چارلی چاپلین در ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ در لندن به دنیا آمد. او کمدین سینمای صامت، نویسنده، کارگردان، تهیه‌کننده و بازیگر پیشرویی بود که راه را برای دیگر کمدین‌های شاخص سینما مانند وودی آلن هموار کرد. چاپلین پیش از ساخت اولین فیلم بلندش «پسربچه»، با مجموعه‌ای از فیلم‌های کوتاه شناخته می‌شد.

چارسو پرس: چارلی چاپلین در ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ در لندن به دنیا آمد. او کمدین سینمای صامت، نویسنده، کارگردان، تهیه‌کننده و بازیگر پیشرویی بود که راه را برای دیگر کمدین‌های شاخص سینما مانند وودی آلن هموار کرد. چاپلین پیش از ساخت اولین فیلم بلندش «پسربچه»، با مجموعه‌ای از فیلم‌های کوتاه شناخته می‌شد. او در اوایل نوجوانی شروع به اجرا کرد و در سال ۱۹۱۸ شخصیت ولگرد کوچولو را توسعه داد و فیلم‌های جذابی را کارگردانی کرد. چاپلین به سرعت به یکی از شناخته‌شده‌ترین چهره‌های جهان تبدیل شد. جایگاه او به عنوان یکی از سلاطین سینما و اساطیر صنعت سرگرمی دست‌نیافتنی است. در این مطلب ۱۱ فیلم بلند او را بررسی و رتبه‌بندی کرده‌ایم.


۱۱. کنتسی از هنگ کنگ (A Countess from Hong Kong)

  • سال اکران: ۱۹۶۷
  • بازیگران: مارلون براندو، سوفیا لورن، تیپی هدرن
  • امتیاز IMDb فیلم: ۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۴۳٪

اوگدن میرس یک دیپلمات ثروتمند آمریکایی است که به زودی سفیر عربستان سعودی می‌شود. طی توقفی در هنگ کنگ، او با ناتاشا، کنتس روسی که زندگی مشکوکی را به عنوان رقصنده دارد، ملاقات می‌کند. ناتاشا که از زندگی خود در شرق خسته شده است، در یک کشتی اقیانوس پیما به مقصد ایالات متحده، پنهان می‌شود. دیپلمات که از ایجاد رسوایی که ممکن است جاه‌طلبی‌های شخصی او را به خطر بیندازد، محتاط است، به‌طور قابل‌توجهی از این چرخش وقایع ناامید شده…


«کنتسی از هنگ کنگ» فیلمی است که هرگز نباید ساخته می‌شد – قبول کنید که یکی از باشکوه‌ترین حرفه‌های تاریخ سینما نباید اینچنین خاتمه می‌یافت. تقریباً همه متفق‌القول هستند که این بدترین فیلم چارلی چاپلین است. اولین تلاش او در زمینه‌ی فیلم رنگی که چشم‌انداز فریبنده‌ای را برای بازی مارلون براندو در کنار سوفی لورن به مخاطب ارائه می‌داد، اگر چند سال قبل‌تر یعنی زمانی که چاپلین تسلط بیشتری بر توانایی‌های هنری خود داشت ساخته می‌شد می‌توانست یک نغمه‌ی خداحافظی باشکوه باشد.


چارلی چاپلین تقریباً بلافاصله پس از انتشار خاطرات مشهور خود در ۷۷ سالگی شروع به کار بر روی این فیلم کرد. ایده‌‌ی فیلم برای دهه‌‌های قبل بود و در طول سال‌ها ذائقه‌‌ی مخاطب تغییر کرده بود اما چاپلین بدون توجه به این قضیه به ایده‌ی تا حدودی ضعیف خود از کمدی رمانتیک پایبند ماند. شاید او بیش از حد روی زوج براندو و لورن حساب باز کرده بود و فکر می‌کرد می‌تواند به کمک آن دو ستاره به فیلم بعدی مدرن ببخشد. خود چاپلین در این فیلم فقط برای مدت کوتاهی ظاهر می‌شود. تنها فیلم دیگری که او در آن نقش اصلی را نداشت، «زن پاریسی» بود که شکست تجاری قابل توجهی خورد.


«کنتسی از هنگ کنگ» به طرز غیرقابل تحملی ساکن و تهی است. زوج براندو و لورن به دل نمی‌نشینند. به نظر می‌رسد براندو در این فیلم حرفی برای گفتن ندارد و لورن باید به تنهایی بار فیلم را به دوش بکشد. تیپی هدرن خیلی دیر در فیلم ظاهر می‌شود و نمی‌تواند کمکی کند.

نشستن تا انتها پای این فیلم طولانی و ضعیف چیزی شبیه به یک آزمون استقامتی است. این پایان رقت‌انگیز به هیچ وجه در شان مردی که شادی زیادی برای مردم جهان به ارمغان آورده، نبود.


۱۰. یک سلطان در نیویورک (A King in New York)

  • سال اکران: ۱۹۵۷
  • بازیگران: چارلی چاپلین، مایکل چاپلین، داون آدامز
  • امتیاز IMDb فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۸۰٪

ایگور شادوف، پادشاه استرویا، کشورش را درست در بحبوحه‌ی انقلاب ترک می‌کند. او به شهر نیویورک می‌رسد، با این امید که بتواند ثروتی به دست آورد. هنگامی که نخست‌وزیرش با تمام پول فرار می‌کند، شاه شادوف چاره‌ای جز حضور در تبلیغات تلویزیونی ندارد. او به پسر ده ساله‌ای به نام روپرت مکابی که والدینش به دلیل عضویت در حزب کمونیست دستگیر می‌شوند آشنا می‌شود. شادوف در نهایت مظنون به همدردی‌های کمونیستی شده و به کمیته‌ی مخصوص احضار می‌شود…


در سال ۱۹۵۲ زمانی که ویزای چارلی چاپلین باطل شد و از بازگشتش به آمریکا ممانعت شد، او دلایل زیادی برای تلخ بودن داشت. چاپلین برجسته‌ترین قربانی مک کارتیسم ضد کمونیستی بود که فضای سیاسی و فکری آمریکا را در اوایل دهه ۱۹۵۰ مسموم کرده بود. در نتیجه‌ی این اوضاع چاپلین مجبور به تبعید به اروپا شد و با ساختن «یک سلطان در نیویورک» تلافی‌اش را درآورد. این فیلم یک حمله‌ی شدید و همه‌جانبه بود. چاپلین معتقد بود که ارزش‌های واقعی فرهنگی و دموکراتیک آمریکا به یغما رفته. به سختی جنبه‌ای از زندگی مدرن آمریکایی وجود دارد که چاپلین به آن توجه نداشته باشد. سینما، موسیقی راک، تبلیغات، سلبریتی‌ها، جراحی‌های زیبایی و سیاست همگی بی‌رحمانه توسط چاپلین مورد تحقیر قرار می‌گیرند. به نظر می‌رسید چاپلین در این فیلم بیش از آنکه به دنبال خنده باشد، دنبال حل و فصل خرده‌حساب‌های قدیمی است.


«یک سلطان در نیویورک» که در استودیو شپرتون انگلستان، با بودجه‌ی محدود ساخته شد به خاطر برخی نقص‌های فنی آشکار، لطمه دید. با این حال، شکست اصلی فیلم، در زمینه‌ی فیلمنامه‌ رقم خورد. فیلمنامه‌ی «یک سلطان در نیویورک» فاقد تمرکز است و طنز این فیلم گسترده‌تر از آن است که بتواند تأثیرگذار باشد. عادت چاپلین به سخنرانی برای مخاطبانش درباره‌ی شکست‌های جامعه‌ی مدرن کار دستش می‌دهد. اما با این حال و با وجود ناکامی‌های فراوان، «یک سلطان در نیویورک» فیلمی است که دوست نداشتن آن بسیار سخت است. این فیلم ممکن است به خوبی شاهکارهای کمیک قبلی چاپلین نباشد و خنده‌دار هم نباشد، اما تفسیری مؤثر و کاملاً جسورانه در مورد دوره‌ای است که در آن ساخته شده. «یک سلطان در نیویورک» از این نظر که اولین فیلمی است که آشکارا سیاست‌های هیستریک آن زمان آمریکا را محکوم می‌کند، شایان تقدیر است.


چارلی چاپلین در آخرین نقش اصلی خود در پرده‌ی سینما، در فرم خوبی قرار دارد و بازی جذابی را ارائه می‌دهد. اگرچه در برخی موارد کاملاً تحت‌الشعاع بازی پسرش قرار می‌گیرد. مایکل، بلوغی را در بازیگری‌ نشان می‌دهد که بسیار فراتر از سنش است. صحنه‌های چاپلین با او گرمای عاطفی مشابهی دارد که پیش‌تر در فیلم «پسربچه» (۱۹۲۱) هم دیده بودیم. مثل «پسربچه» اینجا هم چاپلین به ما نشان می‌دهد که این کودکان هستند که بیشتر از همه از آسیب‌های اجتماعی رنج می‌برند. این فیلم دوباره ثابت کرد که هیچکس نمی‌تواند به خوبی چاپلین از رنج کودکان فیلم بگیرد.


