جنگ داخلی فیلمی است که از دریچه عکاس جنگ به داستان می‌نگرد. یا بهتر است بگوییم، فیلم به شکل نگاه از آن دریچه است. شکلی از دید که طرفی نمی‌گیرد، اما واقعیت را فیلتر و مرزبندی می‌کند. این در لحظاتی آشکار می‌شود که تصویر متحرک به طور ناگهانی به یک عکس سیاه و سفید تبدیل می‌شود. گویی آن لحظه را می‌بینیم که خارج از زمان از جلوی چشمانمان برداشته شده است.
چارسو پرس: فیلمی سیاه درباره یک جنگ داخلی در آمریکا و عکاس خبرنگارانی که پایان جهان را روایت می‌کنند؛ ساده بگویم «جنگ داخلی» الکس گارلند آن فیلم جنگی حماسی نیست که برای نمایش یک اکشن افسارگسیخته مورد توجه قرار بگیرد، بلکه فیلمی است که در شگفت است که تصاویر هنوز چه تاثیری می‌توانند داشته باشند. این فیلم یک اثر هیجان‌انگیز درباره مرگ و تغییر شکل حرفه‌ای خبرنگاران جنگ است.
در آينده‌ای نزدیک یک جنگ داخلی در ایالات متحده شکل گرفته و چندین ایالت از این کشور جدا شده‌اند. در این بین گروهی از روزنامه نگاران به رهبری لی (کریستن دانست) از نیویورک به واشنگتن سفر می‌کنند به این امید که آخرین مصاحبه را با رئیس جمهور آمریکا (نیک آفرمن) قبل از سرنگونی او انجام دهند. این شروع یک فیلم جاده‌ای است که ما را به همراه گروهی از شخصیت‌ها به دل یک آشوب می‌کشاند.

اگر بخواهم این فیلم را به صورت ساده به مخاطب معرفی کنم باید بگویم: جنگ داخلی فیلمی بیرحمانه و نافذ درباره دورانی بیمار و مردمان عصری است که قصد دارند آخرین کسانی باشند که در تاریخ ثبت می‌شوند. قهرمانان این فیلم عکاسان خبری هستند که ظلم معمول و ضدانسانی گسترده را مستند می‌کنند. به نظر آنها دیگر به «اختلال اضطراب پس از سانحه» فکر نمی‌کنند و همیشه خود را در وسط اتفاقی که در حال رخ دادن است می‌بینند.
گارلند با الهام از فیلم «اینک آخرالزمان» فرانسیس فورد کاپولا، فیلم خود را از لفاظی‌های آشکار ضد جنگ رها می‌کند، اما به شیوه‌ای چشمگیر و غیرسیاسی، دستور کار واقعی جهان امروز را پیش بینی می‌کند و از آن پیشی می‌گیرد. در واقع این‌گونه به نظر می‌رسد که برای او مهم‌تر است، مانند شخصیت‌های اصلی، زمانی که لنز را تنظیم کند، آن را به سمت بدن در حال سوختن یک تظاهرکننده، یک کشور یا کل جهان نشانه بگیرد. این یعنی کارگردان، همراه با تماشاگران، کورکورانه در هزارتوهای کابوس‌آمیز آینده‌ای محسوس و تا حد امکان مه آلود حرکت می‌کند.

راستش را بخواهید «جنگ داخلی» را به سختی می‌توان یک دیدگاه آخرالزمانی نامید، زیرا ریشه محکمی در دستور کار سیاسی امروز آمریکا و حتی جهان دارد. به نظر می‌رسد آینده نزدیک پایان سال ۲۰۲۴ باشد. بر اساس پیش‌بینی‌ها، چهل و پنجمین رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، همه شانس‌ها را دارد که چهل و هفتمین رئیس‌جمهور آمریکا شود. بر اساس نظرسنجی‌ها، بازگشت او به کاخ سفید ناگزیر باعث ایجاد انشعاب مرگبار در جامعه آمریکا خواهد شد.
بنابراین در فیلم جدید، گارلند سعی نمی‌کند بترساند (اگرچه قانع کننده به نظر می‌رسد)، بلکه فقط به دنبال تحلیل است. سوالی که او مطرح می‌کند «اگر؟» نیست، بلکه «دقیقا کِی؟» است. جواب گارلند به این پرسش این است که او پیشنهاد می‌کند که بروید و ببینید مرگ از نزدیک چگونه به نظر می‌رسد. نه در میدان نبردهای سیاسی یا میهنی، بلکه در حیاط خانه! پس اگر در این روزگار عجیب ما نیز باشیم که در دوره‌ای زندگی کنیم که امپراتوری‌های بیرونی و داخلی به‌طور فزاینده‌ای از هم پاشیده می‌شوند، پاسخ و توصیه گارلند این است که برویم و ببینیم، ضبط کنیم، به خاطر بسپاریم و به دیگران منتقل کنیم.

