مگس همواره جز حشرات نمادین تاریخ بوده است. در داستانهای مذهبی، مگسی توانست نمرود را از بین ببرد. پادشاهی قدرتمند، توسط موجودی ناچیز کشته شد! حتی در فیلم Brazil، یک مگس ضامن آشفتگی آن نظام ماشینی و دقیق میشود. حتی در سریال Breaking Bad یک مگس نشان میدهد شخصیتهای اصلی داستان تا چه حد میتوانند شکننده باشند و یک اپیزود را کامل به خودش اختصاص میدهد. مگس در واقع نمایانگر مسخره و احمقانه بودن غرور بشریت است
چارسو پرس: اگر قرار باشد از سینمای ترسناک و آزاردهنده علمی تخیلی یک نفر را نام ببریم که هم از دیدن فیلمهایش لذت برده و هم به مفاهیم کارهایش علاقهمند شویم، بیشک نام دیوید کراننبرگ را باید وسط بکشیم. The Fly نقطه عطفی در کارنامه او بود که دیگران را بیشتر از قبل با سینمای خاصش مواجه کرد. اثری که به راحتی احساساتتان را به چنگال خودش میگیرد و تجربهای را تقدیمتان میکند که فراموش کردنش غیرممکن است.
همیشه کارگردانی و گریم در فیلمهای کراننبرگ حرف اول را میزنند. از موسیقی مور مورکننده هاوارد شور بگیرید که حس هر سکانس را خالصانه به شما تزریق میکند تا فیلم برداری عالی مارک اروین، کراننبرگ از لحاظ فرم جای ایراد چندانی برای مخاطب سختگیر خود باقی نمیگذارد. اما بخش اصلی فیلم، جلوههای ویژه آن است که کریس ویلز آن را بر عهده داشت. تبدیل شدن نهایی ست به مگس، یکی از خالصانهترین و وحشتناکترین بادی هاررها و تبدیل بدنهای سینما بعد از An American Werewolf in London است. شما این احساس وحشتناک را تماماً احساس کرده و حتی ممکن است فیلم را متوقف کرده تا نفسی تازه کنید. The Fly در بخش فرم خود، شاهکاری سینمایی محسوب شده فراموش کردنش، حداقل بیست دقیقه آخرش، کار آسانی نیست.
داستان The Fly درباره غرور، عشق و میل انسان به فنا ناپذیری است. گیر کردن در کابوسی که شخصیت اصلی، به صورتی ترحم برانگیز به دنبال راه فرار از آن میگردد؛ اما هر مسیری که انتخاب میکند، در واقع او را تنها به پایان تراژدیکش هدایت میکنند. اگر فرانتس کافکا در تناسخش (Metamorphosis) شخصیت اصلیاش را از همان ابتدا، در قالب یک سوسک گذاشته و به سرگذشتش تا زمان مرگش میپردازد، کراننبرگ این تبدیل شدن را به نمایش میگذارد و نشان میدهد غرور انسان، چقدر زیاد است که حتی وقتی هیولا شدنش را میبیند، باز هم آن را راهی برای فنا ناپذیری و ادامه زندگی میبیند.
ست براندل شخصیتی ساده و بیآلایش است. اما باز هم همچین شخصیت متواضعی به دنبال جاودانه شدن است. پس از رفع مشکل دستگاه تلهپورتش، در حالتی مست تصمیم میگیرد که تست نهایی را بر روی خودش انجام دهد. اما با این وجود، مگس درون دستگاه، او را به سمت نابودی میکشاند. نکته ترسناک قضیه این است که برای چنین کاری، ست به موفقیت صد در صد نیاز داشت و حضور مگس، هرچند کوچک، برای او خبر خوبی نیست. حال این ایگو و غرور آنقدری بزرگ شده که ست نه تنها از لحاظ فیزیکی، بلکه از لحاظ باطنی به یک هیولا تبدیل میشود.
اگر گرگور سامسا در همان ابتدای داستان، در حالی که تبدیل به سوسک شده، سعی بر بقا و انجام دادن کارهایش داشت، ست دارد این تغییرات را حس میکند و میفهمد که دارد به یک حشره غول پیکر تبدیل میشود. هر دو شخصیت باز هم تلاش میکنند که پس زده نشوند و دوام بیاورند. نکته تلخ از آنجایی آشکار میشود که وجود و بقای آن دو چیزی جز ضرر به دیگران نمیرساند. سامسا به خانوادهاش و ست به ورونیکا. هر دو از تواناییهای جدید خود استفاده میکنند و این حس را دارند انگار به جهانی دیگر پای گذاشتهاند، اما این تواناییها برای سامسا حس شرمندگی بیشتر و برای ست، یک حس قدرتمندی را به دنبال دارد.