با توجه به موضوع فیلم، سال‌ها (تا سال ۱۹۶۷) طول کشید تا «یک سلطان در نیویورک» در ایالات متحده اکران شود. واکنش‌ها در اولین اکرانش در اروپا به طور کلی مثبت بود، اگرچه از آن زمان تا به حال منتقدان و علاقه‌مندان چاپلین در مورد این فیلم اختلاف نظر دارند. اما آنچه مسلم است این است که «پادشاهی در نیویورک» در مقایسه با فیلم آخر چاپلین یعنی «کنتسی از هنگ کنگ» (۱۹۶۷) جذابیت بیشتری دارد.


۹. زن پاریسی (A Woman of Paris)

  • سال اکران: ۱۹۲۳
  • بازیگران: ادنا پرواینس، کارل میلر، آدولف منژو
  • امتیاز IMDb فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۹۲٪

ماری سنت کلر و معشوقش ژان میله قصد دارند دهکده‌ی فرانسوی خود را ترک کنند و با هم زندگی جدیدی را در پاریس آغاز کنند. در آستانه‌ی عزیمت آنها، ماری توسط ناپدری ظالمش بیرون انداخته می‌شود و ژان سعی می‌کند والدینش را متقاعد کند که اجازه دهند ماری شب را در خانه‌ی آنها بگذراند. پدر ژان به دلایلی امتناع می‌کند و بنابراین ژان و ماری تصمیم می‌گیرند همان شب عازم پاریس شوند. هنگامی که ژان به دلیل مرگ ناگهانی پدرش ماندگار می‌شود، ماری به تنهایی سفر می‌کند. یک سال بعد، ماری به عنوان معشوقه‌ی تاجر موفق پیر ریول، زندگی تجملی افسارگسیخته‌ای را می‌گذراند. ماری وقتی می‌فهمد که مردک قصد دارد با یک وارث ثروتمند ازدواج کند و او را به عنوان معشوقه‌اش نگه دارد ناراحت می‌شود. یک روز عصر، ماری به یک مهمانی دعوت می‌شود اما آدرس را اشتباه می‌رود و خود را در آپارتمانی متعلق به معشوق سابقش ژان می‌یابد. ماری با دیدن ژان که اکنون یک نقاش موفق است از او می‌خواهد پرتره‌اش را بکشد. ژان هنوز عمیقاً عاشق ماری است و نمی‌تواند او را رها کند…


اولین درام جدی چارلز چاپلین – و دومین فیلم بلند او پس از «پسربچه» (۱۹۲۱) – نه تنها نقطه‌ی عطفی در کارنامه‌ی چاپلین بود، بلکه نقطه عطف مهمی در پیشرفت سینما نیز بود. «زن پاریسی» مسلماً اولین درام رئالیستی است که در آن همه شخصیت‌های اصلی به شیوه‌ای ناتورالیستی بازی می‌شوند، نه به شیوه‌ای سبک‌سازی شده‌ی اکسپرسیونیستی که در تقریباً همه فیلم‌های قبلی وجود داشت. این اولین فیلمی بود که چاپلین کارگردانی کرد و خودش در آن نقشی معتبر نداشت، اگرچه او به عنوان یک باربر حضور کوتاهی داشت.


الهام‌بخش چاپلین برای این فیلم، پگی هاپکینز جویس، ماجراجوی مشهوری بود که با میلیونرها به خاطر پولشان ازدواج می‌کرد و بلافاصله پس از آن از آنها طلاق می‌گرفت. چاپلین قرار بود ششمین قربانی جویس باشد، اما بازیگر-کارگردان قصر در رفت و در عوض جویس را به شخصیت اصلی فیلم A Woman of Paris تبدیل کرد. نقش این شخصیت را ادنا پرواینس، بانوی برجسته و معشوق سابق چاپلین، ستاره‌ی بسیاری از فیلم های قبلی او، بازی کرد. در زمان ساخت این فیلم، چاپلین در یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی بسیار عمومی با بازیگر زن پولا نگری بود و گمان می‌رود که فراز و نشیب‌های این رابطه تاثیر زیادی بر این فیلم داشته است. طبق معمول، هیچ فیلمنامه‌ای برای این فیلم وجود نداشت و صحنه‌ها به ترتیبی که در فیلم پایانی رخ می‌دهند فیلمبرداری می‌شدند. رویکردی که امروزه به دلایل هزینه‌ها غیرقابل تصور است. «زن پاریسی» بسیار پیچیده‌تر از عرف آن زمان بود. کاراکترهای آن به دور از کلیشه‌ بودند؛ افرادی پیچیده که دائماً انتظارات مخاطب را به چالش می‌کشیدند. هیچ قهرمان یا شرور آشکاری در آن فیلم وجود ندارد. دو شخصیت اصلی عبارتند از یک زن که دارای عیب و نقص است اما بی‌احساس نیست. و یک مرد هنرمند که پرشور است اما قوی نیست. هر شخصیت احساسات و انگیزه‌های خود را به شیوه ای ظریف نشان می‌دهد که اغلب بیننده را غافلگیر می‌کند، همانطور که ممکن است در زندگی واقعی اتفاق بیفتد. با این فیلم، چاپلین به طور موثر فیلم درام مدرن را اختراع کرد و زندگی واقعی را تا حد امکان تقلید کرد نه اینکه صرفاً یک بازنمایی سبک و خام از آن ارائه دهد.


اگرچه واکنش منتقدان به فیلم عموماً بسیار مثبت بود، اما مورد استقبال مخاطبان قرار نگرفت. فاجعه‌ی مالی بزرگی به بار آمد و معلوم شد که تماشاگران برای تماشای فیلم چارلی چاپلین بدون حضور خود چاپلین انگیزه‌ای ندارند. این که چندین ایالت در ایالات متحده فیلم را به دلیل غیراخلاقی بودن آن ممنوع کردند هم کمکی نکرد و تبلیغی محسوب نشد. این نتیجه، آن چیزی نبود که چاپلین انتظار داشت. شکست تجاری فیلم برای چاپلین باعث سرخوردگی بزرگی بود چرا که او را از ریسک‌های مشابه در آینده باز می‌داشت. اگرچه چاپلین شخصاً به این فیلم علاقه‌ی زیادی داشت، اما تا پنجاه سال پس از اولین اکران آن دوباره نمایش داده نشد. در سال ۱۹۷۶، با آهنگ جدیدی که خود چاپلین ساخته بود، دوباره منتشر شد. این آخرین قطعه‌‌ای بود که او قبل از مرگش به پایان رساند. امروزه، «زن پاریسی» به طور گسترده به عنوان یکی از دستاوردهای بزرگ این کارگردان در نظر گرفته می‌شود و در کنار برخی از شاهکارهای محبوب بعدی او (چراغ های شهر (۱۹۳۱)، عصر جدید (۱۹۳۶)، دیکتاتور بزرگ (۱۹۴۰) از مهم‌ترین آثار او است.


۸. موسیو وردو (Monsieur Verdoux)

  • سال اکران: ۱۹۴۷
  • بازیگران: چارلی چاپلین، آلیسون رودن، ادنا پرواینس
  • امتیاز IMDb فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۹۷٪

هانری وردو فرانسوی سی سال است که زندگی یکنواخت یک کارمند بانک را تحمل کرده است تا بتواند همسر و فرزندی را که دوست دارد تامین کند. سپس بازارهای سهام جهان فرو می‌ریزند و ارامش دنیای کوچک دنج وردو هم در میان آسیب‌های ناشی از یک رکود در سراسر جهاندود می‌شود و به هوا می‌رود. موسیو وردو که نمی‌تواند کار پیدا کند، فکر می‌کند که قتل ممکن است یک سرمایه‌گذاری سودآور باشد. او شروع به ازدواج با پیرزنان و کشتن آنها برای پولشان می‌کند… این طرح در ابتدا به اندازه‌ی کافی خوب کار می‌کند. وردوکس با انتخاب دقیق قربانیانش می‌تواند درآمد ثابتی را برای خود تضمین کند و به نظر می‌رسد که کارها برای او خوب پیش می‌رود. اما همه‌ی همسران او به این راحتی از سر راه برداشته نمی‌شوند و خانواده‌ی یکی از قربانیان او مصمم هستند که او را گیر بیندازند…

«موسیو وردو» دست‌کم‌گرفته‌شده‌ترین فیلم چارلز چاپلین است. این قدرنادیدگی عجیب است زیرا به وضوح بازیگر-کارگردان در این فیلم در اوج قرار دارد. این فیلم نه تنها از نظر سبک روایی و تکنیک سینمایی یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های چاپلین است، بلکه فیلمی است که در آن چاپلین شدیدترین حملات خود را به جامعه‌ی معاصر انجام می‌دهد. تاریک‌ترین کمدی چاپلین، «موسیو وردو»، در اولین اکران، تماشاگران آمریکایی را شوکه کرد. که البته دلیل هم داشت.


