برای بیش از یک قرن، هالیوود ذهن مخاطبان در سراسر جهان را به شور و هیجان آورده است. میراث این سینمای بزرگ در نیمه اول قرن بیستم، که استانداردهای صنعت فیلم را تعیین کرد، اغلب کلاسیک نامیده می‌شود. اما همراه با تغییرات جامعه آمریکا، خود هالیوود نیز تغییر کرده است. اکنون ما در این مقاله در مورد این تغییرات و آنچه که منجر به انجام آن‌ها شد صحبت کنیم.

بارها در مورد طبقه‌بندی هالیوود بر پایه سال‌های متفاوت نکاتی شنیده‌ایم؛ با این حال، بیشتر محققان سینما به این نتیجه رسیده‌اند که شکل گیری هالیوود کلاسیک به دوران سینمای صامت - در دهه 1910، زمانی که سینما زبان منحصر به فرد خود را شکل داد و متفاوت از تئاتر شد، بازمی گردد. پایان عصر طلایی هالیوود معمولاً با ظهور موج جدید آمریکایی، به اصطلاح هالیوود جدید، در دهه شصت میلادی همراه است.

تولد یک ملت و جستجو برای زبان جدید



نقطه عطفی در تاریخ هالیوود و در واقع سینمای جهان، فیلم «تولد یک ملت» ساخته دیوید گریفیث بود که در سال 1915 اکران شد و درباره پیامدهای جنگ داخلی آمریکا بود که ابتدا جامعه درونی این کشور را متفرق و سپس آن‌ها را متحد کرد. بیایید پس زمینه ایدئولوژیک رسوایی فیلم را که در آن نژادپرستان کو کِلاکس کِلَن که به عنوان قهرمانان مثبت معرفی می‌شوند و با گروهک‌های سیاه افسار گسیخته مقابله می‌کنند را حذف کنیم. (چرا که موضوع این مقاله چیز دیگری است)

در چارچوب این مقاله، چیز دیگری مهمتر است: نکته اینجاست که از حماسه سه ساعته گریفیث (در آن زمان بیشتر فیلم‌ها هنوز فیلم کوتاه بودند) بود که به اصطلاح «سبک بزرگ هالیوود» شروع شد. فیلمی در مقیاس بزرگ و در عین حال مبتکرانه که مخصوصاً برای اولین بار از تدوین موازی در آن استفاده شد و یک موفقیت تجاری چشمگیر بود که هزینه‌های هنگفت تولید آن دوران را جبران کرد. بنابراین، شاید برای اولین بار، هالیوود نشان داد که چقدر می‌تواند بر ذهن مردم تأثیر بگذارد.



اما با ورود صدا به سینما، سیستم استودیویی در هالیوود شکل گرفت. پنج استودیو بزرگ عملاً کل صنعت فیلم ایالات متحده را کنترل می‌کردند. آنها نه تنها در تولید، بلکه در توزیع آثار سینمایی نیز مشغول بودند. فیلم‌ها در «بسته‌های» پنج‌گانه به صاحبان سینماهای مستقل عرضه می‌شد که تنها یکی از آن‌ها موفق بود و بقیه به نتیجه مورد نظر که دیده شدن بودن نمی‌رسیدند. نکته مهم در سیستم استودیویی هالیوود این بود که از همان ابتدا همه چیز، از فیلمنامه تا ویرایش نهایی به شدت توسط روسای شرکت‌های فیلم کنترل می‌شد و تولید فیلم‌ها مانند کارخانه‌های خودروسازی فورد در خط مونتاژ قرار می‌گرفت.

در نتیجه سیستم استودیویی نه تنها قوانین تولید یکسان، بلکه زبان مشترک فیلم را نیز تشکیل می‌داد. از اواخر دهه 1920، همزمان با رشد صنعت، تا دهه 1960، بیشتر فیلم‌های هالیوود در دسته‌های ژانر واضحی قرار می‌گرفتند: وسترن، موزیکال، بیوگرافی، درام دادگاهل، تریلر پلیسی و نوآر به همراه آثار کمدی اسلپ استیک و ترسناک. در آن دوران هر ژانر دارای مجموعه‌ای از تکنیک‌ها بود که از فیلمی به فیلم دیگر تکرار می‌شد.