ست پرخاشگر میشود، به ورونیکا خیانت میکند و سپس با نگاهی کالا انگارانه، سعی دارد از ورونیکا برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند. همه این اتفاقات به دنبال استفاده از دستگاهی است که او اختراع کرده. دستگاهی که نماد محو کردن واقعیت مجازی و فیزیکی است. اگر ما برای رفتن به دنیایی دیگر نیاز به دستگاههایی خاص با بدنی ساخته خودمان داریم، دستگاه تلهپورت ست این مرز را رد کرده و به انسان این قابلیت را میدهد که هر بار خواست، به یک جای دیگر برود و این هیجان را به شکلی خالصانهتر به او بدهد. اما باز هم یک مگس، یک ذرهای ناچیز، ضامن نابودی دستاوردها و غرور انسان است.
از سویی دیگر، میتوان این نگاه را داشت که دستگاه تله پورت نیز معنایی استعارهای در داستان دارد. هر بار که ست از این دستگاه استفاده میکند، از بار قبل شیطانیتر و وحشتناکتر میشود. تکنولوژی این قابلیت را به انسان داده که برای خود احساس خدایی کند. احساس برتری که شکنندگی بسیار بالایی دارد و صد البته که هیچوقت انسان به این موضوع توجهی نمیکند.
بنابراین تکنولوژی در فیلم The Fly نمایانگر این است که چگونه استفاده از تکنولوژی، آرام آرام با پوست و گوشت انسان یکی شده و او را به چیزی تبدیل میکند که در بدترین کابوسهایمان هم آن را نمیبینیم. در آخر، کراننبرگ به زیبایی مرز بین واقعیت مجازی و عینی را در هم میشکند. همانند چیزی که در Videodrome در جریان است، تکنولوژی این قابلیت را دارد که به راحتی، با گوشت و خون انسان یکی شود. به درون ذهنش برود و او را از تمامی اخلاقیات قبلی خود دور کند.
مگس همواره جز حشرات نمادین تاریخ بوده است. در داستانهای مذهبی، مگسی توانست نمرود را از بین ببرد. پادشاهی قدرتمند، توسط موجودی ناچیز کشته شد! حتی در فیلم Brazil، یک مگس ضامن آشفتگی آن نظام ماشینی و دقیق میشود. حتی در سریال Breaking Bad یک مگس نشان میدهد شخصیتهای اصلی داستان تا چه حد میتوانند شکننده باشند و یک اپیزود را کامل به خودش اختصاص میدهد. مگس در واقع نمایانگر مسخره و احمقانه بودن غرور بشریت است. بشر آنقدر غرور ناچیزی دارد که تنها با یک مگس میتوان آن را نابود کرد. وسیله فیلم The Fly و جا به جایی ست با این موجود دچار اختلال شده اما به جای آنکه او را نابود کند، به او توهمی از برتری میدهد. برتری که در نهایت زشت، چندش آور و کابوس وار است.
فراتر از همه این موارد، The Fly یک داستانه عاشقانه غم انگیز را درون خود دارد. ورونیکا به دنبال کسی است که بتواند به راحتی استتیس را فراموش کند. استتیس، شریک سابق ورونیکا، شخصی پرخاشگر است که ورونیکا را تنها شخصی برای رسیدن به اهداف خود میداند. کسی که صرفاً میخواهد ورونیکا در زندگیاش باشد که بگوید من هم کسی را دارم! اما در نهایت شخصیتی رقت انگیز است. برخلاف او ست هیچوقت خودش را الکی دست بالا نمیگیرد و همیشه برای ورونیکا احترام قائل است. اما باز هم ست در هنگام مستی، تحت تاثیر افکار احمقانه خود شده و نشان میدهد حتی در او هم، نشانههایی از یک فرد سمی وجود دارد.
