سکانسی از سریال افعی تهران درباره ی تنبیه دانش آموزان در مدارس بسیار بحث برانگیز شده و واکنش های زیادی را به دنبال داشته است.
چارسو پرس: سریال افعی تهران به کارگردانی سامان مقدم و نویسندگی پیمان معادی و پویا مهدوی زاده، پخش خود را از اسفند ماه ۱۴۰۲ در شبکه نمایش خانگی آغاز کرده است.



قسمت هشتم سریال افعی تهران با سکانسی جنجالی همراه بود. شخصیت آرمان بیانی (با بازی پیمان معادی) پس از سال‌ ها بر حسب تصادف با ناظم دوران مدرسه‌ اش مواجه می‌ شود، ناظمی که خاطرات کتک‌ هایش پس از گذشت سال‌ ها از ذهن آرمان پاک نشده و حالا او این ملاقات را به مثابه یک فرصت انتقام‌ جویی می‌ داند.

اما بازخوردهای مرتبط با این سکانس متفاوت بوده. برخی این رفتار او را پسندیدند و برخی دیگر نسبت به این طرز برخورد، انتقاد صریح داشته‌ اند.
روزنامه اصولگرای «همشهری» در مطلبی به تندی از این سکانس سریال افعی تهران انتقاد کرد:

تنبیه بدنی دانش آموز به هر دلیلی توسط معلم کاری ناپسندیده، مذموم و غیر تربیتی است و به هیچ وجه جای دفاع ندارد، اما ویران کردن مقام و جایگاه معلم به این شکل مشمئز کننده در مدیوم تصویر و رسانه نیز اصلا جایی برای دفاع ندارد.
دوست عزیز نویسنده و سازندگان سریال افعی تهران بدون در نظر گرفتن شرایط سخت معلمی، ضعف های سیستم نظام آموزشی کشور، آسیب های فراوان اجتماعی، خانوادگی و تربیتی دانش آموزان، فقر فرهنگی و اقتصادی جامعه و هزاران نقص و ایراد دیگر نمی توان به تنهایی معلمی را که بیش از چهل دانش آموز را با چهل روحیه مختلف و هزاران مشکلات در یک کلاس به او داده اند مقصر دانست. شما که به تنهایی از تربیت تک فرزند خود عاجز و درمانده هستید، اینگونه حرمت و زحمات معلمانی که با خون دل و هزاران مشکلات معیشتی به فرزندان شما علم و معرفت آموخته اند به یغما نبرید. شاید تنبیه بدنی در دوره ای از سیستم آموزشی این کشور امری رایج بوده باشد اما در همان دوره چه تعداد دانش آموز را نمی شناسید که تحت خشونت خانوادگی والدین یا جامعه به ناکجاآباد نرفته باشند.
دوستان عزیز من، نقد کنید، آسیب ها را با صدای بلند فریاد بزنید، راهکار ارائه دهید اما به هیچ وجه بی حرمتی نکنید، فراموش نکنید اگر امروز خرده سوادی دارید تا قلم به دست بگیرید و بنویسید مدیون معلمی هستید که خواندن و نوشتن را به شما آموخت.»