ایده‌ی فیلم از اورسن ولز بود که قصد داشت یک مستند درام درباره‌ی زندگی قاتل سریالی بدنام فرانسوی هانری دزیره لاندرو بسازد که در سال ۱۹۲۲ به دلیل قتل ۱۰ زن و یک کودک اعدام شد. چاپلین تمایلی نداشت که نقش اصلی یک فیلم کامل را زیر نظر کارگردان دیگری بازی کند، اما از کلیت کار خوشش آمد. ایده را از اورسن ولز خرید و در طی یک دوره‌ی چهار ساله، او یک کمدی سیاه از داستان لندرو نوشت و این تبدیل به فیلمنامه‌ی «موسیو وردو» شد.


افزایش هزینه‌های تولید و مشکلاتی که صنعت فیلم پس از جنگ جهانی دوم با آنها روبرو شده بود به این معنی بود که چاپلین می‌بایست تکنیک معمول خود در بداهه‌پردازی و آزمایشی فیلم ساختن را کنار بگذارد. برای اولین بار، او بر اساس یک فیلمنامه‌ی کامل و با برنامه‌ریزی دقیق تصویربرداری کار کرد، که با طرح‌هایی که به‌دقت کار شده بود تکمیل شد تا زمان لازم برای تنظیم و فیلم‌برداری هر صحنه را به حداقل برسانند. به این ترتیب «مسیو وردو»، تبدیل به نخستین فیلم بلند چاپلین با کمترین زمان فیلمبرداری، (کمتر از سه ماه) شد. چاپلین مشتاق بود که به یک ظاهر فرانسوی اصیل برای دکورها دست یابد و برای این منظور، رابرت فلوری، فیلمساز مشهور فرانسوی را به عنوان دستیار کارگردان به کار گرفت.


«مسیو وردو» از همان لحظه‌ی انتشار جنجالی شد. فیلم و از دو جهت تحریک‌آمیز بود. نخست، چاپلین قاتل زنجیره‌ای وردو را نه به عنوان یک شرور، بلکه به عنوان فردی بسیار همدلی‌برانگیز و شخصیتی به تصویر می‌کشد که صادقانه معتقد است گرفتن جان انسان اگر به دلایل صرفا تجاری انجام شود، غیراخلاقی نیست. وردو قربانی دنیایی غیر همدلانه است که در آن حق با اوست و بقیه اشتباه می‌کنند (یا حداقل مایل به پذیرش حقیقت نیستند). صحنه‌ی پایانی که در آن وردو به سمت گیوتین هدایت می‌شود بلافاصله آخرین نماهای فیلم‌های قبلی چاپلین را به یاد می‌آورد که در آن ولگرد، معروف‌ترین شخصیت او، به دوردست‌ها می‌رود. چاپلین ما را وادار می‌کند که با مردی همدردی کنیم که چندین و چند زن را برای سودجویی کشته است!


بحث‌برانگیزتر از این، تلاش چاپلین برای ایجاد نوعی معادل اخلاقی بین استثمارهای وردو و کشتار جمعی است که به طور معمول در جنگ اتفاق می‌افتد. واکنش انتقادی و عمومی به Monsieur Verdoux چاپلین در ایالات متحده در اولین اکران آن بسیار منفی بود. این فیلم باعث شد که چاپلین به عنوان یک هوادار کمونیست شهرت پیدا کند. او تبدیل به مهمترین قربانی حمله‌ی ضد کمونیستی به هالیوود در اواخر دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰ شد. این قضیه روابط چاپلین با ایالات متحده را تیره کرد. هنگامی که چاپلین در سال ۱۹۵۲ برای شرکت در اولین نمایش فیلم بعدی خود در لندن به انگلستان رفت، از ورود مجدد به آمریکا منع شد و تا سال ۱۹۷۲ به ایالات متحده بازنگشت.

در حالی که «مسیو وردو» در آمریکا یک شکست کامل بود، اما در اروپا بسیار موفق بود. امروزه، نظرات در مورد مقایسه‌ی این فیلم با دیگر فیلم‌های بزرگ چاپلین متفاوت است. مطمئناً فاقد لغزش آشکار آثار محبوب‌تر کارگردان است و در کل فیلمی متفاوت است. در این فیلم می‌بینیم که چاپلین به وضوح سیاه‌تر و بدبین‌تر از فیلم‌های قبلی‌اش است. به هر حال تعجبی هم ندارد؛ هر چه نباشد این چاپلین بوده که گفته تراژدی و کمدی واقعاً یک چیز هستند و فقط از دو منظر متفاوت نگاه می‌کنند. هیچ فیلمی این مفهوم دوگانگی را قوی‌تر از «مسیو وردو» نشان نمی‌دهد؛ این اولین فیلمی بود که او از زمانی که آرماگدون هسته‌ای به سرنوشت اجتناب‌ناپذیر بشر تبدیل شد، ساخت.


«مسیو وردو» نشان‌دهنده‌ی انحراف از آثار قبلی چاپلین است زیرا او شخصیت کمدی ولگرد را کنار می‌گذارد و به دنبال شخصیتی پیچیده‌تر و تاریک‌تر است. کسی که با وجود فعالیت‌های جنایتکارانه، به عنوان یک شخصیت کاملاً شیطانی به تصویر کشیده نمی‌شود. در عوض، او یک ضدقهرمان ترحم‌برانگیز است که مجبور است برای زنده ماندن در دنیایی که توسط جنگ و رکود اقتصادی غیرقابل زیست شده به اقدامات افراطی متوسل شود. مضامین اخلاقی، نابرابری اجتماعی و شرایط پیچیده‌ی انسانی در سراسر این فیلم مشهود است. شخصیت وردو انعکاسی از ناامیدی است که بسیاری از مردم در طول رکود بزرگ تجربه می‌کردند آن هم در حالیکه در تلاش بودند تا در میانه‌ی سیاهی فروپاشی اقتصادی، زندگی خود را تامین کنند.


در مجموع، «موسیو وردو» یک شاهکار کمدی سیاه است که امروزه همچنان به خاطر تکنیک‌ها و مضامین قدرتمند و اجراهای فراموش‌نشدنی چارلی چاپلین و بازیگران همراهش، اثری برجسته است. قهرمان پیچیده و از نظر اخلاقی مبهم فیلم و تفسیر هولناکی که در مورد نابرابری‌های اجتماعی ارائه می‌دهد آن را به یک اثر سینمایی جاودانه تبدیل کرده.


۷. سیرک (The Circus)

  • سال اکران: ۱۹۲۸
  • بازیگران: چارلی چاپلین، مرنا کندی، هری کروکر
  • امتیاز IMDb فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۹۷٪

ولگرد با یک جیب‌بر اشتباه گرفته می‌شود و برای فرار از دست پلیس به یک سیرک پناه می‌برد. وقتی او ناخواسته تماشاگران را از خنده روده بر می‌کند، بلافاصله مورد توجه صاحب سیرک قرار می‌گیرد. به زودی مشخص می‌شود که ولگرد استعدادی به عنوان یک دلقک ندارد، بنابراین او را در موقعیت دیگری به کار می‌گیرند. اما دوباره، یک اتفاق تصادفی دیگر، ولگرد را به داخل حلقه‌ی سیرک می‌کشاند و ولگرد باز هم تماشاگران را می‌خنداند و ناخودآگاه به جاذبه‌ی ستاره‌ی سیرک تبدیل می‌شود. اگرچه او بیشتر به دختر رئیسش علاقه‌مند است تا شهرت. این عاشقانه‌ی شکوفا وقتی خنثی می‌شود که محبوب ولگرد به سراغ مرد دیگری می‌رود: بند‌باز جدید سیرک. ولگرد که مصمم است دختری را که دوست دارد به دست آورد، تصمیم می‌گیرد که او نیز به یک هنرمند بندباز تبدیل شود، غافل از خطراتی که ممکن است در پی داشته باشد…


«سیرک» فیلمی است که اولین جایزه اسکار بازیگر-کارگردان را در سال ۱۹۲۹ برای او به ارمغان آورد – جایزه‌ای ویژه برای تطبیق‌پذیری و نبوغ در بازیگری، نویسندگی، کارگردانی و تولید «سیرک». این فیلم همچنین یکی از موفق‌ترین فیلم‌های چاپلین بود و از نظر تجاری بسیار پرفروش شد.

«سیرک» تقریباً چهار میلیون دلار در اولین اکران فروخت. رقمی که آن را به یکی از سودآورترین فیلم‌های دوران صامت تبدیل کرد. این فیلم قاعدتا باید یکی از افتخارآمیزترین دستاوردهای چاپلین می‌بود، اما به طرز متناقضی، خالق آن در زندگینامه‌ی مفصلی که در سال ۱۹۶۴ منتشر کرد، هیچ اشاره‌ای به آن نکرده است. به نظر می‌رسد که این فیلمی است که چاپلین بیش از همه می‌خواست آن را فراموش کند.