اما چه چیزی یک شخص را به آدمی منفی و ترسناک در یک رابطه تبدیل میکند؟ آن احساس خود بزرگ بینی و برتری. آن احساسی که تو فکر میکنی حتی در بدترین وضعیتت که مقصرش تو هستی و برای رفعش کاری نمیکنی، دیگران را هم به داخل آن بکشانی. بنابراین ما شاهد تبدیل شدن ست به همان چیزی هستیم که ورونیکا از آن فرار کرد. ست مشکلی با این حالت ندارد و حتی میخواهد از آن سود ببرد (تبدیل شدن به اولین حشره سیاستمدار!) و مچ اندازی در حدی که دست یکی را بشکانی و روی دیوار راه بروی، باعث ترشح بیحد و مرز دوپامین در او میشود. تمامی این حرکات ست را میتوان نشانهای از حرکات آسیب زنندهای در روابط دانست که شخص مرتکب آن، تنها به خاطر لذتی که از آن میبرد حاضر است شریکش را فراموش کند.
ست به قدری درگیر خودش شده که میخواهد به هر نحوی که شده، نسل خودش را ادامه دهد. انسان به قدری کور و احمق است که تا آخرین لحظه ممکن، نمیفهمد به چه هیولایی تبدیل شده و وقتی که میبیند تنها دارد همه چیز را به گند میکشاند، از دیگران میخواهد که یک تیر در مغزش خالی کنند! ست به ورونیکا اهمیت نمیدهد، چه بسا با آن وحشتی که به او وارد کرده، جنین بدن ورونیکا تا به الآن سقط شده یا برایش مشکلی پیش آمده باشد. رابطهای که ست در آن آدمی صادق و بیریا و پناهی امن برای ورونیکا بود، حال تبدیل به کابوسهای او شده است.
از سویی ایراد فیلم The Fly همین شخصیت استتیس است. وضعیت او در فیلم واضح و مشخص نیست و تغییری که دارد، عجیب و ضعیف است. استتیس از شخصیتی بسیار بد، به آنتی هیرویی تبدیل میشود که حال در برابر کسی قرار گرفته که تمامی خصلتهای بد اولیه او را دارد. اما فیلم آنقدر درگیر ست و تغییرات فیزیکی او میشود و فراز و نشیبهای رابطه او و ورونیکا را به تصویر میکشاند که از پردازش به استتیس غافل میشود. در نهایت ما شاهد شخصیتی هستیم که هر بار، تنها برای اینکه فیلم جلو برود، تغییر میکند؛ بدون آنکه بتوانیم با او همدردی کرده یا متوجه عوض شدنش شویم.
در نهایت، The Fly به همان چیزهایی که کراننبرگ همواره میخواهد بگوید، میرسد. وحشت از تکنولوژی را به تصویر میکشاند، ذات ترسناک انسان را نشان میدهد و عاشقانهای غمگین را تحویلمان میدهد. نکته طنز قضیه در پایان فیلم است. ست در طول این مدت فکر میکرده قرار است به چیزی نو و ساختار شکننانه تبدیل شود و به طور کل، هدف دستگاه و مفهوم انسان بودن را فراموش میکند. همانند مخترعان طمعکاری دیگران را میخواهد فدای هدف شوم خود کند و وقتی متوجه میشود که دیگر چیزی از انسانیت در او نمانده، برای مردن التماس میکند. طنز اما تلخ، ما تا زمانی که سینه خیز و خونین بر روی زمین نباشیم، نمیفهمیم تا به الآن چه ضررهایی به دیگران زده و به چه هیولایی تبدیل شدهایم.
مشکل بسیاری از فیلمهایی با برچسب “آزاردهنده”، این است که صرفاً آزاردهندهاند. ترکیبی بیهنر و وجود از خون و امحاء و احشاء. کراننبرگ با آنکه از پرچمداران چنین فیلمهایی بوده، اما یک سری مفاهیم عمیق و جدی نیز درون فیلمهای او پیدا میشوند. بدون شک چند دقیقه آخر فیلم The Fly حالتان را به شدت بد خواهد کرد، اما مفاهیم فیلم به راحتی قابل درک هستند و میتوانید ساعتها درباره آن صحبت کنید. با توجه به یک ایراد بد فیلم در بخش شخصیت پردازی و بازیگری، کراننبرگ با این اثر نشان میدهد که برای نابودی یک انسان، مگس میتواند کشندهترین سلاح باشد!
