاری است، بهره میگیرد.»
تقریبا روشن است که فیلم «یک زن تنها» مشهورترین اثر آگنیشکا هولاند نیست اما این اثر ساخته شده در سال ۱۹۸۱ که درست پیش از حکومت نظامی در لهستان و فرار کارگردانش به فرانسه تولید شده بود یکی از سیاسیترین آثار هولاند است. روایتی سرراست، صادقانه و انتقادی از ریاضتکشی و تلاش برای بقا زیر سایه کمونیسم.
کار نیکو را اغلب منتقدان بهعنوان یکی از آثار برجسته اواخر دهه ۱۹۹۰ و بهترین فیلم کارگردانش میشناسند. فیلم شاهکاری است که به وضوح نشان میدهد کلر دنی در داستانگویی بصری تا چه حد مستعد است.
این اثر سینمایی در آمریکا به شکل نسبتا گستردهای تحسین شد و منتقدان درباره شیوههای فیلمبرداری، تدوین و داستانگوییاش نکات مثبت متعددی را مطرح کردند. از نظر منتقدان دنی موفق شد با این اثر یک داستان متعلق به ادبیات کلاسیک را به زیباترین شکل اقتباس کرده و درون قالب یک تراژدی مدرن قرار دهد.
این کمدی سیاه سوئدی از مجموعه قسمتهایی بیارتباط با هم تشکیل شده که در کلیتشان جنبههایی از زندگی مدرن را بازتاب میدهند. فیلم تعداد زیادی از نقل قولهای سزار وایهو شاعر اهل پرو را در بخشهای مختلف خود همچون نقشمایهای تکرارشونده به کار میگیرد.
آوازهایی از طبقه دوم اولین فیلم از سهگانهای بود که سالهای بعد با دو فیلم «شما، زندهها» (Songs from the Second Floor) و «کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست» (A Pigeon Sat on a Branch Reflecting on Existence) کامل شد.
هنر آندرشون و دیدگاه بیهمتای او روی لحظاتی متمرکز است که امورات روزمره و مبتذل جنبههایی غریب و نامانوس پیدا میکنند. قاببندیهای پروسواس و دقیق، استفاده از رنگها در تناسب با وضعیت از گرمترین تا سردترین و دیالوگهای محدود از جمله ویژگیهای فراموشنشدنی این اثر سینماییاند.
با وجود دیالوگهای اندک قدرت بصری فیلم چنان تکاندهنده است که تصویر این جامعه در حال تکاپو و پناهآورده به خرافات و تشریفات بیهوده تا ابد در ذهن مخاطبان باقی میماند. راجر ایبرت منتقد روزنامه شیکاگو سان-تایمز در نقدی که سال ۲۰۰۲ درباره فیلم نوشته بود به همین نکته چنین اشاره کرد: «ممکن است از فیلم لذت نبرید اما آن را از یاد هم نخواهید برد.»
گرچه این خط داستانی ممکن است به ظاهر کلیشهای به نظر برسد اما تجربه تماشای فیلم و بویژه غافلگیریهای صحنههای پایانی باعث شده دختر چاق یکی از هوشمندانهترین و در عین حال درگیرکنندهترین آثار کاترین بریا باشد. فیلمی به شدت تکاندهنده، در مواقعی آزاردهنده با نگاهی جسورانه که تقریبا اغلب اسطورههای تثبیتشده ذهنی مخاطبانش را به بازی میگیرد.
یکی از مسائل مناقشهبرانگیز پیرامون دختر چاق پرداختن به مسائل جنسی نوجوانان بود و فیلم به همین دلیل در انتاریو ممنوع اعلام شد؛ سوای ممنوعیت در انتاریو دختر چاق تقریبا در بسیاری از کشورهای جهان صرفا برای مخاطبان بزرگسال نمایش داده شد.
فیلم کاترین بریا را میتوان اثری در رابطه با پیوند میان دو خواهر در نظر گرفت که در واقع دو بخش متضاد از یک روح واحدند.
فیلم را باید از مشهورترین آثار آلمودوار و دهههای اخیر سینمای اسپانیا در نظر بگیریم که موفق شد جوایز متعددی از جمله جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان و اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را تصاحب کند.
گرچه ممکن است بعضی از منتقدان فیلم دیگر آلمودوار یعنی «همه چیز درباره مادرم» (All About My Mother) را ترجیح دهند اما تردیدی نیست که با او حرف بزن در کنار این اثر سینمایی بزرگترین و پراهمیتترین آثار این فیلمساز را تشکیل میدهند.
این ملودرام پرعطوفت که زیرکی و جنبههای هنری برجستهای از کارنامه کاری فیلمساز اسپانیایی را به نمایش میگذارد از نظر ساختاری و احساسی پیچیده و از نظر اخلاقی واجد تضادهایی حلناشدنی است. فیلم در عین حال دغدغههای همیشگی پدرو آلمودوار پیرامون جنسیت و بدن را به دقت و ظرافت مطرح میکند.
گرچه این نکته هم انکارناپذیر است که در دوران جدید پس از جنبش «من_هم» (MeToo) با او حرف بزن بسیار مناقشهبرانگیزتر از گذشته جلوه میکند.
«اوزاک» از جمله آثار ابتداییتر کارنامه این هنرمند ترک است. فیلم داستان یوسف، یک کارگر جوان کارخانه را روایت میکند که شغلش را از دست داده و برای یافتن شغل جدید به استانبول سفر میکند. یوسف در این سفر در خانه محمود ساکن میشود؛ محمود یک عکاس روشنفکر و متمول است اما یوسف تقریبا بیسواد است و فاقد پیچیدگیهای روشنفکری. رابطه میان این دو، موتور محرک فیلم جیلان است.
گرچه آثار اخیر این کارگردان همچون «خواب زمستانی» (Winter Sleep) و «درخت گلابی وحشی» (The Wild Pear Tree) جنبههای رمانگونه پررنگی پیدا کرده اما آثار ابتدایی جیلان متفاوت، موجز و اغلب بسیار نیشدار و طعنهآمیز بودند. اوزاک که ویژگیهایی روانشناختی و فلسفی دارد در عین حال نوعی کمدی بسیار تلخ را هم چاشنی کار کرده تا با زیرکی به کالبدشکافی برخی از ناهنجاریهای روابط مردان و البته تنشهای طبقاتی برسد. فیلم نگاهی همزمان تلخ و شیرین به شهر استانبول هم دارد و تصاویر چشمنواز آن توسط خود جیلان فیلمبرداری شده است.
ماجرای فیلم در سالهای پایانی دوران کمونیستی کشور رومانی جریان دارد و روایتگر داستان دو دانشجوی دختر هماتاقی است که درگیر روند غیرقانونی سقط جنین میشوند؛ فیلم وفاداری میان این دو دوست و بحرانی که با آن روبهرو میشوند را در بستر مشکلات اجتماعی یک دوره خاص از تاریخ رومانی بررسی میکند.
چهارماه، سههفته و دو روز که ابتدا در جشنواره بینالمللی کن به نمایش درآمد از همان جشنواره هم جایزه نخل طلا برد و توجه گسترده جهانی را برانگیخت.
چهارماه، سههفته و دو روز نمونه تمامعیاری بود از آثار موفق موج نوی سینمای رومانی که در کنار جنبههای واقعگرایانه به شدت پرتعلیق و درگیرکننده است. ریتمی که مونجیو به کار گرفته در لحظاتی به شکل عمدی مخاطب را مملو از حس وحشت و نفرت میکند؛ از سوی دیگر رویکرد کاملا غیراحساسی کارگردان تجربه بسیار جذاب و عجیبی را برای تماشاگران ایجاد کرده است.