تردیدهای چاپلین در مورد این فیلم ممکن است کمتر به شایستگی‌های آن مربوط باشد و بیشتر به شرایط سخت تولید ربط داشته باشد. تولید فیلم با از هم پاشیدگی ازدواج چاپلین با لیتا گری و یک اختلاف عمومی با اداره‌ی مالیات فدرال بر سر عدم پرداخت مالیات بر درآمد مقارن شد. این دوران کذایی پر استرس‌ترین دوران زندگی چاپلین بود. وکلای گری نه تنها برای تخریب چاپلین کمپین کردند، بلکه سعی کردند دارایی‌های استودیوی او را نیز تصرف کنند. چاپلین در حالی که دنیا روی سرش آوار شده بود، چاره ای جز هشت ماه تعلیق «سیرک» نداشت.

و این پایان دردسرهای چاپلین نبود. «سیرک» از همان ابتدا با بدشانسی روبرو شد. قبل از شروع فیلمبرداری، چادری که قرار بود بیشتر عملیات تولید در داخل آن انجام شود، توسط رگبار تخریب شد. چهار هفته‌ی اول فیلمبرداری با خراب شدن موجودی فیلم در کارگاه از بین رفت. نه ماه پس از فیلمبرداری، آتش‌سوزی در استودیو رخ داد و بسیاری از دکورها و وسایل را از بین برد. و برای آخرین سکانس، کل قطار سیرک مدت کوتاهی پس از یدک‌کشیدن به محل مورد نظر به سرقت رفت. یک معجزه بود که چاپلین توانست این فیلم را تمام کند.


نقطه‌ی شروع سیرک صحنه‌ای است (یکی از بهترین صحنه‌های فیلم‌های چاپلین) که در آن ولگرد کوچولو در حالی که از یک طناب محکم بر فراز حلقه سیرک عبور می‌کند، توسط چندین میمون مورد حمله قرار می‌گیرد.

داستان این فیلم هم درست مانند اکثر فیلم‌های قبلی چاپلین بیشتر به صورت بداهه و آزمایشی پیش رفت. وقفه‌ها و کمال‌گرایی چاپلین باعث شد ساخت این فیلم دو سال طول بکشد. اگرچه «سیرک» نسبت به سایر فیلم‌های کامل چاپلین کمتر شناخته شده است، اما حاوی برخی از خنده‌دارترین و مبتکرانه‌ترین صحنه‌های امضادار چارلی چاپلین است. مثلا صحنه‌ای که در آن ولگرد تلاش می‌کند در سالنی آینه‌ای از دست پلیس فرار کند. البته، نقطه‌ی اوج فیلم، صحنه‌ی بندبازی است که در آن ولگرد تلاش می‌کند تا انبوهی از میمون‌ها را دفع کند و از روی بند نیفتد.

«سیرک» در سال ۱۹۷۰ مجدداً منتشر شد. چاپلین نه تنها آهنگی مخصوص این فیلم ساخت بلکه یک آهنگ عنوان هم نوشت که او را متقاعد کردند آن را بخواند. به نظر می‌آید «سیرک» هم توسط خود چاپلین و هم توسط منتقدان دست کم گرفته شده است. برای همین هم مطمئناً سزاوار یک ارزیابی مجدد به عنوان یک کلاسیک جاودانه است. کلاسیکی که همچنان مخاطبان را برای نسل‌ها می‌خنداند. ترکیب کمدی فیزیکی، عاشقانه و تفسیر اجتماعی آن را به یک اثر محبوب در فیلم‌شناسی چاپلین تبدیل کرده است.


۶. روشنی‌های صحنه (Limelight)

  • سال اکران: ۱۹۵۲
  • بازیگران: چارلی چاپلین، باستر کیتون، کلیر بلوم
  • امتیاز IMDb فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۹۷٪

لندن، ۱۹۱۴؛ کالورو، کمدین معروف سالن موسیقی، نمی‌تواند کاری پیدا کند و سعی می‌کند از این عذاب فرار کند. یک روز متوجه می‌شود که یکی از همسایه‌هایش، زنی جوان به نام ترزا، قصد خودکشی دارد. کالورو درست به موقع می‌رسد و او را نجات می‌دهد و به اتاق خود می‌برد. وقتی ترزا به هوش می‌آید، کالورو را به خاطر نجاتش سرزنش می‌کند. او تا همین اواخر یک رقصنده‌ی باله‌ی امیدوارکننده بود، اما بروز ناگهانی یک بیماری روماتیسمی باعث پایان غیرمترقبه‌ی کارش شده. کالورو به زودی متوجه می‌شود که وضعیت ترزا روانی است نه فیزیکی و او را تشویق می‌کند که به حرفه‌ی خود بازگردد. ترزا با بازگشت اعتماد به نفسش به موفقیت بزرگی دست پیدا می‌کند. اما کالوروی پیر بیچاره چطور؟ دیگر مخاطبان به شوخی‌های او نمی‌خندند. او فقط یک پیرمرد رقت انگیز است که کارش تمام شده…


«روشنی‌های صحنه» فیلمی است که در آن چارلز چاپلین با دلتنگی و اندوه به گذشته‌ی متنوع و زوال خود نگاه می‌کند. آخرین فیلمی که او در آمریکا ساخت زندگی‌نامه‌ای‌ترین فیلم اوست. چاپلین مانند شخصیت اصلی داستان، ستاره‌ی محو شده تالار موسیقی، می‌دانست که بهترین روزها را پشت سر گذاشته و احساس می‌کرد که مخاطبانش او را ترک کرده‌اند. او به یادگار سوخته‌ای از یک سرگرمی‌ساز بزرگ تبدیل شده بود و حالا با آینده‌ای تیره و نامشخص روبرو بود و در سالن‌های خالی بازی می‌کرد که در آن تنها خنده‌ها پژواک‌هایی از گذشته بود.


در حالی که چارلی چاپلین در حال ساختن Limelight بود، به یکی از برجسته‌ترین قربانیان مک کارتیسم تبدیل شد. فیلم قبلی او، «مسیو وردو»، او را به یک هوادار کمونیست مشهور کرده بود. بی‌میلی او برای درخواست شهروندی ایالات متحده و یادداشت‌های مکررش در مورد جایگزین‌های شبه‌کمونیستی برای سرمایه‌داری، چاپلین را به یک هدف آشکار برای آنتی‌کمونیست‌هایی تبدیل کرد که سخت به دنبال اخراج او از کشور بودند.

برخلاف سه فیلم بلند قبلی چاپلین، «روشنی‌های صحنه» هیچ زیرمتن سیاسی نداشت، اما به لطف تلاش‌های پارانویایی هماهنگ مک‌کارتیست‌ها، تنها در تعداد انگشت‌شماری از سینماهای آمریکا اکران شد. هنگامی که چاپلین برای شرکت در اولین نمایش گالا فیلم به لندن رفت، ویزای بازگشت او لغو شد و از ورود مجدد به ایالات متحده باز ماند. ارتباط طولانی چاپلین با کشوری که در آن به شهرت و ثروت رسیده بود و به یک نماد سینمایی تبدیل شده بود با تلخی و طرد به پایان رسید.


گزارش شده است که چاپلین در حین ساخت Limelight متقاعد شده بود (بدون شک به دلیل شکست موسیو وردو) این آخرین فیلم او خواهد بود. این توضیح می‌دهد که چرا این فیلم یک فیلم شخصی است. صحنه همان لندنی است که او در دوران کودکی و نوجوانی می‌شناخت – پانسیون‌های شلوغ، سالن‌های موسیقی و فقر گسترده. شخصیت کالورو به پدر خود چاپلین شباهت دارد – مجری که وقتی استعداد خود و مخاطبانش را از دست داد، الکلی شد. ترزا از مادر چاپلین و عشق اولش هتی کلی الگوبرداری شده است.


چاپلین چندین نفر از اعضای خانواده خود را در این فیلم شرکت داد. نویل آهنگساز دوست‌داشتنی را دومین پسرش سیدنی بازی می‌کند، پسر بزرگش چارلز جونیور هم یک نقش کوتاهی به عنوان دلقک بازی می‌کند. سه تن از فرزندان او از ازدواج با اونا اونیل نیز در یک صحنه‌ی کوتاه ظاهر می‌شوند. این تنها موقعیتی است که چاپلین در کنار یک افسانه‌ی کمدی دیگر، باستر کیتون ظاهر می‌شود. چاپلین این نقش را زمانی به کیتون داد که متوجه شد در روزهای سختی قرار گرفته و بیشتر ثروت خود را از دست داده است. بازی دوگانه چاپلین-کیتون در پایان فیلم نقطه‌ی اوج کمدی است.


بازیگر ۱۹ ساله انگلیسی، کلر بلوم، نقش همبازی چاپلین را بازی می‌کند. بلوم که یک بازیگر آینده‌دار صحنه بود، اولین بازی خود را در الهه نابینا (۱۹۴۸) انجام داد و از یک حرفه طولانی و بلند مدت در صحنه، سینما و تلویزیون لذت برد. سرزندگی و بی‌تجربگی بلوم او را به شاگردی ایده‌آل برای چاپلین تبدیل کرد، و این گرمی ارتباط آنها بر روی صفحه است که فیلم را به‌رغم برخی احساسات ناخوشایند، به یاد ماندنی و تکان‌دهنده می‌کند.