منبع: ویجیاتو
معرفی کوتاه فیلم
فیلم The Fly، فیلمی ترسناک علمی تخیلی به کارگردانی دیوید کراننبرگ و نویسندگی او و چارلز ادوارد پوژ است. فیلم اقتباسی از داستان کوتاهی به همین نام، به نویسندگی جورج لانگلان است که در سال ۱۹۵۸ نیز اقتباسی سینمایی از آن صورت گرفت. از بازیگران فیلم میتوان به جف گلدبلوم، جینا دیویس و جان گتز اشاره کرد. داستان فیلم درباره مخترعی است که دستگاه تلهپورتی را اختراع کرده و هنگامی که آن را بر روی خودش امتحان میکند، اتفاقات بدی برایش رخ میدهند.فرم و کارگردانی
همیشه کارگردانی و گریم در فیلمهای کراننبرگ حرف اول را میزنند. از موسیقی مور مورکننده هاوارد شور بگیرید که حس هر سکانس را خالصانه به شما تزریق میکند تا فیلم برداری عالی مارک اروین، کراننبرگ از لحاظ فرم جای ایراد چندانی برای مخاطب سختگیر خود باقی نمیگذارد. اما بخش اصلی فیلم، جلوههای ویژه آن است که کریس ویلز آن را بر عهده داشت. تبدیل شدن نهایی ست به مگس، یکی از خالصانهترین و وحشتناکترین بادی هاررها و تبدیل بدنهای سینما بعد از An American Werewolf in London است. شما این احساس وحشتناک را تماماً احساس کرده و حتی ممکن است فیلم را متوقف کرده تا نفسی تازه کنید. The Fly در بخش فرم خود، شاهکاری سینمایی محسوب شده فراموش کردنش، حداقل بیست دقیقه آخرش، کار آسانی نیست.
بازیگری
جف گلدبلوم همواره برای من دارای یک کاریزمای خاص است و نقشهایی هم که بازی کرده، گواهی بر این موضوع است. حال در این فیلم هم توانسته آن تغییر شخصیتی ست را به زیبایی به تصویر بکشاند و هم آن گریم سنگین را تحمل کند. جنونی که جف گلدبلوم به تصویر میکشاند، به راحتی مخاطب را به وحشت میاندازد. بازی جینا دیویس در نقش ورونیکا نیز بینظیر است. در واقع شخصیت او به گونهای همدردی مخاطب را میخرد گویی که مخاطب خود نقش او را در فیلم دارد و نمیداند دقیقاً در برابر ست باید چه حرکتی انجام دهد و همین بازی جینا دیویس، بخش عاشقانه فیلم را چند برابر عمیقتر میکند. جان گتز با اینکه یکی از بهترین بازیگران هالیوود است، شخصیت ناپختهای داشته و همین ناپختگی نیز گریبانگیر بازی او شده و از نقاط ضعف فیلم محسوب میشود. با این وجود، بخش بازیگری The Fly بینظیر بوده و دو بازیگر اصلی، به راحتی شما را درون فیلم و جنون و عشق آن میکشانند.روایت و شخصیت پردازی
داستان The Fly درباره غرور، عشق و میل انسان به فنا ناپذیری است. گیر کردن در کابوسی که شخصیت اصلی، به صورتی ترحم برانگیز به دنبال راه فرار از آن میگردد؛ اما هر مسیری که انتخاب میکند، در واقع او را تنها به پایان تراژدیکش هدایت میکنند. اگر فرانتس کافکا در تناسخش (Metamorphosis) شخصیت اصلیاش را از همان ابتدا، در قالب یک سوسک گذاشته و به سرگذشتش تا زمان مرگش میپردازد، کراننبرگ این تبدیل شدن را به نمایش میگذارد و نشان میدهد غرور انسان، چقدر زیاد است که حتی وقتی هیولا شدنش را میبیند، باز هم آن را راهی برای فنا ناپذیری و ادامه زندگی میبیند.
ست براندل شخصیتی ساده و بیآلایش است. اما باز هم همچین شخصیت متواضعی به دنبال جاودانه شدن است. پس از رفع مشکل دستگاه تلهپورتش، در حالتی مست تصمیم میگیرد که تست نهایی را بر روی خودش انجام دهد. اما با این وجود، مگس درون دستگاه، او را به سمت نابودی میکشاند. نکته ترسناک قضیه این است که برای چنین کاری، ست به موفقیت صد در صد نیاز داشت و حضور مگس، هرچند کوچک، برای او خبر خوبی نیست. حال این ایگو و غرور آنقدری بزرگ شده که ست نه تنها از لحاظ فیزیکی، بلکه از لحاظ باطنی به یک هیولا تبدیل میشود.