در عین حال، صرف نظر از ژانر، سینمای کلاسیک هالیوود با ویژگی‌های مشترک برای من مخاطب مشخص می‌شود. بنابراین، روایت آنها تقریباً لزوماً خطی است. برای مثال اگر در این آثار از فلاش بک‌ها استفاده می‌شد، بدون شک این استفاده مانند فیلم کازابلانکا برای معرفی شخصیت‌ها به داستان استفاده می‌شد. همچنین حرکت دوربین و تدوین نیز در این دوره تا حد امکان در یک چرخه ثابت قرار داشت. بنابراین، بیخود نیست که چنین وفور پلان‌های متوسطی در فیلم‌های آن سال‌ها وجود دارد. از نظر فنی، یک سکانس بصری یکپارچه قرار بود در آن دوران توهم واقعیت آنچه را که در حال رخ دادن است ایجاد کند، حتی اگر قهرمان، مانند دزد بغداد (1940)، روی فرش جادویی پرواز می‌کرد.



البته، باید توجه داشت که استثناهای بزرگ نیز در آن دوران وجود داشت. «همشهری کین» (1941) ساخته اورسن ولز با میزانسن‌های عمیق، زوایای عجیب و غریب و حرکت فعال دوربین درون کادر، منتقدان و بینندگان آن زمان را شگفت زده کرد. این تصویر پیشگام بر نظریه پردازان سینمای مولف فرانسوی و پس از آنها بر کارگردانان هالیوود جدید تأثیر عمیقی گذاشت.

اما اگر بخواهیم بگوییم هالیوود از کجا کمی شروع به تغییر کرد باید به دهه چهل میلادی اشاره کرد. هرچند در این دوران زمان تغییرات اساسی آنها هنوز نرسیده بود، اما در دهه 1940 بذرهای لازم کاشته شدند. در سال 1948، دادگاه عالی ایالات متحده به پارامونت پیکچرز دستور داد تا سینماهای خود را بفروشد که اولین گام در فروپاشی «ادغام عمودی» در سیستم هالیوود بود.

در عرض چند سال، تمام استودیوهای بزرگ سینمای زنجیره‌ای خود را فروختند. بسیاری این زمان را اگر نه پایان، ولی آغاز پایان هالیوود طلایی می‌دانند. سود استودیوهای بزرگ در در این دهه مقابل پس‌زمینه افزایش حق امتیاز توزیع‌کنندگان و صاحبان سالن به سرعت کاهش یافت. در نتیجه به نوبه خود، شرکت‌های مستقل کوچک و با آنها نویسندگان مستقل جوان در این دوره شروع به ظهور کردند.



در این بین و در دهه 1950 هالیوود با یک رقیب در حال ظهور روبرو شد: تلویزیون. استودیوهای بزرگ همچنان سعی می‌کردند با تولیدات شگفت‌انگیز مجلل و در مقیاس بزرگ مانند «بن هور» با چارلتون هستون، تماشاگران را به سالن‌های سینما بکشانند، اما دوران اوج آن‌ها کوتاه بود. حتی در این دوره مشخص همه آشکارا به کلئوپاترا چهار ساعته (1963) با بودجه بیش از حدش می‌خندیدند. و بدتر از آن این است که آنها خسته‌کننده بودند.

در نتیجه سینماهایی که تماشاگرانشان به سرعت در حال جوان‌تر شدن بودند، خالی می‌شدند و تهیه‌کنندگان مجبور بودند از سرانجام به فارغ‌التحصیلان جوان و گرسنه مدرسه سینما تکیه کنند. با این رویکرد دهه 1960 به نقطه بازگشتی برای آمریکا و هالیوود قدیمی تبدیل شد. البته سقوط سیستم استودیویی همچنین منجر به از دست دادن زبان یکپارچه فیلم‌ها شد؛ این یعنی سینمای ژانری خلوص خود را از دست داد، روایت پیچیده‌تر شد و تکنیک‌های سینمایی برجسته‌تر شدند. هرچند بقایای سیستم قدیمی هنوز تا اواسط دهه شصت پابرجا بود.

تربیت ملت و نسل سرکش




در دهه 1920 چرخه رنگارنگ ستارگان هالیوود در آمریکا شکل گرفت. و در همان زمان، هالیوود تحت تأثیر یک سری رسوایی‌های پرحاشیه قرار گرفت که بلافاصله توسط مطبوعات مورد توجه قرار گرفتند. در سال 1921، ویرجینیا رپ، هنرپیشه زن، در خانه یکی از محبوب‌ترین بازیگران فیلم‌های صامت، یعنی روسکو «فاتی» آرباکل مورد تجاوز قرار گرفت و به قتل رسید.

