«کافه کنار جاده» تنها عنوان بازسازی را به دوش نمی‌کشد تا بخواهد با تکیه بر عنصر نوستالژی به زور عده‌ای از طرفداران فیلم سابق را پای خود بنشاند؛ بلکه یک فیلم کاملا تازه، با خطوط داستانی و حتی شخصیت‌پردازی تازه است و حضور داگ لیمان و جیلنهال هم با آن کارنامه‌ی درخشانشان فیلم را چند پله بالاتر از اثر هرینتگون قرار می‌دهد.
چارسو پرس: «کافه کنار جاده» (Road House) یا «کافه بین راهی» با بازی جیک جیلنهال و کارگردانی داگ لیمان بازسازی فیلمی به همین نام است که اولین بار با بازی پاتریک سوویزی و کارگردانی رودی هرینگتون در سال ۱۹۸۹ میلادی اکران شده بود. البته فیلم لیمان بیش از آنکه یک بازسازی تمام و کمال از عنوان اصلی باشد، از جهان و شخصیت‌های آن الهام گرفته و در نهایت راه خودش را می‌رود. «کافه کنار جاده» ۲۱ مارس امسال (دوم فروردین) روی پتلفرم پخش آنلاین پرایم ویدیو آمد و توانست در همان دو هفته‌ی ابتدایی پخش، با پیش از ۵۰ میلیون بازدید در سراسر جهان رکورد بیشترین بیننده برای فیلمی از پرایم آمازون را بزند.
اینکه چرا تاکنون کسی سراغ بازسازی این فیلم نرفته بود خود جای سوال دارد؛ مخصوصا در عصری که وقتی هر سمت دنیای سرگرمی، از سینما، بازی‌های ویدیویی و حتی کتاب‌ها را می‌نگرید عده‌ای مشغول بازسازی، احیا و بازتصور عناوین محبوب قدیمی‌اند. اما بگذارید اینطور نتیجه بگیریم که هیچکس تاکنون جسارت آن را نیافته بود که دست روی این فیلم پاتریک سوویزی بزرگ بگذارد، که نکند یک موقع صدای طرفدارانش دربیاید. البته که لیمان و جیلنهال هم نتوانستند از این سروصداها در امان باشند و خیلی‌ها که با فیلم ۱۹۸۹ خاطره داشتند، زبان به انتقاد از «کافه کنار جاده» ۲۰۲۴ گشودند. اما این انتقادات را به دیده‌ی تعصب و طرفداری بگذارید؛ چرا که این فیلم از هر آنچه توقعش را داشتید یا نداشتید بهتر از آب درآمده است.
هشدار: در نقد فیلم «کافه کنار جاده» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
«کافه کنار جاده» تنها عنوان بازسازی را به دوش نمی‌کشد تا بخواهد با تکیه بر عنصر نوستالژی به زور عده‌ای از طرفداران فیلم سابق را پای خود بنشاند؛ بلکه یک فیلم کاملا تازه، با خطوط داستانی و حتی شخصیت‌پردازی تازه است و حضور داگ لیمان و جیلنهال هم با آن کارنامه‌ی درخشانشان فیلم را چند پله بالاتر از اثر هرینتگون قرار می‌دهد.
جیلنهال در مصاحبه‌های خود گفته بود که او و لیمان، که کارگردانی فیلم‌هایی چون «هویت بورن» (The Bourne Identity)، «آقا و خانم اسمیت» (Mr. and Mrs. Smith) و «لبه‌ی فردا» (Edge of Tomorrow) را بر عهده داشته است، مدت‌ها بود که می‌خواستند روی پروژه‌ای با هم همکاری کنند. تا اینکه یک شب لیمان به طور اتفاقی ایده‌ی ساخت فیلمی مبتنی بر «کافه کنار جاده» را مطرح می‌کند و جیلنهال هم بدون چون و چرا در لحظه می‌پذیرد. با اینکه از نظر خود جیلنهال این ایده‌ی احمقانه‌ای بود، اما تصور بازسازی فیلم و همکاری با لیمان آنقدر جذابیت داشت که او چشم‌بسته بازی در این پروژه را بپذیرد. علاوه بر جیک جیلنهال، کانر مک‌گرگور، دنیلا ملکیور، بیلی مگنوسن، جسیکا ویلیامز، هانا لانیر، خواکیم دو آلمیدا و لوکاس گیج گروه بازیگران فیلم را تشکیل می‌دهند.