فیلمنامه از روی رمانی ساخته شده که چاپلین در یک دوره‌ی دو ساله نوشته. این فیلم تنها در ۵۵ روز فیلمبرداری شد، برخلاف فیلم‌های بلند قبلی چاپلین که در آن چندین هفته را به تکمیل صحنه‌های فردی اختصاص می‌داد. چاپلین نه تنها نویسنده، کارگردان و بازیگر این فیلم بود که کار رقص‌ها و آهنگسازی را هم برعهده داشت (که مسلما بهترین کار اوست). این موسیقی در سال ۱۹۷۳ پس از اولین اکران سراسری فیلم در آمریکا در سال ۱۹۷۲ برنده جایزه اسکار شد.


«روشنی‌های صحنه» ممکن است شبیه غزل خداحافطی چاپلین به نظر برسد اما این پایان کار چاپلین نبود. اگرچه روزهای او در هالیوود به پایان رسیده بود، او در کشور خودش انگلستان با ساخت دو فیلم دیگر کارش را ادامه داد: یک پادشاه در نیویورک (۱۹۵۷) و یک کنتس از هنگ کنگ (۱۹۶۷). چاپلین نیز مانند کالورو مصمم بود که همچنان به یافتن راه‌های جدیدی برای سرگرم کردن مخاطبان ادامه دهد. برخی می‌پرسند که آیا او موفق هم بوده است؟! پاسخش اهمیتی ندارد… صرفا همین عزم جزم او برای تسلیم نشدن، فعال ماندن و تا حد امکان بهره ‌بردن از استعدادهای هنری‌، الهام‌بخش و ارزشمند است.


۵. پسربچه (The Kid)

  • سال اکران: ۱۹۲۱
  • بازیگران: چارلی چاپلین، جکی کوگان، ادنا پرواینس
  • امتیاز IMDb فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۱۰۰٪

شرایط و گرفتاری‌های شخصی باعث می‌شود یک زن جوان نوزاد تازه متولد شده‌ی خود را رها کند. نوزاد توسط یک ولگرد تنها پیدا می‌شود و او تصمیم می‌گیرد کودک را به فرزندی قبول کند. پنج سال بعد، کودک و ولگرد با هم یک شراکت حرفه‌ای تشکیل داده‌اند: پسر دوره می‌چرخد و شیشه‌ها را می‌شکند بعد ولگرد می‌آید تا آن‌ها را تعویض کند! در یک روز سرنوشت‌ساز، کودک بیمار می‌شود و ولگرد چاره‌ای جز صحبت با پزشک ندارد. وقتی دکتر به ولگرد می‌گوید که پسر باید تحت مراقبت کسانی قرار گیرد که صلاحیت بهتری برای مراقبت از او دارند، پریشان می‌شود…

«پسربچه»، شخصی‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین فیلم چارلی چاپلین، از یکی از پرتلاطم‌ترین مراحل زندگی این بازیگر-کارگردان سر بر آورده است. چاپلین با بازیگر ۱۷ ساله میلدرد هریس ازدواج کرده بود اما متوجه شده بود که هیچ نقطه‌ی اشتراکی با او ندارد. در نتیجه‌ی این ازدواج، چاپلین با یک وقفه‌ی خلاقانه‌ی حاد مواجه شده بود و نمی‌توانست برای فیلم‌هایی که باید طبق قرارداد برای فرست نشنال می‌ساخت ایده‌های جدید پیدا کند. از قضا، چیزی که او را از این بن‌بست خارج کرد، از دست دادن غم‌انگیز پسر اولش بود. پسری که سه روز پس از تولد درگذشت. در عرض یکی دو هفته پس از این فاجعه‌ی شخصی، چاپلین برای ساخت فیلم جدیدش یک ایده‌ داشت: ولگرد کوچولوی معروف با یک پسر یتیم در بطن یک داستان احساسی قرار می‌گیرد. داستانی که خاطرات دردناک دوران کودکی او را تداعی می‌کند…


چاپلین همیشه بازیگران فیلم‌هایش را با دقت انتخاب می‌کرد، اما در انتخاب بازیگر همکارش در فیلم The Kid دقت ویژه‌ای داشت. او در نهایت به جکی کوگان، پسر پنج ساله‌ی مجریان سالن موزیکال رضایت داد. چیزی که بیشتر کارگردان را به کوگان جذب کرد این بود که کودک یک مقلد متولد شده بود. او قادر به تقلید کامل از هر چیزی بود که چاپلین به او نشان می‌داد. چاپلین نمی‌توانست همبازی بهتری از جکی کوگان جوان برای این فیلم پیدا کند. پدر پسرک، جک کوگان هم در چند صحنه‌ی کوچک فیلم از جمله در نقش جیب‌بر ظاهر می‌شود.

«پسربچه» که در ابتدا قرار بود یک فیلم کوتاه باشد، به تدریج به چیزی اساسی‌تر تبدیل شد. و در نهایت چاپلین ایده‌اش را تا حد یک فیلم بلند گسترش داد. کمال‌گرایی روزافزون چاپلین، همراه با مشکلاتی در زندگی شخصی‌اش، باعث شد ساخت این فیلم تقریباً یک سال طول بکشد. اصرار چاپلین بر فیلمبرداری مکرر صحنه‌ها تا زمانی که دقیقاً همان‌طور که دلش می‌خواست از کار دربیایند باعث شد که او حدودا بیش از پنجاه برابر طول نسخه‌ی نهایی فیلمبرداری کند.


زمانی که فیلمبرداری به پایان رسید، چاپلین از همسرش میلدرد جدا شده بود و درخواست طلاق داده بود. چاپلین و نزدیکترین همکارانش که نگران این بودند که ممکن است وکلای او سهام فیلم The Kid را به همراه سایر دارایی‌هایش تصاحب کنند، با نگاتیوهای خام از کالیفرنیا گریختند و در هتلی در سالت لیک سیتی یوتا، کار تدوین فیلم را کاملا مخفیانه بر عهده گرفتند.

زمانی که The Kid در سال ۱۹۲۱ اکران شد، بلافاصله در سراسر جهان با موفقیت روبرو شد و دومین فیلم پرفروش سال شد. این اولین موفقیت بزرگ چاپلین در باکس آفیس و اولین فیلم بلند او بود. اغلب به عنوان اولین فیلمی شناخته می‌شود که کمدی و درام را با هم ترکیب می‌کند. بعلاوه این فیلم الگویی برای اکثر فیلم‌های بعدی چاپلین ارائه می‌دهد. «پسربچه» الهام‌بخش بسیاری از فیلمسازان آینده هم می‌شود و تأثیر آن را می‌توان به عنوان مثال در فیلم «دزدان دوچرخه» (۱۹۴۸) ساخته ویتوریو دی سیکا مشاهده کرد.


«پسربچه» یک شبه جکی کوگان را هم ثروتمند کرد. فیلم در سن ۷ سالگی جکی اکران شد و او فورا به یک سلبریتی مشهور جهانی تبدیل شد. او از یک حرفه‌ی سینمایی کوتاه و بسیار پردرآمد لذت می‌برد، اما زمانی که به سن ۱۳ سالگی رسید، این لذت از بین رفت. در جوانی، کوگان به دلیل سوءمدیریت درآمدهای دوران کودکی‌اش، بی‌پول بود. این دعوای کاملاً تبلیغاتی و تقریباً ویرانگر جکی کوگان بود که باعث شد تا ایالت کالیفرنیا قانون کوگان را معرفی کند. قانونی که از هنرمندان کودک حمایت می‌کرد. پس از جنگ جهانی دوم، کوگان به بازیگری بازگشت و در دهه‌ی ۱۹۶۰، او به عنوان عمو فستر در مجموعه‌ی تلویزیونی محبوب «خانواده‌ آدامز» به شهرت رسید.

«پسربچه» شخصیت دیگری را هم وارد زندگی خصوصی پیچیده و پرتلاطم چاپلین کرد: لیتا گری. گری با وجود اینکه در آن زمان سنی هم نداشت در سکانسی از فیلم نقشی را بازی کرد. چاپلین به این بازیگر جوان علاقه داشت و او را برای نقش اول زن فیلم بعدی خود، «جویندگان طلا»، انتخاب کرد. با این حال کارها مطابق برنامه پیش نرفت. چاپلین با گری ازدواج کرد و نقشش در فیلم به بازیگر دیگری سپرده شد. این ازدواج دوم به اندازه‌ی ازدواج اول چاپلین فاجعه‌بار بود.