این درام بلوغ (Coming-of-age) بر زندگی مریم دختر نوجوانی که در محلهای پرخشونت واقع در حومه پاریس ساکن است تمرکز دارد. فیلم درک و دریافت معمول از نژاد، جنسیت و طبقه را به چالش کشیده و به بحث میگذارد. یکی از اهداف سیاما روایتگری داستان دختران نوجوان سیاهپوست بوده که به باور او در آثار سینمای فرانسه صدای چندانی ندارند و کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند.
ظاهرا مشاهده گروههای دوستی دختران نوجوان سیاهپوست اطراف پاریس برای فیلمساز الهامبخش بوده و اثر هم به هدف نمایش دوستی، رابطه خواهرانه و پیوند خاص میان این دختران نوجوان ساخته شده است.
دختربچگی در ادامه دو فیلم دیگر این کارگردان یعنی «نیلوفرهای آبی» (Water Lilies) و «تامبوی» (Tomboy) نوعی سهگانه جوانی (Youth Trilogy) را تشکیل دادند.
بازیگر نقش اصلی فیلم کاریدجا توره در نقش مریم عملکردی شگفتانگیز نشان داده و به بهترین شکل تنشهای خاص یک نوجوان را میان دو دوره کودکی و جوانی که به دلیل جنسیت، سن و نژادش به حاشیه رانده شده نمایش داده است. سیاما تعداد قابل توجهی از بازیگران دیگر فیلم را از میان غیرحرفهایها و لابهلای نوجوانان عادی محلههای مورد توجهش برگزید.
دختربچگی زبان و جهان شخصیتهایش را میشناسد و با هوشمندی، بلاغت و بینشی مثالزدنی قدرت و پیچیدگی روانی این شخصیتها را آشکار و البته تحسین میکند.
این داستان عاشقانه خیالانگیز و پیچیده در پسزمینه فضای بیرحمانه یک کشتارگاه، گستره وسیعی از احساسات متفاوت را در مخاطب بیدار میکند؛ فیلمی که زیبایی، وحشت، لذت، غم، مرگ و زندگی را به شکل توامان کنار هم گذاشته و با نوعی زبردستی شاعرانه مخاطبان را مسحور خود میکند.
منبع: دیجیمگ
البته باید تأکید کنیم که انتخابکنندگان این ۲۵ فیلم قصد مقایسه آنها را با سایر آثار مطرح نداشتهاند و فقط ۲۵ فیلم ضروری یا شاخص را از نگاه خود انتخاب کردهاند؛ آثاری که از زاویه دید آنها مهم، تأثیرگذار یا خلاقانهاند و نقش برجستهای در تاریخ سینمای قاره اروپا ایفا کردهاند. این آثار در کنار هم میتوانند برشی مهم و در عین حال کوچک از تحولات سینمای اروپا طی حدود یک صد سال گذشته باشند.
تلاش شده لیست تا حد ممکن آثار متنوعی را در بر بگیرد؛ تنوع از لحاظ کشور محل تولید، زمان تولید و داستانهایی که آثار قصد روایتشان را دارند. از نظر تاریخی قدیمیترین فیلم لیست به سال ۱۹۲۲ بازمیگردد در حالی که متأخرترین اثر تولیدشده متعلق به سال ۲۰۱۷ است. در لیست به فیلمهایی از سینمای روسیه و ترکیه هم برمیخوریم؛ دو کشوری که میتوان ادعا کرد هر دو فقط تا حدودی اروپاییاند اما در هر حال بخشی از آثار سینماگران این کشورها قطعا میراث سینمای اروپا به حساب میآید.
محققان تاریخ سینما درباره محل تولد دقیق این هنر نظر واحدی ندارند؛ برخی از لیدز در انگلستان، گروهی از پاریس در فرانسه و تعدادی از نیویورک در ایالات متحده آمریکا نام بردهاند. اما آشکار است که اروپا همواره نیرویی اساسی و حیاتی در تحولات سینمایی بوده و گرچه از نظر تأثیرات تجاری به پای صنعت بزرگ سینمای آمریکا و هالیوود نمیرسد اما از زاویه هنری بر کلیت هنر سینما تأثیرات گستردهای داشته. از طرف دیگر نمیتوان منکر این واقعیت شد که سینماگران مهاجر اروپایی در شکلدادن به آنچه امروز تحت عنوان هالیوود میشناسیم هم نقش بسیار پررنگی داشتهاند.
بخشی از مهمترین جنبشهای سینمایی در تاریخ سینما را مدیون هنرمندان و موجهای هنری اروپا هستیم. موج اکسپرسیونیستی سینمای آلمان، جریان مونتاژ سینمای شوروی، موج نئورئالیستی سینمای ایتالیا و نهایتا موج نوی سینمای فرانسه در سراسر جهان الهامبخش هنرمندان بسیاری بودهاند.
در ادامه به ترتیب تاریخ ۲۵ فیلم مطرح و پراهمیت را از میان آثار بزرگ سینمای اروپا طی صد سال گذشته معرفی میکنیم.
۱. نوسفراتو (Nosferatu)
- کارگردان: فریدریش ویلهلم مورنائو
- بازیگران: ماکس شرک، گرتا شرودر، گئورگ اچ. اشنل
- تاریخ اکران: ۱۹۲۲
- کشور تولیدکننده: آلمان
نوسفراتو اثر بسیار پرنفوذی در ژانر وحشت است و هنوز پس از گذشت حدود ۱۰۰ سال از زمان ساخت آن چون جواهری در میان آثار سینمای وحشت میدرخشد.
در فیلم مورنائو ماکس شرک نقش کنت اورلوک را ایفا میکند؛ خونآشامی که داستانش در دوران صامت سینمای اروپا وحشتی عظیم را به قلب تماشاگران افکند.
تصویر اورلوک در حال بالا رفتن از پلهها برای رسیدن به قربانی و چنگزدن به سینه او به یکی از تسخیرکنندهترین تصاویر سینمایی تمام دورانها تبدیل شد. این صحنه به حدی مشهور بود که حتی در تاریخ سینما به سوژه برداشتهای طنزآمیز هم تبدیل شد.
گرچه نوسفراتو امروز تقریبا بعد از گذشت صد سال جایگاه بسیار مستحکمی در تاریخ سینما یافته است اما شروع کار برای این فیلم چندان ساده نبود. ابتدا فیلم در بریتانیا با مشکل مواجه شد چرا که مناقشههایی پیرامون قانونیبودن اقتباس از کتاب دراکولای استوکس مطرح شد. این ماجرا سبب شد بسیاری از نسخههای فیلم معدوم شود اما در نهایت فیلم نوسفراتو همچون ضدقهرمانش از میان نرفت و بهعنوان یکی از کلاسیکهای هنر سینما جاودانه شد.
۲. مصائب ژان دارک (The Passion of Joan of Arc)
- کارگردان: کارل تئودور درایر
- بازیگران: رنی ژان فالکونتی، آندری برلی، موریس شوتز
- تاریخ اکران: ۱۹۲۸
- کشور تولیدکننده: فرانسه
«مصائب ژان دارک» که به باور بعضی از کارشناسان بزرگترین فیلم صامتی است که به سبک بینالمللی ساخته شده به خاطر کارگردانی فوقالعاده، بازی بینقص رنی ژان فالکونتی در نقش ژان دارک و کیفیت نهایی فیلم بهعنوان یکی از بهترین آثار تاریخ سینما مشهور است. درایر که یک کارگردان دانمارکی بود برای ساخت فیلمی به فرانسه دعوت شد؛ او ترجیح داد درباره ژان دارک فیلم بسازد؛ درباره یکی از آیکونهای مهم تاریخ فرانسه که محبوبیت بسیاری داشت.