فرهاد خالدی نیک، منتقد در وب‌سایت «سینما سینما» نوشت:
تماشای بخش‌هایی از هشتمین قسمت سریال “افعی تهران” عجیب دلمان را خنک کرد. به خصوص آن جا که آرمان بیانی (پیمان معادی) هر چه در دل دارد به ناظم دوران راهنمایی اش (آقای شکوهی) می گوید و او را با خواری و خفت از ماشین پیاده می کند. ماشینی که به اتاق محاکمه و بازجویی آقای شکوهی و سایر ناظم هایی که بی دلیل یا به هر علتی، دانش آموزان را تنبیه می‌کردند، تبدیل می‌شود. ناظم‌های گاه بی‌رحم و بی‌منطقی که به خودشان حق می‌دادند با خط‌کش‌های چوبی و فلزی یا شیلنگ‌های پلاستیکی برای دانش‌آموزان زهر چشم بگیرند و نمی‌دانستند با این کار چه نفرت عمیقی را در اذهان بچه‌ها ایجاد می‌کنند.
جالب اینجاست که آقای شکوهی به جای اعتراف به اعمالش و اظهار ندامت از رفتارش، خودش را به کوچه علی چپ می‌زند و از اساس منکر همه چیز می‌شود. او بی‌شرمانه می‌گوید که خودش با تنبیه بدنی مخالف بوده، در حالی که شاهد زنده تنبیهاتش، کنارش نشسته و تاثیرات آن تنبیهات هنوز در روح و روان آرمان بیانی به جای مانده است.
اوج این سکانس جایی است که آرمان بیانی، آقای شکوهی را تهدید به زدن می کند و شکوهی با مظلوم نمایی می گوید: “آخه من پیرمرد، زدن دارم؟” پیرمردی که برای پرسش بعدی آرمان بیانی هیچ پاسخی ندارد: “اون بچه‌های ده، دوازده ساله معصوم، زدن داشتند؟”
پیاده کردن ناظم سالخورده در اتوبان، به سرعت سکانس سیلی زدن لیلا به پدرش در “برادران لیلا” را در ذهن متبادر می کند. شاید در “افعی تهران” شاهد و ناظر آن سیلی معروف و صدای مهیبش نباشیم ولی از این حیث که در اینجا نیز بزرگ مدرسه همچون بزرگ خانواده آنجا زیر سوال می‌رود، این دو سکانس قابل مقایسه هستند. بزرگانی که به گمانم نه تنها شایسته احترام نیستند، بلکه باید با چنین واکنش‌هایی رو به رو شوند تا شاید کمی به فکر فرو روند و به خود آیند. آن‌ها که با اعمال و رفتار سوال برانگیزشان، خانواده خویش و نسل‌های مختلف یک جامعه را دچار مشکلات و چالش‌های عدیده‌ای کرده‌اند و حالا حتی حاضر نیستند به اشتباهاتشان اعتراف کنند.
تماشای این سکانس از هشتمین قسمت سریال “افعی تهران” عجیب دل بچه‌های دهه پنجاهی و دهه شصتی را خنک کرد. بچه‌هایی که دامنه تنبیهات به اصطلاح انضباطی دوران مدرسه را به خانواده نمی‌کشاندند چرا که می‌دانستند از ناحیه خانواده نیز آن چنان که باید مورد حمایت واقع نمی‌شوند. نسل تنها و بی‌پناهی که حالا گوشه‌هایی از واقعیت‌های زندگی‌اش را در فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی جستجو می‌کند. آثاری نظیر “افعی تهران” که به لطف فیلمنامه و بازیِ پیمان معادی و کارگردانیِ سامان مقدم، سریالی قابل تامل از آب در آمده تا هر بار به نوعی داغ دل این نسل‌های سوخته را تازه کند.