در حالی که The Kid به اندازه‌ی فیلم‌های بعدی چاپلین شیک و از نظر فنی پیچیده نیست، اما قابل توجه است. چرا که یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های چاپلین از لحاظ احساسی همین فیلم است. نقطه‌ی اوج عاطفی وقتی است که مددکاران اجتماعی سعی می‌کنند کودک را از ولگرد دور کنند. در نحوه‌ی جدایی ولگرد و پسرک یک چیز بی‌رحمانه وجود دارد: این صحنه به این خوبی درآمده چون خود چاپلین هم زمانی که تنها هفت سال داشته از مادرش جدا شده و به مکان مخصوص بچه‌های بی‌بضاعت برده شده.


۴. دیکتاتور بزرگ (The Great Dictator)

  • سال اکران: ۱۹۴۰
  • بازیگران: چارلی چاپلین، پولت گادرد، جک اوکی
  • امتیاز IMDb فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۹۲٪

در طول جنگ جهانی اول، یک آرایشگر یهودی متواضع جان یک افسر را نجات می‌دهد، اما در سقوط هواپیما مجروح می‌شود. آرایشگر پس از گذراندن یک دوره‌ی درمان در بیمارستان برای بهبودی حافظه، به خانه‌ی خود در محله‌ی یهودی‌نشین بازمی‌گردد و مردم خود را گرفتار عذاب سربازان شرور می‌بیند. در کمال تعجب، آرایشگر متوجه می‌شود که کشورش به دیکتاتوری تبدیل شده است و اکنون توسط آدنوئید هینکل ضدیهود بی‌رحم اداره می‌شود که شباهت زیادی به آرایشگر دارد…


می‌توان ادعا کرد که یکی از مهم‌ترین نقش‌های هنرمند پرداختن به مسائل مهم اجتماعی و رویدادهای جهانی و ارائه‌ی این دغدغه‌ها به گونه‌ای صادقانه، روشنگرانه و عاری از نیرنگ سیاسی است. همانطور که سیاستمداران در دستکاری افکار عمومی و تحریف حقیقت برای خود ماهرتر شده‌اند. بنابراین طنز به مکانیزم مهمی تبدیل شده است که از طریق آن افراد آزاداندیش می‌توانند به کشف حقیقت کمک کنند.


قصد چاپلین در «دیکتاتور بزرگ»، این بود که جهان آزاد را از آنچه در اروپا می‌گذرد آگاه کند (رشد فاشیسم، تشدید نظامی‌گری و حملات به گروه‌های قومی آسیب‌پذیر) تا برای حل مسالمت‌آمیز این وضعیت کاری کنند. این ریسکی‌ترین سرمایه‌گذاری چاپلین بود، زیرا در آن زمان آمریکا با دقت مراقب بود که با آلمان وارد درگیری نظامی نشود (عمدتاً به دلایل منافع اقتصادی) و بسیاری از مخاطبان چاپلین در ایالات متحده، احساسات مثبتی نسبت به نازی‌ها داشتند. چاپلین تنها با منابع مالی خود توانست این فیلم را بسازد – هیچ استودیوی فیلمسازی تجاری حتی به این پروژه فکر نمی‌کرد. و حتی زمانی که فیلمبرداری به خوبی در جریان بود، درخواست‌های مکرری برای رها کردن پروژه دریافت می‌کرد.


نقطه‌ی شروع «دیکتاتور بزرگ» شباهت فیزیکی قابل توجه چاپلین و هیتلر بود. اگر آنها را در کنار هم قرار بدهید حس می‌کنید که آنها برادر هستند. اما اشتراکات این دو مرد بیشتر از ظاهرشان بود. آنها به فاصله‌ی چهار روز در سال ۱۸۸۹ به دنیا آمده بودند، هر دو در کودکی فقیر بودند، هر دو ایگوهای قوی داشتند و مهمتر از همه، هر دو از بزرگترین نمادهای قرن بیستم بودند. با این تفاوت که از هیتلر به عنوان یکی از شرورترین مردان تاریخ یاد می‌شود و از چاپلین به عنوان یکی از بزرگترین کمدین‌های جهان.


از این رو جای تعجب نیست که چاپلین در اولین فیلم کاملش (اولین فیلمی که صدایش را می‌شنویم) دو شخصیت را بازی می‌کند – دیکتاتور هینکل و یک آرایشگر یهودی ناشناس. آرایشگر شبیه ولگرد کوچولوی چاپلین (شخصیتی که او در فیلم‌های صامتش بازی می‌کرد) و دیکتاتور یک تفسیر کمیک درخشان از هیتلر است.


چاپلین ساعاتی را صرف مطالعه‌ی دقیق فیلم‌های خبری صدراعظم آلمان کرد تا بتواند سبک سخنوری متمایز او را کاملاً تقلید کند. ممکن است دیکتاتور بزرگ انسجام و دقت فیلم‌های بزرگ قبلی چاپلین را نداشته باشد اما با این وجود این یک هجویه‌ی فوق‌العاده سرگرم‌کننده برای فاشیسم و به طور کلی تمام کسانی است که از قدرت، نه به نفع بسیاری، بلکه صرفاً برای خدمت به خودشان استفاده می‌کنند. نقطه اوج فیلم، سکانس رؤیایی ترسناکی است که در آن چاپلین با ظرافت یک باله‌ی انفرادی اجرا می‌کند و با خوشحالی با یک بالن بازی می‌کند – بالنی که در نهایت به طور تصادفی منفجر می‌شود (که بدون شک سرنوشت نهایی سیاره‌ی ماست).

با دانستن آنچه که اکنون در مورد ابعاد جنایات نازی‌ها می‌دانیم، برخی از قسمت‌های فیلم حس بدی ایجاد می‌کنند. خندیدن به یک کمدی که در آن سربازان اراذل و اوباش، یهودیان را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند، سخت است، حتی اگر در هر زمینه‌ای دیگر، این حرکات به طرز غیرقابل مقاومتی خنده‌دار باشد در این زمینه و زمینه‌های مشابه خنده‌دار نیست. خود چاپلین بعداً اعتراف کرد که اگر از اردوگاه‌های مرگ و قصد هیتلر برای نابودی کامل یهودیان خبر داشت، هرگز نمی‌توانست این فیلم را بسازد.


فیلم با درخواست پرشور خود چاپلین از بشریت به پایان می‌رسد. او می‌خواهد بشر از خودخواهی، عدم تحمل و جنگ دست بکشد و با هم برای ساختن آینده‌ای هماهنگ کار کنند. اگرچه این سخنرانی تند و صمیمانه است اما سانتیمانتال و ملال‌آور و بیش از حد طولانی است. مطابق انتظار این سکانس بلافاصله توسط مخالفان چاپلین مورد سوء استفاده قرار گرفت. آنها از این صحنه استفاده کردند تا چاپلین را یک ضد آمریکایی و کمونیست جا بزنند. انگ‌هایی که برای چندین سال روی او باقی ماند.

علی‌رغم برخی واکنش‌های نامطلوب در ابتدا، «دیکتاتور بزرگ» موفق‌ترین فیلم چاپلین بود. در طول جنگ، این فیلم تبدیل به یک فیلم روحیه‌‌بخش بسیار محبوب هم در آمریکا و هم در بریتانیا شد. این فیلم نامزد پنج جایزه‌ی اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اصلی و بهترین بازیگر مرد (چاپلین) شد. معروف است که خود هیتلر هم این فیلم را تماشا کرده است.


در مجموع «دیکتاتور بزرگ» یک شاهکار سینماست که امتحانش را پس داده است. تفسیر سیاسی تند و پیام قدرتمند امید و صلح آن همچنان در بین مخاطبان در سراسر جهان طنین‌انداز است و تأثیر آن را می‌توان در آثار بی‌شمار فیلمسازان و هنرمندانی که از نبوغ چاپلین الهام گرفته‌اند مشاهده کرد. چاپلین از طریق فیلمش توجه خود را به برخی از مبرم‌ترین مسائل روز جلب کرد و به الهام بخشیدن به نسل جدیدی از هنرمندان آگاه اجتماعی کمک کرد. هر هنرمندی در هر نقطه‌ای از جهان که از سینما برای ایجاد تغییرات مثبت استفاده می‌کند به نوعی وام‌دار چارلی چاپلین است.


۳. عصر جدید (Modern Time)

  • سال اکران: ۱۹۳۶
  • بازیگران: چارلی چاپلین، پولت گادرد، هنری برگمن
  • امتیاز IMDb فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۹۸٪

یک کارگر کارخانه که قادر به کنار آمدن با یکنواختی پایان‌ناپذیر کار در خط مونتاژ نیست، دچار حمله‌ی عصبی می‌شود و شروع به خراب کردن ماشین‌آلات می‌کند. پس از گذراندن یک دوره در بیمارستان، او به عنوان رهبری یک تظاهرات کمونیستی، به اشتباه دستگیر می‌شود. هنگامی که به طور تصادفی یک عملیات فرار از زندان را خنثی می‌کند، به عنوان پاداش آزاد می‌شود. پس از آزادی تلاش‌های او برای یافتن کار به شکست ختم می‌شود. او با یک دختر یتیم دوست می‌شود. آنها بلافاصله به فکر ساختن خانه و زندگی می‌افتند. برای تحقق این رویا، به دنبال یافتن کار هستند. متأسفانه به نظر می‌رسد که سرنوشت با آنها یار نیست…


شاهکار بی چون و چرای چاپلین، «عصر جدید»، این تمایز را دارد که آخرین فیلم صامت بزرگی است که از هالیوود بیرون آمده است. برای تقریبا یک دهه، چارلی محبوب، در برابر فیلم ناطق مقاومت کرد، اما در نهایت چاره ای جز حرکت با زمان نداشت – چالشی سخت برای مردی که شهرت خود را بر اساس فیلم صامت بنا کرده بود.

