فیلم «پرنده» (Bird) جدیدترین ساخته‌ی آندریا آرنولد است که آثار تحسین‌شده‌ای همچون «تنگ ماهی» و «عزیز آمریکایی» را در کارنامه دارد؛ این فیلم که برای نخل طلای جشنواره کن ۲۰۲۴ رقابت می‌کند، در روز دوم به نمایش درآمد و تا اینجا نقدهای مثبتی دریافت کرده است.
 چارسو پرس: «پرنده» درباره‌ی دختربچه‌ی ۱۲ ساله‌ای به نام بِیلی است که با پدرش باگ زندگی می‌کند؛ پدر جوانی که کودک درونش بیش از حد فعال است و با هر قدمی که برمی‌دارد، آشوب به پا می‌کند و حالا هم در آستانه‌ی یک ازدواج تازه قرار دارد. بیلی که در پایین شهر و در این خانواده‌ی آشفته، روزهای تاریکی را سپری می‌کند، یک روز با مردی به نام بِرد آشنا می‌شود، کسی که ناگهان مسیر زندگی او را تغییر می‌دهد.

نقدهای فیلم «پرنده» وعده‌ی یک درام خوش‌ساخت دیگر از آندریا آرنولد را می‌دهند

«پرنده»، درام بریتانیی آرنولد تا اینجا نقدهای خوبی دریافت کرده است و در مقایسه با چند فیلم دیگری که در بخش اصلی جشنواره کن ۲۰۲۴ به نمایش درآمده‌اند، منتقدان از آن بیشتر استقبال کرده‌اند.

این فیلم در حال حاضر با ۱۹ نقد، میانگین امتیاز ۷۴ درصد را در سایت راتن‌تومیتوز برای خود ثبت کرده است. امتیاز مردمی فیلم هم در سایت آی‌ام‌دی‌بی فعلا ۷.۱ است. در ادامه می‌توانید بخش‌هایی از نقدهای منتقدان سرشناس درباره‌ی فیلم «پرنده» را بخوانید.

درپ – چیس هاچینسون

در «پرنده»، درام جدید و درخشان آندریا آرنولد، ما وارد زندگی بیلی ۱۲ ساله می‌شویم، آن‌هم در یکی از معدود دفعاتی که او واقعا آزاد و رها به نظر می‌رسد. آرامش دخترک اما چندان پایدار نیست و بیلی باقی فیلم را صرف رسیدن به آرامش در میان آشفتگی‌ها می‌کند، تا اینکه با غریبه‌ای به نام بِرد (فرانتس روگوفسکی) آشنا می‌شود، کسی که درهای تازه‌ای را به روی بیلی باز می‌کند. آنچه فیلم در ماجراجویی‌های بیلی پیدا می‌کند، آشفتگی و مالیخولیا است و رفته‌رفته به رئالیسم جادویی نزدیک می‌شود. این [تغییرات] ممکن است کسانی که انتظار دارند فیلم واقع‌گرایانه باقی بماند را غافلگیر کند، اما قصه جذاب‌تر می‌شود.
برای کسانی که کارهای قبلی آندریا آرنولد را دیده‌اند، «پرنده» آشنا خواهد بود. فیلم یک مکمل خوب برای آخرین اثر داستانی او، «عزیز آمریکایی» هم هست که در سال ۲۰۱۶ برنده‌ی جایزه هیئت داوران جشنواره کن شد و اولین ساخته‌ی آرنولد خارج از بریتانیا بود. «پرنده» او را به خانه (انگلستان) بازمی‌گرداند، اما در عین حال نشان می‌دهد که او دارد وارد مسیر جسورانه و کاملا جدیدی می‌شود.
مشکلاتی که بیلی با آن‌ها دست‌و‌پنجه نرم می‌کند را اولین بار در تعامل با پدرش مشاهده می‌کنیم. به این دلیل که احساس می‌کنید باگ (با بازی بری کیوگن) خودش هنوز یک بچه است. او برای بزرگ کردن بیلی و همچنین برادرش هانتر (جیسون بودا) چندان توانا نیست و صلاحیت ندارد، اما این مانع نمی‌شود که دائماً از آن‌ها درخواستی نداشته باشد. جدیدترین درخواست او این است که بیلی در مراسم ازدواج جدیدش شرکت کند. او شاید مظلوم به نظر برسد اما وقتی که به خواسته‌اش نرسد، ماهیت سوءاستفاده‌گر خود را نشان می‌دهد. حضور باگ، باعث شده تا موقعیت‌ها تعلیق‌آمیز شوند.
بنابراین، وقتی بیلی برای اولین بار با بِرد برخورد می‌کند، متوجه می‌شود که او بیشتر به یک پدر واقعی شباهت دارد. برد کسی است که به حرف‌هایش گوش می‌دهد و او را جدی می‌گیرد. با اینکه دیدار اول آن‌ها عجیب است اما در برد، یک مهربانی خاص وجود دارد که دقیقا در نقطه‌ی مقابل رنجی قرار می‌گیرد که کل جهان به دخترک منتقل می‌کند.

