جوزف کوئین، ستاره‌ی فیلم «یک مکان ساکت: روز اول» (A Quiet Place: Day One) توضیح داده است که چگونه این فیلم، که پیش‌درآمدی بر فرنچایز «مکان ساکت» به حساب می‌آید، یک عنصر مهم از فیلم‌های اول و دوم را حفظ می‌کند.
چارسو پرس: فیلم «یک مکان ساکت: روز اول» محوریت داستان خود را بر دو نفر به نام‌های سم (لوپیتا نیونگو) و اریک (جوزف کویین) در شهر نیویورک گذاشته است. با حمله‌ی فرشتگان مرگ از فضا و شروع تهاجم همه‌جانبه‌ی آن‌ها به زمین، سم و اریک در نیویورک گیر می‌افتند. از آنجا که داستان فیلم، اولین روز از آخرالزمان را نشان می‌دهد، «یک مکان ساکت: روز اول» به این ماجرا می‌پردازد که چگونه بشریت برای آنکه توسط هیولاها کشته نشود باید تنها از یک قانون پیروی کند: ساکت بماند.

«یک مکان ساکت: روز اول» داستان خود را با سمیرا آغاز می‌کند، یک زن با بیماری لاعلاج که در آسایشگاهی در حومه‌ی شهر نیویورک با گربه‌اش فرودو زندگی آرامی دارد. اما وقتی که سم به همراه دیگر بیماران از آسایشگاه و پرستارش امیر (الکس ولف از فیلم «موروثی» و «خوک») پایش را به منهتن می‌گذارد، این زندگی آرام از این رو به آن رو شده و اشیای عجیب و غریبی سروکله‌اشان در آسمان شهر پیدا می‌شود که به نظر می‌رسد کشتی‌های موجوداتی بیگانه باشند. آن‌ها به ساختمان‌ها می‌خورند، شهر را به نابودی کشانده و مردم را، که وحشت بر آن‌ها چیره شده، شکار می‌کنند؛ با این مقدمه، ناگهان آخرالزمان آغاز می‌شود.

هرج و مرج حمله‌ی هیولاها، سم را از گروه آسایشگاه جدا می‌کند. او داخل تئاتری با فرودو و تعداد انگشت شماری از بازماندگان دیگر، از جمله مرد جوانی به نام اریک، بیدار می‌شود. در این میان کسی به نام هنری، که زودتر از بقیه به واقعیت ماجرا پی برده، به سم و اریک توضیح می‌دهد که کوچکترین صدایی می‌تواند این هیولاها را به سمت طعمه‌اشان جذب کند و بی‌شک مرگ وحشتناکی در انتظار هر کسی خواهد بود که نمی‌تواند ساکت بماند. گروهی که در محل تئاتر گیر افتاده‌اند به سرعت با این واقعیت ترسناک کنار آمده و می‌کوشند خود را با شرایط وفق دهند؛ آن هم در حالی که تهدید دائمی هیولاها مدام پشت گوششان است.

در ابتدای امر چیزی که از این هیولاها دستگیرمان می‌شود این است که این بیگانگان یا فرشتگان مرگ، هرچه که می‌خواهید صدایشان کنید، جثه‌ی بزرگی دارند و روی چهار دست و پا می‌دوند. آن‌ها روی سر خود چشم ندارند، در عوض با آرواره‌های بزرگ و دندان‌های تیز به شکار طعمه‌هایشان می‌روند و حسگرهای قوی‌اشان به آن‌ها اجازه می‌دهد تا صدای اطراف را دریافت می‌کند. در نتیجه‌ی این توانایی، آن‌ها به کابوس‌های چهارپایی می‌مانند که به محض شنیدن صدای کسی، دمار از روزگار او درمی‌آورند.

با ساختار عجیب این هیولاها، ساکت ماندن دیگر مساوی با نجات جان افراد است. جوزف کویین در گفتگو با کمیک‌بوکس (ComicBook) توضیح داده که چگونه «یک مکان ساکت: روز اول» از اصلی‌ترین عنصر فیلم‌های سابق، یعنی کمترین میزان دیالوگ استفاده می‌کند تا فیلم شبیه به قسمت‌های اول و دوم شده و همزمان سناریوی آخرالزمانی خود را حفظ کند. این بازیگر در ادامه به دیالوگ‌هایی که در فیلم وجود دارند اشاره کرده و تأکید می‌کند اگر جمله‌ای در فیلم به زبان می‌آید، حتما به خال می‌زند و هدفی پشت آن است و تنها در مواقع خاص و برای ارائه‌ی اطلاعات مهم از ارتباط کلامی استفاده می‌شود.

