«آروارهها» بدون شک یکی از مهمترین فیلمهای تمام ادوار است، چرا که معمولاً به عنوان اولین بلاکباستر شناخته میشود. این فیلم همچنین ثابت کرد که برخی اوقات، هرچه کمتر ببینیم، بیشتر وحشتزده میشویم.
چارسو پرس: فیلم سینمایی «آروارهها» دلایل بسیار زیادی برای مشهور بودن دارد. احتمالاً چیزی که همه بر آن اتفاقنظر دارند این است که «آروارهها» اولین بلاکباستر هالیوودی است. ولی چیزی که بسیاری از هواداران سینما نمیدانند این است که «آروارهها» با اینکه در نگاه اول تنها یک فیلم تجاریست، ویژگیهای مشترک بسیاری با دیگر فیلمهای جنبش هالیوود نو دارد. یکی از آنها، اشاره به جنگ ویتنام در لایههای زیرین خود است. در حالی که فیلمهایی چون «اینک آخرالزمان» و «شکارچی گوزن»، ماهیتی ضدویتنامی دارند، «آروارهها» با کمی تفاوت نسبت به آنها، فیلمی دربارهی ویتنام است. کوسهی فیلم «آروارهها» یک دشمن رازآمیز و خارجیست که جان آمریکاییهای جوان را میگیرد و طبیعت رنگووارنگ آمریکانای نیوانگلند را میشکافد.
بیایید در ابتدا پیرنگ فیلم «آروارهها» را برای خود یادآوری کنیم. رئیس پلیس مارتین برودی که از نیویورک به یک ساحل زیبای خیالی با نام آمیتیآیلند منتقل شده، بر روی مرگ یک زن جوان تحقیق میکند که بدنش مثلهمثله شده و در آب غرق شده است. تحقیقات پزشکی خیلی زود مشخص میکنند که این زن بهدست یک کوسه کشته شده. برودی هم خیلی زود برای تامین امنیت مردم شهر، ساحلها را تعطیل میکند. اما شهردار شهر، لری وان، با او مخالفت میکند و او را مجبور میکند که سواحل را برای مقاصد توریستی و مسافرانی که در ۴ جولای به آنجا میآیند باز کند. اما پس از رخدادن چند قتل دیگر، شهردار هم زیر فشار عمومی میرود و برودی به همراه یک شکارچی محلی کوسه به نام کویینت و مت هوپر اقیانوسشناس، به دریا میزند تا یک بار برای همیشه کوسه را بکشد.
«آروارهها» بدون شک یکی از مهمترین فیلمهای تمام ادوار است، چرا که معمولاً به عنوان اولین بلاکباستر شناخته میشود. این فیلم همچنین ثابت کرد که برخی اوقات، هرچه کمتر ببینیم، بیشتر وحشتزده میشویم (البته این اتفاق تصادفی رخ داد. چرا که کوسههای مکانیکی مشکل فنی داشتند و خیلی قابلنمایش نبودند). «آروارهها» تبدیل به پرفروشترین فیلم دوران خودش تبدیل شد، تا اینکه بعد از دو سال جای خود را به فیلم تازهای به نام «جنگ ستارگان» داد. این فیلم همچنین باعث آغاز کار بسیاری از عوامل خود شد؛ مانند استیون اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و جان ویلیامز به عنوان آهنگساز. این فیلم هم یک فیلم اسپیلبرگی به حساب میآید و مانند اکثر فیلمهای بعدیاش،از نوعی خوشبینی موروثی و حرکات سیال دوربین بهره میبرد.
«آروارهها» بسیار تیرهتر از فیلمهای بعدی کارگردانش است. در وهلهی اول، این اثر یک فیلم ترسناک و خونآلود است. وقتی به فیلمهای جنگی اسپیلبرگ اشاره میشود، معمولاً عناوینی چون «نجات سرباز رایان» و «فهرست شلیندر» به ذهن خطور میکند و کسی به «آروارهها» فکر نمیکند. این بدین سبب است که غالباً مخاطبان درونمایهی عمیق این فیلم و ارتباط آن با اضطرابهای اجتماعی آن زمان جامعهی آمریکا در نسبت با ویتنام را نادیده میگیرند. اولین عنصر کلیدی که این استعاره را میسازد، کوسهی غولپیکر فیلم است که عوامل سازنده آن را «بروس» نامیدند. مانند جنگ ویتنام، بروس هم یک موجود بیگانه است که ترس و وحشت را به قلب آمریکا فرو میکند.
