چارسو پرس: تراژدی «مکبث» نوشتهی ویلیام شکسپیر، دربارهی پیامدهای مخرب و کشندهی جاهطلبیهای افسارگسیخته است. این نمایشنامه میل به قدرت، فساد ناشی از آن و پیامدهای اعمال افراد را بررسی میکند. داستان نمایشنامه در مورد یک نجیبزادهی اسکاتلندی به نام مکبث است که وقتی سه جادوگر شوم پیشگویی میکنند روزی پادشاه خواهد شد، غرق در جاه طلبی، برای تحقق پیشگویی پا در مسیری میگذارد که به نابودی، خیانت و تراژدی ختم میشود.
نمایش با فضایی تاریک و شوم آغاز میشود. جادوگران ظاهر میشوند و پیشگویی میکنند که مکبث پادشاه میشود و او را با طمع و میل سیریناپذیر به قدرت رها میکنند. مکبث که وسوسه شده با تحریک همسرش لیدی مکبث هر کاری که لازم است انجام میدهد تا پادشاه شود، که همین هم در نهایت منجر به سقوط او میشود.
نزول مکبث به تاریکی تدریجی اما بیامان است. در ابتدا، او به عنوان یک سرباز وفادار و شجاع به تصویر کشیده میشود که مورد احترام پادشاه دانکن است. با این حال، همانطور که حس جاهطلبی در او رشد میکند، به طور فزایندهای منزوی، پارانوئید و بیرحم میشود. هنگامی که سرانجام به تاج و تخت میرسد، یک ظالم خونخوار است که با ترس و خشونت حکومت میکند و دستش به خونهای متعدد، از جمله خون صمیمیترین دوستش بانکو و همسر و فرزندان رقیبش مکداف آلوده میشود. این مسیر خونین در نهایت منجر به سقوط او میشود، زیرا او با مکدافی مواجه میشود که به دنبال انتقام خانواده سلاخی شدهاش است.
شخصیت لیدی مکبث به همان اندازهی مکبث برای طرح نمایشنامه مهم است و به طور قابل توجهی به جاافتادن موضوع نفوذ و فساد در قدرت کمک میکند. لیدی مکبث به عنوان یک همسر دلسوز به تصویر کشیده شده است که در کنار شوهرش ایستاده. با این حال، طمع و میل او به قدرت در نهایت او را از بین میبرد. او مکبث را برای ارتکاب قتلها مجاب میکند و در نهایت گناه او را میبلعد و به جنون میکشاند و منجر به مرگ نابهنگامش میشود.
استفادهی شکسپیر از زبان و تصویرسازی استادانه است و شخصیتها را زنده و نمایشنامه را آکنده از حس وحشت و تعلیق میسازد. عناصر ماوراء الطبیعهی تاریک و پیشگویی، فضایی از ترس و عدم اطمینان حاکم میکنند، به گونهای که گویی مخاطب تحت یک طلسم قرار دارد. استفادهی مکرر از تصاویر خونین بر ماهیت خشن و بیرحمانهی نمایش میافزاید، در حالی که موتیف تکراری بیخوابی بر احساس گناه و پشیمانی شخصیتها اشاره دارد.
مضامین جاهطلبی، قدرت و فساد در این نمایشنامه به همان اندازه که در زمان نوشتن نمایشنامه تاملبرانگیز و مرتبط بود، امروزه نیز مرتبط است. کاوش نمایشنامه در مورد خطرات و پیامدهای جاهطلبیهای کنترلنشده به سان هشداری به جامعهی امروز عمل میکند. هشداری در مورد خطرات پیروی کورکورانه از قدرت و ترجیح آن بر اخلاق و انسانیت.
مکبث طیف متنوعی از اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی را الهام بخشیده که هر کدام دارای تفسیر و برداشت منحصر به فرد خود از متن اصلی هستند. مکبث چه تعبیری کلاسیک باشد و چه یک بازگویی مدرن، همچنان با مضامین جاودانه و شخصیتهای جذاب مخاطبان و فیلمسازان را مجذوب خود میکند. نسخههای هیجانانگیزی در طول سالها ساخته شده. نسخههای منحصر به فرد، مبتکرانه، وحشی، الهام گرفته شده. با ساموراییها و شاهان و سیاستمداران باشکوه و جنگجویان فرو رفته در گل که روح اصلی مکبث را زنده کردهاند.
۱۲. مکبث ۲۰۰۶ (Macbeth 2006)
- کارگردان: جفری رایت
- بازیگران: سم ورثینگتون، ویکتوریا هیل و لچی هولم.
- امتیاز IMDb فیلم: ۱.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۴۹٪
نمایشنامههای شکسپیر پتانسیل بیپایانی برای اقتباس دارند. گاهی از این اقتباسها لذت میبریم و به نبوغ شکسپیر درود میفرستیم. اما گاهی که این اقتباسها مثل مکبث (۲۰۰۶) جفری رایت، شکست میخورند نبوغ منبع اصلی را حتی بهتر درک میکنیم.
آنچه که نمایشنامههای شکسپیر را تا این حد ماندگار کرده این است که شکسپیر، در پس دیالوگهای نفیس و شاعرانه، مهمترین مضامین جهانی را بررسی میکند. شخصیتهایی که او به آنها جان بخشیده، دغدغههای انسانی جهانشمول را به طرز محسوسی بازنمایی میکنند. در نتیجه، دوباره نوشته و صحنهسازی شدهاند و در محیطهای امروزیتر قرار گرفتهاند. حتی اگر همه این تلاشها کاملاً موفق نباشند، معمولاً جالب هستند. هر کدام از آنها روح اصلی را از شکسپیر میگیرند، و آن را در محیطهای جدید پخش میکنند و اجازه میدهند معنایی جدید شکل بگیرد. البته، اقتباسهایی وجود دارند که هیچ یک از این کارها را انجام نمیدهند. مثلاً همین مکبثی که داریم راجع بهش حرف میزنیم.
خلاصه کردن همهی ایرادهای این اقتباس دشوار است اما شاید بزرگترین گناه فیلم، گناهی که منشا همهی گناهان دیگر است، این است که در نهایت اصل داستان را نگرفته. رایت متوجه نمیشود که مکبث قرار است سقوط کند. این مفهوم سقوط در قلب تراژدی مکبث قرار دارد. این تمام فاجعه است. اصلاً خود تراژدی یعنی چه؟ یک شخصیت از یک مکان شروع میکند و در جایی دیگر به پایان میرسد: شکسته شده، خموده، نابودشده.
حتی اگر مکبث را در ابتدای نمایشنامهی شکسپیر تحسین نکنیم اما میببینیم که او مردی بسیار محترم است. سربازی مغرور و وفادار است که هم مورد احترام همرزمانش است و هم مورد اعتماد مطلق پادشاهش.
شکسپیر همهی اینها را به ما نشان میدهد تا زمانی که او خون پادشاهش را میریزد، برای قتل بهترین دوستش نقشه میکشد، دروغ میگوید و خادمانش را کتک میزند، با تمام وجود احساس کنیم که این شخصیت چقدر نزول کرده. ما اول میبینیم که او چقدر خوب بوده، بنابراین میتوانیم سقوط او را با شرارتهایی که از روی میل انجام میدهد بسنجیم.
اما در این نسخهی مدرن مکبث، مردی که در دقیقهی اول فیلم (با بازی سم ورثینگتون) با او آشنا میشویم، یک خلافکار است که برای یک جنایتکار قاتل کار میکند. و بله او از این نقطه شروع میکند. بنابراین سقوطش هم در بهترین حالت نسبی خواهد بود. این بدان معناست که کل خط پایهی اخلاقی روایت به قدری از مسیر منحرف شده است که به معنای پشت تراژدی مکبث آسیب زده.
قرار است شما وحشت مکبث را در کشتن پادشاه خود احساس کنید: پدری عادل، سخاوتمند و قابل اعتماد توسط مردی که او را میزبان و دوست خود میدانست، در رختخواب خود سلاخی میشود. اما اینجا فقط یک شرور شرور دیگری را میکشد. آیا آن دلال مخفی مواد مخدر که قبلاً چندین نفر را سلاخی کرده و در کنار جنازههای آنها خندیده، به کشتن رئیس اوباش منحطش فکر میکند؟ چقدر باورپذیر و ناراحتکننده!
بنابراین وقتی مکبث ورثینگتون دانکن را میکشد، تقریباً متعجب میشوید که آیا این یک تراژدی است؟
از همان ابتدا مشخص است که فیلم سعی دارد چه کاری انجام دهد: ورودی دیگر به انبوهی از داستانهای جنایی باندی مشابه. بنابراین میتوانید انگیزهی فیلمساز را درک کنید. در واقع، گویی صدای او را در اولین جلسهی تولید میشنوید: بیایید کاری کنیم که مکبث معاصر و تازه شود. بدون اینکه جوانبش را بسنجیم.
