بالاخره روزهای بهتری در جشنواره آغاز شدند و فیلم‌های بهتری به نمایش در آمدند تا کمی حال‌مان بهتر شود.
چارسو پرس: بالاخره روزهای بهتری در جشنواره آغاز شدند و فیلم‌های بهتری به نمایش در آمدند تا کمی حال‌مان بهتر شود.

«انواع مهربانی»، آخرین ساخته «یورگوس لانتیموس» کارگردان یونانی است که فیلم‌هایی چون «خرچنگ» یا « موجودات بیچاره» را در کارنامه خود دارد. او این روزها یکی از شناخته‌شده‌ترین کارگردانان جهان است که با فیلم‌های عجیب و غریب خود که در آنها دنیای کاملا متفاوتی را تجربه می‌کنیم و روابط انسانی پیچیده و غیر معمول و متعارفند، موفق به جلب‌توجه و علاقه همه شده است.

فیلم «موجودات بیچاره» او پارسال در جشنواره ونیز به نمایش در‌آمد و جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد و اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را برای « اما استون» به همراه داشت. « خرچنگ» هم در سال ۲۰۱۵ در جشنواره کن حضور داشت و جایزه ویژه هیات داوران را از آن خود کرد. این‌بار هم در این فیلم سه اپیزودی، «لانتیموس» دنیای عجیب و غریب دیگری را خلق کرده است که منحصر به فرد است.

«انواع مهربانی» سه داستان را دنبال می‌کند که هر کدام کاملا از دیگری جدایند، اما در عین حال همگی به هم به گونه‌ای خاص مربوطند: اولین اپیزود مردی را نشان می‌دهد که هیچ گونه انتخابی در زندگی ندارد، اما سعی در به دست گرفتن دوباره سرنوشت خود دارد. در اپیزود دوم پلیسی که زنش را در دریا از دست داده، دوباره او را می‌یابد، اما انگار که همسرش تغییر کرده و احساس می‌کند که او را نمی‌شناسد. اپیزود آخر زنی را نشان می‌دهد که بی‌شک و تردید به دنبال شخصی خاص است که نیرویی عجیب دارد و تقدیر و سرنوشت او را برای امانت انتخاب کرده است…

کارگردان عجیب و غریب یونانی که در ساخته قبلی خود کاملا در دنیای هالیوود غرق شده بود، برای سناریوی فیلم جدیدش به همکاری دوباره با هموطنش«افتیمیس فیلیپو» روی آورده است. این دو قبلا هم چندین سناریو از جمله «خرچنگ» و «کشتن آهوی مقدس» را با یکدیگر نوشته بودند.«گونه‌های مهربانی» هم در راستای همین فیلم‌هاست و فضایش، فضای غریب آن فیلم‌ها را به ما یادآوری می‌کند. فیلمی گیج‌کننده، سیاه و تاریک که به طرز عجیبی سرگرم‌کننده است و از داستان‌هایی به ظاهر نامرتبط تولید شده است. با اینکه با فیلمی تقریبا سه ساعته طرفیم، تماشاگر اما تا به آخر جذب فیلم مانده و چشم از پرده بر نمی‌دارد. با وجود غیر متعارف بودن شخصیت‌ها و داستان‌ها، اما چیزی در این اثر وجود دارد که با زمانه هماهنگ است.

داستان هر سه اپیزود در نیواورلئان می‌گذرد. در هر سه اپیزود نام یک شخصیت خاص در عنوان فیلم وجود دارد: RMF مرموز. در هر سه این اپیزود‌ها بازیگران همان بازیگرانند اما در نقش‌های متفاوتی ظاهر می‌شوند که این هم خودش از جذابیت‌های فیلم است. «جسی پلیمنز»، «ویلیام دافو»، «اما استون»، «مارگارت کوالی» و «هنگ چاو» مهم‌ترین و معروف‌ترین این گروه بازیگرانند. در اولین فصل، که روز مرگ RMF نام دارد، «پلیمنز» نقش «رابرت» را بازی می‌کند، مردی که زندگی، خانه، همسر (چاو) و کوچک‌ترین کارهای روال روزانه زندگی‌اش به‌طور کامل توسط رییسش، «ریموند» (دفو)، کنترل می‌شود. وقتی رابرت از یکی از خواسته‌های ریموند سرپیچی می‌کند، زندگی‌اش به هم ریخته و به مرز فروپاشی می‌رود.
 
در این اپیزود یک شخصیت کلیدی که توسط «استون» بازی می‌شود دیرتر و تقریبا در آخرفیلم وارد می‌شود و نقش «کوالی» به تدریج اهمیت پیدا می‌کند. در فصل دوم، که در آن«‌RMF یاد می‌گیرد پرواز کند»، «پلیمنز» نقش «دنیل»، پلیسی که همسرش «لیز» (استون) در یک ماموریت علمی گم شده است را بازی می‌کند. او باور دارد که «لیز» باز خواهد گشت، و امیدش را از دست نمی‌دهد، اما وقتی این اتفاق می‌افتد، دچار تردید شده و این شک و تردیدهایش او را از پای در می‌آورند.

