دیگر چندوقتی است فیلم‌هایی مثل «چلنجرز»، که روابط عاشقانه و پیچ‌وخم‌های آن را در مرکزیت داستان خود قرار می‌دهند، بین فیلم‌های اکشن و بودجه‌بالای سینمای هالیوود گم شده‌اند. در حقیقت، بیشتر فیلم‌هایی که طی سال‌های اخیر در این ژانر دیده‌ایم آنقدر بد بوده‌اند که دست‌مایه‌ی شوخی و جوک‌های اینترنتی شده‌اند و خلاصه ژانر محبوب فیلم‌های رمانتیک را بدنام کرده‌اند. در نقطه‌ی مقابل فیلم‌های بی‌کیفیت این دسته، فیلم‌های کارگردانی مثل لوکا گوادانینو را داریم که با مهارت و هوشمندی خاص خود جان تازه‌ای به ژانر فیلم عاشقانه بخشیده است و اصلا بهترین فیلم‌هایش در این دسته می‌گنجند.
 چارسو پرس: در آخرین فیلم او، «چلنجرز»، درامی پر از تنیس با بازی زندایا، شاهد زنده شدن دوباره‌ی این زانر هستیم. «چلنجرز» فیلمنامه‌ای هوشمند و غیرخطی دارد و داستان دو دوست صمیمی سابق را دنبال می‌کند که هر دو عاشق یک زن (زندایا) می‌شوند و وجه مشترکشان در تنیس‌بازی کردن است. دوستی‌ها و دلشکستگی‌ها تنها در روابط این سه نفر خلاصه نمی‌شود، بلکه در قالب شکست و پیروزی در زمین تنیس نیز خودش را نشان می‌دهد.

تا اینجا که استقبال مخاطبان از این فیلم لوکا گوادانینو با بازی جاش اوکانر و مایک فیست بی‌سابقه بوده است. «چلنجرز» تا همین الان و با ۵۲ میلیون دلار یکی از پرفروش‌ترین و بهترین فیلم‌های کارنامه‌ی لوکا گوادانینو به حساب می‌آید که پیش از این به اثر تحسین‌شده‌ی او، «مرا با نامت صدا کن» (Call Me by Your Name) محصول سال ۲۰۱۷ میلادی تعلق داشت. «مرا با نامت صدا کن» با بازی تیموتی شالامی و آرمی همر توانسته بود سرجمع ۴۳ میلیون دلار در باکس‌آفیس جهانی بفروشد.

بهترین فیلم‌های گوادانینو آن‌هایی هستند که به پیچیدگی طبیعت انسانی و روابط آن‌های می‌پردازند، که شکنندگی انسان را نشان می‌دهند و غیرممکن است که تحت تأثیر آن‌ها قرار نگیرید. این فیلمساز با سبک ویژه‌ی کارگردانی خود جنبه‌ای صمیمی و بی‌آلایش به فیلم‌هایش می‌افزاید که می‌توان آن را ترکیبی از زیباترین قاب‌های نقاشی با فیلم‌برداری طبیعی توصیف کرد که نتیجه‌اش می‌شود تصویری ملموس که نمی‌توانید مجذوب آن نشوید.
لوکا گوادانینو در سال‌های اخیر به ژانر وحشت نیز پا گذاشت و بازسازی‌اش از فیلم «سوسپیریا» (Suspiria) توجهات زیادی به خود جلب کرد. فیلم دیگرش با حضور دوباره‌ی تیموتی شالامی در کنار تیلور راسل داستان عاشقانه‌ی ترسناکی را به تصویر می‌کشید که توانمندی گوادانینو در ترکیب ژانرها را نشان می‌دهد؛ فیلمی که البته آنطور که شایسته‌اش بود دیده نشد. «چلنجرز» اما بازگشتی شکوهمندانه برای این کارگردان به حساب می‌آید، پس اگر از سبک کارگردانی لوکا گوادانینو در «چلنجرز» لذت بردید و می‌خواهید سایر فیلم‌های او را ببینید، پیشنهاد ما این است که سفر خود به دنیای لوکا گوادانینو را از بهترین فیلم‌های او آغاز کنید.