خب اگر از تحلیل هدف فیلمساز فاصله بگیریم باید گفت که فیلمی که الکس گارلند ساخته است حول محور دو عکاس می‌چرخد. عکاس جنگی باتجربه و خسته لی (کریستن دانست) و جسی جوان (کایلی اسپانی) که الگوی خود را در قامت شخصیت لی می‌بیند. آنها به همراه روزنامه نگاران جوئل (واگنر مورا) و سامی (استیون مک کینلی هندرسون) به واشنگتن دی سی می‌روند تا با رئیس جمهور در کاخ سفید مصاحبه کنند. سفری که آنها را مستقیماً به آمریکای تکه تکه شده می‌برد.
با نگاهی به ساختار کلی این قصه می‌توان یافت که ما با یک فیلم چندپاره روبرو هستیم. اما دقیقا همین چندپارگی است که فیلم را ملموس می‌کند. باید توجه داشت در این داستان اخلاق گرایی، قهرمانی یا نگاه کلی وجود ندارد. فیلم شبیه به مجموعه‌ای از موقعیت‌ها به نظر می‌رسد و به همین دلیل شکل روایی تقریبا پوچ‌گرایانه‌ای دارد که در تعدادی از صحنه‌ها بیشتر بر آن تاکید می‌شود. به عنوان مثال، وقتی چهار نفر در وسط یک منطقه روستایی به نوعی نمایشگاه کریسمس متروکه باهم برخورد می‌کنند؛ مصداق همین پوچی است. چون این دو گروه هم دیگر را می‌کشند، آن هم درحالی که نمی‌دانند چه کسی هستند و چرا هم دیگر را می‌کشند.

جنگ داخلی فیلمی است که از دریچه عکاس جنگ به داستان می‌نگرد. یا بهتر است بگوییم، فیلم به شکل نگاه از آن دریچه است. شکلی از دید که طرفی نمی‌گیرد، اما واقعیت را فیلتر و مرزبندی می‌کند. این در لحظاتی آشکار می‌شود که تصویر متحرک به طور ناگهانی به یک عکس سیاه و سفید تبدیل می‌شود. گویی آن لحظه را می‌بینیم که خارج از زمان از جلوی چشمانمان برداشته شده است. در پاسخ به این سوال که چرا از این جنگ داخلی عکس گرفته می‌شود؟! توضیح شخصیت اصلی یعنی لی این است که ما ضبط می‌کنیم تا دیگران بتوانند سوال بپرسند. اما جنگ داخلی این تصور را ایجاد نمی‌کند که این سؤالات هنوز در جایی مطرح می‌شود یا خیر. و سوالی که فیلم می‌پرسد این است که آیا تصاویر هنوز هم می‌توانند تأثیر بگذارند؟!
به طور کلی یکی از ویژگی‌های وحشتناک جنگ این است که در ذهن مردم به راحتی از احساس جهنم روی زمین به روال عادی و برای برخی به لذت و دستیابی به اهداف جدید و حتی معنای زندگی تبدیل می‌شود. وقتی تفنگ یا دوربین در دست دارید، جنگ جذابیت خاصی پیدا می‌کند و اعتقادات اخلاقی یا ایدئولوژیک در پس زمینه محو می‌شود. و چنگال تنظیم این احساس در فیلم گارلند، جسی جوان است که در مسیر یک قهرمان کاملاً کلاسیک، تولدی واقعی را روی صفحه تجربه می‌کند. با این حال، ما تا پایان قصه مجاز نیستیم بفهمیم که آیا این رنسانس شخصی یک رویکرد مثبت یا منفی خواهد بود.