در قسمت آخر، که RMF ساندویچ می‌خورد، اوضاع پیچیده‌‌تر، زشت‌تر و غیرواقعی‌‌تر می‌شود. در این قسمت «استون» و «پلیمنز» در فرقه‌ای که «دفو» و «چاو» رهبری می‌کنند به دنبال شخصی با قدرتی خاصند. در این قسمت که طولانی‌ترین و عجیب‌‌ترین و ترسناک‌‌ترین است «اما استون» دیوانه‌وار می‌رقصد و «کوالی» دو نفر می‌شود…

«انواع مهربانی» ریتم داخلی دارد که گیج‌کننده است و ساختار فیلم را، با اینکه ساختاری سه‌پرده‌‌ای و کلاسیک است نا متعارف می‌کند. «یورگوس لانتیموس» تصمیم گرفته تا از نظر تکنیکی ساده پیش برود تا همه‌چیز فقط و فقط در اختیار سه داستان فیلم باشد. این ساده‌سازی، از نظر فنی و فیلمبرداری تماشای این فیلم را لذت بخش کرده است. هر چند در دل این ساده‌سازی می‌شود دید که تک‌تک صحنه‌ها با ظرافت و دقت فیلمبرداری شده‌اند. «لانتیموس» با این آخرین ساخته خود، بار دیگر متفاوت بودن خود با بقیه را ثابت می‌کند. او این‌بار هم توانسته بازی‌هایی استثنایی از تک‌تک بازیگرانش بگیرد که به عقیده من، بهترین‌شان «پلیمنز» است که در هر سه این اپیزود‌ها بی‌نظیر است و خوش درخشیده.

«اما استون» مثل همیشه درست و دقیق بازی کرده و تاثیر‌گزار است و بقیه بازیگران هم، در هر سه این اپیزود‌ها در نقش‌های خود که گاه به‌شدت عجیب و نامتعارفند جا افتاده‌اند. راستش را بخواهید نمی‌دانم که آیا «لانتیموس» با جایزه به خانه بر‌می‌گردد یا نه، اما هر چه بشود، می‌تواند خیالش راحت باشد که شرط خود را برده و این‌بار هم توانسته دنیای عجیب و غریب ذهنی خود را به درستی خلق و پیاده کرده و با ما تقسیم کند.

بعد از این فیلم عجیب، از فیلم غریب دیگری برای‌تان می‌نویسم که این یکی هم کاملا متفاوت است. نکته اشتراکی که در این دو وجود دارد، دنیای منحصر به فرد کارگردانان‌شان است که کاملا متمایزند. با دیدن فیلم هر کدام، حتی بدون دانستن اسم کارگردان، می‌توان حدس زد که با فیلم او سر و کار داریم. هر دو این کارگردانان امضای خود و منحصر به فرد بودن‌شان را در تک‌تک فیلم‌های‌شان نشان می‌دهند که آرزوی تمام کارگردانان جهان است.

دومین این کارگردانان «کیریل سربرنیکوف» کارگردان بزرگ روسی است که امسال با «لیمونوف: ترانه ادی» به جشنواره آمده و از آشناهای کن است. او که دو سال پیش با فیلم «زن چایکوفسکی» در کن حضور داشت و دست خالی به خانه بازگشت، این‌بار قصد کرده تا حتما یکی از جوایز اصلی کن را از آن خود کند که به نظرم کاملا استحقاقش را دارد. او که معمولا دنیای فیلم‌هایش خیلی خاصند و گاه دسترسی به آنها دشوار است این‌بار به سراغ فیلمی بیوگرافیک رفته که ارتباط با فیلم و فضایش را خیلی راحت‌تر می‌کند. «لیمونوف» داستان زندگی «ادوارد لیمونوف» نویسنده و شاعر روسی را به تصویر می‌کشد.

کسی که هم انقلابی بود و هم زنباره، هم دزد و هم خدمتکار، هم شاعر و هم داستان‌نویس و هم در فکر سیاست. کسی که هم در مسکو و هم در نیویورک و هم در پاریس و هم در سیبری زندگی کرد…  «کیریل سربرنیکوف» از آن دسته سینماگرانی است که خوشامد دولت روسیه عمل نمی‌کند.‌ او در سال ۲۰۱۸ وقتی که فیلمش «لتو» در جشنواره کن، در بخش مسابقه اصلی به نمایش درآمد، به علت حصر خانگی در روسیه، نتوانست به جشنواره کن بیاید.