داستان فیلم از این قرار است که الوود دالتون (جیک جیلنهال)، ستاره‌ی سابق یواف‌سی پس از واقعه‌ای تراژیک دیگر دستکش‌هایش را آویخته و به ارتزاق از طریق مبارزات زیرزمینی روی آورده؛ البته با توجه به شهرت و بدنامی او به خاطر آخرین مبارزه‌ی حرفه‌ای‌اش دیگر کسی جرئت ندارد دست روی دالتون بلند کند. با این حال، الوود دالتون دقیقا همان کسی است که صاحب کافه‌ای کنار جاده به نام فرانکی (جسیکا ویلیامز) دنبالش می‌گردد؛ کسی که سرش به تنش بیارزد و بتواند اوباشی را که دست از سر کافه‌ی او برنمی‌دارند سر جایشان بنشاند.
دالتون با اکراه می‌پذیرد که تنها به مدت یک ماه به عنوان بانسر در کافه‌ی کنار جاده‌ی فرانکی کار کند و از همان شب اول حضورش در شهر کوچک میلتون کیز فلوریدا نامش بر سر زبان‌ها می‌افتد. به همان سرعت که دالتون دوستان تازه‌ای در این شهر پیدا می‌کند، دشمنانش هم بیرون کافه برایش صف می‌کشند تا دمار از روزگارش درآورند. دالتون به تدریج متوجه می‌شود آن‌ها نوچه‌های آقازاده‌ای به نام بن برانت (بیلی مگنوسن) هستند که مأموریت دارند برای تصاحب کافه‌ی کنار جاده با قشرق به راه انداختن در آن صاحب اصلی را مجبور به فروش کنند تا تمام منطقه‌ی ساحلی به دست خانواده‌ی برانت بیفتد و آن‌ها بتوانند پروژه‌ی بزرگ برانت پدر را (که فعلا در زندان است) برای تبدیل محل به یک مکان توریستی عملی کنند.
به تدریج اما مشخص می‌شود لایه‌های فساد برانت‌ها و خشونت زیردستانشان حتی دامن پلیس را هم گرفته است. دالتون که تازه به خشونت‌های عاملین برانت خو گرفته بود که دستوری از سمت برانت پدر از زندان برگ برنده‌ی این خانواده‌ی قدرتمند را رو می‌کند: ناکس (کانر مک‌گرگور، ستاره‌ی یواف‌سی) با چوب گلف و ترقه‌هایش که آمده در کافه‌ی کنار جاده آتش‌بازی به راه بیندازد. دالتون که تا اینجای کار مراقبت از کافه را مثل آب خوردن می‌دید متوجه شد برای کنار زدن ناکس دیوانه نیاز دارد تا آن روی خودش را نشان دهد؛ رویی که روزی باعث شد بهترین دوستش را در رینگ مبارزه به قتل برساند.

حقیقتش را بخواهید «کافه کنار جاده» در نویسندگی کم می‌آورد. داستان، با اینکه تا حدود زیادی از فیلم هرینتگون متفاوت است، اما نسخه‌ی ارتقایافته‌ی آن هم به حساب نمی‌آید. کاراکترها گاه کلیشه‌ای می‌شوند؛ قهرمان مرموزی که یک‌تنه از پس همه‌ی آدم‌بدها برمی‌آید، شرور ثروتمندی که با طمع پول بیشتر کنترل شهر را به دست گرفته است، مزدور کله‌خری که وقتی آتش‌اش روشن می‌شود دیگر هیچ راهی برای خاموش کردن‌اش نیست.