فقدان کامل روانشناسی شخصیت هم در کل اثر به چشم میآید، که با توجه به اینکه مکبث روانشناختیترین نمایشنامهی شکسپیر نامیده میشود این اشتباهی است فاجعهبار. مکبث نمایشنامهای دربارهی انگیزههای ناشناختهای است که شخصیتها در زیر نقابهای سطحی پنهان کردهاند. اما در این اقتباس، همانطور که هیچ ارتفاعی وجود ندارد که این شخصیتها از آن سقوط کنند، به همان ترتیب هیچ ناخودآگاهی وجود ندارد که بتوان به وسیلهی آن، آنها را عذاب داد.
نمونهی دیگری از سطحینگری در شخصیتها، این است که فیلم، فراموش میکند انزوای فزایندهی شخصیت اصلی را نشان دهد. یکی از گامهای اساسی در سفر مکبث به سوی استبداد، وقتی طی میشود که او شروع به فاصله گرفتن از اطرافیانش میکند. همانطور که داستان پیشرفت میکند، ساختار حمایتی او به آرامی کنار زده میشوند. در ابتدا، با شنیدن پیشگویی، خود را از پادشاه و دیگر سربازانش جدا میکند. سپس از بانکو که همان پیشگوییها را شنیده، فاصله میگیرد. بعد هم از همسرش که با هم قتلها را طراحی و اجرا کرده بودند. و در نهایت هم از خودش. در پایان، او یک پوستهی توخالی است- یک پارانویید تنها و از خود متنفر که مانند یک حیوان زخمی به همه ضربه میزند.
اما این نسخه در نمایش چنین ظرافتهایی کاملا شکست میخورد. دیالوگ را بیرون میکشد، اما به خود زحمت نمیدهد آن را با چیزی جذاب یا نمادین تبدیل کند. مثلاً قرار است تماشاگرش را عمیقاً تکان دهد و با این حال تنها چند ساعت پس از دیدن فیلم، کل تجربهی تماشای آن مانند دود از خاطرهها محو میشود. البته صحنههایی وجود دارند که نشان میدهند خلاقیت اقتباس صفر نیست مثلا «خنجر»ی که مکبث میبیند و او را به سمت اتاق دانکن میبرد تا قتل را انجام دهد. در اینجا، خنجر سایهی یک گیاه است. یک جمعبندی مناسب برای این اقتباس: این فیلمی است که میخواهد معنایی داشته باشد اما نمیداند چه معنایی.
۱۱. مردان محترم (Men of Respect)
- سال تولید: ۱۹۹۱
- کارگردان: ویلیام رایلی
- بازیگران: جان تورتورو، کاترین بوروویتز و دنیس فارینا.
- امتیاز IMDb فیلم: ۵.۵ از ۱۰
«مردان محترم» به کارگردانی ویلیام ریلی، یک بازگویی مدرن از مکبث است که در دنیای جنایات سازمانیافته اتفاق میافتد. در این فیلم جان تورتورو در نقش مایک باتاگلیا، معادل مکبث، و کاترین بوروویتز در نقش همسرش روتی، معادل لیدی مکبث، بازی میکنند. فیلم، داستان قاتل جاه طلبی به نام مایک باتاگلیا را روایت میکند که در صفوف اوباش ایرلندی-آمریکایی به رهبری رئیسش، چارلی دامیکو (راد استایگر) بالا میرود..
باتاگلیا به قابل اعتمادترین قاتل تشکیلات دامیکو تبدیل میشود. اما زمانی که رهبر باند رقیب، جو دیمارکو ایتالیایی-آمریکایی را در یک کمین جسورانه میکشد، باعث یک نزاع خشونتآمیز بین اوباش ایرلندی و ایتالیایی میشود. با تشدید درگیری، جاهطلبی و شهوت باتالیا برای قدرت فزونی مییابد که با تشویق همسرش روتی (کاترین بوروویتز) و پارانویای فزایندهی دامیکو تقویت میشود. این منجر به یک سری قتلها، خیانتها و نقشههای بیرحمانه میشود.
به نظر میرسد «مردان محترم» تلاشی است برای تلاقی مضامین ادبی و توطئههای شکسپیر با اشکال سینمایی مجموعه «پدرخوانده»ی کاپولا (بخشی از کاری که خود کاپولا در «پدرخوانده قسمت سوم» سعی داشت انجام دهد). در اینجا، ویلیام ریلی، نویسنده و کارگردان، «مکبث» را دقیقاً در همان پسزمینهای که کاپولا برای «پدرخوانده اول و دوم» خلق کرده بود، به تصویر میکشد: دنیای محتاطانهی مافیاهایی که در پیچ و خم خیانت گرفتار شدهاند و روحشان توسط تاریکی بلعیده شده.
«مردان محترم» فارغ از مضمون مکبثی فیلمی جذاب است که به عنوان یک درام جنایی مستقل به خوبی عمل میکند، حتی بدون هیچ شناختی از مکبث. اما همانطور که پیشتر اشاره کردیم یک «مکبث» مافیایی نمیتواند به خوبی کار کند، مگر اینکه آنقدر شاهکار و دیوانهکننده باشد که موقتاً منبع را فراموش کنیم. این اولین بار نیست که «مکبث» در یک محیط باندبازی میگذرد و منطق زیربنایی آن دچار خدشه میشود: نمایشنامهی شکسپیر در مورد غصب اقتدار مشروع است. اما در محیط اوباش، هیچ چیز مشروع نیست.
۱۰. اسکاتلند، پی ای (Scotland, PA)
- سال تولید: ۲۰۰۱
- کارگردان: بیلی موریست
- بازیگران: کریستوفر واکن، مورا تیرنی و جیمز لوگرو.
- امتیاز IMDb فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۵۹٪
چه کسی تصور میکرد که یکی از فیلمهای سرگرمکنندهی سینمایی سال ۲۰۲۱ ریشه در یکی از خونینترین نمایشنامههای تاریخ داشته باشد؟ «اسکاتلند، پی ای» یک فیلم کمدی سیاه است که در سال ۲۰۰۱ به کارگردانی بیلی موریست منتشر شد. داستان فیلم در پنسیلوانیا دهه ۱۹۷۰ بازگویی مدرن مکبث است. داستان شکسپیر به یک تجارت فست فود در یک شهر کوچک تعمیم داده شده. در این فیلم جیمز لگروس در نقش مک، کارمند ناراضی یک رستوران فست فود و مائورا تیرنی در نقش همسر طماعش پاتریشیا بازی میکنند. این فیلم یک پیچ و تاب جالب در داستان کلاسیک ایجاد میکند و عناصر طنز و تراژدی را در هم میآمیزد که همین آن را به یک فیلم سرگرمکننده تبدیل میکند.
«اسکاتلند، پی ای» داستان مک و همسرش پاتریشیایی را دنبال میکند که سفر خود را به سوی ثروتمند شدن با دزدی و قتل آغاز میکنند. مک از شغل خود ناراضی است و پاتریشیا از کیفیت بد زندگی به تنگ آمده. پس از کشتن صاحب رستوران، آنها رستوران را در اختیار میگیرند و نام آن را به مک بث تغییر میدهند. با این حال، موفقیت تجارت آنها به توانایی دفع سوء ظن پلیس محلی به رهبری ستوان مکداف (کریستوفر واکن) بستگی دارد.
جیمز لوگرو و مورا تیرنی کاملاً برای نقشهایشان مناسب هستند. فیلم، مک را به عنوان یک کارمند بیخبر و فروتن نشان میدهد که در ادامه به تدریج تشنهی قدرت میشود. مورا تیرنی هم در نقش پاتریشیا زنی که از جاهطلبی و بیرحمی خود برای نفوذ روی شوهرش و رسیدن به اهدافش استفاده میکند جذاب است. یکی از قویترین جنبههای فیلم، شوخطبعی آن است. طنز فیلم محوری نیست و زیادهروی نمیکند، که همین هم آن را بسیار مؤثرتر میکند. دیالوگها تند و سریع هستند و انرژی فیلم را بالا نگه میدارند. موریست در آمیختن عناصر شکسپیر با فضای مدرن موفق عمل میکند. نمایش محیط دههی ۷۰ در فیلم دقیق است و موسیقی متن و لباسها به زنده کردن چنین فضایی کمک شایانی کردهاند.
فیلم فرضیهی مکبث را گرفته و چندین قرن جلوتر به دهه ۱۹۷۰ انتقال داده. هرچند به گفتگوهای شکسپیر تکیه نمیکند اما هر کسی که از راه دور با این نمایشنامه آشنا باشد، شباهتها را تشخیص میدهد. موریست حتی برای تغییر نامها هم خیلی زحمت نکشیده. لحن را تغییر داده اما مضامین وایدههای اصلی نمایش – انتقام، فریب، گناه و سرنوشت – همچنان در جای خود باقی ماندهاند.