کارگردانی «لیمونوف» در ادامه «لتو» و در همان حال و هوا است. میزانسنی به‌شدت پیچیده و مبسوط و تئاتری دارد. فیلمی که به نظرم ساخته و پرداخته شده‌ترین و بی‌نظیرترین میزانسن و کارگردانی جشنواره را، با فاصله، تا به اینجا دارد. در بسیاری از سکانس‌ها که فقط از یک پلان تشکیل شده‌اند، دوربین به همراه شخصیت اصلی فیلم، از این طرف به آن طرف می‌رود و در حالی که «بن ویشو» که نقش «ادی» یا همان «لیمونوف» را بازی می‌کند از خانه به خیابان می‌رود، به مغازه‌ای وارد می‌شود، با ده‌ها نفر برخورد می‌کند و حتی گاه از شهری به شهر دیگر یا از کشوری به کشور دیگر (که در استودیو بازسازی شده‌اند) می‌رود، دوربین بدون قطع شدن یا حقه‌های کارگردانی او را دنبال می‌کند. گاهی آنقدر اتفاق‌های گوناگون در صحنه رخ می‌دهند که نمی‌توان حتی تمام‌شان را با چشم دنبال کرد. دوربین سریع و روان به دنبال «ادی» که با شخصیت هزار رنگ و شلوغش در صحنه رفت و آمد می‌کند می‌رود و ما هم او را دنبال می‌کنیم.

شگفت‌انگیزی اینگونه کارگردانی تنها به دلیل کادر‌بندی و حرکت دوربین و میزانسن هزارلایه «سربرنیکوف» نیست، بلکه حاصل هزاران هزار جزییات صحنه و نورپردازی است که کارگردان با وسواسی عجیب در کنار هم چیده، تا حاصل این پلان- سکانس‌های نفس‌گیر و نفس بر باشند.

میزانسن «لیمونوف» به‌شدت تئاتری است و گاه می‌توان پشت صحنه را هم در فیلم دید. این نوع میزانسن تئاتری و چیده شده از «کیریل سربرنیکوف» که کارگردانی را از دنیای تئاتر شروع کرده اصلا عجیب و بعید نیست. اینگونه ادغام فیلم و واقعیت با نشان دادن پشت صحنه و استودیو و دکور باعث دادن عمقی دیگر به فیلم می‌شود. انگار که خود «ادی» هم مجبور به فاصله گرفتن از خودش است، تا دیوانگی‌هایش او را از پا در نیاورند. در عین حال اما، با این کار، «سربرنیکوف» تماشاگر را هم مجبور به فاصله گرفتن از فیلم می‌کند. «کیریل سربرنیکوف» با اندازه‌های مختلف قاب دوربین هم بازی می‌کند و از قابی مربع برای فیلمبرداری صحنه‌هایی که در روسیه می‌گذرند استفاده کرده تا خفگی و چهارچوب‌های بسته زمان جماهیر شوروی را بیشتر نمایان کند، در صورتی که در تمام قسمت‌های فیلم که در نیویورک یا پاریس می‌گذرند قاب دوربین کاملا باز است و حدودا دوبرابر می‌شود که معنی زیادی از جمله باز بودن فضا و آزادی در این شهر‌ها و کشورهای دموکراتیک دارد.

در آغاز فیلم حتی می‌بینیم که «ادی» دو طرف قاب دوربین را گرفته و با فشار باز می‌کند و قاب را از مربع (نسبت۴/۳) به ۱.۸۵تبدیل می‌کند که البته این یک کار نو‌آوری برای کارگردان روس محسوب نمی‌شود. «خاویر دولان» کارگردان جوان کانادایی 10‌سال پیش در فیلم «مالی»، این کار را انجام داده بود که، در آن هنگام حرکتی انقلابی محسوب می‌شد. به هر حال، این بازی با نسبت‌های قاب دوربین هم یکی دیگر از ایده‌های کارگردان وسواسی روس است که توانسته به خوبی در فیلم بنشیند. «کیریل سربرنیکوف» در آخر حتی با دیوار چهارم هم بازی کرده و «ادی» در صحنه آخر، هنگامی که خبرنگاران از او می‌خواهند تا ورودش را برای دوربین‌ها تکرار کند، در حالی که به عقب بر‌می‌گردد، مستقیم به دوربین (به ما) نگاه می‌کند. «ادی» می‌داند که ما در پشت دوربین حضور داریم و با ما ارتباط بر‌قرار می‌کند. «لیمونوف» که در جدول منتقدین جشنواره، در کمال تعجب تا الان از نمره بالایی بر‌خوردار نیست، برای من اما، تا به الان بهترین فیلم جشنواره است. فیلمی کاملا متفاوت که وجودش در جشنواره‌کن و در بخش مسابقه را وامدار هیچ کس و هیچ فاکتوری غیر از لیاقت سازنده‌اش نیست. فیلمی که از نظر کارگردانی شاهکار است و حداقل حقش، گرفتن جایزه کارگردانی جشنواره فیلم کن است. امیدوارم که امسال بالاخره جایزه‌ای نصیب این کارگردان روس شود که توانسته پخته‌ترین و زیباترین اثرش را چه از نظر داستانی و چه کارگردانی بسازد.


منبع: روزنامه اعتماد