رضا صائمی، خبرنگار حوزه سینما اما دلش کمی با ناظم مدرسه همراه بود:
مواجهه و برخورد تند آرمان با ناظم مدرسه‌اش (آقای شکوهی) در «افعی تهران»، فقط یک سکانس نبود، احضار یک خاطره تلخ جمعی از حافظه زخمی بچه‌های دهه پنجاه و شصت بود که کودکی و نوجوانی‌شان در زمانه‌ای گذشت که نظام آموزشی و آموزش نظامی آن، دو روی یک سکه بود: اطاعت و تسلیم… یکی سرباز می‌خواست و دیگری سر به زیر تا هر دو بر طبل فرمانبری بکوبند. تربیت کردن؛ چیزی جز همان ادب کردن نبود و مدرسه را به دارالتادیب تقلیل می‌داد. نسلی که همیشه چوب الف را بر سرش و ترکه بیداد و ستم را بر تنش حس کرده و کوله‌بار زخم‌های نهانش را همواره بر شانه‌های حافظه و عاطفه‌اش بر دوش کشیده.
حالا این نسل سرکوب شده وقتی با این سکانس مواجه می‌شود، آرمان را یار دبستانی‌اش می داند و با او همذات‌پنداری می‌کند و همدل می‌شود تا دست‌ کم در دنیای درام، انتقامش را از آن دردهای کهنه بگیرد و از تلاطم و تراکم تروماهایش خلاص شود. نسلی سرخورده از کودکی‌های نزیسته و بدزیسته حالا که بزرگ شده، بزرگتر را به مرام بزرگی و شرافتش می‌شناسد نه سن شناسنامه‌اش. این است که چرک زخم تحقیر آرمان در رویارویی با ناظم ظالم سر وا می‌کند تا رودربایستی را کنار بگذارد و با تحقیر او، بر زخم ناسور خود مرهم بگذارد. لحظه‌ای تلخ برای آقای ناظم که احضار گذشته برای او، از نوستالژی مدرسه به تراژدی یک محاکمه و مخمصه در ماشین تبدیل می شود.
راستش را بخواهید عقلم با آرمان بود اما دلم برای آقای شکوهی هم سوخت، همچنان که دلم برای پدر لیلا( برادران لیلا) و سیلی خوردن از دخترش هم سوخته بود که تماشای شکستن و خرد شدن یک بزرگتر و عزت و حرمتش رنجم می‌دهد یا شرمگینم می‌کند. (گاهی حق داشتن با درست بودن مماس نمی شود). گاهی گمان می‌کنم آن‌ها نه شاید بانی که خود قربانی تاریخ و محیطی بودند که در آن زیسته اند و قربانی، قربانی می‌کند که بسیاری از آنها بد نبودند، بلد نبودند. «شکوهی» هم به عنوان ناظم، تابع همان نظم معیوبی بود که برای او تعریف شده بود! با این همه اما زخم‌های آدم‌ها به جبر تاریخ خودآگاهی ندارند. زخم‌ها نه به ترحم که به مرهم، ترمیم می‌شوند. زخمی که التیام نیابد به زخمه انتقام بدل می شود. به ویژه زخم تحقیر که چرکش گاهی به انتقام هم تطهیر نمی‌شود. سوزش به جان می‌ماند و روح را می ساید و ما وارثان زخم‌های بی‌شماریم که شکوهی‌ها نگذاشتند باشکوه بشکفیم!


واکنش کاربران به سکانس جنجالی سریال افعی تهران



مسافر: همیشه باخودم فکر می‌کردم اگر با مدیر و ناظم ظالم دوره مدرسه مواجه بشم چطور برخورد خواهم کرد، بعید است بتوانم کاری که پیمان معادی انجام داد را انجام بدهم. هم دلم برای ناظم سوخت و هم خوشحال شدم، حس دوگانه‌ای بود.
داوود: مهمترین بخش این مواجهه: نمی‌شود کاری کنید و بعدا گردن نگیرید.
مانی: جدی جدی یک عده سندرم استکهلم دارن! معلمی تو زمان داشتن قدرت به بچه های نحیف و ضعیف ظلم کرده، آزارشون داده و تنبیه بدنیشون کرده. الان بعد از سال‌ها مورد سوال قرار‌ می‌گیره، وقیحانه دروغ می‌گه‌، می‌زنه زیرش و عذرخواهی هم‌ نمی‌کنه. بعد یک عده گفتن نه! گناه داره! این رفتار حقش نبود!
علیرضا: اگر قرار بر مقابله به مثل و تلافی باشد، اشخاص متعددی به ما بدهکارند.
امید: بعد از سیلی درست لیلا به پدر بی‌‌لیاقتش تو برادران لیلا، این درست‌ترین‌ واکنش یک دانش‌آموز قربانی به ناظم بی‌وجدان و نفهم مدرسه بود.
فرهاد عشوندی، روزنامه‌نگار: تقریبا متنفر بودم از هفته اول مهر و از سوم راهنمایی هیچ‌وقت زودتر از ده مهر مدرسه نمی‌رفتم. چرا؟ چون درشت‌ترین بچه کلاس بودم، اون هم تو بدترین دبیرستان منطقه پیروزی و ابوذر. هر کی می‌خواست که کلاس ازش حساب ببره باید با کتک زدن بی‌دلیل من شروع می‌کرد از ناظم گرفته تا معلم.
شکوفه: به نظر من باید زنجیر خشونت را برید و پاره کرد. کارگردان در این سکانس ترویج و انتقال خشونت رو به نمایش گذاشته و برای جامعه کنونی ایران که مردم مملو از خشم هستند، تصمیم بسیار اشتباهی‌ست.


منبع: روزیاتو