۵. قهرمانان (The Protagonists)


  • سال اکران: ۱۹۹۹
  • بازیگران: تیلدا سوینتن، اندرو تیرنان، کلاودیو جوئه، میشل هانزیکر، لائورا بتی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: – از ۱۰۰
اولین فیلم لوکا گوادانینو آغازکننده‌ی رابطه‌ی حرفه‌ای طولانی و پربار او با تیلدا سوینتن بود که در این فیلم، مانند بهترین فیلم‌های این کارگردان، در مقام پروتاگونیست ظاهر شده است. اکران «قهرمانان» مربوط به پیش از زمانی بود که سوینتن با برنده شدن اسکار برای فیلم «مایکل کلیتون» (Michael Clayton) تونی گیلروی به اوج شهرت خود برسد. این فیلم لوکا گوادانینو در قالب مستندی ساختگی (Mockumentary) است و سوینتن در آن نقش بازیگری را ایفا می‌کند که با یک گروه فیلمبرداری ایتالیایی می‌خواهد به بررسی جنایت یک قتل واقعی در لندن بپردازد. سوینتن و اعضای گروهش از ایتالیا به لندن سفر می‌کنند تا از نزدیک، ماجرای قتل زنی به نام لیندا را ثبت کنند.

قالب مستند ساختگی به گوادانینو اجازه داده تا واقعیت و داستانی خیالی را با هم درآمیخته و با ساختار روایت بازی کند؛ ویژگی‌هایی که در آثار بعدی گوادانیو به مهر و امضای او پای اثر تبدیل می‌شوند. هدف این گروه فیلمبرداری این است که به وقایع متنهی به جنایت پی برده و آن‌ها را برای فیلم خود بازسازی کنند تا به روانشناسی پشت این واقعه پی ببرند. اما هر چه سوینتن و اعضای گروه در تحقیقات خود جلوتر می‌روند، مرزهای بین واقعیت و خیال نیز کمرنگ می‌شوند، تا جایی که اعتماد به روایت را دشوار می‌کند. با عمیق شدن در داستان لیندا، مصاحبه با قاتلان و دوستان قربانی، بازیگران و شخصیت‌هایی که آن‌ها به تصویر می‌کشند به تدریج در یکدیگر ادغام می‌شوند که رویکردی متاسینمایی به فیلم لوکا گوادانینو داده است.

فیلم «قهرمانان» همچنین اولین نشانه‌های شیفتگی لوکا گوادانینو به احساسات پیچیده‌ی انسانی و سیال بودن هویت را به تصویر می‌کشد، ایده‌هایی که در بهترین فیلم‌های او چون «من عشق هستم» (I Am Love) و «شیرجه» (A Bigger Splash) پخته‌تر می‌شوند؛ دو فیلم دیگر گوادانینو که تیلدا سوینتن در هردوی آن‌ها به عنوان نقش اصلی بازی کرده است. این احساسات در قالب یک ساختار روایی ازهم‌گسسته به مرور گسترش پیدا می‌کنند. انگار که گوادانینو می‌خواهد درک مخاطب از جنایات واقعی را به چالش بکشد.

اولین فیلم بلند گوادانینو این پرسش را مطرح می‌کند که با اینکه یکی از محبوب‌ترین سبک مستندها آن‌هایی هستند که به جنایات واقعی می‌پردازند، اما این مستندها تا چه اندازه می‌توانند حقیقت تراژدی که رخ داده را منتقل کنند؟ «قهرمانان» با پراکندگی روایت خود می‌خواهد نشان دهد که ادراک ما از واقعیت می‌تواند تا چه اندازه مخدوش و ناقص باشد.

پس از ساختار روایی، یکی دیگر از ویژگی‌های فیلم «قهرمانان» که بهترین خصوصیت‌های کار لوکا گوادانینو را برجسته می‌کند، فیلمبرداری و نحوه‌ی استفاده از نور است. استفاده از دوربین روی دست، نور طبیعی و سکانس‌های طولانی که می‌خواهند جنبه‌ی واقعی بودن فیلم را تشدید کند، ویژگی‌هایی هستند که دربهترین فیلم‌های لوکا گوادانینو چون «مرا با نامت صدا کن» و «استخوان‌ها و همه» (Bones and All) به زیبایی خودنمایی می‌کنند. در «قهرمانان» نیز می‌بینیم که گوادانینو روی چهره‌ها صبر می‌کند و به سرعت از مناظر نمی‌گذرد. سبک بصری او مکمل روایت «قهرمانان» است که می‌خواهد بر عدم جدایی داستان و واقعیت تأکید کند.