پس از ساخت فیلم جنجالهایی سر این موضوع برپا شد که آیا واقعا شایسته است یک کارگردان دانمارکی درباره یکی از اسطورههای ملی فرانسه فیلم بسازد یا نه. نهایتا فیلم همراه با بازبینی مجدد و سانسور پخش شد و توانست شهرتی عالمگیر به دست آورد؛ در سال ساخت فیلم بسیاری از اهالی سینما معتقد بودند مصائب ژان دارک بهترین فیلمی است که تا به حال ساخته شده؛ فیلمی که پس از دههها هنوز مورد بحث قرار میگیرد و در فهرست بهترینهای بزرگان سینما جای دارد.
نمای نزدیک از چهره اشکبار فالکونتی و تلاشی دردناک برای حفظ خونسردی پیش از سوزاندهشدن در میان فریادهای جمعیتی از اوباش از آن دست تصاویر فراموشنشدنی مصائب ژان دارک بود. این نمای نزدیک همچون لحظهای تاریخی و مهم بود که نشان میداد چطور در سینما میتوان چهرهها را کاوید و به درونیات پیچیدهشان نزدیک شد.
فیلم درایر آخرین فیلم صامت او بود که تقریبا با بسیاری از آثار تاریخی و شیوههای آشنای آنها بویژه در سطح فیلمبرداری تفاوت داشت. این آثار عموما از مستر شاتها (نمایی که سعی میکند همه بازیگران صحنه را در بر بگیرد و عموما نمای دور است که میتواند نقش نمای معرف را هم بازی کند) بهره میگرفتند اما درایر تا حد زیادی از این نوع فیلمبرداری پرهیز کرد تا با نماهای نزدیک از زوایای خاص نگاه جدید خود به سینما را آشکار کند. این نماهای نزدیک از چهرههای بازیگران باعث میشد جزییات چهرهها به شکل محسوسی برجسته شوند و بویژه احساسات موجود در صورت نقش اصلی فیلم تأثیرگذاری شدیدی پیدا کند.
۳. آتالانت (L’Atalante)
- کارگردان: ژان ویگو
- بازیگران: دیتا پارلو، میشل سیمون، کلود اولین
- تاریخ اکران: ۱۹۳۴
- کشور تولیدکننده: فرانسه
کارگردانهای موج نوی سینمای فرانسه که نگاهی بسیار انتقادی به فیلمهای دهههای قبل سینمای فرانسه داشتند در مقابل آتالانت رویکرد کاملا متفاوتی نشان دادند و یکسره فیلم را ستودند. در دهههای بعد نیز آتالانت بهعنوان اثری شاعرانه که میتواند دید و درک بیننده را نسبت به سینما متحول کند شناخته شد و در آثار بسیاری از کارگردانهای شاخص جهان الهامبخش بود.
ژان ویگو کارگردان فیلم که مستعدترین چهره سینمای فرانسه دهه ۱۹۳۰ بود، سرنوشتی غمانگیز داشت و به سن ۲۹ سالگی از دنیا رفت. آثار او گاه جنبههای سوررئالیستی داشت؛ گرچه ویگو تنها ۴ فیلم ساخت اما همین کارنامه کاری محدود به گنجینهای الهامبخش در سینمای اروپا تبدیل شد. ویگو پس از دو فیلم کوتاه اولش، اثری ۴۰ دقیقهای به نام «نمره اخلاق، صفر» (Zero for Conduct) را جلوی دوربین برد که سوررئالیستیترین فیلم این کارگردان ارزیابی شده است.
تنها فیلم بلند ویگو آتالانت است که همزمان در کنار گرایشهای واقعگرایانه ریشه در عناصر رویاگون هم داشت.
۴. ولگردها (I Vitelloni)
- کارگردان: فدریکو فلینی
- بازیگران: آلبرتو سوردی، فرانکو فابریتزی، فرانکو اینترلنگی
- تاریخ اکران: ۱۹۵۳
- کشور تولیدکننده: ایتالیا
فیلم گرایشی دوگانه نسبت به مردانگی سنتی ایتالیایی نشان میدهد و همزمان که گاهی با آن مهربان و مداراگر است نقدهایی بیرحمانه هم مطرح میکند. ولگردها یکی از فیلمهایی بود که تأثیر بسیاری روی مارتین اسکورسیزی جوان داشت و انگار این سینماگر مشهور آمریکایی را بسیار شیفتهی خود کرده بود.
گفته میشود که فیلم واجد عناصر خودزندگینامهای است و بخشهایی از زندگی خود فلینی را نمایش میدهد؛ البته این نکته هم انکارناپذیر است که ولگردها آینهای است در برابر جامعه ایتالیا و تغییرات آن در دهه ۱۹۵۰. این اثر سینمایی شروع فعالیت حرفهای آلبرتو سوردی بود؛ یکی از مشهورترین کمدینهای ایتالیایی پس از جنگ جهانی دوم که بعد از این فیلم در سینمای ایتالیا حضوری بسیار گسترده داشت.
۵. چشمچران (Peeping Tom)
- کارگردان: مایکل پاول
- بازیگران: هاینتس بوم، مویرا شیرر، آنا مسی
- تاریخ اکران: ۱۹۶۰
- کشور تولیدکننده: بریتانیا
ساخت این اثر سینمایی به دلیل موضوع جنجالبرانگیز و خشونتش باعث واکنش بسیار تند منتقدان شد و به شکل کلی تأثیر بسیار بدی روی فعالیت حرفهای مایکل پاول در بریتانیا داشت. منتقدان فیلم را اثری فاسد و مازوخیستی نامیدند که باید هر چه سریعتر به چاه فاضلاب انداخته شود.
با این وجود فیلم در سالهای ابتدایی یک گروه خاص از هواداران را جذب کرد. در سالهای بعد چشمچران مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت و مشخص شد که یک شاهکار تاریخ سینما با بیرحمی و کوتهفکری منتقدان نادیده گرفته شده است. فیلم در عین حال به رابطه ناسالم میان چشمچرانی و خشونت میپردازد؛ فیلمی خطرناک درباره خطرات بالقوهی تماشا.
برخی از منتقدان و نظریهپردازان به ارتباط میان این اثر و سینمای هیچکاک هم پرداختهاند. از نظر این گروه موضوع چشمچرانی در چندین اثر هیچکاک هم مورد مداقه قرار گرفته است و عنوان فیلم در کنار چندین و چند نمای آن احتمالا تحت تأثیر برخی فیلمهای هیچکاک از جمله «سرگیجه» (Vertigo) است. از طرفی این را هم میدانیم که فیلم سینمایی «پنجره عقبی» (Rear Window) هیچکاک ارتباط وثیقی با مفهوم چشمچرانی دارد.
چشمچران با فیلم سینمایی «روانی» (Psycho) هم مقایسه شده اما نه از نظر تأثیرپذیری چرا که هر دو فیلم که دو قاتل سریالی را در مرکز داستان داشتند تقریبا در یک بازه زمانی اکران شدند. گفته میشود که ممکن است واکنش منفی منتقدان به فیلم پاول از دلایلی بوده باشد که هیچکاک از برگزاری نشست رسانهای برای فیلم روانی اجتناب کرد و همین موضوع باعث شد روانی در گیشه موفق شود اما چشمچران شکست بخورد.