منتقدان درباره فیلم «جنگ داخلی» چه نوشتند؟


اما پایان این فیلم، همانطور که ما با تماشای سینمای گارلند عادت کرده‌ایم، هیچ کس را خوشحال نمی‌کند. پایان خوش در اینجا به سادگی غیرممکن است. فرقی نمی‌کند کدام طرف برنده شود؛ مهم این است که کل ملت در حال حاضر شکافته شده و بیمار است و با تغییر رئیس جمهور یا فیلم‌های مستند زیبا نمی‌توان آن را درمان کرد. و تماشاگران، مانند خود شخصیت‌های لی، جوئل، جسی و سم، فقط می‌توانند ناظر بیرونی باشند و به سادگی آنچه را که اتفاق می‌افتد ثبت کنند.
خب وقتی با چنین پایانی روبرو می‌شویم تنها می‌توان گفت: فیلم جنگ داخلی مصداق یک رساله کاملاً خاص از گارلند به عنوان فیلمساز است. این یک گفتگوی قابل توجه است در مورد ظلم انسان، در مورد غیرانسانی بودن جنگ، در مورد عواقب وحشتناک حماقت و کوته نظری. و این مشکلات از نظر فیلمساز به هیچ وجه انتزاعی نیستند؛ مخصوص اگر صحبت کردن را یاد نگیریم، این دقیقاً آینده‌ای است که به نظر گارلند در انتظار همه ما انسان‌ها است. از سوی دیگر گارلند هرگز دوست نداشته همه چیز از جمله یک جواب را در یک بشقاب برای بیننده سرو کند، و این یک بار دیگر در جنگ داخلی وجود دارد.

در مجموع از نگاه سینمایی دو پرده اول «Civil War» یک تریلر پرتنش با تعداد محدودی از اکشن‌های شخصیتی است که در آن تأکید بر طراحی صدای مناسب و سبک کارگردانی است که بیشتر از هر چیزی به چشم می‌آيد. اما در پرده سوم همه توجه شامل یک صحنه اکشن پیوسته (چه به معنای واقعی و چه مجازی) در داخل واشنگتن دی سی است. الکس گارلند بهترین قسمت فیلم را تا پایان به درازا می‌کشد، علاوه بر این که طرفداران آثارش را مجبور می‌کند از امضای بصری نفیس او لذت ببرند و تماشاگران اعصاب خود را قلقلک دهند و سعی کنند با ناراحتی در هنگام رویارویی با این پایان با آن کنار بیایند.
در پایان باید گفت: جنگ داخلی یک «فیلم جاده‌ای» آخرالزمانی است که به سرعت تبدیل به هرج و مرج، گردباد تنش و یک درگیری خاص می‌شود و به لطف نماهای زیبا و طراحی صدای شایسته، مخاطب نیز درگیر این فضای تاریک می‌شود که به زیبایی با موسیقی متن‌های مختلف ترکیب شده است. تقریباً هر جنبه بصری و هر بخش فیلمنامه‌ای برای درک مخاطب از محتوای اثر کار می‌کند. پس باید گفت بدون شک این فیلم از آثار مهم این چند وقت اخیر است که تماشای آن را به مخاطبان خاص‌تر سینما پیشنهاد می‌کنم.
نکات مثبت: کار درخشان با ایجاد تعلیق و البته کار عالی با صدا (تقریباً هر سکانسی پر از تنش و مشاهدات جالب است)، کارگردانی کامل و تیزبین، نگاهی به اتفاقات فیلم از نگاه خبرنگاران (تماشاگران معمولی)، پرده سوم جذاب، تصویری زیبا و روان بودن داستان، اجرای کیلی اسپانی ما را به این باور می‌رساند که آينده درخشانی دارد، واگنر مورا و رابطه خاص او با کیرستن دانست، جلوه‌های بصری بسیار خوب؛ صحنه‌ای با حضور جسی پلمونس و استفاده هوشمندانه از موسیقی متن.
نکات منفی: عدم وابستگی عاطفی به شخصیت‌ها، تکرار برخی از ترفند‌ها در سبک کارگردان.
امتیاز منتقد: ۸ از ۱۰
منبع: ویجیاتو