فیلم بعدی لوکا گوادانینو نیز جنبه‌ی تجربی بالایی دارد و بر احساسات غلیظ‌شده‌ی انسانی تکیه می‌کند؛ اما «قهرمانان» از هر لحاظ از فیلم دوم او، یعنی «ملیسا پی» (Melissa P)، در جایگاه بالاتری قرار می‌گیرد. هر چند در مقایسه با سایر آثار در کارنامه‌ی این کارگردان، هر دو «قهرمانان» و «ملیسا پی» به سرعت رنگ می‌بازند، اما برای کسانی که می‌خواهند به راستی به دل فیلم‌های لوکا گوادانینو بزنند، دیدن اولین فیلم او ضرورت دارد.

۴. سوسپیریا (Suspiria)


  • سال اکران: ۲۰۱۸
  • بازیگران: تیلدا سوینتن، داکوتا جانسون، میا گاث، کلویی گریس مورتس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۵ از ۱۰۰
از همان ابتدا که ایده‌ی بازسازی فیلم «سوسپیریا» به دست لوکا گوادانینو مطرح شد بحث بین موافقان و مخالفان آن درگرفت و ازاین‌رو، عجیب نیست که یکی از جنجالی‌ترین فیلم‌های گوادانینو نیز همین باشد که منتقدان زیادی آن را تحسین کرده و بسیاری دیگر به آن یک ستاره هم نمی‌دهند.

حقیقتش این است که «سوسپیریا» جایی بین صفر ستاره و پنج ستاره قرار می‌گیرد. این بازسازی از شاهکار ترسناک و روانشناختی داریو آرجنتو درباره‌ی جادوگران و رقاصان در یک آکادمی باله در آلمان است که از بعضی اسامی و پیش‌فرض‌ها از فیلم اصلی استفاده می‌کند، اما در نهایت مسیر هنری و روایی خودش را می‌رود که یک ساعتی هم از فیلم آرجنتو طولانی‌تر است.

فیلم «سوسپیریا» داستان رقاص جوان امریکایی به نام سوزی را دنبال می‌کند که عضو یک آکادمی بسیار معتبر می‌شود که ریاست آن را مادام بلان (تیلدا سوینتن) عهده‌دار است. هر چه سوزی به درجات آکادمیک بالاتر راه پیدا می‌کند، سایه‌ی تاریک دنیایی شوم بر سر او سنگین‌تر می‌شود؛ دنیایی که مملو از رازها، فریب‌ها و نیروهای ماورای طبیعی است. سوزی با نشانه‌های مرموز هلنا به اسرار عجیبی درباره‌ی مؤسس این آکادمی پی می‌برد که او و رقصنده‌ها را به موجودی شیطانی مرتبط می‌کند. سوزی به سرعت متوجه می‌شود که خودش هم راه فراری از نیروهای شیطانی ندارد و بازیچه‌ی اهداف شوم این آکادمی شده است.

در فیلم لوکا گوادانینو خیلی بیشتر به جنبه‌های منزجرکننده و ماورای طبیعی «سوسپیریا» پرداخته می‌شود که در پس‌زمینه‌ی یک برلین متلاطم اتفاق می‌افتد. به ویژه کاراکتر مادام بلان با بازی سوینتن برجسته است که ظرافت و تهدید را همزمان با خود دارد و پویایی کاراکتر او با قهرمان داستان یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های فیلم را ساخته است. گوادانینو از طریق روابط این زنان احساس ترس و ناراحتی به فیلم اضافه کرده که به آرامی بر مخاطب چیره می‌شود؛ سپس در لحظه‌های اوج داستان، خشونت‌های فیلم تکان‌دهنده و وحشت‌ها دوچندان احساس می‌شوند که موجب شده فورانی از احساسات گوناگون در بیننده غلیان کنند.

«سوسپیریا» به کارگردانی گوادانینو یک شاهکار سمعی و بصری است که روی فیلم ۳۵میلی‌متری گرفته و موسیقی متن تام یورک نیز ضمیمه‌ی آن شده است. پالت رنگی قرمز و خاکستری فیلم یادآور فیلم اصلی است اما یک چشم‌انداز احساسی خاص به اثر گوادانینو بخشیده که بازتاب رقص احساسات شخصیت‌ها نیز هست. حالا که حرف از رقص آمد نمی‌توانیم از رقص‌ها هم به سادگی عبور کنیم که چندی از بهترین و مسحورکننده‌ترین سکانس‌های فیلم لوکا گوادانینو را ساخته‌اند که زیبایی و وحشت را ترکیب می‌کنند؛ ترکیبی که هسته‌ی اصلی «سوسپیریا» را تشکیل داده است.