جنگیدن با بروس هم مانند مبارزه با ویتنام، برای کاراکترهای آمریکایی فیلم دشوار است. چرا که آنها هیچوقت نمیدانند که او دقیقاً چه قابلیتهایی برای عرضه دارد. هوش سرشار او، کاراکترها را گیجوگم نگه میدارد و قوای جسمی بالایش، حتی شگفتی یک اقیانوسشناس حرفهای را نیز بر میانگیزد. کاراکترهای اصلی فیلم مجبورند که گروه تشکیل دهند، یک عملیات نظامی کوچک به انجام برسانند و برای مبارزه با او، دل به آبهای بیگانه بزنند. همانطور که اسپیلبرگ هم پیشتر اعلام کرده، بروس یک «لویاتان» است و بیش از اینکه یک کوسهی معمولی باشد، نوعی استعاره است. مهمتر اینکه تقریباً تمام قربانیهای بروس کودکان و جوانان هستند. البته که در طول فیلم، بروس دو بزرگسال را هم به قتل میرساند اما عمدهی مقتولینش کودکان هستند. اینکه بروس تنها کودکان را به عنوان طعمه بر میگزیند، نشان میدهد که چگونه آمریکا یک نسل از مردان جوان خود را با اعزام به ویتنام به دام مرگ فرستاد و چگونه این جنگ، بلوغ یک نسل کامل از آمریکاییها و ویتنامیها را با مخاطره روبرو کرد.
دومین تکهی پازل، نابود شدن آمریکانای امیتی است. اسپیلبرگ در سال ۱۹۴۶ به دنیا آمد و یک فرزند دوران پساجنگ جهانی بهحساب میآید. همانطور که تماشاگران فیلم نیمهزندگینامهای «فیبلمنها» دیدند، او در یک شهر کوچک خیلی خوب به دنیا آمد. طبیعتاً دوران کودکی او با حملهی یک کوسهی سفید عظیمالجثه به پایان نرسید. اما مانند بسیاری از همنسلانش، او در دوران بمبهای اتمی و جنبشهای اجتماعی و ترور جان اف کندی و در نهایت، جنگ ویتنام به رویاهای کودکیاش پایان داد. در دههی ۶۰ میلادی یک ضدفرهنگ به وجود آمد که یکی از مهمترین بخشهای آن، جنبشهای ضدجنگ بودند. این سرخوردگی از آمریکا یکی از مهمترین درونمایههایی است که در بسیاری از فیلمهای هالیوودی جدید، مانند «آروارهها» نمود پیدا میکند.
اسپیلبرگ یک ساعت ابتدایی فیلمش را صرف نشاندادن جزیرهی آمیتی به شکل یک جامعهی صمیمی با دغدغههای محلی میکند و اینکار را به بهترین شکل انجام میدهد تا در ادامه به طرفی فجیع آن را از هم بپاشاند. مردم شهر به محض اینکه دشمن خارجی به آنها هجوم میآورد، تبدیل به دشمنان یکدیگر میشوند. ضمن حملهی نهایی بروس به جزیرهی آمیتی، او خوشی روز استقلال را از بین میبرد و یکی از مهمترین جشنهای آمریکایی را نابود میکند. فرقی نمیکند که شهردار چه اندازه تلاش کند. رسیدن این تهدید بدان معناست که مردم دیگر نمیتوانند وانمود کنند که همه چیز عادیست. آمریکانای آمیتی به شکلی غیرقابلبرگشت، آلوده به تراژدی و خونریزی طولانی و غیرضروری است.
هوش سرشار اسپیلبرگ به این معناست که آمریکانایی که او به تصویر میکشد، چیزی بیشتر از چند ساحل است. در حقیقت، آنتاگونیست یک ساعت ابتدایی «آروارهها» کوسه نیست. این کوسه تنها یک ابزار پیرنگیست. ضدقهرمان حقیقی این فیلم، کسی نیست جز شهردار آمریکانا. طمع و حرص اوست که منجر به رخدادن دو مرگ غیرضروری میشود. این میل کور به ادامهدادن چرخهی توریسم شهر، با وجود همهی علائم هشداردهنده، به صنعت اسلحهسازی آمریکا ارجاع میدهد که با تمام وجود تلاش میکرد که قائلهی ویتنام ادامه پیدا کند. این مفهوم یادآور رئیسجمهور آیزنهاور در سال ۱۹۶۱ است. کسی که فعالین ضدجنگ، او را اصلیترین دلیل ادامهیافتن جنگ ویتنام میدانند. ارجاعات بسیار بیشتری هم در فیلم وجود دارند. در یک نقطه، فرصتطلبان به میان میآیند و تلاش میکنند که از شکارکردن بروس، پولی به جیب بزنند و مرگها بهوسیلهی یک بیلبورد که در ساحل نصب شده، به سخره گرفته میشود. مانند آمریکا که از ویتنام عقب کشید، شهردار فیلم اسپیلبرگ هم غرورش را فرو خورد. اما غفلت او به قیمت ازبینرفتن جانهای بسیاری تمام شد که دیگر برنمیگردند.