اگرچه آرباکل توسط هیئت منصفه تبرئه شد، اما حرفه او نابود شد و این تراژدی بر کل هالیوود سایه افکند. یک سال بعد، کارگردان ویلیام دزموند تیلور در شرایطی مرموز به ضرب گلوله کشته شد. و این درست زمانی بود که بخش محافظه کار جامعه مطمئن بود که «لجام گسیختگی» سینمای آمریکا مقصر همه این جنایت‌ها و آشوب موجود است؛ اما چرا؟ چون فیلم های آن سال‌ها مملو از صحنه‌های خشن بودند و شخصیت‌ها با کمال میل از الفاظ ناپسند استفاده می‌کردند و موضوعاتی مانند روابط همجنس گرایان، فحشا و زنا، اغلب به صورت فراوان در این فرمت از سینما مطرح می‌شدند.

در نتیجه این مدل سینما، ویلیام هیز، سیاستمدار جمهوری‌خواه، که از سال 1922 ریاست انجمن تهیه‌کنندگان و توزیع‌کنندگان فیلم‌های سینمایی آمریکا را بر عهده داشت، با مشارکت فعالان کاتولیک، مجموعه‌ای از محدودیت‌های سانسور را تهیه کرد که «کد هیز» نام داشت. و اگرچه این کد تا سال 1934 اجباری نبود، اما عدم رعایت مفاد آن مشکلات زیادی را برای نمایندگان صنعت سینمای هالیوود ایجاد کرد.



به طور مستقیم طبق این کد دستوری، تقریباً همه چیز مربوط به صحنه‌های با چاشنی رابطه جنسی در وهله اول در آثار سینمایی ممنوع بود: از نمایش بدن‌های برهنه (و حتی شبح آنها) تا مکالمات بیش از حد بیهوده. بدون تمسخر مذهب، زبان زشت، روابط بین نژادی یا روابط همجنس گرایی در صفحه نمایش. البته فهرست توصیه‌ها بسیار گسترده‌تر بود. بنابراین، با این کد دستوری یک فیلم می‌تواند به دلیل نمایش صحنه‌های قتل و سایر جنایات، و حتی مصرف مواد مخدر توقیف شود.

حتی در پس این کد نمایش مجرمان به عنوان شخصیت‌های مثبت یا تمجید از جنایت به هر نحوی نامطلوب بود. همچنین اگر طبق فیلمنامه یکی از شخصیت‌ها زنای محصنه را مرتکب می‌شد، بدون شکل فیلمساز نمی‌توانست آن را جایز و پسندیده نشان دهد. همانطور که در یکی از بندهای این آیین نامه آمده است، فیلمسازان نباید «معیارهای اخلاقی کسانی را که آنها را می‌بینند پایین بیاورند». در نتیجه سینمای آمریکا با این نظام تولید دچار یک دگرگونی ظاهری شد.

البته در این فضا می‌شد به تصمیم سانسورچیان اعتراض کرد، اما معمولاً آنها به ندرت از تصمیم خود عقب نشینی می‌کردند. بنابراین، از شاهین مالت، نویسندگان مجبور شدند هر گونه اشاره به رابطه جنسی بین شخصیت‌های همفری بوگارت و مری آستور را حذف کنند.

در این مبارزه دائمی بین سازندگان و شیفتگان اخلاق، هالیوود کلاسیک به عنوان یک هنر زیرمتن و حذفیات تعدیل شد. این یعنی «اگر فیلمسازی در آمریکا می‌خواست چیزی را منتقل کند که در معرض سانسور بود… باید آن را به صورت دوربرگردان انجام می‌داد. البته این باعث شد خیلی از فیلمساز‌ها برای نبود چنین صحنه‌هایی به دنبال راه حل‌های بصری و استعاری جدید بروند.



سخت است بگوییم نویسندگان هالیوودی در آن دوره تا چه حد در هنگام خلق فیلم مجبور به خودسانسوری شده‌اند و تا چه حد بر اساس اصول درونی خودشان کار کرده‌اند. با این حال، دشوار است که متوجه نشویم که بیشتر فیلم‌های کلاسیک هالیوود با یک اصل مهم متحد شده‌اند: شیطان همیشه ظاهر خود را پیدا می‌کند.