نهایتا به این نکته هم اشاره کنیم که فیلم سینمایی چشمچران فرصت خوبی برای نظریهپردازان فمینیست سینما شد تا میان بعضی از ایدههای خود و مضامین فیلم ارتباطهایی برقرار کنند. این نظریهپردازان (که یکی از معروفترین آنها لورا مالوی بود) به جنسیت همچون یک برساخت اجتماعی مینگریستند که جنبههای فرهنگی و تاریخی دارد و نقش چشمچرانی و خودشیفتگی را در نگاه به زنان برجسته میکردند؛ آنها معتقد بودند سینمای رایج تماشاگران را اصطلاحا «جنسیتدار» میکند؛ سادهتر بگوییم، آنها معتقد بودند نگاه دوربین همان نگاه مردانه است. البته این بحث مفصلتر از آن است که در این فرصت بتوان به آن پرداخت اما صرفا با اشاره به آن میتوان به تأثیرگذاری فیلم مایکل پاول در سطح بحثهای تئوریک نظریهی فیلم پی برد.
۶. روکو و برادرانش (Rocco and His Brothers)
- کارگردان: لوکینو ویسکونتی
- بازیگران: آلن دلون، آنی ژیراردو، کلودیا کاردیناله
- تاریخ اکران: ۱۹۶۰
- کشور تولیدکننده: ایتالیا
ویسکونتی عضو حزب کمونیست ایتالیا بود اما در خانوادهای نسبتا اشرافی در شهر میلان زاده شد. به این ترتیب تضاد درونی میان دلمشغولیهای فکری و جایگاه طبقاتی او، خود بهخوبی توضیح میدهد چرا ویسکونتی به وضعیت طبقاتی در آثارش اهمیت میداد.
ویسکونتی که به آرمانهای چپگرایانه تعهد داشت در سالهای جنگ جهانی دوم به پارتیزانها پیوست و اولین فیلمش «وسوسه» (Ossessione) اگر چه یک فیلم نوار و اقتباسی از رمان «پستچی همیشه دو بار زنگ میزند» (The Postman Always Rings Twice) بود اما گرایشهای رئالیستی در سینمای ایتالیا را تقویت کرد؛ او و بعضی از منتقدان در حکمی مناقشهبرانگیز اعتقاد داشتند میتوان وسوسه را اولین فیلم نئورئالیستی سینمای ایتالیا نامید.
ویسکونتی در سالهای بعد «زمین میلرزد» (La terra trema) را که بهوضوح یک اثر نئورئالیستی درباره استثمار کارگران ماهیگیر سیسیل بود با بازیگران غیر حرفهای در راستای اهداف تبلیغاتی حزب کمونیست ایتالیا و البته با پول خودش جلوی دوربین برد.
«روکو و برادرانش» هم از آن دست آثار ویسکونتی بود که داستان خانوادههای اشرافی را بازگو نمیکرد. فیلم داستان یک خانواده مهاجر را روایت میکند که از جنوب به جامعه صنعتی شمال آمدهاند اما هنوز کاملا در این جامعه جا نیفتادهاند. نام فیلم ترکیبی است از کتاب «جوزف و برادرانش» اثر توماس مان و نام روکو اسکوتلارو یک شاعر ایتالیایی که در شعرهایش احساسات دهقانهای جنوب ایتالیا را شرح داده است.
فیلم بازیگران شاخصی را چون آلن دلون و کلودیا کاردیناله (پیش از شهرت جهانیاش) به خدمت گرفته است. موسیقی روکو و برادرانش را نینو روتا ساخته که بیشتر برای ساخت موسیقی فیلم سینمایی «پدرخوانده» (The Godfather) مشهور است.
۷. پرسونا (Persona)
- کارگردان: اینگمار برگمان
- بازیگران: بیبی آندرشون، لیو اولمان
- تاریخ اکران: ۱۹۶۶
- کشور تولیدکننده: سوئد
داستان فیلم درباره یک پرستار جوان به نام آلما و بیمار او، یک بازیگر معروف و شناخته شده است. زن بیمار ناگهان دست از سخن گفتن کشیده و پرستار که باید از این بازیگر، نوعی مراقبت روانی به عمل آورد در طول زمان به حدی از نزدیکی به بیمارش میرسد که به سختی میتواند خود را از او تمیز دهد.
خردکردن و سپس ادغامکردن دو شخصیت زن فیلم از سوی برگمان حرکتی جسورانه و کاملا متفاوت با موضوعات و دلمشغولیهای قبلی آثار برگمان بود که به باور بعضی منتقدان تأثیرپذیری او را از روانشناسی یونگی نشان میداد.
فیلم موضوعات بسیار عمیقی را در لایههای مختلف خود به شیوهای که تا به حال در تاریخ سینما بیسابقه بود به پرسش میگذارد. شخصیت چیست؟ چه چیزی یک شخصیت را شکل میدهد؟ یک فرد با فرد دیگر چه تفاوتهایی دارد؟ چرا نقابهایی به صورت میزنیم و تظاهر میکنیم این نقاب در حقیقت خود ما هستیم؟ چرا یک نقاب را انتخاب میکنیم و به یک نقاب دیگر نه میگوییم؟ پشت این نقابها چه پنهان کردهایم؟
به هر حال فیلم برگمان از اولین روز نمایش تا به حال سوژه انواع و اقسام تحلیلها، تفسیرها، ارجاعها، ادای دینها و نقدها بوده است. این نقدها حوزههای گوناگونی نیز داشتهاند؛ نقدهای روانشناختی، فرهنگی، اجتماعی و حتی مربوط به مطالعات جنسیتی. در نهایت امروز پس از همه این سالها یک چیز برای ما بهعنوان مخاطب سینما آشکار شده است: تصور سینما و درک آن بدون پرسونای برگمان قطعا چیز بزرگی کم دارد.
۸. بابونهها (Daisies)
- کارگردان: ویهرا خیتیلووا
- بازیگران: ییتکا چرهوا، ایوانا کاربانووا
- تاریخ اکران: ۱۹۶۶
- کشور تولیدکننده: چکسلواکی
این فیلم که ویژگیهای آنارشیستی داشت هم عناصری علیه آن جمعگرایی خاص کشورهای کمونیستی از خود نشان داد و هم مواضعی علیه مردسالاری اتخاذ کرد.
فضای سوررئالیستی فیلم ویهرا خیتیلووا متاثر بود از ویژگیهای سینمای نو در چکسلواکی که به سوی تخیلی ناب حرکت میکرد. این جریان سینمایی که دوران اوج خود را در سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ سپری کرد از فیلمسازانی تشکیل شده بود که از نظر مضمونی علایق مشترکی داشتند و تقریبا اغلب سعی میکردند از آن نوع واقعگرایی موجود در «رئالیسم سوسیالیستی» که به کشورهای تحت نفوذ شوروی تحمیل شده بود فرار کنند.
گرایشهای سوررئالیستی میتوانست یکی از همین راههای فرار باشد و فیلم بابونهها از این زاویه بهتر قابل درک است. یان نمچ که خود از فیلمسازان برجسته این جریان بود زمانی در یکی از سخنرانیهایش که باعث خشم مقامات کمونیستی شد گفته بود: «کارگردان باید دنیای خاص خود را بیافریند، دنیایی مستقل از واقعیت.»