اگر تنها یک صحنه باشد که استعارهی کوسهبهمثابهیجنگ را به وضوح عیان کند، آن صحنه مونولگ کویینت است. کویینت در حالت مستی ابراز میکند که از یک کشتی درحالغرق نظامی نجات یافته، در حالی که همرزمانش به دست کوسهها خورده میشدهاند و ارتش آمریکا برای نجات آنها اقدام موفقی نکرده. او با این روایت، وحشت جنگ و وحشت کوسه را در هم میآمیزد و کوسه را نه به مثابهی یک موجود زنده، بلکه به مثابهی یک ماشین جنگی بیرحم به تصویر میکشد. البته که این کهنهسرباز جنگ جهانی دوم، به جنگ اقیانوس آرام اشاره میکرد اما جنگی که در زمان ساخت و پخش «آروارهها» در ذهن مخاطبان فیلم تداعی میشد، جنگ ویتنام بود. سقوط سیگون تنها چند ماه پیش از پخش تابستانی «آروارهها» اتفاق افتاد. دلیلی که باعث میشود مونولوگ کویینت بسیار طنینانداز شود این است که به تجربهی مشترک بسیاری از آمریکاییهای آن زمان اشاره میکند. او با توصیف خاطرهی حملهی کوسهها در دوران جنگ خودش، تصاویر بسیاری را در ذهن آمریکاییهایی یادآوری کرد که برای اولین بار در تاریخ، تصاویر جنگی را به وسیلهی ارتباط تلویزیونی تماشا کرده بودند.
البته که این تنها یک تفسیر است. فیلم داستانی اسپیلبرگ به هیچ وجه نمیتواند با وحشتهای واقعی و مرگهای تلخ جنگ ویتنام مقایسه شود. اما این تفسیر نشان میدهد که اسپیلبرگ بسیار باهوشتر از چیزی بوده که مخاطبان در آن زمان میپنداشتهاند و فیلم بلاکباستریاش مشابهتهای موضوعی بسیاری داشته با فیلمهایی که دوستان او، یعنی کسانی مانند فرانسیس فورد کاپولا و جورج لوکاس میساختهاند.
منبع: دیجیمگ
«آروارهها» دربارهی چیست؟
بیایید در ابتدا پیرنگ فیلم «آروارهها» را برای خود یادآوری کنیم. رئیس پلیس مارتین برودی که از نیویورک به یک ساحل زیبای خیالی با نام آمیتیآیلند منتقل شده، بر روی مرگ یک زن جوان تحقیق میکند که بدنش مثلهمثله شده و در آب غرق شده است. تحقیقات پزشکی خیلی زود مشخص میکنند که این زن بهدست یک کوسه کشته شده. برودی هم خیلی زود برای تامین امنیت مردم شهر، ساحلها را تعطیل میکند. اما شهردار شهر، لری وان، با او مخالفت میکند و او را مجبور میکند که سواحل را برای مقاصد توریستی و مسافرانی که در ۴ جولای به آنجا میآیند باز کند. اما پس از رخدادن چند قتل دیگر، شهردار هم زیر فشار عمومی میرود و برودی به همراه یک شکارچی محلی کوسه به نام کویینت و مت هوپر اقیانوسشناس، به دریا میزند تا یک بار برای همیشه کوسه را بکشد.
«آروارهها» بدون شک یکی از مهمترین فیلمهای تمام ادوار است، چرا که معمولاً به عنوان اولین بلاکباستر شناخته میشود. این فیلم همچنین ثابت کرد که برخی اوقات، هرچه کمتر ببینیم، بیشتر وحشتزده میشویم (البته این اتفاق تصادفی رخ داد. چرا که کوسههای مکانیکی مشکل فنی داشتند و خیلی قابلنمایش نبودند). «آروارهها» تبدیل به پرفروشترین فیلم دوران خودش تبدیل شد، تا اینکه بعد از دو سال جای خود را به فیلم تازهای به نام «جنگ ستارگان» داد. این فیلم همچنین باعث آغاز کار بسیاری از عوامل خود شد؛ مانند استیون اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و جان ویلیامز به عنوان آهنگساز. این فیلم هم یک فیلم اسپیلبرگی به حساب میآید و مانند اکثر فیلمهای بعدیاش،از نوعی خوشبینی موروثی و حرکات سیال دوربین بهره میبرد.