پس با وجود تمام این نکات دو عامل اصلی کد هیز را از بین برد. اولاً، در دهه پنجاه، سینماهای خصوصی در ایالات متحده (خانه‌های هنری) شروع به نمایش فعال فیلم‌های خارجی کردند که تحت سانسور آمریکا نبودند. آنها از نمایش موضوعاتی که در سینمای آمریکا تابو بود واهمه نداشتند و تماشاگران تمایل بیشتری به دیدن چنین فیلم‌هایی داشتند. ثانیاً، در دهه شصت، تغییرات تکتونیکی قدرتمندی در آمریکا رخ داد. مبارزه برای حقوق مدنی، ظهور فمینیسم، جنگ ویتنام و انقلاب جنسی؛ این یعنی دنیای قدیم در برابر چشمان مردم در حال فروپاشی بود.

در نتیجه چیزی که تا همین دیروز برای مردم آن دوره غیرقابل قبول بود، ناگهان تبدیل به یک هنجار شد. این یعنی موضوعاتی که قبلاً تابو شده بودند روی صفحه نمایش ظاهر می‌شدند. از این رو، سینما و آثار جدید هالیوودی بار دیگر به سمت سرکشی خود بازگشتند. سرانجام، در سال 1968، کد هیز لغو شد و سانسور برای همه با سیستم رتبه بندی سنی جایگزین شد، که تا به امروز به شکل کمی تغییر یافته وجود دارد. بنابراین، کودکان و نوجوانان، شاید برای اولین بار، به عنوان یک دسته جداگانه از تماشاگران شناخته شدند.



با این حال‌، حتی یک سال قبل از لغو کد منسوخ هیز ، نگهبانان اخلاق جامعه در آمریکا قلب خود را برای دیدن یک فیلم چنگ می‌زدند؛ در واقع فیلم بانی و کلاید توسط آرتور پن اثری بود که آن‌ها در موردش حرف می‌زدند. حتی مجله تایم در آن دوره مقاله‌ای با عنوان «سینمای جدید: خشونت، سکس، هنر» منتشر کرد که در آن فیلم را نقطه‌ای تازه برای سینمای آمریکا می‌خواند.

حتی در آن زمان منتقدان قدیمی، آرتور پن را به زیبایی‌شناسی خشونت متهم کردند. خود کارگردان این واقعیت را پنهان نکرد که برای او «باله مرگ» عمداً بی رحمانه در فینال اثر برای تأثیر آن روی مخاطب نکته‌ای مهم بود. در این دوره آرتور پن و برادران هالیوودی جدیدش خشونت را به عنصری از نمایش تبدیل کردند که سینمای آمریکا تا خود امروز هرگز آن را رها نکرده است. در نتیجه خون که روزی در هالیوود سیاه و سفید و نامرئی بود، سرانجام رنگ قرمز خود را به دست آورد و مانند رودخانه جاری شد.

بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان




اما در بانی و کلاید، مانند بسیاری از فیلم‌های کالت دیگر آن دوره، موضوع مهم دیگری نیز به تفصیل بیان شد. در واقع موضوع مطرح شده این بود که جنایتکاران جوانی که از دولت و قانون سرپیچی می‌کردند با همدردی آشکار نشان داده شدند تا مخاطب به سمت آن‌ها گرایش پیدا کند.

در واقع از این فیلم به بعد قهرمانان به عنوان شورشیان و قربانیان نظام ظاهر شدند. در ادامه این روند سینما شخص سم پکینپا به عنوان یک فیلمساز جدید‌تر، کمی بعد یکی از محافظه کارانه ترین ژانرهای سینمای آمریکا، یعنی وسترن را به سبک خودش اصلاح کرد. این یعنی در فیلم The Wild Bunch مرز بین خشونت افسارگسیخته و تمدن پاک می‌شود، و قهرمان داستان عدالت را نشان نمی‌دهد و تمام تلاش‌ها برای برقراری نظم در هرج و مرج و خشونت غرق می‌شود.

قهرمانان و تحول آنها




اگر با هسته سینمای کلاسیک هالیوود آشنا باشید حتما خبر دارید که پکینپا وسترن‌های تجدیدنظرطلب خود را در پس زمینه اعتراضات علیه جنگ ویتنام ساخت. در این زمان، کلاسیک‌های این ژانر بازنشسته شده بودند؛ منظور من کارگردان معروف جان فورد و بازیگر اکثر آثار او جان وین است که آخرین فیلم‌هایشان در گیشه به‌شدت شکست می‌خوردند. حتی نکته اینجا بود که هر دو این افراد آشکارا از اقدامات دولت آمریکا در ویتنام حمایت کردند و دیدگاه‌های راستگرایانه خود را پنهان نکردند. در نتیجه این نگاه نسل جوان مخاطب «پادشاه وسترن‌ها» جان فورد و جان وین بازیگر شخصیت‌های فیلمش را اگر نه یک دشمن، پس غریبه می‌دیدند.