کوئین درباره‌ی دیالوگ‌ها اینطور توضیح داده است: «قرار گرفتن در چنین موقعیتی [استفاده از کمترین دیالوگ] بسیار مؤثر بود و هر جمله بار معنایی زیادی داشت. ارتباط از این طریق به اضطراری بودن لحظه اشاره دارد؛ به خاطر اینکه تنها یک دلیل ممکن است موجب شود کسی در چنین محیطی بخواهد حرف بزند. در چنین محیطی که هر گونه صدایی خطرناک است، تنها زمانی صحبت کردن قابل توجیه می‌شود که در موقعیت اضطراری قرار گرفته باشید. بقیه‌ی فیلم دیگر بر دوش خودمان بود که به هر طریق لازم آن را پر کنیم.»

چرا استفاده از کمترین دیالوگ یک عنصر اساسی برای «یک مکان ساکت: روز اول» است



با اینکه داستان «یک مکان ساکت: روز اول» در همان ابتدای حمله‌ی هیولاها اتفاق می‌افتد، سم و اریک به سرعت متوجه می‌شوند که هر گونه سروصدایی این فرشتگان مرگ را به سمت آن‌ها می‌کشاند. در حالی که قبل از حمله به نیویورک فیلم با دیالوگ‌های فراوان درباره‌ی شخصیت‌ها، به ویژه پیش‌زمینه‌ی کاراکتر سمیرا آغاز می‌شود، حضور فرشتگان مرگ پایانی خواهد بود بر هر گونه دیالوگ غیرضروری و تأکید کوئین بر این قضیه مهر تأییدی است بر اهمیت این عنصر که به امضای اصلی فیلم‌های فرنچایز «یک مکان ساکت» هم تبدیل شده است.

فقدان دیالوگ همچنین به این معنی است که بسیاری از بخش‌های فیلم باید به صورت بصری برای مخاطب نمایش داده شوند، چیزی که آن‌ها را بیشتر در دنیای داستان درگیر می‌کند. علاوه بر این، قهرمانان فیلم باید به تنهایی دنیایی آشنا را کشف کنند که حالا دیگر قوانین تازه‌ای دارد که موجب خواهد شد هرگونه دیالوگی که بین آن‌ها ردوبدل می‌شود برای بینندگان از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.

در «یک مکان ساکت: روز اول» کشت و کشتار، فرار کردن‌ها و جیغ‌زدن‌های مردم بیشتر است و به نظر می‌رسد بشریت نمی‌تواند به راحتی حدس بزند برای محافظت از خود در برابر هیولاها باید چه ساکت بماند. حتی اگر مردم بتوانند قایمکی از کنار هیولاها بگذرند، اینکه بفهمند این فرشتگان مرگ توان دیدن آن‌ها را ندارند به زودی اتفاق نمی‌افتد. حتی اگر مردم به سرعت به این قضیه پی ببرند، انتشار این اطلاعات بین همه کار دشواری خواهد بود.
این ریسک‌ها را برای شخصیت‌های «یک مکان ساکت: روز اول» نیز بالاتر می‌برد؛ چراکه حالا باید از خلاقیت خود استفاده کرده و به روش‌هایی برای ارتباط با یکدیگر متوسل شوند که پیش از این تصورش را نمی‌کردند؛ روش‌هایی که تضمین می‌کند قرار نیست هیولاهای نیویورک را به سراغ آن‌ها بکشاند. در واقع، نبود دیالوگ اصلی‌ترین و بنیادی‌ترین ویژگی است که کل دنیای فرنچایز «یک مکان ساکت» بر آن بنا شده است که همزمان نفس بیننده را هم در سینه حبس می‌کند. این عنصر است که تمام اهداف و اقدامات شخصیت‌ها و لحن کلی روایت به آن بستگی دارد و یک ایده‌ی ناب برای فیلم‌های این فرنچایز ترسناک ساخته است.