«آروارهها» یک استعارهی خونی از جنگ ویتنام است
«آروارهها» بسیار تیرهتر از فیلمهای بعدی کارگردانش است. در وهلهی اول، این اثر یک فیلم ترسناک و خونآلود است. وقتی به فیلمهای جنگی اسپیلبرگ اشاره میشود، معمولاً عناوینی چون «نجات سرباز رایان» و «فهرست شلیندر» به ذهن خطور میکند و کسی به «آروارهها» فکر نمیکند. این بدین سبب است که غالباً مخاطبان درونمایهی عمیق این فیلم و ارتباط آن با اضطرابهای اجتماعی آن زمان جامعهی آمریکا در نسبت با ویتنام را نادیده میگیرند. اولین عنصر کلیدی که این استعاره را میسازد، کوسهی غولپیکر فیلم است که عوامل سازنده آن را «بروس» نامیدند. مانند جنگ ویتنام، بروس هم یک موجود بیگانه است که ترس و وحشت را به قلب آمریکا فرو میکند.
جنگیدن با بروس هم مانند مبارزه با ویتنام، برای کاراکترهای آمریکایی فیلم دشوار است. چرا که آنها هیچوقت نمیدانند که او دقیقاً چه قابلیتهایی برای عرضه دارد. هوش سرشار او، کاراکترها را گیجوگم نگه میدارد و قوای جسمی بالایش، حتی شگفتی یک اقیانوسشناس حرفهای را نیز بر میانگیزد. کاراکترهای اصلی فیلم مجبورند که گروه تشکیل دهند، یک عملیات نظامی کوچک به انجام برسانند و برای مبارزه با او، دل به آبهای بیگانه بزنند. همانطور که اسپیلبرگ هم پیشتر اعلام کرده، بروس یک «لویاتان» است و بیش از اینکه یک کوسهی معمولی باشد، نوعی استعاره است. مهمتر اینکه تقریباً تمام قربانیهای بروس کودکان و جوانان هستند. البته که در طول فیلم، بروس دو بزرگسال را هم به قتل میرساند اما عمدهی مقتولینش کودکان هستند. اینکه بروس تنها کودکان را به عنوان طعمه بر میگزیند، نشان میدهد که چگونه آمریکا یک نسل از مردان جوان خود را با اعزام به ویتنام به دام مرگ فرستاد و چگونه این جنگ، بلوغ یک نسل کامل از آمریکاییها و ویتنامیها را با مخاطره روبرو کرد.
اسپیلبرگ ایدئالگرایی آمریکا را به چالش میکشد
دومین تکهی پازل، نابود شدن آمریکانای امیتی است. اسپیلبرگ در سال ۱۹۴۶ به دنیا آمد و یک فرزند دوران پساجنگ جهانی بهحساب میآید. همانطور که تماشاگران فیلم نیمهزندگینامهای «فیبلمنها» دیدند، او در یک شهر کوچک خیلی خوب به دنیا آمد. طبیعتاً دوران کودکی او با حملهی یک کوسهی سفید عظیمالجثه به پایان نرسید. اما مانند بسیاری از همنسلانش، او در دوران بمبهای اتمی و جنبشهای اجتماعی و ترور جان اف کندی و در نهایت، جنگ ویتنام به رویاهای کودکیاش پایان داد. در دههی ۶۰ میلادی یک ضدفرهنگ به وجود آمد که یکی از مهمترین بخشهای آن، جنبشهای ضدجنگ بودند. این سرخوردگی از آمریکا یکی از مهمترین درونمایههایی است که در بسیاری از فیلمهای هالیوودی جدید، مانند «آروارهها» نمود پیدا میکند.