همچنین می‌توان به شخصیت‌هایی اشاره کرد که به سرعت معرفی و از آن‌ها عبور می‌شود؛ برای مثال، فرانکی که صاحب کافه‌ی کنار جاده و کسی است که پای دالتون را به قضیه‌ی دعواهای این کافه باز می‌کند، یک پس‌زمینه‌ی آبکی گرفته و داستانی از شوخی‌های عمویش تعریف می‌کند. البته حداقل چیزی که از کاراکتر او دستگیرمان شد این است که فرانکی حسابی یک‌دنده است و اگر بخواهد کاری را انجام دهد هیچ چیز جلودارش نیست. استفن و چارلی، پدر و دختر صاحب کتاب‌فروشی هم تا آخر کار ناشناخته می‌مانند و چارلی تنها جمله‌ای کوتاه از مرگ مادرش و سختی کار پدرش می‌گوید و انگیزه و محبت آن‌ها در رفتار با دالتون همچنان برایمان در هاله‌ای از ابهام است. مخصوصا وقتی که می‌بینید آتش زدن مغازه‌ی آن‌ها انگیزه‌ی اصلی دالتون برای پایین کشیدن برانت بود.
اما بگذارید رک و پوست‌کنده به شما بگوییم که هیچکس به خاطر فیلمنامه پای «کافه کنار جاده» نمی‌نشیند. همانطور که چارلی مغازه‌ی کتاب‌فروشی گفت، داستان دالتون «کافه کنار جاده» بیشتر به یک وسترن کلیشه‌ای می‌ماند که در آن قهرمان ما گاوچرانی خارجی است که ابتدا دست‌تنها در برابر آدم‌بد قد علم می‌کند و بعد با کمک دوستان تازه‌اش در دهکده نیروهای شر را پایین می‌کشد و همان‌قدر بی‌سروصدا در افق محو می‌شود.
اگر انتظار خاصی از نویسندگی فیلم نداشته باشید حتی می‌توان گفت که شخصیت‌پردازی کاراکتر دالتون خیلی هم خوب از آب درآمده است. یک مبارز MMA افسانه‌ای با گذشته‌ای تاریک که همچنان کابوس هر روز و هر شب اوست و خواب و خوراک را از دالتون گرفته، قهرمان سابقی که روزگار دست بدی به او داده و دیگر خود به مزدوری روی آورده است. دالتون جیلنهال تا پیش از آنکه پیشنهاد فرانکی را بپذیرد، در سایه‌ها قایم می‌شود، از هیاهو فراری است و حتی طاقت خودش را هم ندارد. مشخصا یکی از تأثیرگذارترین صحنه‌های فیلم به لحظه‌ای برمی‌گردد که دالتون به قصد خودکشی ماشین خود را روی ریل قطار متوقف می‌کند و در آخرین لحظه نظرش برمی‌گردد. اساسا این گذشته‌ی تاریک که دست از سر قهرمان برنمی‌دارد یکی از نقاط قوت داستانی این فیلم است و لیمان هم با مانور دادن روی آن می‌خواهد دالتون را به عنوان یک شخصیت خاکستری معرفی کند. در آخر هم این شکست دادن ناکس یا مرگ برانت نیست که مخاطب یا دالتون را راضی می‌کند؛ بلکه رستگاری دالتون در پذیرش وجه تاریک خودش و کمک کردن به اهالی شهر است.

عجیب است که لیمان از همان ابتدا برای نقش مشت‌زنی بی‌رقیب سراغ یکی از بچه‌مثبت‌های هالیوود رفته که اتفاقا بسیاری از اجرایش در نقش یک بوکسور در فیلم «چپ‌دست» (Southpaw) خوششان نیامده بود. اما خلاصه‌اش را بگوییم، جیلنهال در نقش الوود دالتون می‌درخشد و یک‌تنه بار سنگینی را هم در فیلم به دوش می‌کشد. اجرای او جذابیت، ریزبینی و شوخ‌طبعی ویژه‌ای به کاراکتر دالتون آورده که نمی‌توانید در آخر داستان طرفدارش نباشید. حتی اگر فیلمنامه اطلاعات زیادی به ما درباره‌ی گذشته و کیستی دالتون ندهد، بازیگری جیلنهال این نقطه ضعف را پوشانده و شما را اقناع می‌کند واقعا با یک مبارز استثنایی، بی‌خیال ولی افسرده طرف هستید.