البته بعضی انتخاب‌های اشتباه باعث شده نتوانیم این فیلم را در مرتبه‌ی بالاتری از این فهرست قرار دهیم؛ برای مثال، انتخاب بازیگران می‌توانست بهتر باشد، یا کیفیت جلوه‌های ویژه در تمام طول فیلم بالاوپایین می‌رود که حواس بیننده را پرت می‌کند، برخی هم به مدت زمان فیلم انتقاد داشتند که دیدن «سوسپیریا» را کاری طاقت‌فرسا کرده است. مشخصا سوزی، که داکوتا جانسون کاراکتر او را به تصویر کشیده، نمی‌تواند به خوبی قهرمان فیلم اصلی بیننده را در ترس خود اقناع کند.

هرچند نمی‌توان جسارت لوکا گوادانینو را دست کم گرفت که در ابتدا سراغ بازسازی یکی از تأثیرگذارترین و بهترین فیلم‌های ترسناک دهه‌ی هفتاد میلادی رفته است، اما کمبودهای فیلم این کارگردان ایتالیایی موجب می‌شود آرزو کنیم او در جسارت خود دست و دلبازی بیشتری نشان می‌داد و تنها به ده دقیقه‌ی پایانی «سوسپیریا» اکتفا نمی‌کرد.

۳. شیرجه (A Bigger Splash)


  • سال اکران: ۲۰۱۵
  • بازیگران: تیلدا سوینتن، داکوتا جانسون، رالف فاینز، ماتیاس خونارتس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
پیش از آنکه تیلدا سوینتن و داکوتا جانسون در فیلم «سوسپیریا» با گوادانینو همکار شوند، در سال ۲۰۱۵ میلادی و در فیلم «شیرجه» کنار رالف فاینز و ماتیاس خونارتس قرار گرفتند تا دومین فیلم از سه‌گانه‌ی «هوس» این کارگردان را به روی پرده بیاورند. گوادانینو سومین فیلم این سه‌گانه را «مرا با نامت صدا کن» در نظر گرفته که در کنار «شیرجه» و «من عشق هستم» هر سه به احساسات و انگیزه‌هایی می‌پردازند که پایه‌های ایده‌ی هوس را شکل می‌دهند.
«شیرجه» بازتصور گوادانینو از فیلم «استخر» (La Piscine) ژاک دری است که مجموعه‌ای از روابط پیچیده و مرگبار را در پس‌زمینه‌ی جزیره‌ی زیبایی در ایتالیا به تصویر می‌کشد. ماریان لین (تیلدا سوینتن) ستاره‌ی راک مشهوری است که با دوست مستندساز جوانش (ماتیاس خونارتس) برای تعطیلات به سیسیلی غرق آفتاب آمده، اما بازگشت غیرمنتظره‌ی معشوق سابق ماریان، هری (رالف فاینز) و دخترش پنه‌لوپه (داکوتا جانسون) حسابی حال آن‌ها را می‌گیرد. با برخورد این چهار نفر فیلم به مرور به داستانی از روابط گذشته، عشق‌های قدیمی (و البته تازه) و خواسته‌های ناکام مبدل می‌شود. ماریان که به خاطر جراحی حنجره باید برای مدت طولانی سکوت کند، به ناظر خاموش درامی می‌ماند که بیننده را در شیرجه در تجربه‌ی این فیلم همراهی می‌کند.

با اینکه بار فیلم «شیرجه» بیشتر روی شانه‌های بازیگرانش است تا کارگردانی، اما توانایی لوکا گوادانینو در بازی گرفتن از این گروه فوق‌العاده است. فاینز در نقش معشوق سابق مشتاق و پرسروصدا درست نقطه‌ی مقابل ماریان تیلدا سوینتن است که با وجود بی‌صدایی، چشمانی رسا دارد و در سکوتش احساسات زیادی نهفته است. پنه‌لوپه‌ی جانسون نیز ترکیبی از جذابیت و خامی جوانی است که هیچ‌وقت نمی‌توانید به نیت واقعی‌اش پی ببرید و پل با بازی ماتیاس خونارتس مصداق کامل شیدایی، ناامیدی و آسیب‌پذیری است.