پیش از این، در دوران طلایی هالیوود، ستارگان آراسته سینما مظهر کهن الگوهای مردان و زنان ایده آل بودند. میلیون‌ها آمریکایی معمولی به بازیگران به عنوان الگو نگاه می‌کردند. بنابراین، کری گرانت، با هاله‌ای از یک قهرمان رمانتیک، به سادگی نتوانست در نقش یک رذل ظاهر شود. قهرمان کلاسیک آمریکایی ظاهری مردانه داشت، شجاع، نجیب و فعال بود. او هم دشمنان را شکست می‌داد و هم زیبایی‌های بی روح را با موفقیت یکسان خود دست‌خوش تغییر می‌کرد. در این مدل بازیگران زن می‌توانستند در نقش «دختران همسایه» شیرین و ساده‌لوح یا زنان مهلک، مرموز ظاهر شوند.



بنابراین، شکاف نسلی در دهه 1960 به کاتالیزوری برای تغییر تبدیل شد. بینندگان جوان می‌خواستند نه یک آمریکای ایده آل را روی پرده، بلکه بازتاب خود واقعی‌شان را ببینند. در نتیجه این نگاه اسطوره برای مدتی جای خود را به رئالیسم دیوانه وار هالیوود جدید داد.

در دل این فرم از نمایش قهرمان، تمام قهرمانان براق و مردانه جای خود را به انواع مختلفی از نژاد‌ها دادند. اغلب این قهرمانان جدید شخصیت‌هایی بدون هدف مشخص بودند، مانند شخصیت قهرمان رابرت دنیرو که شب‌ها در نیویورک در راننده تاکسی سرگردان است. یا دو موتورسوار هیپی از Easy Rider که نه به جایی خاصی می‌رفتند، نه برای چیزی می‌جنگیدند و نه به دنبال عشق بودند. بر این اساس، قرارداد نمایشی در تجسم شخصیت‌ها جای خود را به روش معروف سیستم استانیسلاوسکی اقتباس شده توسط هالیوود داد.



روشی به ظاهر فوق واقع گرایانه که شامل ارتباط روانی بین بازیگر و شخصیت اوست؛ این روش توسط مارلون براندو رایج شد و سپس به ویژگی ستاره‌های هالیوود جدید از جمله آل پاچینو، دنیرو، جک نیکلسون، پل نیومن و پیروان آنها تبدیل شد.

این شباهت ظاهری روی پرده که توسط هالیوود جدید ایجاد شده بود حتی در فیلم‌هایی درباره ابرقهرمانان نیز ریشه دوانید که در اصل به سنت‌های رمانتیسم بازمی‌گشتند. منظور من این است که اگر چه این قهرمانان نقابدار بودند که در دهه‌های اخیر به نماد اصلی سینمای آمریکا تبدیل شدند؛ اما در زیر نقاب، این قهرمانان هنوز همان فرمول سابق نمایش قهرمان را یدک می‌کشند که قادر است با تولد دوباره در یک ابرمرد، شر را شکست دهد، اما همزمان همین شخص نمی‌تواند از مشکلات روانی خلاص شود، که به لطف همین ویژگی بیننده می‌تواند خود را با یک ابرقهرمان مرتبط کند.

مخاطبان جوان‌تر و فناوری‌های جدید




باید بدانید نویسندگان تازه‌کار هالیوود جدید سیستم دست و پا چلفتی و فرسوده استودیویی را به ورطه پرتگاه هل دادند، اما زندگی آنها نیز کوتاه بود. در اواسط دهه 1970، سینمای تحریک‌آمیز و به شدت اجتماعی شروع به ترساندن مخاطبان انبوه و همراه با آن تهیه‌کنندگان کرد. کشور آمریکا به تدریج پس از دو دهه تحول اجتماعی در حال بهبود بود. پس بینندگان دوباره می‌خواستند به فیلم‌های خانوادگی تأیید کننده زندگی برگردند. در همان زمان، اولین موج نوستالژی برای آمریکای هسته‌ای دهه 1950 با هالیوود قدیمی سازگار و آرمانگرا ظاهر می‌شود. این یعنی جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ که مانند بینندگان خود در پای تلویزیون و کمیک‌ها بزرگ شده بودند، گیشه را بدست آوردند.