تلگراف – تیم روبی

بیلی در یک خانه‌ی متروک در گریوزند (شهری در جنوب شرقی انگلستان)، همراه با پدرش، باگ، یک دلال خرده‌پای مواد مخدر زندگی می‌کند، کسی که به‌زودی قرار است ازدواج کند. این مرد خلافکار، سرگرم استخراج یک ماده‌ی مخدر قوی از حیوان خانگی جدیدش است و باور دارد که به‌واسطه‌ی این ماده به ثروت خواهد رسید. او هر ترانه‌ای، خوب یا بد که به ذهنش می‌رسد را پخش می‌کند تا بتواند [با تحریک حیوان] ماده‌ی موردنظرش را از بدن حیوان نگون‌بخت بیرون بکشد. این چیزها هرگز رویای بیلی نبوده است اما او اجازه‌ی اظهار نظر ندارد. زندگی او با فقر مطلق پیوند خورده است، زباله‌ها در همه‌ی نماها و گرافیتی‌ها روی همه‌ی دیوارها به چشم می‌خورند.
تنها عنصر امیدبخشی که بیلی پیدا می‌کند، دوستی نامتعارفش با مردی غریبه به نام برد (فرانتس روگوفسکی) است، یک آدم عجیب‌وغریب با لهجه‌ی آلمانی که در همین محله به دنیا آمده و پس از سال‌ها بازگشته است تا پدر و مادرش را پیدا کند. فرانتس روگوفسکی، ستاره‌ی حال حاضر سینمای هنری اروپا، یک عنصر بیگانه -و ناهمگون- در فضای طبقه کارگری فیلم است، کسی که با رفتارهای غیرعادی‌اش، ممکن است از سوی برادر خلافکار بیلی چاقو بخورد اما خوشبختانه، کسی به رفتارهای او توجه نمی‌کند.