مسلماً، این فیلم به شکسپیرشناسی و مطالعات عمیق ادبی کمک چندانی نمیکند اما برای کسانی که دنبال یک اقتباس مدرن متفاوت هستند، سرگرمکننده است.
۹. مقبول (Maqbool)
- سال تولید: ۲۰۰۳
- کارگردان: ویشال بهاردواج
- بازیگران: عرفان خان، پانکاج کاپور و تابو.
- امتیاز IMDb فیلم: ۸ از ۱۰
مقبول یک فیلم هندی اقتباسی از مکبث به کارگردانی ویشال بهاردواج است که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. داستان در بمبئی امروزی میگذرد، جایی که گانگسترهای دنیای زیرزمینی بر شهر حکومت میکنند. فیلم در مورد مقبول با بازی عرفان خان است که دست راست یک رئیس مافیا جهانگیرخان (پانکاج کپور) است. این فیلم کاوش قدرت، طمع و خیانت است که مضامین تکرارشوندهی مکبث شکسپیرهستند.
مقبول به رئیسش وفادار است، اما میل دارد که خودش رئیس شود. شخصیت مقبول را عرفان خان با ترکیبی عالی از تحکم و آسیبپذیری به تصویر میکشد. تصویر پانکاج کاپور از جهانگیرخان به همان اندازه چشمگیر است. او نقش رئیس گانگستر قدرتمند را با طمانینه بازی میکند. تابو هم نقش نیمی، معشوق مقبول را ایفا میکند. نیمی در اصل معشوقهی ابا جی است، اما او و مقبول پنهانی عاشق هم هستند. نیمی مقبول را تحریک میکند و او را متقاعد میکند که ابا جی را بکشد و جایش را بگیرد. مقبول بین عشقش به نیمی و وفاداری به ابا جی سرگردان است، اما سرانجام مقدمات قتل را میچیند و ابا جی را به قتل میرساند. سپس فرار میکند و طبق برنامه رئیس میشود. اما هم او و هم نیمی با دیدن روح ابا جی و ناتوانی در شستن خون از دستانشان دچار گناه میشوند. در درون باند نیز به نقش مقبول در مرگ ابا جی شک میکنند و در نهایت داستان به پایان مورد انتظار میرسد. هرچند باز در اینجا هم تراژدی رخ نمیدهد.
فارغ از رخ دادن یا ندادن تراژدی فیلم در نوع خود و در بضاعت سینمای هند فیلم خوبی است. یکی از ویژگیهای بارز «مقبول»، داستانگویی قدرتمند آن است. این فیلم در به تصویر کشیدن نحوهی درهم تنیده شدن قدرت و خشونت در دنیایی که توسط گانگسترها اداره میشود، موفق است و فساد و خشونتی را نشان میدهد که در تمام جنبههای زندگی در دنیای زیرزمینی نفوذ کرده و شخصیتهایی را به نمایش میگذارد که با حرص و طمع و جاهطلبی خود هدایت میشوند.
«مقبول» علاوه بر نقش آفرینی سه بازیگر اصلی، بازیگران مکمل خوبی هم دارد، به ویژه دو بازیگری که نقش بازرسان فاسد پلیس را بازی میکنند و سقوط ابا جی و ظهور و سقوط مقبول را پیشبینی میکنند. برخلاف نمایشنامهی اصلی، این پلیسهای فاسد فقط فالگیرهایی منفعل نیستند. آنها به طور فعال در شکل دادن به رویدادها مشارکت دارند، مانند کمک به ارائه اطلاعات به مجریان ابا جی برای از بین بردن یک باند رقیب، استفاده از نکات ظریف در مجبور کردن مقبول برای رها کردن وفاداری، و متعاقباً ایجاد اتحاد علیه مقبول.
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که گرچه قتل آبا جی نیز مانند قتل دانکن در نمایشنامه در شب اتفاق میافتد، اما انگیزههای پشت جنایت متفاوت است. در نمایشنامه، جاه طلبی مکبث برای پادشاه شدن تنها انگیزهی قتل دانکنی بود که برای او مانند یک پدر بود. اما برخلاف نمایشنامه، مقبول به خاطر حسادت جنسی، ابا جی را میکشد. انگیزهی اصلی او به دست آوردن عشق نیمی است و گرفتن مقام اباجی در درجهی دوم اهمیت قرار دارد.
بهاردواج این تغییر را در پیشگفتار فیلمنامه توضیح میدهد:
تصمیم اصلی تغییر شخصیت لیدی مکبث بود – تبدیل او از همسر مکبث به معشوقه دانکن که با مکبث رابطهی پنهانی دارد. این دینامیک روابط را به کلی تغییر داد. ناگهان درگیری جنسی به هستهی اصلی فیلمنامه تبدیل شد. برای مکبث، لیدی مکبث خودش تاج و تختی شد که میل داشت تصاحبش کند.
همچنین در نمایشنامه، قتل دانکن نقطه کانونی نیست به عبارت دیگر در مکبث قتل در همان ابتدای پردهی دوم انجام میشود، اما در مقبول، قتل ابا جی زمانی اتفاق میافتد که نیمی از فیلم تمام شده. در این مقطع است که فیلم به اوج خود میرسد. این تغییر به تغییر دیدگاه بهاردواج اشاره دارد – او میخواست تریلر جنایی خود را حول موضوع حسادت جنسی ببافد. در واقع اینجا «نیمی»، تاج و تخت مقبول است و کشتن اباجی راهی برای رسیدن به آن تاج و تخت. بنابراین بیش از نیمی از فیلم حول محور قتل اباجی میگذرد.
از طرفی یک تفاوت مهم دیگر این است که رابطهی بین مکبث و لیدی مکبث یک رابطهی رسمی بود. آنها زن و شوهر بودند اما این فیلم براساس یک عاشقانهی ممنوع است. خلاصه با اینکه مقبول شاهکار سینمای هند است اما برداشت بهاردواج از مکبث به دلایل گفته شده چندان دقیق نیست.
۸. مکبث ۱۹۸۳ (Macbeth 1983)
- کارگردان: جک گلد
- بازیگران: نیکول ویلیامسون، جین لپوتییر و جیمز بولام.
- امتیاز IMDb فیلم: ۶.۹ از ۱۰
نسخهی ۱۹۸۳ بیبی سی از مکبث یکی از محبوبترین اقتباسهای سینمایی مدرن از نمایشنامهی معروف شکسپیر است که به همت جک گلد ساخته شده. نیکول ویلیامسون (مکبث)، جین لپوتییر (لیدی مکبث)، ایان هاگ (بانکو) و تونی دویل (مکداف) بازیگران فیلم را تشکیل میدهند. فیلم گلد به دیالوگ، صحنه و شخصیت پردازی اصلی شکسپیر وفادار میماند و در عین حال داستان کلاسیک را برای مخاطبان تلویزیون به روز میکند. طرح گلد دقیقاً از تراژدی کلاسیک شکسپیر پیروی میکند.
بازیگری و کارگردانی فیلم گلد در سطح بالایی قرار دارد. نیکول ویلیامسون یک مکبث باورپذیر و پراحساس است که دیوانگی و بیثباتی ناشی از احساس گناه را با موفقیت به تصویر میکشد. جین لپوتییر هم در نقش لیدی مکبث فریبکار و مجنون طاهر میشود. لپوتییر در صحنههایی که تلاش میکند اعتماد به نفس شوهرش را تقویت کند و در عین حال طغیانهای عمومی خشونتآمیز همسرش را پوشش دهد، و همینطور صحنههای خوابگردیهای شبانهی گناهآمیز و جلوههایی از احساس گناه که او را به جنون و در نهایت مرگ میکشاند، به بهترین وجه میدرخشد. کارگردانی گلد نیز سزاوار ستایش است. او به طور بینقصی مرض، جنون و خشونت را که ویژگی اصلی کار شکسپیر هستند بازتولید میکند. کیفیت تولید این نسخه بسیار بالا است و فراتر از استانداردهای یک فیلم تلویزیونی است.
گلد حس غمانگیز مکبث را از طریق ابزارهای بصری مانند نور کم و متضاد به تصویر میکشد و دوربینها برای گرفتن نماهای نزدیک از چهرهی شکنجهشدهی شخصیتها زوم میکنند. گلد همچنین از لباسها و وسایل قرون وسطایی معتبری استفاده میکند که واقعگرایی را به صحنه میافزایند. جلوههای جوی مانند مه مداوم هم احساس تاریکی صحنه را افزایش میدهند.