«شیرجه» فیلمی است مملو از قاب‌های سرسبز، آفتابی که دزدکی از پنجره به اتاق آمده و امواج درخشان آب که با سبک سینماتوگرافی یوریک لو سو جلوه‌ی جذابی پیدا کرده است؛ فیلمبرداری که خوب می‌داند چگونه تصویری خارق‌العاده از تیلدا سوینتن ثبت کند که در «تنها عاشقان زنده ماندند» جیم جارموش و همکاری‌اش با لوکا گوادانینو در فیلم «من عشق هستم» نیز این تصویر را دیده بودیم و در آنجا نیز نتیجه استثنایی بود.

فیلمبرداری «شیرجه» در عین آنکه روحی رویایی به فیلم می‌دهد، همچنان جلوه‌ای از طبیعت انسانی را به تصویر می‌کشد که در این فیلم با یک موسیقی متن فوق‌العاده ترکیب شده است. لایه‌های نمادینی که از نظر بصری و موسیقایی در این فیلم وجود دارند گاه مثل «ماه بالا آمده» (Moon Is Up) از رولینگ استونز صدای بلندی دارد و گاه در حد زمزمه است؛ اما سوالاتی که برای بیننده ایجاد می‌کند تا مدت‌ها ذهن او را مشغول خواهد کرد.

در نهایت کش‌وقوس‌های روابط ناپایدار این چهار شخصیت هسته‌ی اصلی فیلم را تشکیل داده و تنش و کشش فرایند داستان همه در تعاملات بین آن‌ها خلاصه می‌شود. کارگردانی گوادانینو پیروی روند سنتی داستان‌سرایی نیست؛ بلکه اینطور القا می‌کند که در عین دیالوگ‌های طولانی، انگار ناگفته‌های بسیاری وجود دارد که موجب شده بیننده بخواهد تا آخر سرنوشت این کاراکترها را دنبال کند. قدرت فیلم در استادی لوکا گوادانینو در به تصویر کشیدن احساسات عمیق انسانی نهفته شده که با کمک اجراهای زیرپوستی بازیگرانش توانسته این عواطف را در بی‌آلایش‌ترین شکل ممکن به بیننده منتقل کند.

۲. استخوان‌ها و همه (Bones and All)


  • سال اکران: ۲۰۲۲
  • بازیگران: تیموتی شالامی، تیلور راسل، کلویی سونی، مارک رایلنس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
«استخوان‌ها و همه» دومین فیلم ترسناک و تریلر لوکا گوادانینو است که احساس صمیمی‌تری از «سوسپیریا» دارد و در نتیجه مخاطبان هم از آن استقبال بیشتری کردند. فیلم «استخوان‌ها و همه» کمی به «زمین‌های لم‌یزرع» (Badlands) اما برای نسل جدید می‌ماند که دو جوان عاشق و داستان فرار آن‌ها را دنبال می‌کند؛ با این تفاوت که این دو جوان آدم‌خوار هستند!

«استخوان‌ها و همه» فیلمی درباره‌ی مطرودهاست، درباره‌ی کسانی که همیشه احساس کرده‌اند از جامعه‌ی خود جدا افتاده‌اند و همیشه دنبال کسی مثل خودشان می‌گردند. البته برخی ممکن است استدلال کنند که آدم‌خواری استعاره‌ی واقعا وحشتناکی برای این احساس است؛ اما کارگردانی گوادانینو توانسته حتی آدم‌خواری را شاعرانه جلوه دهد.

این فیلم، که برخی شاید حتی آن را یک فیلم دوران بلوغ درنظر بگیرند، با مارن یرلی (تیلور راسل) شروع می‌شود؛ دختری که با یک گرسنگی وحشتناک تنها افتاده است و وحشتناکی‌اش در آن است که او جز با گوشت آدمیزاد سیر نمی‌شود. مارن که از سوی مادرش رها شده، به دنبال پدرش سر به بیابان می‌گذارد؛ پدری که هرگز او را ندیده اما امیدوار است بتواند به پرسش‌های او درباره‌ی ذات خارق‌العاده‌اش پاسخ دهد.
مارن در طول این سفر با دیگرانی آشنا می‌شود که شبیه او هستند و یکی از این برخوردها او را به سمت لی (تیموتی شالامی) می‌کشاند؛ آدم‌خواری که در عین جوانی، باتجربه است و به سرعت به مربی مارن در مسیر پذیرش طبیعت عجیبش تبدیل می‌شود. آن‌ها به عنوان دو همسفر، دو عاشق و معشوق و دو هم‌نوع چالش‌های زیادی پیش روی خود می‌بینند که بخش اعظم آن به هماهنگ کردن رابطه‌اشان با گرسنگی غیرمعمول آن‌ها وابسته است.