سکوت در فیلم‌های «یک مکان ساکت» به تنها روش دفاعی و سپر مقاومتی مردم در برابر هیولاها تبدیل می‌شود و این کل اتمسفر داستان را تغییر می‌دهد. حالا دیگر کاراکترها باید به هر طریق ممکن جلوی هرگونه صدایی را بگیرند، چراکه فرشتگان مرگ همیشه در کمین‌اند تا این صدا را به آخرین صدایی تبدیل کنند که از آن‌ها در می‌آید. برای همین کاراکترهای دنیای «یک مکان ساکت» گاه با پای برهنه حرکت می‌کنند یا به زبان اشاره متوسل می‌شوند و حتی در برابر درد مقاومت کرده و صدایشان درنمی‌آید تا شاید سکوت جان آن‌ها را نجات دهد.

وقتی که یکی از اصلی‌ترین عناصر هر فیلمی، یعنی صدا را از آن می‌گیرید، با یک خلاء بزرگ مواجه می‌شوید که باید به جای دیالوگ و اصوات مختلف محیطی، با چیز دیگری آن را پر کرد. اینجاست که فیلمنامه‌ی «یک مکان ساکت: روز اول» نقطه‌ی قوت خود را نشان می‌دهد. جوزف کوئین درباره‌ی کار با چنین فیلمنامه‌ای توضیح داده که به جای آنکه پر از دیالوگ باشد، بیشتر آن را توصیفات اقدامات کاراکترها تشکیل می‌دهد: «فیلمنامه‌ی «یک مکان ساکت: روز اول» ساده‌تر یا کوتاه‌تر از فیلمنامه‌های معمولی نبود؛ به خاطر اینکه آنقدر توصیف داشت که کوچک‌تر یا سبک‌تر به نظر نمی‌رسید و یک تجربه و چالش تازه بود.»

می‌توان به صراحت گفت که چالش این پیش‌درآمد از فیلم‌های قبلی هم بیشتر بوده، زیرا میزان دیالوگ‌های «یک مکان ساکت: روز اول» حتی از آن دو هم کمتر است. از آنجایی که سم و اریک نمی‌توانند برای گفتگو با یکدیگر به روش‌های معمول متوسل شوند، مخاطب هم جان‌به‌لب می‌شود که نکند یک‌موقع صدایی از این کاراکترها دربیاید.
این بزرگترین ویژگی فیلم‌های قبلی بود که باعث شد مخاطبان طرفدار فیلم‌های کرازینسکی شوند. هر خش‌خش برگ یا جیرجیر تخته‌های کف زمین می‌تواند به آخرین لحظات زندگی قهرمان داستان بینجامد. ایده‌ی‌ عالی «یک مکان ساکت» ساده‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین کارها را به یک عمل خطرناک تبدیل می‌کند که ما را هم به عنوان مخاطب تا لبه‌ی صندلی‌امان می‌کشاند.

بدون صدا که شخصیت‌ها بتوانند برای داستان‌سرایی به آن تکیه کنند، فیلم مجبور است به حواس دیگر برای داستان پردازی رو بیاورد و برای همین، «یک مکان ساکت: روز اول» از نظر داستان‌سرایی بصری عالی عمل می‌کند. دوربین روی جزئیاتی که پیش از این شاید بدیهی به نظر رسیده و از قلم می‌افتادند، تأمل کرده و مطمئن می‌شود ما هم با قهرمانان فیلم در این سفر دلهره‌آور همراه هستیم.

همین موقع‌هاست که بازیگری کسانی مثل لوپیتا نیونگو و جوزف کوئین به حد اعلای خود می‌رسد که با چشم‌های گشادشده باید محیط اطرافشان را بررسی کنند و دنبال راه فراری بگردند و با میمیک صورت و بدن با یکدیگر صحبت می‌کنند که ما را هم به دنیای ساکت آن‌ها می‌کشاند.

در این پیش‌درآمد علاوه بر لوپیتو نیونگو و جوزف کوئین، جایمن هانسو، الکس ولف و الکساندر جان نیز ایفای نقش می‌کنند. این فیلم در دنیای «یک مکان ساکت» اتفاق می‌افتد، دنیای که روزی با حمله‌ی هیولاهای غول‌پیکری مواجه می‌شود که صدای مردم را دنبال کرده و از این طریق، آن‌ها را به چنگ می‌اندازند. دو فیلم اول این فرنچایز بر یک خانواده‌ی واحد متمرکز بودند که کارگردان، جان کرازینسکی نقش پدر این خانواده را بازی می‌کرد. با اینکه این خانواده در فیلم پیش‌درآمد حضور ندارند، اما می‌توان هانسو را همان عنصری دانست که فیلم «یک مکان ساکت: روز اول» را به فیلم‌های قبلی متصل می‌کند.