به طور کلی، اقتباس گلد بسیار موفق است. بازیگران متخصص – با لهجههای معتبر – فضای جوی، دکور، جلوههای صوتی جذاب و موسیقی وهمآور، دست به دست هم میدهند تا بیننده احساس کند در میانهی روایت تراژیک شکسپیر حضور دارد.
۷. مکبث ۲۰۱۰ (Macbeth 2010)
- کارگردان: روپرت گولد
- بازیگران: پاتریک استوارت، کیت فلیتوود و مایکل فیست.
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۵ از ۱۰
به کارگردانی روپرت گولد، یکی از اقتباسهای بیبی سی از مکبث است که در سال ۲۰۱۰ با بازی پاتریک استوارت به عنوان شخصیت اصلی پخش شد. داستان فیلم در فضایی پساآخرالزمانی میگذرد و طراحی تولید آن بسیار چشمگیر است. این فیلم در زمان نمایش مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و یکی از بهترین اقتباسهای مدرن این نمایشنامه به حساب میآید.
یکی از برجستهترین عناصر تولید گولد، سبک بصری آن است. این فیلم که در اسکاتلند تیره و تار و متروک میگذرد، از نورها و جو و مناظر دلهرهآور برای ایجاد حس ترس و دلشوره استفاده میکند. استفاده از حرکات آهسته و تلطیف شدهی دوربین نیز به افزایش حس فیلم کمک میکنند و در عین حال بیواسطه بودن و صمیمیت تئاتر زنده را به تصویر میکشند.
البته هیچ اقتباسی از «مکبث» بدون بحث در مورد مضامین موجود در دل نمایشنامه کامل نخواهد بود. اقتباس گولد نیز از این قاعده مستثنی نیست و به موضوعات جاه طلبی، گناه و سرنوشت میپردازد. این فیلم از ما میخواهد که پیش از خیز برداشتن برای قدرت و موفقیت، آسیبهایی را که بر سلامت روحمان وارد میشود در نظر بگیریم.
فیلم فقط تراژیک نیست. تاریک، وحشتناک و بدون شک موفقترین اقتباس ترسناک مکبث است. گولد وقایع مکبث را در دنیای پس از جنگ جهانی دوم تنظیم میکند. سر پاتریک استوارت به نوعی نمایندهی جوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی است.
این فیلم دارای یک محیط کلاستروفوبیک پر از صحنههای وحشیانه و ذهنهای شیطانی است که ما را به هوای تازه نیازمند میکند. از قضا، تنها صحنهی فضای باز در آن صحنهای است که مکبث و لیدی مکبث با بانکو وداع میکنند و در عین حال برای مرگ او برنامهریزی میکنند!
اما چیزی که واقعاً این محصول را متمایز میکند، روشی است که در آن چشمانداز روانی شخصیتهایش را بررسی میکند. استوارت در نقش مکبث حسی از خامی و آسیبپذیری را در نقش به وجود میآورد و در عین حال به آن جذبه میبخشد. مکبث پاتریک استوارت مردانه، نیرومند و مجنون است. او یک مکبث استثنایی را بازی میکند که حتی وقتی ساندویچ را میبرد ما را میترساند. وقتی او دربارهی پایان دانکن صحبت میکند هر آنچه لازم است دارد: صدای آهسته، سرعت آهسته، زوزهی اهریمنی و چشمان بیاحساس.
این صحنه همچنین به ما یادآوری میکند که روپرت گولد چقدر کارگردان باهوشی است. او از نمای مستقیم دوربین استفاده میکند و به آرامی روی پاتریک استوارت زوم میکند و به ما اجازه میدهد بازی باشکوه این بازیگر را ببینیم. در پایان این صحنه، پاتریک در حال خروج از یک تونل تاریک، با خاموش شدن نور پشت سر او دیده میشود. موسیقی پسزمینه شروع به طنیناندازی میکند، گویی میخواهد نفسمان را بگیرد. مکبث هنوز حرکت خود را انجام نداده، اما ما از قبل قصد قتل او را احساس میکنیم.
با این حال، اگر ما فاقد یک لیدی مکبث حیلهگر باشیم، مکبث نمیدرخشد. لیدی مکبث یک شیطان مجسم است. تصویر او، با گونههای بلند استخوانی بیرونزده و حفرههای عمیق چشم، در اولین نگاه خیلی چیزها را عیان میکند. بازی یخی او به قدری خوب است که گاهی اوقات پاتریک استوارت را به حاشیه میراند.
درخشانترین جنبهی این اقتباس مدرن این است که دائماً شما را مجبور میکند تا تفسیر خود را زیر سؤال ببرید. برای مثال، در این نسخه، سقوط لیدی مکبث به جنون به طرز دردناکی به تصویر کشیده میشود و او را به یک انسان دلسوز و قابل درک تبدیل میکند. از این رو، خبر رفتن او وقتی میدانیم که دیگر از زندگی گناه آلود خود رنج نخواهد برد، ما را آرام میکند.
بعد از اینکه مکبث برای آخرین بار به همسرش نگاه کرد، سه جادوگر آمدند و جسد او را گرفتند. معنای پشت این صحنه چه بود؟ سرنوشت او را گرفته بود؟ آیا او از رنج خود رها شده بود؟ این ما را به نقش خواهران عجیب در فیلم گولد میرساند. درست از همان سکانس آغازین، ما فهمیدیم که خواهران عجیب و غریب چقدر وحشتناک هستند. دوربین دائماً روی راهروی باریک متمرکز میشد، با سه شکل عجیب و غریب زنانه و حرکات هیستریک. صحنههای جادوگران شاید یکی از مسحورکنندهترین صحنههای کل فیلم است.
در مجموع، «مکبث» روپرت گولد اثری جسورانه و بلندپروازانه است که موفق شده نوری تازه به ابعاد یکی از نمادینترین نمایشنامههای شکسپیر بتاباند. این فیلم با اجراهای فراموش نشدنی و موسیقی دلهرهآور، کاوشی ارزشمند در مورد شرایط انسانی است و دیدنش برای طرفداران داستانسرایی تاریک واجب است.
۶. مکبث ۱۹۷۹ (Macbeth 1979)
- کارگردان: فیلیپ کاسون
- بازیگران: ایان مککلن، جودی دنچ و باب پک.
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۶ از ۱۰
مکبث، در سال ۱۹۷۹ توسط فیلیپ کاسون برای نمایش و پخش ازITV اقتباس شد. این نمایشنامه اقتباسهای مختلفی را در اشکال مختلف هنری از جمله ادبیات، تئاتر و سینما به خود دیده است. نسخه کاسون با بازی سر ایان مککلن در نقش مکبث و جودی دنچ در نقش لیدی مکبث، هدفش ارائهی نمایشنامه به نسل جدیدی از مخاطبان بود. این فیلم به دلیل بازیهای درخشان بازیگران و وفاداری به متن، هم از نظر بصری خیرهکننده است و هم از نظر احساسی پربار.
یکی از بازیهای برجسته در این فیلم، ایفای نقش مکبث توسط ایان مک کلن است. قوس شخصیت، در حالی که او به جنون فرو میرود و از هم میپاشد، توسط مک کلن ماهرانه بازی میشود. نمایش او از مکبث، به عنوان یک مرد جاهطلب، که با گناه و پارانویا اسیر شده، یکی از به یاد ماندنیترین بازیهای مکبث تا به امروز است. جودی دنچ، در نقش لیدی مکبث، با مهارتهای بازیگری برجستهی خود، بازی مک کلن را تکمیل میکند. لیدی مکبث او فریبنده و در عین حال مسلط، جاه طلب و در عین حال متضاد و در نهایت تراژیک است. این دو شخصیت برجسته روابط بین زوج سلطنتی را با اجرای خود به اوج میرسانند.
بازیگران در یک دایرهی بزرگ مینشینند و برای اجرا جلو میآیند. بیشتر اوقات شما از دایرهی بازیگران بیاطلاع هستید زیرا فیلمبرداری همیشه از نمای نزدیک و متمرکز بر شخصیت روشنی است که با تاریکی احاطه شده. زبان نمایشنامه حاکی از تاریکی همیشگی است، زیرا این تصویری از جهنم است. مکبث و لیدی مکبث قلعهی خود را به جهنم تبدیل کردهاند. وقتی دانکن وارد درگاه آنها میشود در واقع قدم به جهنم گذاشته.
بنابراین تأکید این نمایش بر بازیگری است و بازیگرانی بهتر از مکلن و دنچ را در هیچ کدام از اقتباسها پیدا نمیکنید. صحنه ساده است، فقط نورپردازی و کار دوربین به چشم میآید. رنگی وجود ندارد و تنها رنگ واقعی خون روی دستان مکبث پس از قتل دانکن است. تمرکز بیشتر روی چهرههایی است که کل صفحه را پر میکنند. مک کلن، به ویژه، احساسات مکبث را همراه با حالت چهره منتقل میکند.
