فیلم «فرشتگان معمولی» چیز خاصی نیست. اثری است ساده با روایت ناقص و ضعیف که بازیگرانش هم آن را جدی نگرفتهاند. «فرشتگان معمولی» پُر است از اخاذی احساسی و شاید یادآوری پیام انسانیت در این دنیای زمخت.
چارسو پرس: در این فیلم هیلاری سوانک با تجربه، آلن ریچسون تازهکار، نانسی تراویس و تامالا جونز به ایفای نقش پرداختهاند. این فیلم با الهام از یک داستان واقعی، یک آرایشگر محلی را نشان میدهد که کل شهر را گرد هم میآورد تا به یک پدر بیوه کمک کند تا جان دختر خردسالش که به شدت بیمار شدهاست را نجات دهد.
تا این بخش از اطلاعات فیلم مشخص میشود که ما با یک داستان انسانی و مهم طرف هستیم. اما آیا فیلم توانسته در حد ادعای خود ظاهر شود و انسانیت را مسئله ما بکند؟ آیا فیلم صرفا یک راوی از اتفاقاتِ افتاده است یا اثری است که میتواند جهانبینی نقادانه داشته باشد؟ اینها مسئلهای است که در ادامه به آنها خواهم پرداخت.
سینما محل نزدیکی انسان به انسان است. فیلمسازان بزرگی نیز همچون چاپلین افسانهای از همان ابتدا با این خط مشی فیلم ساخته و همواره در آثار او انسانیت مسئله بوده است. اما این انسانیت با یک نوعِ خاص از اخلاقیات نیز ترکیب میشود. هر مکتب اخلاقی، خوبی و انسانیت را به گونهای متفاوت تعریف کرده و فیلم Ordinary Angels نیز با اخلاقیات مسیحی پا به عرصه گذاشته است. ما در این فیلم با خوب بودنی طرف هستیم که اخلاق مسیحی آن را نمایندگی میکند و شاید به همین دلیل نیز بعضی وقتها در دام سانتیمانالبازی میافتد. بگذارید از شخصیت پردازی و خلق مسئله در فیلم Ordinary Angels آغاز کنیم. نخست مادری بیمار فوت میکند. زن آرایشگر مثلا معتاد در یک روزنامه خبر مرگ او را دیده و به محل برگزاری این مراسم میرود. در همین مرحله از فیلم ما با مشکلات بسیار زیادی طرف هستیم. نقطه عطف اول داستان لنگ است. حضور او در این مراسم که نه پُر رنگ بلکه بی معنی است. حضور او کوتاه، نگاه از بالا و حتی به نوعی خودخواهانه است. در سکانس قبلی زن آرایشگر که معتاد به الکل است در یک گردهمایی حضور پیدا کرده و به او میگویند که برای فرار از مشکلات خود یک معنا پیدا کن که تو را از مشکلاتت (در این زن الکل) دور کند. پس چیزی که من به شخصه در این فیلم دیدم؛ این موضوع نه یک انسانیت و خیرخواهی بلکه کمک آرایشگر به دختر بیمار از روی خودخواهی و صرفا برای دوری از مشکلاتش بود.
در ادامه فیلم فرشتگان معمولی نیز همین مشکلات وجود دارد. شخصیت زن آرایشگر با بازی نه چندان خوبِ هیلاری سوانک؛ اصلا ساخته نمیشود. هیچ معلوم نیست که او چگونه میتواند این همه کار را انجام دهد؟ چگونه در راضی کردن افراد کله گنده اینقدر موفق است و حتی یکبار هم شکست نمیخورد؟ ما چه چیزی از شخصیت او دیدم که بتوانیم این محکم بودن او را باور کنیم؟ در اواسط فیلم نیز میفهمیم که شارون یک پسر دارد و پسر نیز به دلایلی نه چندان روشن، از مادر متنفر است. این درحالی است که با نشان دادن همین موضوع در نیم پرده اول میشد شخصیت شارون را بهتر شناخته و با او همذاتپنداری کرد.