اسپیلبرگ یک ساعت ابتدایی فیلمش را صرف نشاندادن جزیرهی آمیتی به شکل یک جامعهی صمیمی با دغدغههای محلی میکند و اینکار را به بهترین شکل انجام میدهد تا در ادامه به طرفی فجیع آن را از هم بپاشاند. مردم شهر به محض اینکه دشمن خارجی به آنها هجوم میآورد، تبدیل به دشمنان یکدیگر میشوند. ضمن حملهی نهایی بروس به جزیرهی آمیتی، او خوشی روز استقلال را از بین میبرد و یکی از مهمترین جشنهای آمریکایی را نابود میکند. فرقی نمیکند که شهردار چه اندازه تلاش کند. رسیدن این تهدید بدان معناست که مردم دیگر نمیتوانند وانمود کنند که همه چیز عادیست. آمریکانای آمیتی به شکلی غیرقابلبرگشت، آلوده به تراژدی و خونریزی طولانی و غیرضروری است.
هوش سرشار اسپیلبرگ به این معناست که آمریکانایی که او به تصویر میکشد، چیزی بیشتر از چند ساحل است. در حقیقت، آنتاگونیست یک ساعت ابتدایی «آروارهها» کوسه نیست. این کوسه تنها یک ابزار پیرنگیست. ضدقهرمان حقیقی این فیلم، کسی نیست جز شهردار آمریکانا. طمع و حرص اوست که منجر به رخدادن دو مرگ غیرضروری میشود. این میل کور به ادامهدادن چرخهی توریسم شهر، با وجود همهی علائم هشداردهنده، به صنعت اسلحهسازی آمریکا ارجاع میدهد که با تمام وجود تلاش میکرد که قائلهی ویتنام ادامه پیدا کند. این مفهوم یادآور رئیسجمهور آیزنهاور در سال ۱۹۶۱ است. کسی که فعالین ضدجنگ، او را اصلیترین دلیل ادامهیافتن جنگ ویتنام میدانند. ارجاعات بسیار بیشتری هم در فیلم وجود دارند. در یک نقطه، فرصتطلبان به میان میآیند و تلاش میکنند که از شکارکردن بروس، پولی به جیب بزنند و مرگها بهوسیلهی یک بیلبورد که در ساحل نصب شده، به سخره گرفته میشود. مانند آمریکا که از ویتنام عقب کشید، شهردار فیلم اسپیلبرگ هم غرورش را فرو خورد. اما غفلت او به قیمت ازبینرفتن جانهای بسیاری تمام شد که دیگر برنمیگردند.
مونولوگ کویینت، استعاره را شفافتر میکند
اگر تنها یک صحنه باشد که استعارهی کوسهبهمثابهیجنگ را به وضوح عیان کند، آن صحنه مونولگ کویینت است. کویینت در حالت مستی ابراز میکند که از یک کشتی درحالغرق نظامی نجات یافته، در حالی که همرزمانش به دست کوسهها خورده میشدهاند و ارتش آمریکا برای نجات آنها اقدام موفقی نکرده. او با این روایت، وحشت جنگ و وحشت کوسه را در هم میآمیزد و کوسه را نه به مثابهی یک موجود زنده، بلکه به مثابهی یک ماشین جنگی بیرحم به تصویر میکشد. البته که این کهنهسرباز جنگ جهانی دوم، به جنگ اقیانوس آرام اشاره میکرد اما جنگی که در زمان ساخت و پخش «آروارهها» در ذهن مخاطبان فیلم تداعی میشد، جنگ ویتنام بود. سقوط سیگون تنها چند ماه پیش از پخش تابستانی «آروارهها» اتفاق افتاد. دلیلی که باعث میشود مونولوگ کویینت بسیار طنینانداز شود این است که به تجربهی مشترک بسیاری از آمریکاییهای آن زمان اشاره میکند. او با توصیف خاطرهی حملهی کوسهها در دوران جنگ خودش، تصاویر بسیاری را در ذهن آمریکاییهایی یادآوری کرد که برای اولین بار در تاریخ، تصاویر جنگی را به وسیلهی ارتباط تلویزیونی تماشا کرده بودند.
البته که این تنها یک تفسیر است. فیلم داستانی اسپیلبرگ به هیچ وجه نمیتواند با وحشتهای واقعی و مرگهای تلخ جنگ ویتنام مقایسه شود. اما این تفسیر نشان میدهد که اسپیلبرگ بسیار باهوشتر از چیزی بوده که مخاطبان در آن زمان میپنداشتهاند و فیلم بلاکباستریاش مشابهتهای موضوعی بسیاری داشته با فیلمهایی که دوستان او، یعنی کسانی مانند فرانسیس فورد کاپولا و جورج لوکاس میساختهاند.
منبع: دیجیمگ
https://teater.ir/news/60080