یکی از جالبترین و به یاد ماندنیترین لحظات زمانی است که دستهایی که از خون میدرخشند، صفحه را پر میکند. از آنجایی که خون مهمترین ایدهی شاعرانه در متن مکبث است، توجه زیادی به آن صحنه شده.
وقتی شبح بانکو دو بار ظاهر میشود، تنها چیزی که میبینید چهرهی مککلن است که از احساس گناه و درد شدید رنج میبرد. او در مواجهه با روح از نظر جسمی بیمار است که البته هیچ کس دیگری آن را نمیبیند. وقتی او به سوی جادوگران میرود تا دربارهی سرنوشت خود بیشتر بداند، به جای رژهی ارواح، که در فیلم پولانسکی در سال ۱۹۷۱ میبینید، باز هم تمرکز روی چهره مک کلن است.
جودی دنچ هم با لباس تنگ مشکی و چهرهای سفید ظاهر میشود و تاریکی که در آن فرو رفته ویژگی اصلی اوست.
این نسخهای است که باید ببینید. کاملاً به متن وفادار، برش نخورده و کامل است. اقتباس کاسون میتوانست به راحتی، در دام تلاش برای مدرنیزه کردن نمایشنامه بیفتد. با این حال، کارگردان ترجیح داد به متن پایبند باشد و زبان فیلم را محور اصلی اقتباس قرار دهد. فیلم تقریباً همانطور که شکسپیر آن را نوشته است ارائه میشود و زیبایی زبان و درام را حفظ میکند. این نمایش ضبط شده از بیرحمی و خشونتی که شکسپیر در کارش گنجانده دوری نمیکند. ترکیب خونینی که بر اصالت فیلم میافزاید و در نتیجه تصویری واقعگرایانه از زمان و شرایطی که مکبث در آن نوشته شده، ارائه میکند. این اقتباس به بهترین شکل جوهر نمایشنامه را به تصویر میکشد و آن را به نسل جدیدی از مخاطبان معرفی میکند.
۵. مکبث ۲۰۱۵ (Macbeth 2015)
- کارگردان: جاستین کرزل
- بازیگران: مایکل فاسبندر، ماریون کوتیار و پدی کانسیداین.
- امتیاز IMDb فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۸۰٪
مکبث به کارگردانی جاستین کرزل که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد، اقتباسی دیدنی از نمایشنامهی معروف شکسپیر است. این فیلم با بازیگران تأثیرگذار به رهبری مایکل فاسبندر و ماریون کوتیار، داستان تاریک و غمانگیز مکبث تشنهی قدرت را روایت میکند.
فیلم با یک سکانس ترسناک شروع میشود. این صحنه لحن کل فیلم را مشخص میکند. لحنی تاریک، وهمآلود و پر از ترس. همه چیز از لباسها گرفته تا مناظر به گونهای طراحی شده که فضایی از عذاب قریب الوقوع را القا کنند.
فاسبندر در نقش اصلی کاملاً مسحورکننده است. او به عنوان مردی که با جاهطلبی تسحیرشده و برای به دست آوردن و حفظ قدرت دست به هر کاری میزند، متفکر، عمیق و کاملاً متقاعدکننده است. بازی او از مکبث یکی از بهترین تفسیرهای روی پرده از این شخصیت است. یکی از نقاط قوت مایکل فاسبندر بهعنوان ضدقهرمان نامآوری که قصد غلبه بر دشمنان و سلاخی دوستان را دارد توانایی او در به تصویر کشیدن شخصیتی نامتعادل است که همیشه در آستانهی از دست دادن است. نوع شخصیتی که تماشای آن هیجانانگیز اما بهطور عجیبی ناراحتکننده است، زیرا ما هرگز نمیدانیم که شخصیت قرار است در آینده چه کند (حتی اگر تقریباً بدانیم مکبث قرار است چه کاری انجام دهد).
کوتیار به اندازهی لیدی مکبث تأثیرگذار است و به آرامی قدرت را به نقش تزریق میکند اما میتوانست از این هم بهتر باشد اگر روی بعد وسوسهگری و سقوطش به ورطهی جنون بیشتر کار میشد. امه به هر حال این نقص تا حدی با شیمی بین دو بازیگر جبران میشود. شیمی بین کوتیار و فاسبندر محسوس و جذاب است و مشارکت آنها را متقاعدکننده و غمانگیزتر میکند. بازیگران مکمل که شامل شان هریس در نقش مکداف و پدی کانسیداین در نقش بانکو هستند نیز بسیار عالی کار میکنند. هریس حسی از خشم در حال جوشیدن را به مکداف میدهد، در حالی که کنسیدین در نقش بانکو کاملاً متفاوت است. دیوید تیولیس نیز در نقش کوچک اما تأثیرگذار دانکن میدرخشد.
یکی از ویژگیهای ممتاز این مکبث، فیلمبرداری آن است. این فیلم با جزئیات بسیار عالی فیلمبرداری شده است و کرزل به خوبی از مناظر برای تأثیرگذاری بیشتر استفاده کرده. صحنههای نبرد به ویژه با نماهایی که حس بیننده از تنش موجود را غنیتر میکند چشمگیر هستند. موسیقی جد کرزل، برادر جاستین کرزل نیز استثنایی است. موسیقی دلهرهآور با ترکیبی از سازهای مختلف.
مکبث کرزل فیلمی تاریک و غمانگیز است که وحشیگری و تراژدی را توامان و استادانه به تصویر میکشد. کارگردانی کرزل مطمئن و قابل اعتنا است و بازیهای فاسبندر و کوتیار فوقالعادهاند. شکی وجود ندارد که زبان شکسپیر یک مانع است. احتمالاً بعد از بیست دقیقه یا بیشتر با آن ارتباط خواهید گرفت، اما برای گوشهای آموزشدیده معمولاً مانند گوش دادن به یک نغمه است – اگر مکبث آنقدر شناختهشده نبود، افراد بسیار بیشتری در داستان گم میشدند. به طور کلی، این مکبث فیلمی است که هر کسی که از یک درام خوشساخت قدردانی میکند، باید ببیند. برای عاشقان شکسپیر، این همان اقتباسی است که دنبالش هستند: دهشتناک، شوم، بشارتدهنده، معتبر و فریبنده.
۴. مکبث ۱۹۴۸ (Macbeth 1948)
- کارگردان: اورسن ولز
- بازیگران: اورسن ولز، جانت نولان ودن اوهرلیهی.
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۸۶٪
چند سال پس از اکران پیروزمند و جنجالی «شهروند کین»، اورسن ولز بزرگ، تقریباً توسط نهادهای هالیوود نادیده گرفته میشد. با وجود اینکه «بیگانه » یک فیلم مهیج جاسوسی کاملاً متعارف بود که از بودجهاش تجاوز نکرده بود، او را فیلمسازی غیرقابل اعتماد مینامیدند. با اینحال باز هم به او فرصتی داده شد. هربرت یتس از ریپابلیک پیکچرز که وسترنهای متواضعی میساخت از طرفداران ولز بود. او برنامهی تولید نسخهای از مکبث شکسپیر به نویسندگی و کارگردانی ولز را تأیید کرد. کار شروع شد اما ۲۰۰۰۰۰ دلاری که هربرت یتس وسط گذاشته بود پول چندانی برای حقوق بازیگر باقی نمیگذاشت. آگنس مورهد، لیدی مکبث اصلی، قبل از شروع فیلمبرداری از بازیگران کنار رفت و ژانت نولان تازهکار جایگزین او شد.
فیلم اکران شد و هالیوود ریپورتر در نقد خود فیلم را کوبید و عنوان کرد که ولز در صحنههایی که معمولاً به شخصیتهای دیگر تعلق دارند، تسلط دارد. لایف هم نوشته بود: «اورسن ولز شکسپیر را کاملاً سلاخی میکند». منتقد ورایتی با او مهربانتر بود، اما باز هم احساس میکرد که ولز «در کانون توجه قرار دارد». یک انتقاد مهم این بود که مکبث ولز عمقی ندارد – او همانقدر که در ابتدا سرد و بداخلاق است که در پایان. بدون قوس شخصیتی کامل شکسپیر، شخصیت سقوط نمیکند و بنابراین تراژدی خلق نمیشود.