در آن سوی داستان خانواده اشمیت را داریم که در آن تنها شخصیت دختر کوچک بیمار به خوبی ساخته شده است. او دختری بسیار بامزه، دوست داشتنی، گوگولی و عزیز است که دیدن بیماری او دل آدم را کباب میکند. این موضوع نیز تنها اتفاق مثبتی است که سازندگان Ordinary Angels از عهده آن برآمدهاند.
در این خانواده شخصیت پدر یعنی اِد با بازی آلن ریچسون (که به تازگی در سریال ریچر درخشان ظاهر شده است) را داریم که شخصیت او نیز ضعیف است. اِد نوعی نگاهِ مازوخیستیِ ترحم طلب را دارد. گاهی نرم است گاهی سخت. گاهی دلش میخواهد این مشکل حل شود و گاهی خودش مانع حل آن میشود. پدر سختکوشی است و چهره کارگر تنها چیزی است که در شخصیت اِد ساخته شده. البته لازم به ذکر است که او یک فقدان را هم حس میکند. زنش مُرده و مرگ او اِد را نابود کرده اما شخصیت زن نیز اصلا و ابدا ساخته نشده و ردپای او در فیلم بسیار سست است. پس وقتی من مرگ این زن را نه دیده و نه حس کردهام، سوگواری اد نیز در من هیچ حسی را درگیر نمیکند. البته یک چیز از شخصیت اد به خوبی ساخته شده و آن رابطه پدر با دختر بیمار است. این رابطه انسانی، از روی عشق و بسیار تماشایی است.
شخصیت آخری که نظر بنده را جلب کرد، مادر اد است. مادربزرگ داستان ما صرفا به دلیل واقعی بودن داستان در فیلم حضور دارد و شاید اگر داستان واقعی نمیبود اصلا این مادربزرگ وجود نمیداشت. در او نه حس مادربزرگی وجود دارد و نه کمک او به بچهها حس میشود. این درحالی است که کمک شارون بسیار هم حس میشود، خب چرا کمک مادربزرگ حس نمیشود؟ از طرفی هم همین مادربزرگ در انتهای داستان به پسرش اد گفت که نمیتوانی به موقع بچه را به بیمارستان برسانی پس ولش کن، بگذار بچهای دیگری پیوند بزند، مال ما میماند برای کی؟ دو سال دیگر! این دیالوگ و عمل از سوی مادربزرگ به قدری سورئال بود که هیچ نیازی به هیچ توضیحی نیست.
قطعا بسیاری از دوستان میخواهند درباره کیفیت تکنیکی Ordinary Angels نیز بدانند. Ordinary Angels یک کارگردان مسیحی نه چندان کاربلد دارد. این کارگردان که جان گان نام دارد هم خودش از بابت چهره شبیه عیسی مسیح است و هم هرچه که ساخته مسیحی است. در این فیلم نیز هرچه زور در توان داشت زد که نجات این دختر بدبخت را معجزه بداند. کارش با دوربین آنچنان خوب نیست. دوربین او در اکثر زمان فیلم حالت سکون داشت و در صحنههای هیجانی نیز این سکون وجود داشت. کارگردان چندینبار صدا را فید کرده و دم دستی بودن این موضوع در مونتاژ و دکوپاژ نشان دهنده این موضوع است که آقای جان گان تکنیک را هم بلد نیست. بازی گرفتن از بازیگر را هم بلد نیست. خانم هیلاری سوانک که بازیگر بسیار درخشانی است، در این فیلم اصلا خوب نیست و اگر هم خوب باشد در حدی نیست که ما میشناختیم. از طرفی آلن ریچسون هم در حالت ضعیف خود قرار دارد و نتوانسته آشوب درونی پدری که فرزندش در شرف مرگ است را نشان دهد.
بحث فیلمنامه نیز همین است. روایت داستان ناقص، پیرنگ داستان غلط و حتی دیالوگها نیز بسیار ابتدایی و پیش پا افتاده هستند. کاراکترها ساخته نشده و نویسندگان به زور آن دختر کوچک بامزه فیلم را سرپا نگه داشتهاند.