در مقابل دالتون، شخصیت کانر مک‌گرگور یعنی ناکس را داریم؛ یک آدم‌بد دیوانه که هیچ چیز و هیچکس برایش مهم نیست، حتی رئیس خودش. تا جایی که خبر داریم مک‌گرگور به طور واضح اعلام نکرده که آیا قصد بازی در فیلم‌های دیگر را دارد یا نه، اما اگر گوش شنوایی برای پیشنهادات داشته باشد برای خودش بهتر است همینجا در اوج خداحافظی کند. کاراکتر ناکس در بهترین حالت یکی از مسخره‌ترین شرورهای کمیک است و در بدترین حالت حتی نمی‌توانید آن پوزخند مضحکش را روی تصویر تحمل کنید.
با تمام این اوصاف کانر ناکس است؛ نه اینکه نقش آن را بازی کند، بلکه خودش ناکس است. واقعا شانس آوردیم که ایده‌ی اولیه‌ی بازسازی فیلم «کافه کنار جاده» با مبارز سابق MMA، روندا روزی، محقق نشد که امروز فرصت آن پیش آمد که لیمان کانر مک‌گرگور را برای نقش آدم بد خود بیاورد. به جز دیوانگی و بی‌پروایی محضی که مک‌گرگور به شخصیت ناکس آورده است، حضور او سر ست خوبی‌های دیگری هم داشته است. از قرار معلوم او نکاتی را به جیلنهال و تیم بدلکاری گوشزد می‌کرده تا صحنه‌های مبارزه‌ی تن‌به‌تن به واقعی‌ترین شکل ممکن به نظر برسند.
بازیگران نقش‌های فرعی هم همه اجراهای خوبی ارائه می‌دهند؛ مثل جسیکا ویلیامز با کاراکتر یک‌دنده اما نترس فرانکی صاحب کافه‌ی کنار جاده که نشان داد پتانسیل زیادی دارد، آرتورو کاسترو که حضورش همیشه صحنه را تلطیف کرده و جنبه‌ی کمدی فیلم تا حدود زیادی بر دوش او بود، بیلی مگنوسن که درست می‌زند به خال و دقیقا همان بچه‌پولدار غرغرویی است که از کاراکتر بن برانت توقع دارید، کوین کارول و هانا لانیر نیز در نقش استفن و چارلی صاحبان کتاب‌فروشی و اولین کسانی هستند که به محض ورود دالتون به فلوریداکیز به استقبال او می‌روند و احساس گرم و صمیمی آن‌ها به مخاطب هم منتقل می‌شود.
در این میان باید جداگانه به کاراکتر الی، معشوقه‌ی دالتون بپردازیم که دنیلا ملکیور نقش آن را بازی کرده و اتفاقا اجرای خوبی هم ارائه می‌دهد، اما فیلمنامه حسابی در حق کاراکترش کم‌لطفی کرده است. الی اولین بار دالتون را در بیمارستان ملاقات می‌کند. در اینجاست که به بهانه‌ی پانسمان زخم‌های دالتون دیالوگی بین الی و او برقرار می‌شود و به قولی، جرقه‌ای بین آن‌ها می‌خورد؛ البته جرقه‌ای که به سرعت نور خود را از دست می‌دهد. هیچ رابطه‌ی معناداری بین دالتون و الی کلید نمی‌خورد و حتی اگر کاراکتر او را تمام و کمال از فیلم حذف کرده و انگیزه‌هایش را با شخصیت فرانکی (صاحب کافه کنار جاده) قاطی کنید فیلمنامه حسابی بهبود پیدا می‌کند. اما این خرده‌ای نیست که به بازیگران بگیریم که اگر کمبودی هست، به احتمال زیاد به اجرای آن‌ها برنمی‌گردد؛ تقصیر را بگذارید بر دوش نویسندگان فیلم.