«یک مکان ساکت: روز اول» ماهیت داستان خود را حول این ایده متمرکز کرده که سکوت تنها به معنی نبود صدا نیست؛ بلکه یک نیروی پیش‌برنده است که تمام اعمال کاراکترها و واکنش آن‌ها به قوانین تازه‌ای که بر زمین حاکم شده به این نیرو بازمی‌گردد و حتی می‌تواند ترسی به جان بیننده بیندازد که خودش را به جای سم و اریک تصور می‌کند.

«یک مکان ساکت: روز اول» پیوند خود با دو فیلم اول را حفظ می‌کند



پیش‌درآمد «یک مکان ساکت» توسط مایکل سارنوسکی کارگردانی شده که پیش از این فیلم «خوک» (Pig) با بازی نیکولاس کیج را کارگردانی کرده است. کرازینسکی در ابتدا به جف نیکولز رو انداخت تا کارگردانی این فیلم را بر عهده بگیرد؛ اما او در اوایل سال ۲۰۲۲ از پروژه کنار کشید تا به فیلم «موتورسواران» خود برسد.

نیکولز با اینکه کار روی فیلمنامه‌ی «یک مکان ساکت» را آغاز کرده بود، ادامه‌ی پروژه را به سارنوسکی سپرد. داستان این فیلم تازه با همکاری سارنوسکی و کرازینسکی نوشته شده که نویسنده‌ی فیلم اول نیز بود، اما این اولین فیلم این فرنچایز به حساب می‌آید که خود کرازینسکی کارگردانی‌اش را برعهده نداشته است. با این حال، می‌توانید انتظار همان تعلیق و دلهره‌ای را داشته باشید که پیش از این در فیلم‌های اول و دوم این فرنچایز دیدید. البته سارنوسکی با آگاهی به میراث فیلم‌های «یک مکان ساکت» تلاش کرده از چیزهایی که قبلا وجود داشته دوری کند تا فیلم در دام فرنچایزسازی استودیویی نیفتد.

کرازینسکی نیز اختیارات لازم برای این کار را به سارنوسکی داده تا با نگاهی تازه به دنیای این فیلم‌ها نگاه کند و همه‌ی آن‌ها شبیه به هم نباشند. سارنوسکی درباره‌ی کار روی «یک مکان ساکت: روز اول» توضیح داده: «من فکر کردم که دیگر کی می‌توانم روی یک فرنچایز بزرگ کار کنم و در آن آزادی عمل لازم را داشته باشم تا شخصیت‌هایی را نشان دهم که معمولا در فیلمی مانند این‌ها وجود ندارند و تازه حمایت فیلم‌ساز قبلی را هم داشته باشم؟ بنابراین نمی‌توانستم پیشنهاد کار روی فیلم را نپذیرم.»

اگر فیلم‌های قبلی فرنچایز را دیده‌اید می‌توانید انتظار چندتایی ارجاع و نکته‌ی پنهان به آن‌ها را داشته باشید که در سراسر «یک مکان ساکت: روز اول» گنجانده شده است. هرچند می‌توان همزمان آن را یک اثر مستقل در نظر گرفت که منطق روایی‌اش خارج از فرنچایز هم معنی می‌دهد و این فیلم البته به اندازه‌ی فیلم‌های قبلی مجموعه به خشونت بصری متوسل نمی‌شود، مثل صحنه‌ای که در آن پای اولین (Evelyn) در میخ می‌رفت یا مارکوس در طعمه گیر می‌افتاد. در عوض، فیلم با حس تعلیق و داستان‌سرایی ویژه‌ی خود مبتنی بر سکوت در دنیایی که در آشوب فرورفته، مخاطب را می‌ترساند و همان سبک ترس و هیجانی به صحنه آورده که دو فیلم قبل.