تیموتی شالامی و تیلور راسل در این فیلم عالی ظاهر شده‌اند و داستان عاشقانه‌ی خام و بی‌شیله‌پیله‌ی آن‌ها به شدت بیننده را متأثر می‌کند. راسل توانسته آسیب‌پذیری مارن را نشان دهد که برای اولین بار در عمرش با احساساتی عجیب دست‌وپنجه نرم می‌کند. احساساتی که برخی از آن‌ها برای ما ناآشنا هستند، اما رابطه‌ی او با لی ظرافت‌هایی دارد که حتی برای ما هم ملموس و در دسترس است.

تیموتی شالامی هم که پیش از این در «مرا با نامت صدا کن» با لوکا گوادانینو یکی از بهترین همکاری‌های اخیر سینما را داشته بود، نشان داد می‌تواند از نقش‌های همیشگی در فیلم‌های خود فاصله گرفته و بازی‌اش را در قالب کاراکتری مرموز با فریبندگی وحشتناک به نمایش بگذارد و ارتباط او با راسل نیز بسیار طبیعی و واقعی جلوه می‌کند؛ به طوری که امیدواریم همکاری این دو بازیگر جوان را در پروژه‌های دیگر نیز ببینیم.

در کنار دو نقش اصلی «استخوان‌ها و همه» اما ستاره‌ای است که تأثیرش مدت‌ها پس از دیدن فیلم بر روح و روانتان می‌ماند: مارک رایلنس، یکی از بهترین بازیگران انگلیسی که در این فیلم نقش آدم‌خواری را بازی می‌کند که حتی آدم‌خوارهای دیگر از او فراری‌اند. اجرای او در عین آرامش، تهدیدی وصف‌ناشدنی به کاراکتر سالی آورده که به دیدن او در قالب شخصیت‌های خونگرم و دوست‌داشتنی عادت داشتیم. رایلنس تیک‌ها و رفتارهای خاصی به سالی اضافه کرده که به این شخصیت احساس واقعی بودن داده است؛ از آن احساسات که موجب می‌شود آخر شب که از خانه بیرون می‌روید حواستان به پشت سرتان باشد که نکند یک‌موقع سروکله‌ی سالی پیدا شود.

این فیلم اگر یک چیز را به بهترین شکل ثابت کند آن این است که لوکا گوادانینو باید به ساخت فیلم‌های ترسناک ادامه دهد؛ چراکه «استخوان‌ها و همه» نشان داد گوادانینو در این ژانر در مسیر روبه‌پیشرفتی قرار دارد. او کارگردان باهوشی است که می‌تواند اجراهای خوبی از بازیگرانش بگیرد و آن‌ها را در موقعیت‌هایی آشکارا خشن و ناراحت‌کننده قرار دهد که در «استخوان‌ها و همه» تعداد زیادی از آن‌ها پیدا می‌شود. هرچندوقت یک بار یک فیلم ترسناک سروکله‌اش پیدا می‌شود که حتی می‌تواند عاشقان این ژانر را هم تکان دهد، آن هم نه فقط از روی ترس، که از روی عشق و «استخوان‌ها و همه» یکی از آن فیلم‌هاست.

۱. من عشق هستم (I Am Love)


  • سال اکران: ۲۰۰۹
  • بازیگران: تیلدا سوینتن، آلبا رورواکر، ادواردو گابریلینی، ماریسا برنسون
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
تیلدا سوینتن برای «من عشق هستم» یاد گرفت که چگونه ایتالیایی را با لهجه‌ی روسی حرف بزند و اگر این هم برای نامزدی اسکار کافی نیست دیگر نمی‌دانیم معیارشان برای انتخاب بهترین بازیگر چیست. این فیلم اولین فیلم در سه‌گانه‌ی «هوس» لوکا گوادانینو به حساب می‌آید که بیننده را به درون دنیای مجلل خانواده‌ای ثروتمند در میلان می‌برد.