۹. علی: ترس روح را میخورد (Ali: Fear Eats the Soul)
- کارگردان: راینر ورنر فاسبیندر
- بازیگران: بریگیته میرا، الهادی بن سالم، باربارا ولنتین
- تاریخ اکران: ۱۹۷۴
- کشور تولیدکننده: آلمان غربی
راینر ورنر فاسبیندر یکی از چهرههای مهم موج نوی سینمای آلمان است و شاید بتوان ادعا کرد علی: ترس روح را میخورد بهترین فیلم او است. فیلمی خلاقانه و بسیار بیپروا درباره عشق که این بار خلاف آثار آشنای رمانتیک قرار نیست عشق میان دو جوان خوش سیما و بیدغدغه را نشان دهد بلکه عشق به شکل و شیوهای بسیار واقعیتر و در عین حال متفاوت را روی پرده برده است.
همچون بسیاری دیگر از آثار فاسبیندر این اثر هم ویژگیهای خاص سینمای او را دارد؛ شخصیتهایی که تا حد زیادی درون دریای ناامیدی و رنج فرو رفتهاند و چشماندازهای چندان روشنی را پیش روی خود نمیبینند. با این وجود تنها نقطه مثبت ماجرا وجود عشق همچون مرحمی است که میتواند بعضی از زخمهای گذشته را تا حدی التیام بخشد.
فاسبیندر که بابت مصرف بیش از حد مواد مخدر از دنیا رفت و ۳۷ سال بیشتر عمر نکرد، به دلیل مضامین جنجالبرانگیز و البته زندگی شخصیاش از مشهورترین چهرههای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ سینمای آلمان بود. این فیلمساز آلمانی دهه ۱۹۷۰ را با توجه بیشتر به ملودرامهای خانوادگی سپری کرد.
دیوید بوردول و کریستین تامسون در کتاب مهمشان «تاریخ سینما» درباره آثار فاسبیندر و فیلم علی: ترس روح را میخورد چنین نوشتند: «بیشتر فیلمهای فاسبیندر درباره قدرتاند. او غالبا توجه خود را بر قربانی کردن و همشکلگرایی متمرکز میکند و نشان میدهد چگونه اعضای یک گروه بیرونیها را استثمار و مجازات میکنند. فاسبیندر بر این نکته اصرار میکند که قربانی معمولا استانداردهایی را که گروه به کار میبندد میپذیرد و بنابراین خود به این نتیجه میرسد مستحق کیفری است که تحمل میکند. در فیلم علی: ترس روح را میخورد، علی به معنای دقیق کلمه پیشداوریهای نژادیای را که او را رنج میدهند درونی میکند و از بیماری قرحه – یک بیماری رایج در میان کارگران مهاجر – از پا در میآید.»
۱۰. سلین و ژولی قایقسواری میکنند (Céline & Julie Go Boating)
- کارگردان: ژاک ریوت
- بازیگران: دومینیک لابوریه، ژولیت برتو، بول اوژیه
- تاریخ اکران: ۱۹۷۴
- کشور تولیدکننده: فرانسه
ریوت فیلمنامه سلین و ژولی قایقسواری میکنند را با همکاری بازیگران فیلم از جمله دومینیک لابوریه و ژولیت برتو نوشت؛ این دو، نقش دو زن را بازی میکنند؛ یکی کتابدار و دیگری شعبدهباز که در یک روز دلپذیر تابستانی پاریس با هم ملاقات و خود را وارد یک ماجراجویی لذتبخش میکنند.
داستان فیلم که از دو داستان از آثار هنری جیمز الهام گرفته شده نوعی ترکیب بدیع و البته هذیانی است از فمینیسم دوران هیپیها، کمی حال و هوای عرفانی و عناصری از کمدیهای بزنبکوب.
به شکل کلی شعبده و جادو بخشی جداییناپذیر از درونمایه اثر است. سلین یک شعبدهباز است که در یک کلوپ شبانه به اجرای تردستیهایش میپردازد. نوعی خاصیت جادویی هم در کارتهای تاروت ژولی به چشم میخورد. در نهایت جادوی واقعی هم راه خود را به فیلم باز میکند و روایت را به نقطهای جدید انتقال میدهد.
۱۱. معمای کاسپار هاوزر (The Enigma of Kaspar Hauser)
- کارگردان: ورنر هرتسوک
- بازیگران: برونو اسلانشتاین، بریجیت میرا، مایکل کروشر
- تاریخ اکران: ۱۹۷۴
- کشور تولیدکننده: آلمان غربی
«معمای کاسپار هاوزر» در کنار چند فیلم دیگر هرتسوک از جمله «آگیره، خشم پروردگار» (Aguirre, the Wrath of God) از جمله آثار شاخص این فیلمساز آلمانی است. فیلم داستان فردی به نام کاسپار هاوزر را دنبال میکند که در ۱۷ سال نخست زندگیاش در یک سلول کوچک به زنجیر بوده و از تمام انسانها دور نگه داشته شده است. مردی که هاوزر را اسیر کرده عاقبت او را از سلول خارج کرده، چند عبارت کوتاه به او میآموزد و سپس در شهر رهایش میکند. هاوزر که همه عمرش را به دور از انسانها زندگی کرده سوژه کنجکاوی شده و حتی در سیرک برای تماشا و سرگرمی به نمایش گذاشته میشود.
فیلم هرتسوک براساس نامههای به جا مانده از کاسپار هاوزر ساخته شده و تلاش شده تا حد امکان در تطابق با داستان واقعی پیش رود. هرتسوک گفته است که نام فیلم را هم از رمان «ماکونایما» اثر ماریو د آندراده نویسنده برزیلی الهام گرفته است.
هرتسوک تلاش کرد معمای کاسپار هاوزر در ارتباطی تنگاتنگ با روح رمانتیسیسم آلمانی (جنبشی با تمرکز بر واکنشهای احساسی در برابر تسلط روزافزون خرد محوری) باشد؛ مثلا در حالی که یک استاد قصد دارد هاوزر را آموزش داده و اصطلاحا متمدن کند، نگاه جامعه به او تحت تأثیر الگوی قرن نوزدهمی «وحشی نجیب» (Noble Savage) است؛ اصطلاحی که برای اشاره به افراد قبایل بدوی به کار میرفت و در واکنش به حرکت سریع جهان به سوی تمدن، بدویت و ذات طبیعی چنین افرادی را میستود.
گرچه فیلم بابت فضاسازیها و فیلمبرداریاش مورد توجه قرار گرفته اما یکی از نقاط قوت خاص آن حضور بازیگری بیتجربه در نقش اصلی است؛ یک نوازنده خیابانی که بخش قابل توجهی از جوانیاش را در بیمارستانهای روانی بستری بود و سپس به شکل خودآموز موسیقی فراگرفت؛ استفاده هرتسوک از این بازیگر در نقش اصلی و موفقیت او در ایفای این نقش از جمله نقاط درخشان این اثر سینمایی است.
۱۲. شیفته (Swept Away)
- کارگردان: لینا ورتمولر
- بازیگران: جانکارلو جانینی، ماریآنجلا ملاتو، ریکاردو سالوینو
- تاریخ اکران: ۱۹۷۴
- کشور تولیدکننده: ایتالیا
گرچه شیفته با نظرات متفاوت منتقدان روبهرو شد اما عمده آنها فیلم را تحسین کردند. فیلم لینا ورتمولر در سال ۲۰۰۲ توسط گای ریچی با بازی مدونا، آدریانو جانینی و بروس گرینوود بازسازی شد اما ابدا نتوانست به پای کیفیت فیلم اصلی برسد.