بسیاری فیلم ولز را با هملت لارنس اولیویه که در همان سال اکران شد و تحسین زیادی را به همراه داشت مقایسه کردند. هر دو مرد نمایشنامهها را فشرده کرده بودند، و نکات تجربی خود را به آن افزوده بودند. ولز سخنرانیها را قطع و مرتب کرده بود، شخصیت جدیدی خلق کرده بود و برخی را حذف کرده بود. اما بزرگترین مشکل از لهجههای اسکاتلندی بازیگران ناشی میشد. در مواجهه با شکایتهایی مبنی بر غیرقابل درک بودن دیالوگها، یکی از نویسندگان به نام ریچارد ویلسون، با این اظهار نظر مخالفت کرد و گفت که بینندهی معمولی – و اکثر منتقدان – به هر حال نمیتوانند زبان شکسپیر را بدون راهنمای مکتوب دنبال کنند.
در ۱۵ ژوئیه ۱۹۴۹، روزنامهها گزارش دادند که استودیو فیلم را مجدداً دوبله میکند. کل بازیگران دوباره فراخوانده شدند تا دیالوگهای خود را از نو بخوانند. این بار بدون لهجه. ولز به شدت ناامید شده بود، احتمالاً به این دلیل که او دریافته بود که این کوبیدن عمومی به معنای پایان کارش در هالیوود است. فیلم با ۲۱ دقیقه کاهش دوباره صداگذاری شد.
اما خوشبختانه فیلم برای مخاطبانی مثل ما نکات مثبتی دارد؛ این اقتباس هم مثل اکثر اقتباسهای دیگر به خاطر بازیهای قویاش قابل توجه است. اورسن ولز در نقش مکبث عمقی به این شخصیت میدهد که درخور پادشاه ترحمبرانگیز اسکاتلند است. نمایش او از مکبث تهدیدآمیز و غم انگیز است و با ظرافت و دقت زیادی آشفتگی درونی و هبوط شخصیت مکبث را مجسم میکند. جانت نولان هم در نقش لیدی مکبث عملکرد جذابی دارد. بازی او سرد و محکم است و جاه طلبی بیرحم و زوال اخلاقی شخصیت را با وضوح بالایی منتقل میکند.
منتقدان جدیدتر نسبت به نسل قدیم، علاقهی بیشتری به کارگردانی ولز پیدا کردهاند. سبکسازی کارگردان حس حماسی و حال و هوای گوتیک را به داستان القا میکند و کلوزآپهای کلاستروفوبیک او، درام را در جلو و مرکز نگه میدارد. در حالی که انتقادهای منتقدان اولیه تا حدی حقیقت دارد، مهم است که به یاد داشته باشیم ولز در تلاش بود تا تفسیری سینمایی از نمایشنامه خلق کند که هم از نظر بصری قانعکننده باشد و هم از نظر احساسی طنینانداز. او در این زمینه به طور قابل توجهی موفق شد. در مجموع مکبث اورسن ولز یک فیلم با تصاویر زیبا و از نظر احساسی قدرتمند است که اقتباسی قابل توجه از نمایشنامهی کلاسیک شکسپیر است. استفادهی نوآورانه فیلم از دوربین، نمادها و موسیقی و صدا، آن را به نمونهای برجسته از داستانگویی سینمایی تبدیل کرده. اگرچه ممکن است یک اقتباس کامل نباشد، اما سزاوار دیدن و قدردانی توسط کسانی است که از فیلمسازی خلاقانه و قدرتمند قدردانی میکنند.
۳. مکبث ۱۹۷۱ (Macbeth 1971)
- کارگردان: رومن پولانسکی
- بازیگران: جان فینچ، فرانچسکا آنیس و ترنس بیلر.
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۸۴٪
برای رومن پولانسکی، آگوست ۱۹۶۹ زمانی سرشار از امکان خوشبختی بود. مردی که میگفت: «هر وقت خوشحال هستم، همیشه احساس وحشتناکی دارم»، مدتها دلیل خوبی برای وحشت داشت. پولانسکی به سختی از محلهی یهودینشین کراکوف از دست نازیها فرار کرده بود. مادرش هم در آشویتس کشته شده بود. او که در ریاضت خاکستری لهستان پس از جنگ بزرگ شده بود، فیلمهای هنری درخشان و عجیبی مانند «چاقو در آب» (۱۹۶۲) ساخت و مورد توجه هالیوود قرار گرفت. پس از ساخت «قاتلان خون آشام بیباک» (۱۹۶۷)، با شارون تیت، ستارهی زیبای فیلم ازدواج کرد. سپس در سال ۱۹۶۸ «بچه رزماری» به اکران درآمد. این فیلم که بسیار محبوب شد، پولانسکی را به کارگردانی درجه یک تبدیل کرد. او در آن سال مشغول پیشتولید یکی از پروژههای موردانتظار هالیوود یعنی DAY OF THE DOLPHIN بود. از نظر مالی هم به ثبات رسیده بود و در انتظار اولین فرزندش به سر میبرد. همه چیز رویایی بود آنقدر که خیال میکردی شیاطین دوران کودکی و جوانی رهایش کردهاند تا بالاخره روی خوش زندگی را ببیند. اما چه خیال خامی…
در خارج از کشور در حال مهیاکردن مقدمات فیلمش بود که خبر قتل وحشیانهی تیت به او رسید. پولانسکی بلافاصله در مرکز مشهورترین پرونده جنایی جهان قرار گرفت و خود را به خاطر مرگ تیت مقصر دانست و خودکشی کرد. وقتی مجله لایف از او درخواست عکس کرد، با اشتیاق پذیرفت و روی تخت خونین نشست. قتل عام در خانهی پولانسکی دوران کوتاه معاشقهی هالیوود با فرهنگ نوظهور جوانان و بچهگلهای هیپی را به پایان رساند.
او به سرعت از کار بر روی پروژهای در مورد آدمخواری دست کشید و سعی کرد حقوق پرفروشترین اثر هنری شاریر یعنی «پاپیون» را به دست آورد. سفرش به اروپا، به یک سال عیاشی بیوقفه و بیکاری در پیستهای اسکی میگذشت تا اینکه کن تینان از او خواست با هم روی اقتباسی از مکبث کار کنند. آن دو زمانی با هم آشنا شده بودند که تینان در حال نوشتن کتاب خود بود.
فیلمنامهنویسی مکبث در لندن بدون مشکل پیش رفت. آن دو دربارهی قتلها یا سیاستهای جناح راستی هیستریک و فزایندهی پولانسکی صحبت نمیکردند. در عوض، بخشهایی از فیلمنامه، حتی صحنهی قتل دانکن را با هم بازی میکردند و همسایهها از دیدن آن دو که در اتاق خواب با هم کشتی میگرفتند، شوکه شدند.
ابتدا Allied Artists و سپس Universal این پروژه را رد کردند. سرانجام، پولانسکی با ویکتور لونز، دوست نزدیک خود و از مدیران ارشد کمپانی متعلق به هیو هفنر تماس گرفت. سبک زندگی خاص پولانسکی و هالهی فیلم هنری اقتباسی از شکسپیر برای هفنر وسوسهانگیز بود و نتوانست در برابرش مقاومت کند. وجود صحنهی مشهور خوابگردی برهنه در فیلم بعدها به طور گسترده به دخالت هفنر نسبت داده شد، اما در واقع آن صحنه قبل از برقراری ارتباط با هفنر، بخش جداییناپذیر فیلمنامه بود. این صحنه باعث شد که اولین انتخاب پولانسکی یعنی توزدی ولد، نقش لیدی مکبث را رد کند.
فیلمبرداری لوکیشن در ولز چهار هفته طول کشید. آب و هوای آنجا بد بود اما افسردگی مداوم پولانسکی در طول فیلمبرداری هم مزید بر علت شد تا آن تصاویر خاکستری و بارانزده خلق شوند. او مثل همیشه به دنبال کاتارسیسی برای آشفتگی درونی خود در کنشهای گروتسک و مرموز بود. برای همین خود را در فیلمبرداری غرق کرد و در بادهای سرد ولز و دنیای بستهی استودیوهای شپرتون تنهایی مطلوبش را یافت. فیلم به طرز نگرانکنندهای پرخرج شد. تا زمانی که فیلمبرداری تمام شد، او ده هفته اضافی و ۶۰۰۰۰۰ دلار بیشتر از بودجه صرف کرده بود. این فیلم همچنان توانست ۳. ۵ میلیون دلار ضرر کند. هفنر در کنار پولانسکی ایستاد و پول بیشتری به او داد و برای حل اختلاف او با شرکت اوراق قرضه که تهدید به توقف فیلمبرداری کرده بود، پادرمیانی کرد. برای قدردانی، پولانسکی پیش از افتتاحیه یک مصاحبه با استودیوی هفنر انجام داد.
این فیلم در فوریه ۱۹۷۱ اکران شد و به شدت ضرر کرد. پولانسکی به هیچ وجه تمایلی به شرکت در تلاشهای تبلیغاتی نداشت و ترجیح داد خود را به کار بر روی مستندی کوچک دربارهی رانندهی جایزه بزرگ جکی استوارت مشغول کند. هرچند فرقی هم نمیکرد. هیچکس در سال ۱۹۷۱ نمیخواست یک فیلم شکسپیری، یک فیلم ترسناک یا یک مستند ببیند، و مکبث هر سهی اینها بود.