صحنه‌های اکشن در «کافه کنار جاده» همان چیزی هستند که به خاطرش پای فیلم می‌نشینید و همان چیزی هستند که به خاطرش از فیلم لذت می‌برید. انرژی فیلم لیمان با نسخه‌ی هرینگتون قابل مقایسه نیست. او و تیم طراحی بدلکاری‌هاش برای این صحنه‌ها کم نگذاشته‌اند. هر چه دعواهای سوویزی با حریفانش در فیلم اصلی کمیک و کند به نظر می‌رسیدند، صحنه‌های مشت‌زنی این فیلم بسیار خشن‌تر و واقع‌گرا هستند؛ انگار که لیمان می‌خواسته با حداکثر رئالیسم سراغ کارگردانی این سکانس‌ها برود و شما تک‌تک مشت‌هایی که به صورت دالتون می‌خورد با تمام گوشت و پوستتان احساس می‌کنید. می‌توانید ببینید که لیمان بیشترین توجه خود را بر صحنه‌های دعوا در فیلم قرار داده که موجب شده آن‌ها بهترین سکانس‌های تمام فیلم باشند؛ به ویژه فلش‌بک‌های دالتون به مبارزه‌اش در رینگ و دو مبارزه‌ی دالتون و ناکس در کافه.
«کافه کنار جاده» با برش‌های سریع و فیلمبرداری روی دست تکمیل شده است؛ لیمان دقیقا می‌داند چند ثانیه روی هر قاب توقف کند، چطور در میانه‌ی مشت‌زنی‌ها و لگدپراکنی‌ها دالتون و حریفش را دنبال کند. با کارگردانی لیمان و سینماتوگرافی هنری براهام ممکن است یک لحظه چشم‌هایتان را باز کرده و ببینید که درست در میانه‌ی یکی از خشن‌ترین و تکنیکی‌ترین سکانس‌های مبارزه‌ی تن‌به‌تن گیر افتاده‌اید. البته او به خوبی بین سکانس‌های مشت‌زنی و لحظه‌های احساسی‌تر تفاوت قائل شده و به جایش از نورپردازی‌های هایپررئال هم استفاده کرده است. لیمان همچنین علاوه بر آنکه از نظر داستانی، جنبه‌های تاریک‌تر کاراکتر دالتون را نشان می‌دهد، با استفاده از نورپردازی ویژه قاب‌هایی بسته که انگار از یک فیلم نوآر بیرون کشیده شده‌اند.
یکی از بهترین ویژگی‌های کارگردانی و فیلمبرداری «کافه کنار جاده» طبیعی و ارگانیک بودن آن است؛ به این معنی که لیمان تا جای ممکن از استفاده از CGI در فیلم خود پرهیز کرده؛ آنجایی هم که استفاده از جلوه‌های کامپیوتری غیرقابل اجتناب بوده می‌توان گفت تصویر نهایی چیز قابل قبولی از آب درآمده است؛ مثل صحنه‌ی سقوط دالتون از پل، انفجار قایق و پرت شدن مگنوسن روی سقف کافه. برای کسانی هم که خیلی به CGI فیلم ایراد گرفتند باید آن‌ها را به بسیاری از فیلم‌های بودجه‌بالایی که همین امسال منتشر شدند ارجاع دهیم که با حداقل ۲۰۰ میلیون دلار بودجه همچنان جلوه‌های ویژه‌ی ناامیدکننده‌ای داشتند. بنابراین، می‌توان به تیم «کافه کنار جاده» دست‌مریزاد گفت که با همان ۸۵ میلیون دلار نتیجه‌ی خوبی تحویل مخاطب داده‌اند.