راجر ایبرت معتقد بود فیلم با وجود تمایل کارگردان برای ساختن حکایتی از تقابل بورژوازی و پرولتاریا، فیلمی درباره یک مرد و یک زن باقی مانده و این را باید بهعنوان موفقیت اثر در نظر گرفت؛ در واقع ایبرت با این اظهارنظر معتقد بود فیلم با وجود مضامینی که مطرح میکند به اثری شعاری و موعظهگرانه تبدیل نشده است.
نکته جالب اینکه بعضی منتقدان فیلم را واجد سطحی از زنستیزی ارزیابی کردند (گرچه کارگردان فیلم خود یک زن بود) و بعضی منتقدان دیگر در پاسخ مساله اصلی فیلم را نه زنستیزی بلکه تقابل طبقاتی عنوان کردند. به هر حال فیلم ورتمولر که از معدود کارگردانهای زن مطرح سینمای ایتالیا است به مناقشهها و بحثهای درگیرکنندهای دامن زد.
ورتمولر سال ۱۹۶۳ و با دستیاری فلینی در فیلم «هشت و نیم» (½۸) وارد سینما شد؛ همان سال هم فیلم اول خود را ساخت و عاقبت یک دهه بعد با «عشق و آشوب» (Love and Anarchy) به موفقیت و توجه جهانی رسید.
۱۳. ژان دیلمان، شماره ۲۳ کهدو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل (Jeanne Dielman, 23 Quai du Commerce, 1080 Bruxelles)
- کارگردان: شانتال آکرمن
- بازیگران: دلفین سیریگ، ژاک دونیول-والکروز، شانتال آکرمن
- تاریخ اکران: ۱۹۷۵
- کشور تولیدکننده: بلژیک، فرانسه
ژان دیلمان از آن دست آثاری است که تحت عنوان «برشی از زندگی» (Slice of life) مقولهبندی میشوند و به شیوهای واقعگرایانه و البته هنرمندانه تکهای از زندگی عادی افراد را با همه ویژگیهایش جلوی دوربین میبرند. این دست از آثار عموما از شیوههای معمول گسترش طرح داستان استفاده نمیکنند یا از تضادهای آشنای طرح داستانی بهره نمیبرند.
ژان دیلمان با گذر زمان جایگاه ویژهای در تاریخ سینما پیدا کرد و بهعنوان یکی از آثار شاخص سینمای هنری شناخته شد. این فیلم سه ساعت و نیمه پاسخی بود به فشارهای سنگین و خفهکننده کار خانگی و آکرمن در این اثر با استفاده از برداشتهای بلند و بهکارگیری محسوس نماهای متوسط (Medium shot) روند تکراری و روزمره زندگی ژان را طی سه روز به دقت مورد بررسی قرار میدهد.
او آشپری میکند، تمیزکاری میکند، دوش میگیرد، موهایش را شستوشو میدهد و چرخه زیست روزمرهاش دوباره و دوباره میچرخد. فیلم احساسات متفاوتی را در مخاطبش ایجاد میکند؛ ممکن است برای بسیاری از تماشاگران تحمل این روزمرگی دشوار باشد و بهتدریج در آنها بیحوصلگی، خشم و حتی وحشت از این تکرار مکررات ایجاد شود اما در عین حال فیلم انتظارات تماشاگر از درام را هم کاملا دگرگون میکند.
در واقع آکرمان با کندکردن تعمدی روند حرکت داستان و رساندن آن به مرز زندگی واقعی باعث میشود به نکاتی توجه کنیم که آثار تجاری سینمای بدنه اصلی با ریتم تندشان کاملا از ذهنمان زدودهاند.
۱۴. بازیگران سیار (The Travelling Players)
- کارگردان: تئو آنگلوپولوس
- بازیگران: اوا کوتامانیدو، آلیکی یرگولی، ونگلیس کازان
- تاریخ اکران: ۱۹۷۵
- کشور تولیدکننده: یونان
«ابدیت و یک روز» (Eternity and a Day) فیلم شاخص دیگر این هنرمند یونانی است که توانست برنده نخل طلای جشنواره کن شود. ممکن است بعضی هواداران آنگلوپولوس «زنبوردار» (The Beekeeper) یا «گام معلق لکلک» (The Suspended Step of the Stork) را ترجیح دهند.
«بازیگران سیار» از آثار قدیمیتر فیلمساز است اما از سوی منتقدان و فیلمسازان برجسته بسیار ستایش شده و تنها فیلمی که از تئو آنگلوپولوس در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر مجله سایت اند ساوند قرار گرفته هم همین اثر سینمایی است.
بازیگران سیار که قسمت دوم از سهگانه تاریخ آنگلوپولوس در نظر گرفته میشود، تاریخ یونان را از اواسط قرن بیستم طی سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۲ دنبال میکند. فیلم زمانی در یونان اکران شد که حکومت نظامی یونان (حکومت سرهنگها) به پایان رسیده و این کشور وارد شرایط دموکراتیک شده بود، گرچه فیلمساز پیش از سقوط حکومت قبل روی فیلم کار میکرد و در آن دوران مجبور بود اثر را از مقامات پنهان کند.
همچون بسیاری دیگر از آثار آنگلوپولوس، این فیلم هم از برداشتهای بلند و ایستا و ترکیبشان با نماهای متحرک و فیلمبرداری شگفتانگیز از مناظر، حال و هوایی سوررئال ایجاد کرده است. نماها اغلب از نظر زمانی پس و پیش میشوند و تماشاگر بهتدریج منطق درونی اثر را درمییابد.
بازیگران سیار چه از نظر زمان تقریبا ۳ ساعت و ۴۵ دقیقهایاش و چه از نظر مقیاس موضوعی سیاسی اجتماعیاش اثری سترگ و اساسی در سینمای یونان به حساب میآید که دیدنش برای علاقهمندان به سینمای اروپا ضروری است.
فیلم درباره گروهی از بازیگران سیار است که به نقاط مختلف یونان سفر میکنند. بازیگران سیار با رویکردی جسورانه و چندلایه تاریخ یونان و تقلای این کشور در دهههای میانی قرن بیستم را میکاود.
۱۵. درخت چوب سندل (The Tree of Wooden Clogs)
- کارگردان: ارمانو اولمی
- بازیگران: لوییجی اورناگی، فرانچسکا موریجی، عمر برینیولی
- تاریخ اکران: ۱۹۷۸
- کشور تولیدکننده: ایتالیا
شاخصترین آثار اولمی «افسانه دائمالخمر مقدس» (The Legend of the Holy Drinker) و «درخت چوب سندل» (The Tree of Wooden Clogs) است؛ او بابت افسانه دائمالخمر مقدس شیر طلایی جشنواره ونیز را تصاحب کرد و برای درخت چوب سندل نخل طلای جشنواره فیلم کن را به دست آورد.
درخت چوب سندل درباره زندگی دهقانی در شمال ایتالیای اواخر قرن نوزدهم است؛ فیلم او که به آثار اولیه موج نئورئالیستی شباهتهایی دارد روی زندگی فرودستان متمرکز است و بخشها و لایههای گوناگون زیستشان را بیواسطه به نمایش میگذارد. فیلم از دهقانها، کشاورزان و مردم محلی به جای بازیگران حرفهای بهره برده است. این اثر اولمی مراحل مختلف زندگی روستایی را متاثر از فرهنگ و سنتها میکاود و از اینکه واقعیتهای تلخ و بیرحم این زندگی را نمایش دهد پروایی ندارد.