کمدی‌های تصویری اکنون ولگردی می‌خواستند که بتواند صحبت کند. «عصر جدید» در ابتدا قرار بود یک فیلم ناطق باشد و فیلمنامه‌ی اصلی چاپلین شامل دیالوگ بود. با این حال، چاپلین در مراحل اولیه‌ی تولید، خود را متقاعد کرد که گفتگو غیرضروری است و بنابراین به فرمت صامت بازگشت. با این حال، فیلم دارای یک موسیقی متن هماهنگ متشکل از یک موسیقی کامل و جلوه‌های صوتی است. صحبت‌های انسانی وجود دارد، اما این (به طور گویا) از طریق ماشین‌ها می‌آید، نه از دهان بازیگران.


این فیلمی بود که ولگرد کوچولوی چاپلین در آن برای آخرین بار درخشید. در طول دو دهه‌ی پیش از آن، ولگرد برای میلیون‌ها نفر در سراسر جهان شناخته شده بود. او یکی از آشناترین نمادهای قرن بیستم بود. ولگرد ممکن است به خوبی مرلین مونرو نباشد، ممکن است دیدگاه‌های ما را در مورد زمان و مکان به شکلی که آلبرت انیشتین تغییر داد تغییر نداده باشد، اما ولگرد کوچولو شایسته‌ی نشستن در جایگاه نماد قرن بیستم هست. او تقریباً یک قرن است که مخاطبان را به خنده واداشته و احتمالاً تا سال‌ها این کار را ادامه خواهد داد.


اما واضح است که در «عصر جدید» بسیار بیشتر از صرفا یک فیلم کمدی است. این فیلم اولین فیلم آشکارا سیاسی چاپلین بود. در دهه‌ی گذشته، چاپلین به مشکلات بزرگ اقتصادی و اجتماعی روز علاقه‌مند شده بود و افکار خود را در مورد جایگزینی نظام‌های حاکم سرمایه‌داری و کمونیسم منتشر کرده بود. آرمان شهر او، دیدگاهی که معاصران برجسته ای مانند اچ. جی ولز نویسنده‌ی انگلیسی هم به اشتراک گذاشته بودند، دنیایی بود که در آن ثروت و نیروی کار به طور عادلانه‌تری توزیع شده باشد.


نگرانی‌های چاپلین در مورد جنبه‌ی منفی سرمایه‌داری هرگز بیشتر از زمانی که «عصر جدید» را ساخت آشکار نیست. این فیلم یک حمله‌ی همه‌جانبه به تأثیر غیرانسانی ماشینی شدن است. تغییری که در درجه‌ی اول برای افزایش سود کارخانه‌ها اتفاق افتاده بود.


این فیلم که در اواخر دوران رکود بزرگ ساخته شده است، سختی‌های بسیاری را که در آن زمان وجود داشت به وضوح به تصویر می‌کشد.کسانی که می‌توانستند کار پیدا کنند، حتی کار طاقت‌فرسا در کارخانه‌ها، ثروتمندان محسوب می‌شدند. جایگزین این وضعیت تلخ گرسنگی و مرگ بود. بسیاری از جمله چاپلین این وضعیت را محصول جانبی سرمایه‌داری می‌دانستند.


در حالی که فیلم نظام سرمایه‌داری را به باد انتقاد می‌گیرد، از فرد نیز تجلیل می‌کند. پیام اصلی آن این است که انسان‌ها موجوداتی دارای روحیه‌ی آزاد هستند که هرگز نمی‌توانند در حالی که توسط سیستمی استثمارگر اسیر شده‌اند خوشحال باشند. چاپلین در این فیلم هیچ جایگزین روشنی ارائه نمی‌دهد، اما در پایان خوش فیلم به این نکته اشاره می‌کند که روزی ما آن را پیدا خواهیم کرد.


چاپلین این فیلم را در یکی از دوره‌های شادتر خود ساخت. او در آن زمان پلت گدارد را ملاقات کرده بود و عاشق او شده بود، کسی که در این فیلم و پس از آن در فیلم «دیکتاتور بزرگ» (۱۹۴۴) در کنار او بازی کرد. صحنه‌های مشترک این زوج در «عصر جدید» از شاعرانه‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های فیلم‌های چاپلین است.


پس از اکران فیلم، شرکت فیلم فرانسوی-آلمانی توبیس شکایتی را علیه چاپلین تنظیم کرد و معتقد بود که او به طور آشکار مطالبی را از یکی از فیلم های آنها به نام À nous la liberté به کارگردانی رنه کلر کپی کرده است.

شباهت‌های آشکاری بین فیلم‌ها (مخصوصاً پایان) وجود دارد. اما چاپلین بارها اتهام سرقت ادبی را رد کرد. اگرچه او بعداً در سال ۱۹۴۷ با توبیس توافق مالی کرد فقط برای اینکه آن‌ها دست از سرش بردارند.


مضامین اجتماعی و سیاسی که در «عصر جدید» مورد بررسی قرار می‌گیرند، امروزه بسیار مرتبط هستند و فیلم امروز هنوز هم حرف‌هایی برای گفتن دارد. در واقع، از زمانی که چاپلین این فیلم را ساخته، با وجود یک جنگ جهانی، پیشرفت‌های تکنولوژی و تغییرات سیاسی عظیمی که در سراسر جهان اتفاق افتاده، در هنوز بر همان پاشنه می‌چرخد. مردم امروز کمتر از زمان ساخت فیلم آزاد هستند. آنهایی که در جهان توسعه‌یافته هستند، هنوز بردگان سیستم سرمایه‌داری هستند که سخت‌تر و سخت‌تر از آن‌ها کار می‌کشد تا بتوانند همه‌ی چیزهایی را که فکر می‌کنند نیاز دارند بخرند، در حالی که کمی آنسوتر همنوعان فقیرترشان در زیر چرخ‌دنده‌های همین سیستم له می‌شوند. بعلاوه فجایع زیست محیطی جهانی قریب الوقوعی هم که روز به روز بشر را تهدید می‌کند، نشان می‌دهد که چاپلین دست روی معضل بزرگی گذاشته بود.


اوج فیلم نوید امید می‌دهد و حاکی از این است که عشق و ارتباط به انسان امکان می‌دهد بر تأثیرات غیرانسانی جامعه‌ی مدرن غلبه کنند و مسیرشان را به سوی آینده‌ای روشن‌تر هموار کنند. «عصر جدید» تفسیری قدرتمند است درباره‌ی دام‌های صنعتی شدن و نیاز بشر به مقاومت در برابر نیروهای غیرانسانی و استثمار و در این میان شخصیت نمادین ولگرد چاپلین به عنوان نمادی از انعطاف‌پذیری، امید و توانایی روح انسان برای شکوفایی در مواجهه با ناملایمات عمل می‌کند.


۲. جویندگان طلا (The Gold Rush)

  • سال اکران: ۱۹۲۵
  • بازیگران: چارلی چاپلین، مک سوین، تام مری
  • امتیاز IMDb فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۱۰۰٪

یک ولگرد ناشناس به آلاسکا سفر می‌کند به این امید که با جستجوی طلا ثروتی بدست آورد. او در حالیکه گرفتار طوفان شده در یک کلبه‌ی چوبی پناه می‌گیرد. در کلبه با یک محکوم فراری به نام بلک لارسن و کاوشگر دیگری به نام بیگ جیم مک کی روبرو می‌شود. دومی به تازگی یک معدن بزرگ طلا را کشف کرده است. اما لارسن تلاش می‌کند تا آن را برای خودش بدزدد. ولگرد متوجه می‌شود که او برای کاوشگر بودن ساخته نشده است پس به شهر می‌رود تا به دنبال کار بگردد. او در یک سالن رقص با زن جوانی به نام جورجیا آشنا می‌شود…


شاید هیچ فیلم دیگری به اندازه‌ی شاهکار صامت چاپلین در سال ۱۹۲۵ به نام The Gold Rush، جادو و طنز چارلی چاپلین را به تصویر نمی‌کشد. جاه‌طلبانه‌ترین فیلمی که چاپلین تا آن لحظه ساخته بود، مملو از مجموعه‌های کمیک خنده‌داری بود که باعث شهرت ماندگار او به عنوان بهترین مجری کمیک در تمام دوران شد. «جویندگان طلا» که تحت تأثیر احساسات بیش از حد فیلم‌های بعدی او قرار نگرفته است، یکی از سرگرم‌کننده‌ترین و صادق‌ترین فیلم‌های چاپلین است.