اگر گرگور سامسا در همان ابتدای داستان، در حالی که تبدیل به سوسک شده، سعی بر بقا و انجام دادن کارهایش داشت، ست دارد این تغییرات را حس میکند و میفهمد که دارد به یک حشره غول پیکر تبدیل میشود. هر دو شخصیت باز هم تلاش میکنند که پس زده نشوند و دوام بیاورند. نکته تلخ از آنجایی آشکار میشود که وجود و بقای آن دو چیزی جز ضرر به دیگران نمیرساند. سامسا به خانوادهاش و ست به ورونیکا. هر دو از تواناییهای جدید خود استفاده میکنند و این حس را دارند انگار به جهانی دیگر پای گذاشتهاند، اما این تواناییها برای سامسا حس شرمندگی بیشتر و برای ست، یک حس قدرتمندی را به دنبال دارد.
ست پرخاشگر میشود، به ورونیکا خیانت میکند و سپس با نگاهی کالا انگارانه، سعی دارد از ورونیکا برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند. همه این اتفاقات به دنبال استفاده از دستگاهی است که او اختراع کرده. دستگاهی که نماد محو کردن واقعیت مجازی و فیزیکی است. اگر ما برای رفتن به دنیایی دیگر نیاز به دستگاههایی خاص با بدنی ساخته خودمان داریم، دستگاه تلهپورت ست این مرز را رد کرده و به انسان این قابلیت را میدهد که هر بار خواست، به یک جای دیگر برود و این هیجان را به شکلی خالصانهتر به او بدهد. اما باز هم یک مگس، یک ذرهای ناچیز، ضامن نابودی دستاوردها و غرور انسان است.
از سویی دیگر، میتوان این نگاه را داشت که دستگاه تله پورت نیز معنایی استعارهای در داستان دارد. هر بار که ست از این دستگاه استفاده میکند، از بار قبل شیطانیتر و وحشتناکتر میشود. تکنولوژی این قابلیت را به انسان داده که برای خود احساس خدایی کند. احساس برتری که شکنندگی بسیار بالایی دارد و صد البته که هیچوقت انسان به این موضوع توجهی نمیکند.
بنابراین تکنولوژی در فیلم The Fly نمایانگر این است که چگونه استفاده از تکنولوژی، آرام آرام با پوست و گوشت انسان یکی شده و او را به چیزی تبدیل میکند که در بدترین کابوسهایمان هم آن را نمیبینیم. در آخر، کراننبرگ به زیبایی مرز بین واقعیت مجازی و عینی را در هم میشکند. همانند چیزی که در Videodrome در جریان است، تکنولوژی این قابلیت را دارد که به راحتی، با گوشت و خون انسان یکی شود. به درون ذهنش برود و او را از تمامی اخلاقیات قبلی خود دور کند.
مگس همواره جز حشرات نمادین تاریخ بوده است. در داستانهای مذهبی، مگسی توانست نمرود را از بین ببرد. پادشاهی قدرتمند، توسط موجودی ناچیز کشته شد! حتی در فیلم Brazil، یک مگس ضامن آشفتگی آن نظام ماشینی و دقیق میشود. حتی در سریال Breaking Bad یک مگس نشان میدهد شخصیتهای اصلی داستان تا چه حد میتوانند شکننده باشند و یک اپیزود را کامل به خودش اختصاص میدهد. مگس در واقع نمایانگر مسخره و احمقانه بودن غرور بشریت است. بشر آنقدر غرور ناچیزی دارد که تنها با یک مگس میتوان آن را نابود کرد. وسیله فیلم The Fly و جا به جایی ست با این موجود دچار اختلال شده اما به جای آنکه او را نابود کند، به او توهمی از برتری میدهد. برتری که در نهایت زشت، چندش آور و کابوس وار است.
فراتر از همه این موارد، The Fly یک داستانه عاشقانه غم انگیز را درون خود دارد. ورونیکا به دنبال کسی است که بتواند به راحتی استتیس را فراموش کند. استتیس، شریک سابق ورونیکا، شخصی پرخاشگر است که ورونیکا را تنها شخصی برای رسیدن به اهداف خود میداند. کسی که صرفاً میخواهد ورونیکا در زندگیاش باشد که بگوید من هم کسی را دارم! اما در نهایت شخصیتی رقت انگیز است. برخلاف او ست هیچوقت خودش را الکی دست بالا نمیگیرد و همیشه برای ورونیکا احترام قائل است. اما باز هم ست در هنگام مستی، تحت تاثیر افکار احمقانه خود شده و نشان میدهد حتی در او هم، نشانههایی از یک فرد سمی وجود دارد.