یک موضوع دیگر نیز وجود دارد که قابل بحث است. همانطور که در ابتدای مقاله گفتم Ordinary Angels درباره انسانیت است. البته این انسانیت با نگاه از بالای مخاطب و اخاذی احساسی ترکیب شده اما شاید به صورت ناخودآگاه حامل پیام مهمی است. این دختر کوچک بامزه دوست داشتنی شارون را داشت که برایش قهرمانبازی کند. حال تصور کنید که کسی این شارون را درون زندگی خود ندارد. چه کسی قرار است به او کمک بکند؟ دولت در این وسط کجا بود؟ چرا کسی از ارگانهای دولتی برای کمک به این دختر نیامد؟ هواپیما را شخص معمولی، پول را شخص معمولی و… جمعآوری کردند، پس دولت چه کرد؟
حال Ordinary Angels سعی کرد کت و شلوار پوشهای بورژوازی را مهربان نشان بدهد که مثلا از ۴۰۰ هزار دلار خود گذشتند که من بعید میدانم همچین چیزی را، اما سوال این است که آیا به راستی هزینه درمان یک انسان همینقدر است؟ اگر پول نداشته باشد چه؟ چرا کسی داستان بیمارانی که پول نداشتند و سالهاست که مُردهاند را نمیسازد؟
حال من نمیدانم که چقدر آگاهانه این اتفاق افتاده اما Ordinary Angels یک نقد اساسی کرد از وضعیت بیمارستانها. از وضعیت هزینه بالای درمان. از اینکه دولت برای این دختر کوچک ارزشی قائل نیست. نقدی از انسانیت و کمکی که قانونی نشده و نیازمند ترحم است وگرنه در این جوامع کار بیمار بی پول تمام است.
در پایان میشود گفت که فیلم Ordinary Angels چیز خاصی نیست. اثری است ساده با روایت ناقص و ضعیف که بازیگرانش هم آن را جدی نگرفتهاند. Ordinary Angels پُر است از اخاذی احساسی و شاید یادآوری پیام انسانیت در این دنیای زمخت. Ordinary Angels را صرفا از روی وقتکشی میشود دید و وگرنه اثری جالب نیست و تنها در یکی دو مورد میشود آن را فیلم حساب کرد.
منبع: گیمفا
تا این بخش از اطلاعات فیلم مشخص میشود که ما با یک داستان انسانی و مهم طرف هستیم. اما آیا فیلم توانسته در حد ادعای خود ظاهر شود و انسانیت را مسئله ما بکند؟ آیا فیلم صرفا یک راوی از اتفاقاتِ افتاده است یا اثری است که میتواند جهانبینی نقادانه داشته باشد؟ اینها مسئلهای است که در ادامه به آنها خواهم پرداخت.
سینما محل نزدیکی انسان به انسان است. فیلمسازان بزرگی نیز همچون چاپلین افسانهای از همان ابتدا با این خط مشی فیلم ساخته و همواره در آثار او انسانیت مسئله بوده است. اما این انسانیت با یک نوعِ خاص از اخلاقیات نیز ترکیب میشود. هر مکتب اخلاقی، خوبی و انسانیت را به گونهای متفاوت تعریف کرده و فیلم Ordinary Angels نیز با اخلاقیات مسیحی پا به عرصه گذاشته است. ما در این فیلم با خوب بودنی طرف هستیم که اخلاق مسیحی آن را نمایندگی میکند و شاید به همین دلیل نیز بعضی وقتها در دام سانتیمانالبازی میافتد. بگذارید از شخصیت پردازی و خلق مسئله در فیلم Ordinary Angels آغاز کنیم. نخست مادری بیمار فوت میکند. زن آرایشگر مثلا معتاد در یک روزنامه خبر مرگ او را دیده و به محل برگزاری این مراسم میرود. در همین مرحله از فیلم ما با مشکلات بسیار زیادی طرف هستیم. نقطه عطف اول داستان لنگ است. حضور او در این مراسم که نه پُر رنگ بلکه بی معنی است. حضور او کوتاه، نگاه از بالا و حتی به نوعی خودخواهانه است. در سکانس قبلی زن آرایشگر که معتاد به الکل است در یک گردهمایی حضور پیدا کرده و به او میگویند که برای فرار از مشکلات خود یک معنا پیدا کن که تو را از مشکلاتت (در این زن الکل) دور کند. پس چیزی که من به شخصه در این فیلم دیدم؛ این موضوع نه یک انسانیت و خیرخواهی بلکه کمک آرایشگر به دختر بیمار از روی خودخواهی و صرفا برای دوری از مشکلاتش بود.