در سال 1975، آرواره‌های اسپیلبرگ درباره یک کوسه قاتل غول پیکر منتشر شد. موفقیت باورنکردنی فیلم باعث ظهور پدیده جدیدی در سینما به نام بلاک باستر تابستان شد. فیلم‌های پر هزینه با جلوه‌های ویژه در مورد مبارزه با هیولاهای شگفت انگیز نیز در هالیوود کلاسیک به فراوانی فیلمبرداری شدند. فقط کینگ کنگ را در همین موضوه به خاطر بسپارید. اما سازندگان Jaws سیستم کاملا متفاوتی را برای تبلیغ فیلم پیشنهاد کردند. به لطف تبلیغات قدرتمند، فیلم حتی قبل از اکران به عنوان یک رویداد ملی در آمریکا پیش بینی می‌شد.



و با این حال، آرواره در ابتدا به عنوان یک آزمایش بسیار موفق تلقی شد. جنگ ستارگان لوکاس که دو سال بعد ظاهر شد، سرانجام صنعت فیلم را به کلی تغییر داد. افسانه فضایی درباره جدای‌ها با هدف مخاطبان نوجوان، علیرغم نظرات شکاکان در سیستم هالیوود، جهان را تسخیر کرد. تماشاگران جوان به سینماها هجوم بردند و درخواست بیشتری برای دیدن چنین آثاری کردند. در نتیجه این روند جدید سینما، داستان روشنفکرانه بی تکلف اما درخشان با جلوه‌های ویژه پیشرفته توسط روسای هالیوود به عنوان فرمولی تغییرناپذیر برای موفقیت تلقی شد.

اکنون در این مدل از سینما نقش جلوه‌های ویژه نیز تغییر کرده است که کیفیت آن در دهه گذشته تقریباً به معیاری عینی از شایستگی فیلم‌ها تبدیل شده است. اگر نویسندگان جلوه‌های ویژه را خراب کنند، نه بازی‌های عالی و نه یک داستان جذاب، فیلمی را از شکست نجات نمی‌دهند. برخی از فیلم‌ها، مانند آواتار یا ماتریکس، حتی در مرحله تصور ایده بدون فناوری‌های دیجیتال جدید امکان‌پذیر نبودند.



در عین حال، شاید بتوان در مورد بحران ایده‌ها در هالیوود فوق فناوری صحبت کرد. این مدل جدید حداقل تعداد بی پایانی از بازسازی‌ها، دنباله‌ها، راه اندازی مجدد و سایر راه اندازی مجدد فرنچایزها را تایید می‌کند. استودیوهای بزرگ از سرمایه‌گذاری بر روی ایده‌های جدید می‌ترسند و روی شناخت مطالبی که قبلاً برای مخاطبان آشنا بود، بازی می‌کنند. حتی در این هالیوود جدید هزینه خطا دائماً در حال افزایش است و فضا برای آزمایش‌ها در حال محدود شدن است، مگر اینکه مربوط به فناوری‌های نوآورانه باشد.

البته هالیوود کلاسیک را نیز می‌توان به محافظه کاری بیش از حد متهم کرد. «کارخانه رویاها» هرگز از کارخانه بودن خود فاصلخ نگرفت؛ و این یعنی دستور العمل باز برای موفقیت تکرار خواهد شد تا زمانی که بیننده از آن خسته شود.
اینجاست که باید گفت فیلمسازان مدرن، مانند پیشینیان خود، آموخته‌اند که کلید اصلی قلب و ذهن آمریکایی‌ها همان افسانه فرار است. فقط این داستان در هالیوود کلاسیک توسط بزرگسالان برای بزرگسالان گفته می‌شد؛ و در هالیوود جدید این داستان همه مخاطبان در تمام سنین را پاس سفره هالیوود می‌نشاند. تصادفی نیست که هالیوود در دوران رکود بزرگ به عظمت خود دست یافت. ملتی که در بحران بود، تصویر یک رویای روشن و ملموس را به دست آورد. اکنون ما فقط می‌توانیم حدس بزنیم که آیا این مدل جدید از هالیوود پایان افسانه جدید آمریکایی شاد خواهد بود یا خیر؟!

منبع: ویجیاتو