استفاده از نماهای دور و البته نسبتا کند در سینمای اولمی رایج است؛ فیلمهای او غالبا واجد نوعی تفسیر اجتماعیاند گرچه این تفاسیر آنچنان آشکار نیستند و در لایههای سطحی اثر قرار نگرفتهاند.
درک مالکوم منتقد فیلم روزنامه گاردین در سال ۱۹۹۹ گفته بود هیچ فیلمسازی در قد و قامت جهانی نمیشناسد که به اندازه ارمانو اولمی نادیده گرفته شده باشد.
۱۶. استاکر (Stalker)
- کارگردان: آندری تارکوفسکی
- بازیگران: الکساندر کایدانوفسکی، آناتولی سولونیتسین، نیکولای گرینکو
- تاریخ اکران: ۱۹۷۹
- کشور تولیدکننده: اتحاد جماهیر شوروی
در فیلم استاکر یک راهنما، دو مرد (یک نویسنده مالیخولیایی به دنبال الهام و یک استاد دانشگاه در جستوجوی کشف علمی) را از مکانی مرموز و خطرناک که «منطقه» نام دارد، عبور دهد. در منطقه نقطهای وجود دارد که میگویند عمیقترین و درونیترین آرزوهای افراد را برآورده میکند.
فیلم عناصر علمی-تخیلی را با موضوعات فلسفی و روانشناختی در هم آمیخته است.
فیلم سینمایی استاکر هنگام اکران اولیه از منتقدان واکنشهایی متضاد گرفت اما از آن دست آثاری بود که زمان کیفیت و عیارشان را به سینمادوستان ثابت کرد و آنها را در میان برجستهترین فیلمهای تاریخ سینما قرار داد.
تعدادی از منتقدان ماهیت تمایلات انسانی را بهعنوان مضمون مرکزی اثر شناسایی کردند؛ جیمز براردینلی منتقد آمریکایی معتقد است فیلم نشان میدهد درونیترین میل یک فرد ممکن است لزوما همان چیزی که او گمان میکند نباشد و شاید بهتر باشد اساسا فرد به این میل دست پیدا نکند.
دیوید بوردول استاکر را چنین توصیف میکند: «استاکر سفری تمثیلی به سوی منطقه، به جایی که زندگی انسان میتواند به طور اساسی دچار تحول شود، را در چشماندازی از ضایعات مابعدصنعتی به تصویر میکشد. استاکر در مایههای آبی تیره فیلمبرداری شده است و از حرکات هیپنوتیک دوربین که به قدر دردآوری کند هستند برای خلق چیزی که خود کارگردان آن را فشار زمان مینامد و از خلال نماها جاری است، بهره میگیرد.»
۱۷. یک زن تنها (A Lonely Woman)
- کارگردان: آگنیشکا هولاند
- بازیگران: ماریا چولیبوگ، بوگوسلاو لیندا، پاول ویتچاک
- تاریخ اکران: ۱۹۸۷
- کشور تولیدکننده: لهستان
تقریبا روشن است که فیلم «یک زن تنها» مشهورترین اثر آگنیشکا هولاند نیست اما این اثر ساخته شده در سال ۱۹۸۱ که درست پیش از حکومت نظامی در لهستان و فرار کارگردانش به فرانسه تولید شده بود یکی از سیاسیترین آثار هولاند است. روایتی سرراست، صادقانه و انتقادی از ریاضتکشی و تلاش برای بقا زیر سایه کمونیسم.
۱۸. کار نیکو (Beau Travail)
- کارگردان: کلر دنی
- بازیگران: دونی لوان، میشل سوبور
- تاریخ اکران: ۱۹۹۹
- کشور تولیدکننده: فرانسه
کار نیکو را اغلب منتقدان بهعنوان یکی از آثار برجسته اواخر دهه ۱۹۹۰ و بهترین فیلم کارگردانش میشناسند. فیلم شاهکاری است که به وضوح نشان میدهد کلر دنی در داستانگویی بصری تا چه حد مستعد است.
این اثر سینمایی در آمریکا به شکل نسبتا گستردهای تحسین شد و منتقدان درباره شیوههای فیلمبرداری، تدوین و داستانگوییاش نکات مثبت متعددی را مطرح کردند. از نظر منتقدان دنی موفق شد با این اثر یک داستان متعلق به ادبیات کلاسیک را به زیباترین شکل اقتباس کرده و درون قالب یک تراژدی مدرن قرار دهد.
۱۹. آوازهایی از طبقه دوم (Songs from the Second Floor)
- کارگردان: روی آندرشون
- بازیگران: لارس نورد، استفان لارسون
- تاریخ اکران: ۲۰۰۰
- کشور تولیدکننده: سوئد
این کمدی سیاه سوئدی از مجموعه قسمتهایی بیارتباط با هم تشکیل شده که در کلیتشان جنبههایی از زندگی مدرن را بازتاب میدهند. فیلم تعداد زیادی از نقل قولهای سزار وایهو شاعر اهل پرو را در بخشهای مختلف خود همچون نقشمایهای تکرارشونده به کار میگیرد.
آوازهایی از طبقه دوم اولین فیلم از سهگانهای بود که سالهای بعد با دو فیلم «شما، زندهها» (Songs from the Second Floor) و «کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست» (A Pigeon Sat on a Branch Reflecting on Existence) کامل شد.
هنر آندرشون و دیدگاه بیهمتای او روی لحظاتی متمرکز است که امورات روزمره و مبتذل جنبههایی غریب و نامانوس پیدا میکنند. قاببندیهای پروسواس و دقیق، استفاده از رنگها در تناسب با وضعیت از گرمترین تا سردترین و دیالوگهای محدود از جمله ویژگیهای فراموشنشدنی این اثر سینماییاند.
با وجود دیالوگهای اندک قدرت بصری فیلم چنان تکاندهنده است که تصویر این جامعه در حال تکاپو و پناهآورده به خرافات و تشریفات بیهوده تا ابد در ذهن مخاطبان باقی میماند. راجر ایبرت منتقد روزنامه شیکاگو سان-تایمز در نقدی که سال ۲۰۰۲ درباره فیلم نوشته بود به همین نکته چنین اشاره کرد: «ممکن است از فیلم لذت نبرید اما آن را از یاد هم نخواهید برد.»
۲۰. دختر چاق (Fat Girl)
- کارگردان: کاترین بریا
- بازیگران: روکسان مسکیدا، لیبرو د رینتسو، آرسینه خانجیان
- تاریخ اکران: ۲۰۰۱
- کشور تولیدکننده: فرانسه
گرچه این خط داستانی ممکن است به ظاهر کلیشهای به نظر برسد اما تجربه تماشای فیلم و بویژه غافلگیریهای صحنههای پایانی باعث شده دختر چاق یکی از هوشمندانهترین و در عین حال درگیرکنندهترین آثار کاترین بریا باشد. فیلمی به شدت تکاندهنده، در مواقعی آزاردهنده با نگاهی جسورانه که تقریبا اغلب اسطورههای تثبیتشده ذهنی مخاطبانش را به بازی میگیرد.
یکی از مسائل مناقشهبرانگیز پیرامون دختر چاق پرداختن به مسائل جنسی نوجوانان بود و فیلم به همین دلیل در انتاریو ممنوع اعلام شد؛ سوای ممنوعیت در انتاریو دختر چاق تقریبا در بسیاری از کشورهای جهان صرفا برای مخاطبان بزرگسال نمایش داده شد.