منتقدان از سیل خشونت و ظلم آن شگفتزده بودند. در واقع، پولانسکی بسیاری از آشفتگیهای خارج از صحنهی نمایشنامه را بطن ماجرا کشانده بود. علتش این بود که دنیای مکبث، با همهی پستیهایش، به اندازهی زندگی خود پولانسکی خشن، کنایهآمیز، و شرربار نبود. برای مردی که غارتهای هیتلر، استالین و چارلز منسون را کاملاً از نزدیک تجربه کرده بود، دسیسههای مکبث شوخی به نظر میرسید.
یکی از منتقدان نوشت مکبث پولانسکی «دنیایی پر از خون» است. این به نوعی خون پولانسکی بود. زمانی که نوبت فیلمبرداری قتل لیدی مکداف و فرزندانش فرا رسید، بازیگران و عوامل پشت صحنه هراسیده و عصبی بودند. آنها از تداعیهای غمانگیزی که این صحنه برای پولانسکی داشت آگاه بودند. اما او برخلاف تصور عوامل، به طرز وحشتناکی آرام بود. ظاهراً با سرنوشت آشتی کرده بود. سرنوشتی که حتی حالا هم او را محکوم کرده بود که اگر میخواهد فیلمش را بسازد باید بدترین رنجهایش را دوباره زنده کند. پولانسکی وقتی خون جعلی را از روی یک بازیگر کودک پاک میکرد، حتی از فهمیدن اینکه نام او شارون است تعجب نکرد. با این اوصاف عجیب نیست که مکبث پولانسکی را خشنترین، بیرحمانهترین و تلخترین اقتباس سینمایی این نمایشنامه بنامیم.
پولانسکی با وسواس همیشگیاش توانست ار بازیگران بازیهای استثنایی بگیرد. جان فینچ نقش مکبث را کاملاً متناسب بازی میکند و جاهطلبی و سقوط شخصیت را به خوبی به نمایش میگذارد. فرانچسکا آنیس نقش لیدی مکبث را با هنرمندی تمام به گونهای ترسناک و مسحورکننده ایفا میکند. به طور کلی اقتباس رومن پولانسکی از مکبث یک اقتباس شایان توجه است که استعداد دستاندرکاران تولید در جای جای آن به چشم میخورد. بازیهای بازیگران، توجه کارگردان به جزئیات و کاوش در موضوعات مهم و جدی باعث شده که تماشای آن برای طرفداران شکسپیر و سینما، تجربهای به یادماندنی باشد. به خصوص که تاریکی و ناامیدی را در دل تراژدی شکسپیر هنرمندانه به تصویر میکشد. مکبث پولانسکی گواهی بر قدرت آثار شکسپیر و تأثیر ماندگار یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان جهان است.
۲. تراژدی مکبث (The Tragedy of Macbeth)
- سال تولید: ۲۰۲۱
- کارگردان: جوئل کوئن
- بازیگران: دنزل واشینگتن، فرانسیس مکدورمند، هری ملینگ.
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۲٪
«تراژدی مکبث» فیلمی به کارگردانی جوئل کوئن است و دنزل واشنگتن و فرانسیس مک دورمند به ترتیب در نقشهای اصلی مکبث و لیدی مکبث بازی میکنند. این فیلم برای اولین بار در هفتاد و هشتمین جشنواره بینالمللی فیلم ونیز به نمایش درآمد و وقتی در سینماها اکران شد تحسین منتقدان و تماشاگران را به دنبال داشت.
آنچه که «تراژدی مکبث» را به چنین فیلم خوبی تبدیل میکند، عناصر سینمایی آن هستند. در حالی که مجموعه فیلم تقریباً مطابق با متن اصلی ساخته شده است، استفاده از نور به عنوان بخشی از میزانسن بسیار بدیع است. نورهای روشن روی قاب بین ستونهای راهرو و در برابر ستونهای بلند داخل قلعه میافتند. نور و تاریکی اغلب منعکسکنندهی افزایش جاهطلبی و احساسات درون زوج قهرمان داستان است. از رنگ نیز هوشمندانه استفاده شده و سایههای مختلف خاکستری و سیاه به درستی در سراسر فیلم به کار رفته است.
شکی وجود ندارد که بیشتر موفقیت یک اقتباس ادبی مرهون بازی بازیگران است و «تراژدی مکبث» نیز از این قاعده مستثنی نیست. در حالی که میتوان کل بازیگران را به خاطر کار خالصانهشان تحسین کرد، این نقشآفرینیهای لیدی مکبث و همسرش است که فیلم را به سطح بالاتری ارتقا میدهد. دنزل واشنگتن به نوعی هم یکی از بزرگترین ستارههای سینما در جهان است و هم یکی از بهترین بازیگران تئاتر. او هبوط شخصیت را به خوبی به تصویر میکشد و مخاطب میتواند ببیند که چگونه جاهطلبی و احساس گناه او را در طول فیلم از بین میبرد. فرانسیس مک دورمند یکی از بزرگترین بازیگران زندهی امروز به همان اندازه در نقش لیدی مکبث، همسر همفکر و فریبکار مکبث، درخشان است. او بیرحمی و ماهیت فریبندهی کاراکتر را به بهترین شکل نمایان میکند. صحنههای مشترک او با واشینگتن برگ برندهی فیلم هستند.
بازیگران مکمل نیز بازیهای قوی ارائه میدهند. برندان گلیسون، در نقش پادشاه دانکن، وقار سلطنتی را برای این شخصیت به ارمغان میآورد، در حالی که کوری هاوکینز در نقش مکداف، نقشی پرشور یک جنگجوی نجیب را بازی میکند که به دنبال انتقام برای خانوادهاش است. هری ملینگ در نقش مالکوم، وارث برحق تاج و تخت اسکاتلند، اجرای متفاوتی را ارائه میدهد و جذابیت طبیعی او تضاد آشکاری با تاریکی و جنون مکبث و جاهطلبی پیچیدهاش ایجاد میکند.
طراحی صدای فیلم هم چشمگیر است، به ویژه استفاده از جلوههای صوتی، که به ایجاد حس وحشت و پیشگویی کمک میکند. موسیقی متن، ساخته شده توسط Carter Burwell، نیز یکی از ویژگیهای برجستهی فیلم است. موسیقی جذاب و اتمسفریک است و کاملاً در خدمت روایت و ماهیت داستان است و به طور واقعی و خلاقانه برای نمایش بسیاری از صحنهها، به ویژه صحنههای مربوط به قتل دانکن، استفاده شدهاند.
تراژدی مکبث، با فیلمبرداری سیاه و سفید، سایهها و پلکانهایش، نور شدید و سایههای عمیق، مثل نامهی عاشقانهای است که جوئل کوئن به اکسپرسیونیسم آلمانی فرستاده باشد. تصاویر فیلم واقعا نفسگیر است. فیلمبرداری برونو دلبونل زیبا است. اگرچه فیلمبرداری به نسبت بسیاری از فیلمها استثنایی نیست. به طور کامل سیاه و سفید فیلمبرداری شده است و نور و سایهها فضایی تاریک و وهمانگیز را ایجاد میکند که کاملاً با لحن نمایشنامه مطابقت دارد.
تراژدی مکبث مثل منبع اصلی، یک کابوس سرکوبکننده و خفهکننده است. سایههای بلندی که بر روی طبقات سفید کشیده شدهاند، انعکاسهای تابخورده در حوضچههای آب، زوایای کجشده، چهرههای تنهای ایستاده بر فراز صخرههای بلند. همه دیوانهکننده و مهیب هستند.
با وجود تمام این کلاسیک گرایی و فرمالیسم، مدرن بودن غیرقابل انکار و اجتنابناپذیری در آن موج میزند که در این بازاندیشی از مکبث کار میکند. این نمایشنامهای است که به طور قابل درک به دورانهای آشفته تعمیم مییابد. مکبث نمایشنامهای است دربارهی جهانی که در آن اخلاق و معنا در زیر پا له شدهاند. به این ترتیب، ایجاد ارتباط با ناآرامیهای سیاسی و اخلاقی عصر مدرن کار سختی نیست. اکسپرسیونیسم آلمانی، حداقل تا حدی، تجلیکنندهی اضطرابهای عمیق در ناخودآگاه هر فردی است که در خطر افتادن به ورطهی فاشیسم قرار دارد.
۱. سریر خون (Throne of Blood)
- سال تولید: ۱۹۵۷
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، ایسوزو یامادا و مینورو چیاکی.