اما چه چیزی یک شخص را به آدمی منفی و ترسناک در یک رابطه تبدیل میکند؟ آن احساس خود بزرگ بینی و برتری. آن احساسی که تو فکر میکنی حتی در بدترین وضعیتت که مقصرش تو هستی و برای رفعش کاری نمیکنی، دیگران را هم به داخل آن بکشانی. بنابراین ما شاهد تبدیل شدن ست به همان چیزی هستیم که ورونیکا از آن فرار کرد. ست مشکلی با این حالت ندارد و حتی میخواهد از آن سود ببرد (تبدیل شدن به اولین حشره سیاستمدار!) و مچ اندازی در حدی که دست یکی را بشکانی و روی دیوار راه بروی، باعث ترشح بیحد و مرز دوپامین در او میشود. تمامی این حرکات ست را میتوان نشانهای از حرکات آسیب زنندهای در روابط دانست که شخص مرتکب آن، تنها به خاطر لذتی که از آن میبرد حاضر است شریکش را فراموش کند.
ست به قدری درگیر خودش شده که میخواهد به هر نحوی که شده، نسل خودش را ادامه دهد. انسان به قدری کور و احمق است که تا آخرین لحظه ممکن، نمیفهمد به چه هیولایی تبدیل شده و وقتی که میبیند تنها دارد همه چیز را به گند میکشاند، از دیگران میخواهد که یک تیر در مغزش خالی کنند! ست به ورونیکا اهمیت نمیدهد، چه بسا با آن وحشتی که به او وارد کرده، جنین بدن ورونیکا تا به الآن سقط شده یا برایش مشکلی پیش آمده باشد. رابطهای که ست در آن آدمی صادق و بیریا و پناهی امن برای ورونیکا بود، حال تبدیل به کابوسهای او شده است.
از سویی ایراد فیلم The Fly همین شخصیت استتیس است. وضعیت او در فیلم واضح و مشخص نیست و تغییری که دارد، عجیب و ضعیف است. استتیس از شخصیتی بسیار بد، به آنتی هیرویی تبدیل میشود که حال در برابر کسی قرار گرفته که تمامی خصلتهای بد اولیه او را دارد. اما فیلم آنقدر درگیر ست و تغییرات فیزیکی او میشود و فراز و نشیبهای رابطه او و ورونیکا را به تصویر میکشاند که از پردازش به استتیس غافل میشود. در نهایت ما شاهد شخصیتی هستیم که هر بار، تنها برای اینکه فیلم جلو برود، تغییر میکند؛ بدون آنکه بتوانیم با او همدردی کرده یا متوجه عوض شدنش شویم.
در نهایت، The Fly به همان چیزهایی که کراننبرگ همواره میخواهد بگوید، میرسد. وحشت از تکنولوژی را به تصویر میکشاند، ذات ترسناک انسان را نشان میدهد و عاشقانهای غمگین را تحویلمان میدهد. نکته طنز قضیه در پایان فیلم است. ست در طول این مدت فکر میکرده قرار است به چیزی نو و ساختار شکننانه تبدیل شود و به طور کل، هدف دستگاه و مفهوم انسان بودن را فراموش میکند. همانند مخترعان طمعکاری دیگران را میخواهد فدای هدف شوم خود کند و وقتی متوجه میشود که دیگر چیزی از انسانیت در او نمانده، برای مردن التماس میکند. طنز اما تلخ، ما تا زمانی که سینه خیز و خونین بر روی زمین نباشیم، نمیفهمیم تا به الآن چه ضررهایی به دیگران زده و به چه هیولایی تبدیل شدهایم.
جمع بندی
مشکل بسیاری از فیلمهایی با برچسب “آزاردهنده”، این است که صرفاً آزاردهندهاند. ترکیبی بیهنر و وجود از خون و امحاء و احشاء. کراننبرگ با آنکه از پرچمداران چنین فیلمهایی بوده، اما یک سری مفاهیم عمیق و جدی نیز درون فیلمهای او پیدا میشوند. بدون شک چند دقیقه آخر فیلم The Fly حالتان را به شدت بد خواهد کرد، اما مفاهیم فیلم به راحتی قابل درک هستند و میتوانید ساعتها درباره آن صحبت کنید. با توجه به یک ایراد بد فیلم در بخش شخصیت پردازی و بازیگری، کراننبرگ با این اثر نشان میدهد که برای نابودی یک انسان، مگس میتواند کشندهترین سلاح باشد!
منبع: ویجیاتو
https://teater.ir/news/60041