این در حالی است که احتمالا اولین چیزهایی که با حمله‌ی هیولاها به ذهن آدم می‌رسد، مبارزه با آن‌ها، فرار از شهر و نجات دادن قهرمانان است. اما سارنوسکی با نگاهی تازه و با قرار دادن کاراکتر سم به عنوان بیمار سرطانی در مرکزیت داستان، از این کلیشه‌ها فاصله گرفته و حتی از نظر داستانی نیز رویکردی ساکت و آرام به دنیای «یک مکان ساکت» ارائه می‌دهد. فیلم‌های ترسناک معمولا به این خلاصه می‌شوند که چیزی می‌خواهد مرا بکشد و من نمی‌خواهم بمیرم. اما سفر سم از تمام این ایده‌های کلاسیک دوری می‌کند و برای همین است که فرنچایز «یک مکان ساکت» پتانسیل تجربه‌های تازه و غیرمنتظره‌ای از وحشت را به نمایش می‌گذارد.

بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان


برای مثال، می‌توان به صحنه‌ای اشاره کرد که در آن اتوبوس حامل سم و دوستان برای اولین بار توسط هیولاها تکان می‌خورد، یا صحنه‌ی دیگری که مردی از زیر تاکسی که سم در آن پنهان شده به طرز وحشتناکی بیرون کشیده می‌شود. ساکت ماندن در چنین لحظه‌هایی، مخصوصا وقتی یک گربه‌ی ازهمه‌جابی‌خبر با خودتان دارید که هر لحظه ممکن است صدایی دربیاورد، از همیشه ترسناک‌تر است.

ابن قضیه زمانی ترسناک‌تر می‌شود که کاراکترهای اصلی فیلم اولین روز حمله‌ی هیولاها را تجربه می‌کنند و هنوز توانایی یا ایده‌ای برای مبارزه با آن‌ها ندارند، مشخصا پرداختن به کاراکتری مثل سم که سرطان دارد باعث می‌شود احتمال مبارزه به صفر برسد؛ برای همین سم به همراه گربه‌اش و اریک تلاش خود را بر این می‌گذارند که تا جای ممکن از دست فرشتگان مرگ فرار کرده و مجبور به مواجهه با آن‌ها نشوند.

سارنوسکی درباره‌ی نقش گربه در فیلم توضیح داده: «ایده‌ی فرودو (گربه) از شخصیت سم شکل گرفت. این گربه نماد زندگی سابق سم است که او را به گذشته‌ی خود متصل می‌کند و در ارتباطش با اریک نیز مؤثر است. تصویر یک زن بیمار که گربه‌ای را در آغوش گرفته و در شهر متروک و ویران‌شده‌ی نیویورک این‌سو و آن‌سو می‌رود نیز برایم جالب بود و مجبور شدم [مثل کار با حیوانی در فیلم «خوک»] قبول کنم در اکثر صحنه‌های «یک مکان ساکت: روز اول» گربه حضور داشته باشد.»

این پیش‌درآمد اما درس خود را از فیلم‌های کرازینسکی به خوبی آموخته و توانسته به بهترین شکل از عنصر سکوت برای پیشبرد داستان و تزریق حس ترس به فیلم استفاده کند. هر حرکت سم یا اریک، مثل اینکه دنبال دارو بگردند یا بخواهند از زیر باران فرار کنند، به یک ماجرای دلهره‌آور تبدیل می‌شود که وسعت‌اش از همیشه بزرگتر است.
حالا سم و اریک باید در یک شهر بزرگ و پرهرج و مرج از دست هیولاها بگریزند که ترس صحنه‌ها را از فیلم‌های قبلی بیشتر کرده. تغییر ناگهانی صحنه‌ها از شات‌های آرام و ساکت، به حملات وحشیانه و پرسروصدای موجودات بیگانه موجب شده ترس این پیش‌درآمد بهتر جواب بدهد؛ مخصوصا وقتی می‌بینید شهر پویایی چون منهتن که هیچ چیز نمی‌توانست صدای جنب‌وجوش آن را خاموش کند، حالا مجبور به سکوت شده است.

در حالی که فیلم اول را می‌توان یک درام خانوادگی پیچیده درباره‌ی احساس گناه و بخشش توصیف کرد، فیلم سارنوسکی درباره‌ی خانواده یا بقا در دنیایی نیست که اگر صدایت دربیاید می‌میری. بلکه داستانی است درباره‌ی غریبه‌هایی که آخرین روز دنیا آنطور که می‌شناختیمش به دست روزگار دور هم جمع می‌شوند و معنای زندگی را در یکدیگر می‌یابند. این در نهایت هسته و عنصر اصلی فرنچایز است که «یک مکان ساکت: روز اول» هم می‌کوشد تا به آن دست یابد.