البته لیمان سر همین مقدار بودجه هم چونه زده است. گویا پیشنهادهای آمازون برای این پروژه به این شکل بوده که اگر لیمان اکران سینمایی بخواهد ۶۰ میلیون دلار بودجه می‌گیرد و اگر به پخش آنلاین اکتفا کند ۸۵ میلیون دلار و این چیز عجیبی نیست که لیمان گزینه‌ی دوم را انتخاب کرد. جوئل سیلور اما، که تهیه‌کنندگی این فیلم و «کافه کنار جاده» اصلی را عهده‌دار بوده، حاضر به قبول این قرارداد نمی‌شده و شکایتش از آمازون تا جایی پیش رفت که چیزی نمانده بود این تهیه‌کننده‌ی افسانه‌ای را از فیلم اخراج کنند. بالاخره اما سیلور بهانه‌ای دست آن‌ها داد و افشاگری‌ها علیه رفتار بد او با عوامل فیلم سرانجام موجب کنار گذاشتن او شد.

لیمان و تیم او تمام تلاش خود را انجام داده‌اند تا فیلم از هر نظر واقعی جلوه کند. برای نمونه، خود بنای کافه اساسا از کف تا سقف آن به دست عوامل فیلم در جمهوری دومینیکن ساخته شده و پس از پایان فیلمبرداری آن را تخریب کردند. سکانس‌های فلش‌بک مربوط به مبارزه در رینگ یواف‌سی و وزن‌کشی‌های پیش از آن نیز تماما واقعی است و با هماهنگی در شب یو‌اف‌سی ۲۸۵ و با تماشاچی‌های از همه‌جا‌بی‌خبر فیملمبرداری شده که ناگهان جیک جیلنهال را دیدند که جی هیرون، مبارز سابق یواف‌سی را زیر بار مشت‌های خود گرفته است. البته کانر مک‌گرگور خود در این مراسم حضور داشت و پیش از شروع فیلمبرداری مردم را به تشویق و حمایت از فیلم جدیدش دعوت کرد. تماشاچی‌ها هم که کارشان را خوب بلد بودند با تشویق‌های خود به کاراکترهای فرعی صحنه تبدیل شدند. همانطور که خود جیلنهال توضیح داده، انگار مردم می‌دانستند آدم بد و خوب داستان کیست و به موقع دالتون را تشویق یا هو می‌کردند.
حالا که همچنان بر سر محبث سبک واقع‌گرای لیمان هستیم بگذارید درباره تکنیک‌های نوینی که در صحنه‌های مبارزه‌ی فیلم استفاده شده هم بگوییم که باید گفت واقعا یک گام بزرگ در جهت بهبود صنعت فیلمبرداری اکشن است. به گزارش جیلنهال و مسئول جلوه‌های ویژه، گرت وارن، برای ایجاد حس واقعی بودن صحنه‌های مشت‌زنی، لازم بوده هر صحنه حداقل چهار بار فیلمبرداری شود و بعدا در پست پروداکشن هر چهار قاب را روی هم می‌گذارند که این حس را القاء می‌کند که مشت واقعا به فرد خورده است. این روش را بگذارید کنار تأکید لیمان بر سکانس‌های اکشن طولانی و بدون کات. همین فرایند زمان‌گیر و طاقت‌فرسا دلیل آن است که تصویری نهایی آن قدر واقعی به نظر می‌رسد که می‌تواند مو به تنتان سیخ کند.

«کافه کنار جاده» یکی از آن فیلم‌هایی است که موسیقی متن‌اش نقشی تعیین‌کننده در صحنه ایفا می‌کنند. با اینکه یکی از بزرگترین انتقادات به فیلم از سوی طرفداران به همین بخش بازمی‌گردد. در فیلم سوویزی کاراکتر کودی، خواننده‌ی گروه موسیقی که در کافه کنار جاده اجرا می‌کردند جف هیلی استثنایی بود که طرفداران فیلم حسابی به او دل بستند.