اما (Emma) با بازی تیلدا سوینتن عروس روس این خانواده‌ی قدرتمند ایتالیایی است که در خفقان سنت‌های سفت و سخت آن‌ها احساس خفگی می‌کند. او با کمک آنتونیو (ادواردو گابریلینی)، یک سرآشپز جوان بااستعداد، یاد می‌گیرد که از احساسات سرکوب‌شده‌اش شرمسار نباشد. ارتباط آن‌ها جرقه‌ی آتشی پرشور را می‌زند که قدرت آن را دارد که تمام خانواده‌ی اما را به آتش بکشد؛ آتشی که در نهایت زندگی اما را در خود می‌بلعد.

همه چیز از یک مهمانی خانوادگی شروع می‌شود و آشپزی که مثل آخر فیلم «راتاتویی» به ما یادآور می‌شود غذا چگونه می‌تواند بر روح و روان آدم اثر بگذارد. آشپزی وسیله‌ای است برای ارتباط و دیده شدن که می‌تواند مثل یک موسیقی خوب شما را متحول کند. در این مهمانی تمام اعضای خانواده‌ای، که به خاطر قدرتشان در صنعت نساجی مورد احترام هستند، جمع شده‌اند تا تولد پدرسالار این خانواده یعنی ادواردو ، را جشن بگیرند. آخر شب اما اعلام جانشینی او جرقه‌ی مجموعه‌ای از وقایع غیرمنتظره را می‌زند که زندگی تمام اعضای این خانواده را برای همیشه دگرگون می‌کند.

داستان اما در وهله‌ی اول روی کاراکتر سوینتن متمرکز شده که تجربه‌ای را از سر می‌گذارند که چشم‌هایش را رو به حقیقت زندگی برای زنی مثل او باز می‌کند. او که تاکنون تنها با نقش‌هایش به عنوان یک همسر و مادر در محیطی محدود تعریف شده بود، با آشنایی با آنتونیو زندگی‌اش زیر و رو می‌شود. عشق این پسر جوان به آشپزی، اشتیاقی مشابه را در اما برمی‌انگیزاند که باعث می‌شود تمام آنچه تاکنون فکر می‌کرد زندگی‌اش در آن‌ها خلاصه می‌شود را زیر سوال ببرد؛ سوال‌هایی که حول چیزهایی چون ماهیت رابطه‌ی آن‌ها، هویت و عاملیت زنان می‌گردند.

لوکا گوادانیو در فیلم «من عشق هستم» توانسته ظرافت سینمای کلاسیک ایتالیا را با کارگردانی تجربی و مدرن‌اش درهم‌آمیزد و همچون بهترین فیلم‌های خود، استادانه روایتی خلق کند که هم صمیمی و طبیعی، و هم باشکوه و مجلل است و تصاویرش با احساسات کاراکترها دست در دست هم قدم برمی‌دارند. فیلمبرداری یوریک لو سو نیز یکی از جنبه‌های برجسته‌ی فیلم است که با رنگ‌ها و نورهای اغراق‌شده، نماهایی از مناظر شهری میلان و حومه‌های سرسبز بیننده را به یاد تمام چیزهایی می‌اندازد که زندگی را ارزشمند می‌کند؛ درنگ‌های عامدانه روی بافت پارچه‌ها یا سکانس‌هایی از آماده‌سازی غذاها بر تجربه‌ی بیداری قهرمان داستان صحه می‌گذارد که تم اصلی فیلم نیز حول آن می‌گردد.

با داستانی اغواکننده و از نظر بصری خیره‌کننده «من عشق هستم» پرتره‌ای ارائه می‌دهد از مبارزات درونی زن میانسالی که مزه‌ی عشق و عاشقی را دوباره چشیده و همزمان زیر دندان بیننده می‌آورد. در این فیلم ما سوینتن را می‌بینیم که از کاراکترش از زنی که در نقش‌های ازپیش‌تعیین‌شده به دام افتاده، به زنی تبدیل می‌شود که عاملیت خود را پس می‌گیرد و خواسته‌هایش را، فارغ از نتایجی که می‌تواند برایش در چارچوب سنت‌های این خانواده به بار داشته باشد، علنا می‌پذیرد. بازی‌های زیرپوستی و زبان بدن سوینتن آشفتگی‌های درونی او را نشان داده و ما را به تجربه‌ی نفس‌گیر این شخصیت راه می‌دهند که نتیجه‌اش شده یکی از بهترین فیلم‌های لوکا گوادانینو که در عین حال، بسیار نادیده گرفته شده است.


منبع: دیجی‌مگ