- امتیاز IMDb فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۶٪
توشیرو میفونه و آکیرا کوروساوا یکی از مشهورترین ترکیبهای بازیگر- کارگردان در تاریخ سینما هستند و رشتهای از ۱۶ فیلم آنها را به هم وصل کرده. فیلمهایی که اغلب به عنوان شاهکار شناخته میشوند. با این حال، از میان همهی آثار آنها، یکی از بقیه جداست: «سریر خون» (۱۹۵۷)، اقتباسی شوم و غرق در مه از مکبث شکسپیر که در ژاپن فئودالی میگذرد. جاناتان روزنبام منتقد، دربارهی کوروساوا اظهار داشت که این «بیتردید یکی از بهترین آثار اوست… سرشار از انرژی، تخیل، مطابق با موضوع و وحشت محض است.»
داستان تقریباً همان مکبث شکسپیر است. فقط با برش دادن بسیاری از سخنرانیهای طولانی و شخصیتهای جزئی تغییراتی کرده. داستان فیلم در ژاپن فئودالی میگذرد و به جای لردهای اسکاتلندی، جنگجویان سامورایی حضور دارند. اگرچه داستان فیلم شبیه متن اصلی است، اما کوروساوا با معرفی عناصر فولکلور و فرهنگ ژاپنی، پیچ و تاب خود را به آن اضافه میکند. یک سامورایی (میفونه) راجع به رویدادهای آینده پیشگویی دریافت میکند و سپس توسط همسر جاهطلبش (ایسوزو یامادا) برای به دست گرفتن قدرت تحریک میشود و رهبرش را میکشد. اقدامی که باعث میشود میفونه مرتکب گناه شده و با انتقامجویی دشمنان روبرو شود.
«سریر خون» که در دامنههای کوه فوجی، جایی که کوروساوا یک قلعهی خیرهکنندهی قرون وسطایی و مجموعههای دیگر دورهها را ساخت، فیلمبرداری شده است. این فیلم سبکی بلندپروازانه دارد و ترکیبی از تکنیکهای تئاتر نو ژاپنی و وسترن آمریکایی است.
استیون پرینس در مقالهای نوشت: «به دنبال جنگ اونین، که از ۱۴۶۷ تا ۱۴۷۷ ادامه یافت و شهر امپراتوری کیوتو را ویران کرد، کشور وارد دورهای طولانی از آشفتگی شد که یک قرن به طول انجامید. این دوره، با جنگهای داخلی میان قبایل رقیب، فقدان قدرت سیاسی ملی، و انواع خیانت، تعصب و قتلی که کوروساوا در «سریر خون» نمایش میدهد مشخص است. ژست رادیکال کوروساوا در اینجا ترکیب شکسپیر با تئاتر نو است. نو در قرن چهاردهم ظهور کرد و توسط اربابان سامورایی حمایت شد. رواج آن با عصری که کوروساوا به تصویر میکشد مقارن بود بنابراین او احساس کرد که سبک زیباییشناسی آن، بستری مناسب ارائه میدهد. طراحی نو همه جا در «سریر خون» ظاهر میشود و پروژه را به تلفیقی واقعی از سینما و تئاتر تبدیل میکند و نشان میدهد که چقدر تئاتر سینمایی میتواند در دست یک فیلمساز بزرگ شکوهمند جلوه کند. فیلم سردی محسوسی دارد و بیننده را از دنیای خود بیرون نگه میدارد. کوروساوا از ما میخواهد که حماقت رفتار انسانی را ببینیم و از آن درس بگیریم، نه اینکه شخصیتها را شناسایی کنیم یا با آنها همدلی کنیم.
کوروساوا در «سینمای آکیرا کوروساوا: دوربین جنگجو» (نوشته استیون پرینس) این رویکرد سبکشناختی را توضیح میدهد: «درام در غرب، ماهیت خود را از روانشناسی یا شرایط میگیرد؛ اما تئاتر نو متفاوت است. اول از همه، نو دارای ویژگیهایی است. مثل ماسک… بازیگر در حالی که به ماسک خیره میشود، تبدیل به همان صورتکی میشود که ماسک نمایش میدهد… من به هر یک از بازیگران یک عکس از ماسک نو نشان دادم؛ به آنها گفتم که این ماسک نقش تو است. به توشیرو میفونه که نقش واشیزو را بازی میکرد ماسکی به نام هایدا را نشان دادم این نقاب یک جنگجو بود. در صحنهای که میفونه به تحریک همسرش متقاعد میشود اربابش را بکشد. او درست همان حالتی که ماسک داشت برای من خلق کرد.»
توجه کوروساوا به جزئیات در سراسر فیلم از طراحی لباس گرفته تا طراحی صحنه و فیلمبرداری مشهود است. این فیلم به طور کامل در لوکیشن قلعه هیمجی فیلمبرداری شده است، یک قلعه قرون وسطایی واقعی در ژاپن، که به فیلم حس اصالت و عظمت میدهد. دیوارهای سنگی وسیع و راهروهای پیچ در پیچ قلعه کاملاً به مضامین قدرت و خیانت داستان کمک میکنند.
توشیرو میفونه، نقش جنگجوی ظالم و جاه طلب سامورایی، واشیزو را هنرمندانه ایفا میکند و به خوبی آشفتگی درونی شخصیت را هنگام رسیدن به جنون و پارانویا به تصویر میکشد. او توسط یک گروه بازیگری قوی حمایت میشود، از جمله ایسوزو یاماتا به عنوان نسخهی کورؤساوا از لیدی مکبث، آساجی. عملکرد یاماتا به همان اندازهی میفونه اثرگذار است.
صحنهی نبرد اوج فیلم یک دستاورد خیرهکنندهی سینمایی است. استفادهی کوروساوا از حرکت خاص و زوایای متعدد دوربین، تجربهای عاطفی و احساسی برای بیننده ایجاد میکند. او دقیقا تراژدی و بیهودگی درگیری را منتقل میکند و محدودیتهای جاهطلبی و قدرتطلبی انسان را برجسته میسازد.
آنچه که «سریر خون» را به شاهکاری جاودانه تبدیل میکند این است که مضامین جهانی که به هر فرهنگ یا دورهی زمانی مرتبط است بررسی میکند. داستانی هشداردهنده از تجربهی تلاش انسان برای کنترل سرنوشت خود و پیامدهای اجتناب ناپذیری که چنین تلاشی با خود به دنبال دارد. کاوش فیلم به ویژه در مورد سرنوشت و اجتنابناپذیریاش قابل توجه است و کوروساوا در طول فیلم بر این موضوع تأکید میکند.
استفادهی فیلم از عناصر ماوراء طبیعی به این حس اجتناب ناپذیری میافزاید. چندین صحنه وجود دارد که شبحی سقوط واشیزو را پیشگویی میکند. این صحنهها به حال و هوای ماورایی فیلم میافزایند. کوروساوا در طول فیلم از نمادگرایی برای انتقال معانی عمیقتر استفاده میکند. به عنوان مثال، موتیف تار عنکبوت یک تصویر تکرارشونده است که نماد شبکهی فریب و خیانتی است که شخصیتها را احاطه کرده. تصاویر جنگل نیز قابل توجه است، از این جهت که یادآور فولکلور سنتی ژاپن در مورد جنگلهای نفرین شده و موجودات ماوراء طبیعی ساکن در آنها است.
«سریر خون» علاوه بر شایستگیهای هنری، به دلیل بافت تاریخی و فرهنگیاش نیز قابل توجه است. این فیلم در زمانی ساخته شد که ژاپن در حال بازسازی ویرانیهای جنگ جهانی بود. کوروساوا سفیر فرهنگی ژاپن در مسیر مدرنیته بود و فیلمهای او در شکلدهی وجههی این کشور در صحنه جهانی نقش به سزایی داشتند.
«سریر خون» یک شاهکار سینمایی و گواهی است بر قدرت داستان گویی. اقتباس کوروساوا از مکبث، کاوشی شاعرانه و غمانگیز از جاهطلبی، قدرت و سرنوشت است. اجراهای قدرتمند و مضامین جهانی آن را به فیلمی کلاسیک و بیزمان تبدیل کرده که شایستهی تجلیل و مطالعه توسط نسلهای آینده است. زمانی که نامزدهای اسکار بهترین فیلم خارجی سال ۱۹۵۷ معرفی شدند، «سریر خون » در میان آنها نبود (برندهی آن سال «شبهای کابیریا» اثر فلینی بود)، اما فیلم کوروساوا اکنون به عنوان یک شاهکار بلامنازع شناخته میشود. شاعر سرشناس تی. اس. الیوت از «سریر خون» به عنوان فیلم مورد علاقه خود یاد کرده و مجله تایم آن را «درخشانترین و اصلیترین تلاش تصویری که تا به حال برای نمایش شکسپیر صورت گرفته» نامیده.