ممکن است به نظر برسد که کار چاپلین برای ساخت آن راحت بوده اما اینطور نیست. تولید «جویندگان طلا» به هیچ‌وجه بدون دردسر نبود. پس از اینکه لیتا گری بازیگر نقش اول باردار شد، ناچار شدند فیلمبرداری را پس از شش ماه متوقف کنند. در سن ۱۲ سالگی، گری اولین فیلم خود (نقشی کوچک) را در فیلم قبلی چاپلین، «پسربچه» (۱۹۲۱) انجام داد. اگرچه او زمانی که برای بازی در فیلم The Gold Rush انتخاب شد، به سختی ۱۶ سال داشت، اما چاپلین مجذوب او شد و به زودی یک عاشقانه‌ی خارج از صفحه‌ی نمایش پا گرفت که به ضرر فیلم تمام شد. یک بازیگر جایگزین پیدا شد و فیلمبرداری به مدت سه ماه به حالت تعلیق درآمد. جورجیا هیل ۱۹ ساله کسی بود که به جای گری استخدام شد. ازدواج چاپلین با گری برای هر دو طرف ناخوشایند بود و اگرچه آنها دو پسر داشتند، اما این ازدواج در سال ۱۹۲۷ به طلاق انجامید.


یکی دیگر از مشکلاتی که در حین ساخت با آن روبرو شدند، آب و هوای نامناسب بود. چاپلین سرانجام فیلمبرداری تمام صحنه‌های خارجی را در لوکیشن رها کرد و تصمیم گرفت آنها را در پشت استودیوهای خود در هالیوود فیلمبرداری کند. این امر مستلزم ساخت مجموعه‌ی عظیمی بود. علیرغم اینکه فیلمنامه‌ قبل از فیلمبرداری کامل بود (اولین فیلم چاپلین که این افتخار را به خود اختصاص داد)، اما باز هم تولید فیلم بسیار بیشتر از حد انتظار طول کشید (پانزده ماه طول کشید تا کامل شود).

«جویندگان طلا» برخی از بزرگ‌ترین صحنه‌های بصری چاپلین را به نمایش می‌گذارد، از جمله صحنه‌ای که در آن ولگرد چکمه‌اش را می‌پزد و می‌خورد و صحنه‌ی دیگری که در آن به مرغی به اندازه‌ی انسان تبدیل می‌شود و در نهایت نقطه‌ی اوج کمدی فیلم یعنی رقص معروف چاپلین.

حتی خود چاپلین هم باید از موفقیت خارق العاده The Gold Rush غافلگیر شده باشد. این فیلم در سراسر جهان به موفقیت رسید و بیش از چهار میلیون دلار در اولین اکران خود فروخت (که آن را به سودآورترین فیلم کمدی دوران صامت تبدیل کرد). در برخی از سالن‌ها، واکنش تماشاگران به سکانس رقص به‌گونه‌ای بود که مکررا درخواست می‌شد فیلم را متوقف کنند و بلافاصله سکانس را مجددا پخش کنند.

«جویندگان طلا» در سال ۱۹۴۲ با چند تغییر جزئی و اضافه شدن یک موسیقی که توسط توسط چاپلین ساخته شده بود دوباره اکران شد. برای این نسخه، عنوان‌های میانی با روایت و دیالوگ‌هایی که خود چاپلین صحبتشان می‌کرد، جایگزین شد. هر دو نسخه‌ی «جویندگان طلا» شاهکارهای کمیک جاودانه‌ای‌اند که چاپلین را در بهترین حالت خود، هم به عنوان کارگردان و هم به عنوان بازیگر، نشان می‌دهند.


۱. روشنایی‌های شهر (City Lights)

  • سال اکران: ۱۹۳۱
  • بازیگران: چارلی چاپلین، ویرجینیا چریل، فلورنس لی
  • امتیاز IMDb فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن‌تومیتوز فیلم: ۹۵٪

یک روز عصر، یک ولگرد خوش‌اخلاق، میلیونر افسرده‌ای را از خودکشی نجات می‌دهد و میلیونر برای قدردانی از او اعلام می‌کند که آنها مادام العمر با هم دوست خواهند بود. ولگرد فقط مقداری پول می‌خواهد تا بتواند از دختر نابینای فقیری که قبلاً با او آشنا شده بود گل بخرد. وقتی او متوجه می‌شود که دختر و مادربزرگش قرار است به خاطر پرداخت نکردن کرایه از آپارتمان معمولی خود بیرون انداخته ‌شوند، شروع به کار می‌کند تا کرایه‌ی معوقه را بپردازد. ولگرد پس از از دست دادن شغل خود به عنوان نظافتچی، تصمیم می‌گیرد شانس خود را در رینگ بوکس امتحان کند…


«روشنایی‌های شهر» نقطه‌ی اوج دوران فیلمسازی صامت چارلی چاپلین است اما درست زمانی ساخته شد که فیلم‌های صامت به سرعت در حال منسوخ شدن بودند و شور و شوق مردم نسبت به این فرم قدیمی به تاریخ سپرده می‌شد. زمانی که چاپلین کار روی فیلم را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد، تماشاگران قبلاً طعم فیلم‌های ناطق را چشیده بودند. دورانی که با «خواننده جاز» (۱۹۲۷) شروع شده بود. بنابراین برای چاپلین وسوسه‌انگیز بود که از این فرم جدید پیروی کند. اما چاپلین آنقدر به فیلم صامت علاقه داشت که با سرسختی مقاومت کرد. در واقع یک دهه‌ی دیگر هم طول کشید تا او یک قرارداد متعارف برای ساخت فیلم ناطق ببندد. هنگامی که «روشنایی‌های شهر» در سال ۱۹۳۱ اکران شد، سینمای ناطق عملاً بر سینمای صامت غلبه کرده بود بنابراین هیچکس به اندازه‌ی چاپلین از موفقیت تجاری بزرگ فیلم و اقبال منتقدان و تماشاگران تعجب نکرد.


اگرچه City Lights دیالوگ گفتاری قابل فهمی ندارد، اما دارای یک موسیقی متن هماهنگ است که شامل موسیقی (ساخته شده توسط چاپلین) و جلوه‌های صوتی (برای برخی از شوخی‌های شنیداری) بسیار موثر است.

چاپلین به خاطر رویکرد کمال‌گرایانه‌اش در فیلم‌سازی شهرت دارد و این در هیچ کجا به اندازه‌ی «روشنایی‌های شهر» آشکار نیست. ساخت این فیلم دو سال و هشت ماه طول کشید. این طولانی‌ترین زمانی بود که چاپلین برای یک فیلم صرف کرد. مشهور است که فیلمبرداری یکی از صحنه‌ها، صحنه‌ای که ولگرد برای اولین بار با دختر گل نابینا ملاقات می‌کند، ۳ ماه طول کشیده است.


سهولت جریان فیلم و ظرافت بی‌دردسر در اجرای چاپلین، هر دو زمان و تلاش فوق‌العاده‌ای را که برای ساخت فیلم صرف شده، قابل درک می‌کند. همبازی چاپلین در City Lights ویرجینیا چریل بود، یک جوان اجتماعی بیست ساله که هیچ تجربه‌ی قبلی در بازیگری نداشت. اگرچه چریل اجرای موثر و حتی بسیار جذابی ارائه داد اما رابطه‌ی کاری بسیار بدی با چاپلین داشت. در یک نقطه، چاپلین از بی‌علاقگی ظاهری چریل به این فیلم چنان آزرده شد که او را اخراج کرد. او قصد داشت جورجیا هیل را جایگزین چریل کند. همان بازیگری که در فیلم قبلی‌اش «جویندگان طلا» بازی کرده بود. چاپلین زمانی که متوجه شد هزینه‌ی فیلمبرداری مجدد صحنه‌های چریل بسیار سنگین است، چاره‌ای جز بازگرداندن بانوی اصلی خود نداشت.


«روشنایی‌های شهر» مملو از صحنه‌هایی است که باعث شهرت چاپلین به ‌عنوان بزرگترین کمدین سینما شده است. صحنه‌هایی که امروز هم دیدنشان بسیار سرگرم‌کننده است. چاپلین فقط یک کمدین درجه یک نبود. او یک استعداد ذاتی برای درآوردن اشک هم داشت، همانطور که در آخرین صحنه‌ی این فیلم هم مشخص است. نمای پایانی تلخ‌ترین لحظه در بین فیلم‌های چاپلین و همچنین یکی از بزرگترین لحظات تاریخ سینماست. «روشنایی‌های شهر» فیلمی است که ابتدا شما را می‌خنداند و سپس به گریه می‌اندازد. چاپلین در «روشنایی‌های شهر» در بهترین حالتش قرار دارد. این فیلم یک شاهکار ماندگار است که از تجربیات انسان به شیوه‌هایی بی‌زمان و عمیقاً شخصی صحبت می‌کند

 
منبع: دیجی‌مگ