در ادامه فیلم فرشتگان معمولی نیز همین مشکلات وجود دارد. شخصیت زن آرایشگر با بازی نه چندان خوبِ هیلاری سوانک؛ اصلا ساخته نمیشود. هیچ معلوم نیست که او چگونه میتواند این همه کار را انجام دهد؟ چگونه در راضی کردن افراد کله گنده اینقدر موفق است و حتی یکبار هم شکست نمیخورد؟ ما چه چیزی از شخصیت او دیدم که بتوانیم این محکم بودن او را باور کنیم؟ در اواسط فیلم نیز میفهمیم که شارون یک پسر دارد و پسر نیز به دلایلی نه چندان روشن، از مادر متنفر است. این درحالی است که با نشان دادن همین موضوع در نیم پرده اول میشد شخصیت شارون را بهتر شناخته و با او همذاتپنداری کرد.
در آن سوی داستان خانواده اشمیت را داریم که در آن تنها شخصیت دختر کوچک بیمار به خوبی ساخته شده است. او دختری بسیار بامزه، دوست داشتنی، گوگولی و عزیز است که دیدن بیماری او دل آدم را کباب میکند. این موضوع نیز تنها اتفاق مثبتی است که سازندگان Ordinary Angels از عهده آن برآمدهاند.
در این خانواده شخصیت پدر یعنی اِد با بازی آلن ریچسون (که به تازگی در سریال ریچر درخشان ظاهر شده است) را داریم که شخصیت او نیز ضعیف است. اِد نوعی نگاهِ مازوخیستیِ ترحم طلب را دارد. گاهی نرم است گاهی سخت. گاهی دلش میخواهد این مشکل حل شود و گاهی خودش مانع حل آن میشود. پدر سختکوشی است و چهره کارگر تنها چیزی است که در شخصیت اِد ساخته شده. البته لازم به ذکر است که او یک فقدان را هم حس میکند. زنش مُرده و مرگ او اِد را نابود کرده اما شخصیت زن نیز اصلا و ابدا ساخته نشده و ردپای او در فیلم بسیار سست است. پس وقتی من مرگ این زن را نه دیده و نه حس کردهام، سوگواری اد نیز در من هیچ حسی را درگیر نمیکند. البته یک چیز از شخصیت اد به خوبی ساخته شده و آن رابطه پدر با دختر بیمار است. این رابطه انسانی، از روی عشق و بسیار تماشایی است.
شخصیت آخری که نظر بنده را جلب کرد، مادر اد است. مادربزرگ داستان ما صرفا به دلیل واقعی بودن داستان در فیلم حضور دارد و شاید اگر داستان واقعی نمیبود اصلا این مادربزرگ وجود نمیداشت. در او نه حس مادربزرگی وجود دارد و نه کمک او به بچهها حس میشود. این درحالی است که کمک شارون بسیار هم حس میشود، خب چرا کمک مادربزرگ حس نمیشود؟ از طرفی هم همین مادربزرگ در انتهای داستان به پسرش اد گفت که نمیتوانی به موقع بچه را به بیمارستان برسانی پس ولش کن، بگذار بچهای دیگری پیوند بزند، مال ما میماند برای کی؟ دو سال دیگر! این دیالوگ و عمل از سوی مادربزرگ به قدری سورئال بود که هیچ نیازی به هیچ توضیحی نیست.