گاردین – پیتر بردشاو

فیلمِ پر از کاستی اما بلندپروازانه‌ی آندریا آرنولد، یک ماجراجویی آغشته‌ به واقع‌گرایی اجتماعی (یک جنبش هنری که روی زندگی طبقه‌ی کارگر تمرکز دارد) است، همراه با نقش‌آفرینی‌های بزرگ و شجاعانه، صحنه‌های خشن و تراژدی در تضاد با کمدی. این فیلم به مقوله‌ی هویت و تعلق، ناراحتی از اینکه کسی برای شما ارزش قائل نیست، نادیده گرفته شدن، گذر از کودکی به بلوغ، از دختر به زن تبدیل شدن، تبعیضِ جنسیتی و ظلم می‌پردازد. و انرژی و طنز احساسی فیلم خوشبختانه ابعاد کلیشه‌ای آن را خنثی کرده است.
بری کیوگن نقش باگ را بازی می‌کند، یک مرد جوان بریتانیاییِ خودبزرگ‌بین که قرار است به‌زودی ازدواج کند و از این مسئله به‌شدت خوشحال است. او از ایالت کلرادوی آمریکا، نوعی قورباغه وارد کرده که می‌توان از آن یک ماده‌ی مخدر توهم‌زا قدرتمند استخراج کرد. تنها مسئله این است که برای قورباغه باید موسیقی مناسبی پخش شود تا بتواند ماده‌ی موردنظر را ترشح کند. اما باگ تنها نیست و دختر باهوش ۱۲ ساله‌اش، بیلی -فرزندی از رابطه پیشین- با او زندگی می‌کند، و دخترک از ورود نامادری‌ جدید گیج و ناراحت است. در سوی دیگر، مادر واقعی‌اش هم در حال حاضر با یک مرد زن‌ستیز و خشن وارد رابطه شده است.
بیلی [در خیابان‌های پایین شهر] گرایش‌ نگران‌کننده‌ی نوجوانان به جرم و جنایت را می‌بیند. همه‌چیز در زندگی او باعث دلسردی‌اش است، به جز علاقه‌اش به پرندگان. و بعد از آن یک اتفاق عجیب رخ می‌دهد: یک مرد عجیب و آسیب‌دیده به نام برد (با بازی فرانتس روگوفسکی و با یک لهجه آلمانی که درباره‌ی آن توضیحی هم داده نمی‌شود) ناگهان ظاهر می‌شود و از بیلی کمک می‌خواهد. برد آدم عجیبی است: یک روح آزاد، یک شاعر، یک غریبه. تماشاگران، اینجا با ساختارهای آشنای جنبش واقع‌گرایی اجتماعی روبه‌رو خواهند شد: بیلی از افرادی که مشکوک و متفاوت به نظر می‌رسند، بدون فکر فیلم‌برداری می‌کند. اسب‌ها هم را داریم (که به خاطر اصالت‌شان اغلب به چنین فیلم‌هایی راه پیدا می‌کنند) و البته پرنده، که نماد روح آزاد و آسیب‌پذیر است.

تایم‌آوت – دیو کالون

نزدیک به یک دهه از زمانی که آندریا آرنولد یک فیلم سینمایی دراماتیک ساخت می‌گذرد. پس از «عزیز آمریکایی» (۲۰۱۶)، او وارد حوزه‌ی تلویزیون شد و اپیزودهایی از «دروغ‌های کوچک بزرگ» را کارگردانی کرد. از آخرین باری که او یک داستان بریتانیایی معاصر را روایت کرد حتی زمان بیشتری هم می‌گذرد، یعنی «تنگ ماهی» که سال ۲۰۰۹ اکران شد. این همان نقطه‌ای است که آرنولد شکوهمندانه به آن باز می‌گردد (درام بریتانیایی اصیل). او اینجا، ایده‌ها و داستان‌های تازه‌ای برای گفتن دارد که می‌خواهد با ما به اشتراک بگذارد. انرژی او از همان لحظات ابتدایی فیلم حس می‌شود، جایی که دو شخصیت اصلی سوار بر یک اسکوتر برقی، از خیابان‌های پایین‌ شهر عبور می‌کنند.
بیلی که می‌خواهد از زندگی خانوادگی آشفته‌اش فرار کند، با یک غریبه‌ی مهربان به نام برد ملاقات می‌کند. با توجه به چیزهایی که تا اینجا دیده‌ایم، منطقی است که احساس کنیم او هم «یک اتفاق بد» دیگر در زندگی بیلی خواهد بود اما چنین نمی‌شود و بهتر است بیشتر از این توضیح ندهیم تا همه بتوانند رابطه‌ی دوست‌داشتنی این دو را با کمترین اطلاعات تجربه کنند. شخصیت‌ها و مضمون فیلم شاید برای کسانی که «تنگ ماهی» را تماشا کرده‌اند، آشنا به نظر برسد اما آرنولد اینجا ظرافت را کنار گذاشته است و میان واقع‌گرایی و چیزی جادویی در رفت‌و‌آمد است.



منبع: دیجی‌مگ