لیمان هم البته نسبت به نقش موسیقی در فیلم بی‌توجه نبوده و مشخصا تأکید داشته که باید از گروه‌های موسیقی خود منطقه‌ی فلوریداکیز برای فیلم استفاده شود و به همین منظور سه گروه موسیقی در نیواورلئان پیدا کرده و همه‌ی آن گروه‌ها آهنگ‌های خود را برای فیلم ضبط و زمانی که صحنه اقتضا می‌کرد حتی به صورت زنده اجرا می‌کردند! تدوین فیلم هم به گونه‌ای است که ضربآهنگ موسیقی‌ها با صحنه‌های اکشن هماهنگ شده که نوعی رقص منحصربه‌فرد به فیلم لیمان آورده است.
البته جایی که موسیقی متن «کافه کنار جاده» کم می‌آورد، صحنه‌ی پایانی مبارزه‌ی دالتون و ناکس است. متأسفانه خلاف سکانس‌های مشت‌زنی پیشین، این صحنه به معمولی‌ترین موسیقی متن ممکن اکتفا می‌کند. با توجه به اینکه افکت‌های صدای فیلم اغلب کیفیت خوبی دارند، شاید بهتر می‌بود اگر لیمان در این صحنه‌ی پایانی، که باید بیشترین تأثیرگذاری را داشته باشد، همان سبک واقع‌گرایی را پیشه کرده و از موسیقی بک‌گراند صرف نظر می‌کرد.

لیمان خودش در اولین شب نمایش فیلم با سوز و گداز از قرارداد خود با آمازون گله کرده و گفته بود «کافه کنار جاده» باید پخش سینمایی می‌گرفت. ما هم که این فیلم را دیده‌ایم فکر می‌کنیم حق با لیمان است. بااینکه نویسندگی فیلم چنگی به دل نمی‌زند، یا بازیگری مک‌گرگور فضای جدی فیلم را به کمیک نزدیک می‌کند، اما ما هم گله‌ای نداریم. شما هم اگر دنبال فیلمی هستید که بخواهد نورون‌های مغزی‌اتان را به کار بیندازد یا یک داستان با پیچ‌و‌خم‌های عجیب و غریب تعریف کند سراغ «کافه کنار جاده» نروید. تنها هدف این فیلم سرگرم‌کردن شماست و باید گفت که در دستیابی به آن نیز کاملا موفق شده است. ازاین‌روست که اطمینان داریم که اگر فیلم در سینماها اکران می‌شد بی‌شک می‌توانست به فروش خوبی برسد. حداقل‌اش این بود که با «کافه کنار جاده» نه مثل یک بازسازی، بلکه مثل یک فیلم درست‌ودرمان اکشن رفتار می‌شد که ارزش تبدیل شدن به یک فیلم کلاسیک مشت زنی را دارد که امضای خودش پایش خورده است.

نکات مثبت
  • طراحی صحنه‌های اکشن
  • کارگردانی و نورپردازی عالی
  • فاصله گرفتن از فیلم اصلی
نکات منفی
  • ضعف خطوط داستانی
  • شخصیت‌پردازی ضعیف کاراکترهای زن

شناسنامه فیلم «کافه کنار جاده» (Road House)

کارگردان: داگ لیمان
نویسندگان: آنتونی باگاروتزی، چارلز موندری، دیوید لی هنری
بازیگران: جیک جیلنهال، کانر مک‌گرگور، دانیلا ملکیور، بیلی مگنوسن، جسیکا ویلیامز، خواکیم دی آلمیدا
محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ٪۵۳
خلاصه داستان: یک مبارز سابق یواف‌سی برای امرار معاش به عنوان بانسر در کافه‌ای کنار جاده شروع به کار می‌کند، بی‌خبر از آنکه صاحبان قدرت چه آشی برایش پخته‌اند. حالا او باید با اسرار تاریک شهر و گذشته‌ی تاریک‌تر خودش دست و پنجه نرم کند…



منبع: دیجی‌مگ