قطعا بسیاری از دوستان میخواهند درباره کیفیت تکنیکی Ordinary Angels نیز بدانند. Ordinary Angels یک کارگردان مسیحی نه چندان کاربلد دارد. این کارگردان که جان گان نام دارد هم خودش از بابت چهره شبیه عیسی مسیح است و هم هرچه که ساخته مسیحی است. در این فیلم نیز هرچه زور در توان داشت زد که نجات این دختر بدبخت را معجزه بداند. کارش با دوربین آنچنان خوب نیست. دوربین او در اکثر زمان فیلم حالت سکون داشت و در صحنههای هیجانی نیز این سکون وجود داشت. کارگردان چندینبار صدا را فید کرده و دم دستی بودن این موضوع در مونتاژ و دکوپاژ نشان دهنده این موضوع است که آقای جان گان تکنیک را هم بلد نیست. بازی گرفتن از بازیگر را هم بلد نیست. خانم هیلاری سوانک که بازیگر بسیار درخشانی است، در این فیلم اصلا خوب نیست و اگر هم خوب باشد در حدی نیست که ما میشناختیم. از طرفی آلن ریچسون هم در حالت ضعیف خود قرار دارد و نتوانسته آشوب درونی پدری که فرزندش در شرف مرگ است را نشان دهد.
بحث فیلمنامه نیز همین است. روایت داستان ناقص، پیرنگ داستان غلط و حتی دیالوگها نیز بسیار ابتدایی و پیش پا افتاده هستند. کاراکترها ساخته نشده و نویسندگان به زور آن دختر کوچک بامزه فیلم را سرپا نگه داشتهاند.
یک موضوع دیگر نیز وجود دارد که قابل بحث است. همانطور که در ابتدای مقاله گفتم Ordinary Angels درباره انسانیت است. البته این انسانیت با نگاه از بالای مخاطب و اخاذی احساسی ترکیب شده اما شاید به صورت ناخودآگاه حامل پیام مهمی است. این دختر کوچک بامزه دوست داشتنی شارون را داشت که برایش قهرمانبازی کند. حال تصور کنید که کسی این شارون را درون زندگی خود ندارد. چه کسی قرار است به او کمک بکند؟ دولت در این وسط کجا بود؟ چرا کسی از ارگانهای دولتی برای کمک به این دختر نیامد؟ هواپیما را شخص معمولی، پول را شخص معمولی و… جمعآوری کردند، پس دولت چه کرد؟
حال Ordinary Angels سعی کرد کت و شلوار پوشهای بورژوازی را مهربان نشان بدهد که مثلا از ۴۰۰ هزار دلار خود گذشتند که من بعید میدانم همچین چیزی را، اما سوال این است که آیا به راستی هزینه درمان یک انسان همینقدر است؟ اگر پول نداشته باشد چه؟ چرا کسی داستان بیمارانی که پول نداشتند و سالهاست که مُردهاند را نمیسازد؟
حال من نمیدانم که چقدر آگاهانه این اتفاق افتاده اما Ordinary Angels یک نقد اساسی کرد از وضعیت بیمارستانها. از وضعیت هزینه بالای درمان. از اینکه دولت برای این دختر کوچک ارزشی قائل نیست. نقدی از انسانیت و کمکی که قانونی نشده و نیازمند ترحم است وگرنه در این جوامع کار بیمار بی پول تمام است.
در پایان میشود گفت که فیلم Ordinary Angels چیز خاصی نیست. اثری است ساده با روایت ناقص و ضعیف که بازیگرانش هم آن را جدی نگرفتهاند. Ordinary Angels پُر است از اخاذی احساسی و شاید یادآوری پیام انسانیت در این دنیای زمخت. Ordinary Angels را صرفا از روی وقتکشی میشود دید و وگرنه اثری جالب نیست و تنها در یکی دو مورد میشود آن را فیلم حساب کرد.
منبع: گیمفا
https://teater.ir/news/59931