فیلم کاترین بریا را میتوان اثری در رابطه با پیوند میان دو خواهر در نظر گرفت که در واقع دو بخش متضاد از یک روح واحدند.
۲۱. با او حرف بزن (Talk to Her)
- کارگردان: پدرو آلمودوار
- بازیگران: خاویر کامارا، داریو گراندینتی، لئونور واتلینگ
- تاریخ اکران: ۲۰۰۲
- کشور تولیدکننده: اسپانیا
فیلم را باید از مشهورترین آثار آلمودوار و دهههای اخیر سینمای اسپانیا در نظر بگیریم که موفق شد جوایز متعددی از جمله جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان و اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را تصاحب کند.
گرچه ممکن است بعضی از منتقدان فیلم دیگر آلمودوار یعنی «همه چیز درباره مادرم» (All About My Mother) را ترجیح دهند اما تردیدی نیست که با او حرف بزن در کنار این اثر سینمایی بزرگترین و پراهمیتترین آثار این فیلمساز را تشکیل میدهند.
این ملودرام پرعطوفت که زیرکی و جنبههای هنری برجستهای از کارنامه کاری فیلمساز اسپانیایی را به نمایش میگذارد از نظر ساختاری و احساسی پیچیده و از نظر اخلاقی واجد تضادهایی حلناشدنی است. فیلم در عین حال دغدغههای همیشگی پدرو آلمودوار پیرامون جنسیت و بدن را به دقت و ظرافت مطرح میکند.
گرچه این نکته هم انکارناپذیر است که در دوران جدید پس از جنبش «من_هم» (MeToo) با او حرف بزن بسیار مناقشهبرانگیزتر از گذشته جلوه میکند.
۲۲. اوزاک (Uzak)
- کارگردان: نوری بیلگه جیلان
- بازیگران: مظفر اوزدمیر، مهمت ایمین توپارک، زحل گنچر
- تاریخ اکران: ۲۰۰۲
- کشور تولیدکننده: ترکیه
«اوزاک» از جمله آثار ابتداییتر کارنامه این هنرمند ترک است. فیلم داستان یوسف، یک کارگر جوان کارخانه را روایت میکند که شغلش را از دست داده و برای یافتن شغل جدید به استانبول سفر میکند. یوسف در این سفر در خانه محمود ساکن میشود؛ محمود یک عکاس روشنفکر و متمول است اما یوسف تقریبا بیسواد است و فاقد پیچیدگیهای روشنفکری. رابطه میان این دو، موتور محرک فیلم جیلان است.
گرچه آثار اخیر این کارگردان همچون «خواب زمستانی» (Winter Sleep) و «درخت گلابی وحشی» (The Wild Pear Tree) جنبههای رمانگونه پررنگی پیدا کرده اما آثار ابتدایی جیلان متفاوت، موجز و اغلب بسیار نیشدار و طعنهآمیز بودند. اوزاک که ویژگیهایی روانشناختی و فلسفی دارد در عین حال نوعی کمدی بسیار تلخ را هم چاشنی کار کرده تا با زیرکی به کالبدشکافی برخی از ناهنجاریهای روابط مردان و البته تنشهای طبقاتی برسد. فیلم نگاهی همزمان تلخ و شیرین به شهر استانبول هم دارد و تصاویر چشمنواز آن توسط خود جیلان فیلمبرداری شده است.
۲۳. چهارماه، سههفته و دو روز (۴ Months, 3 Weeks and 2 Days)
- کارگردان: کریستین مونجیو
- بازیگران: ولات ایوانوف، تانیا پوپا، لومینیتسا گئورگیو
- تاریخ اکران: ۲۰۰۷
- کشور تولیدکننده: رومانی
ماجرای فیلم در سالهای پایانی دوران کمونیستی کشور رومانی جریان دارد و روایتگر داستان دو دانشجوی دختر هماتاقی است که درگیر روند غیرقانونی سقط جنین میشوند؛ فیلم وفاداری میان این دو دوست و بحرانی که با آن روبهرو میشوند را در بستر مشکلات اجتماعی یک دوره خاص از تاریخ رومانی بررسی میکند.
چهارماه، سههفته و دو روز که ابتدا در جشنواره بینالمللی کن به نمایش درآمد از همان جشنواره هم جایزه نخل طلا برد و توجه گسترده جهانی را برانگیخت.
چهارماه، سههفته و دو روز نمونه تمامعیاری بود از آثار موفق موج نوی سینمای رومانی که در کنار جنبههای واقعگرایانه به شدت پرتعلیق و درگیرکننده است. ریتمی که مونجیو به کار گرفته در لحظاتی به شکل عمدی مخاطب را مملو از حس وحشت و نفرت میکند؛ از سوی دیگر رویکرد کاملا غیراحساسی کارگردان تجربه بسیار جذاب و عجیبی را برای تماشاگران ایجاد کرده است.
۲۴. دختربچگی (Girlhood)
- کارگردان: سلین سیاما
- بازیگران: کاریدجا توره، لیندسی کارامو، آسا سیلا
- تاریخ اکران: ۲۰۱۴
- کشور تولیدکننده: فرانسه
این درام بلوغ (Coming-of-age) بر زندگی مریم دختر نوجوانی که در محلهای پرخشونت واقع در حومه پاریس ساکن است تمرکز دارد. فیلم درک و دریافت معمول از نژاد، جنسیت و طبقه را به چالش کشیده و به بحث میگذارد. یکی از اهداف سیاما روایتگری داستان دختران نوجوان سیاهپوست بوده که به باور او در آثار سینمای فرانسه صدای چندانی ندارند و کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند.
ظاهرا مشاهده گروههای دوستی دختران نوجوان سیاهپوست اطراف پاریس برای فیلمساز الهامبخش بوده و اثر هم به هدف نمایش دوستی، رابطه خواهرانه و پیوند خاص میان این دختران نوجوان ساخته شده است.
دختربچگی در ادامه دو فیلم دیگر این کارگردان یعنی «نیلوفرهای آبی» (Water Lilies) و «تامبوی» (Tomboy) نوعی سهگانه جوانی (Youth Trilogy) را تشکیل دادند.
بازیگر نقش اصلی فیلم کاریدجا توره در نقش مریم عملکردی شگفتانگیز نشان داده و به بهترین شکل تنشهای خاص یک نوجوان را میان دو دوره کودکی و جوانی که به دلیل جنسیت، سن و نژادش به حاشیه رانده شده نمایش داده است. سیاما تعداد قابل توجهی از بازیگران دیگر فیلم را از میان غیرحرفهایها و لابهلای نوجوانان عادی محلههای مورد توجهش برگزید.
دختربچگی زبان و جهان شخصیتهایش را میشناسد و با هوشمندی، بلاغت و بینشی مثالزدنی قدرت و پیچیدگی روانی این شخصیتها را آشکار و البته تحسین میکند.
۲۵. در جسم و روح (On Body and Soul)
- کارگردان: ایلدیکو انیدی
- بازیگران: گزا مورچانی، آلکساندرا بوربئی
- تاریخ اکران: ۲۰۱۷
- کشور تولیدکننده: مجارستان
این داستان عاشقانه خیالانگیز و پیچیده در پسزمینه فضای بیرحمانه یک کشتارگاه، گستره وسیعی از احساسات متفاوت را در مخاطب بیدار میکند؛ فیلمی که زیبایی، وحشت، لذت، غم، مرگ و زندگی را به شکل توامان کنار هم گذاشته و با نوعی زبردستی شاعرانه مخاطبان را مسحور خود میکند.
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/58988